عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
با عزم متین شتاب می باید کرد
همراهی شیخ و شاب می باید کرد
با دقت هر چه بیشتر در این بار
مرد عمل انتخاب می باید کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
با این ره و رسم بد چه می باید کرد
بگذشته بدی ز حد چه می باید کرد
برگشته محیط ما ز دیو و دد و دام
با اینهمه دیو و دد چه می باید کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
آن میر که جا در اطلس وقاقم کرد
در جامعه خوش نامی خود را گم کرد
دانی که بود به چشم مردم محبوب
هر کس که نگاهداری از مردم کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
آن خودسر مرتجع که دلها خون کرد
پامال هوای نفس خود قانون کرد!
دیدی که چسان دست طبیعت او را
از دایره با مشت و لگد بیرون کرد؟
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
وستال پی دفاع دل یکدله کرد
پس پیش وزیر و شه ز طوفان گله کرد
دیروز فغان ما گر از خارجه بود
امروز رواست شکوه از داخله کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
آن شیخ که دم ز علم اخفش می زد
با ساده رخان باده بیغش می زد
دیدم که برای دستمالی موهوم
بیواسطه قیصریه آتش می زد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
گر بر دل ما گرد ملالت باشد
آن گرد ملال از جهالت باشد
قانون مهاجرت بود لازم لیک
لازمتر از آن بسط عدالت باشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
آخر دل من ز غصه خون خواهد شد
وز روزنه دیده برون خواهد شد
با این افق تیره خدا داند و بس
کاین مملکت خراب چون خواهد شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
یا هم چو ضعیف منزوی باید شد
یا صاحب زور معنوی باید شد
فریاد و فغان و ناله را نیست اثر
در جامعه بشر قوی باید شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
در مسلک مالک ملکی سالک شد
از عشق به ملک آن ملک هالک شد
آورد فشار چون به مستأجر خویش
نامش بزبان دوزخی مالک شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
یکدم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
دادند بسی به راه آزادی جان
اما چه نتیجه ملت آزاد نشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
دادند بسی به راه آزادی جان
اما چه نتیجه، ملت آزاد نشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
هر خویش چو نقش در و دیوار نشد
از نقشه بیگانه خبردار نشد
یک عمر بر این ملت خواب آلوده
فریاد و فغان زدیم بیدار نشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
دوشینه لوای صلح افراشته شد
در مزرع دل تخم صفا کاشته شد
اصلاح وزیر جنگ با پارلمان
نیکو قدمی بود که برداشته شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
این قوم که تا کشور ما تاخته اند
با رایت خودسری برافراخته اند
با این همه های هوی ایشان دیدیم
هنگام عمل وظیفه نشناخته اند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
بس هم نفسان نرد غلط باخته اند
یک جامعه را به شبهه انداخته اند
با آن همه امتحان هنوز این مردم
ما را به ثبات عزم نشناخته اند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
آنانکه لوای فقر افراخته اند
یکباره سوی ملک فنا تاخته اند
بیچاره و چاره ساز خلقند تمام
آنانکه به دل سوختگی ساخته اند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
آنانکه سوار اسب گلگون شده اند
از مکمن ارتجاع بیرون شده اند
با آنکه گرو برده به قانون شکنی
امروز نماینده قانون شده اند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
ابناء بشر جمله ز یک عائله اند
وز حرص دول مدام در غائله اند
از آز دول الحذر ای اهل جهان
کانها همه رهزنان این قافله اند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
آنانکه پریر قلب ما را خستند
دیروز قرار با اجانب بستند
دوشینه یگانه عضو دولت بودند
امروز نماینده ملت هستند