عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۵
خداوند داننده دستگیر
رؤف و رحیم و قدیم و قدیر
ز انوار قدسش دل قاسمی
مقدس جنابست و عرفان سریر
بفضل خدا فارغ از مال و سال
که بی مال میرست و بی سال پیر
مشایخ برفتند، از ایشان نماند
سوای کهن قصه ای دلپذیر
مرید سوادی، از آن کرده ای
دلت را بزندان سودا اسیر
بیا پیش ما، قصه نو شنو
که نتوانی از مرده شد مستنیر
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۲۳
میر زمانه، خسرو گیلان و تاج شاه
دلها نگاه دار، که اینست شاهراه
دانی گناه چیست؟فراموشی خدا
حق را نگاه دار، که وارستی از گناه
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۲۷
ز جنس مقدس چنین اقدسی
نبود و ندیدست هرگز کسی
علی رغم الف جحود جهود
بوصف هدایت بمانی بسی
لباس تو تقویست، از راه دین
چه باشد ازین خوب تر ملبسی؟
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۳۰
حکمت یونانیان حصار نگردد
از ضرر تند باد قهر خدایی
حکمت امجد شنو، ز ملت احمد
پیر کهن دیر دهر خواجه سنایی
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
از فضل خدا چونکه رسیدم بسرای
ای مطرب ازین رسیدن من بسرای
ای شادی دل،نوبت خود از سر گیر
وی غم تو کهن گشته ای آخر بسرای
قاسم انوار : مثنویات
شمارهٔ ۱
مقتدای ملک امام بشر
شاه انصاریان دین پرور
هم خداخوان و هم خدادان بود
شاه دین،نور چشم اعیان بود
آنکه دیوان ورای کیوان داشت
جیب جان پر ز نقد عرفان داشت
آن ملک فر و آن فلک تمکین
مسند او علای علیین
عرش و کرسی دلست و سینه اوست
قاسمی بنده کمینه اوست
آنکه در صدق مثل صدیقست
منکرش کافرست و زندیقست
همچو صدیق صادقست و امین
همچو عمر عدیل و اهل یقین
همچو عثمان شعار او ز حیاست
چون علی شیرحق،امام هداست
قطب عالم،امام دین و هدا
شاه دین شیخنا و مولانا
چار قطب اند در خراسانات
منبع لطف و معدن حسنات
اولین با یزید بسطامست
در حقیقت علیم و علامست
مست حق بود آن گزیده نژاد
مست رفت از جهان کون و فساد
بعد ازان پادشاه انصاری
از ندیمان حضرت باری
پس ابوالقاسم، آسمان صفا
در همه حالتی ولی،والا
چارمین سعد حق و ملت و دین
آفتاب جهان صدق و یقین
قاسمی بر وفای ایشانست
تا ابد خاک پای ایشانست
صلوات خدا برین هر چار
قاسم از عاشقان این هر چار
قاسم انوار : مثنویات
شمارهٔ ۲
روضة المذنبین احمد جام
آن نهنگ محیط بحر آشام
آسمانست پر مه و پروین
بوستانیست پر گل و نسرین
رحمت ایزدی بجانش باد
لعنت حق به دشمنانش باد
هر که او دشمن خدا باشد
دشمن جمله اولیا باشد
قاسم انوار : مثنویات
شمارهٔ ۴
نقطه سه باشد ای گزین آرا
چون شنیدی بگوی : سلمنا
اسودیه بیاضییست یقین
سیه تن احمدیه را می بین
قاسم انوار : مثنویات
شمارهٔ ۸ - بیان واقعه دیدن امیر تیمور
برادر عزیز را سعادت ابدی مساعد باد و برضا و لقانا رسید،از دنیا مرواد، بالنبی وآله الامجاد روزی چندست که سلطان معشوق حقیقی از افق دل ربانی بر عاشقان کرشمهای عجب می کند،گاهی بغمزه تشریف میدهد وگاهی بغم تهدید و من می گویم،بیت :
چون وصلت قاسم بخدا بی شکیست
آنجاکه منم غمزه وغم هردو یکیست
بارها داعیه پنداشته بحکم «الشفقة علی خلق الله »که گفته اند هر طالب را،که اخلاص مخلصانه بمردی باشد،حق اخلاص بدان مرد واجب شود،شفقت برو و شفاعت اهل او در قیامت،اکنون در قیامت خواهد بود،انشاء الله از آن باشی آنچه نزدیک تری باتو رمزی بگویم:
الا،ای شاهباز ملک لاهوت
مقید مانده ای در دام ناسوت
چو در ملک دو عالم پادشایی
چرا از نقد معنی بی نوایی؟
کنون بشنو ز جبار جهاندار
قدیم قادر قیوم دادار
چه دولتها بمشتی خاکیان داد
که ایشان را یقینی بی گمان داد
زهی انعام ولطف بی نهایت
که خاکی را دهد چندین هدایت
ز حالات دل ارباب معنی
بگویم نکته ای در باب معنی
سحر می بودم اندر اضطرابی
که جان را آمد از حضرت خطابی
که:هان!ای قاسمی،راه توبازست
بیا، بشنو تو از ما هرچه رازست
چو دانستم که محبوبم طلب کرد
دلم شدمست و از مستی طرب کرد
روان شهباز روحم بال بگشود
گذشت از چار و پنج و نه فلک زود
بپرواز فضای لامکان شد
زمانی بی زمین و بی زمان شد
ز دنیی وز عقبی رفت بیرون
خداوند جهان را دید بیچون
چو خودرایافت در دیوان وحدت
بزد بر خاک پیشانی زهیبت
که :ای محبوب جان پاکبازان
که باشد قاسمی؟مسکین حیران
که با او این چنین اعزاز باشد؟
زمانی ناز و گاهی راز باشد؟
ولی هرجا که لطف لایزالی
تعلق گیرد از اوج تعالی
ز فیض پرتو انوار یزدان
اگر موری بود،گردد سلیمان
خطابم آمد از دادار قیوم
که:در خاطر سفر داری ازین بوم
بلایی نازلست از ما برین خاک
که از وی خیره گردد چشم افلاک
تو تدبیر دوای خویشتن کن
برون شو،یا ز خون خود را کفن کن
بسوز سینه گفتم یا الهی
سفر خواهم ازین جا گر تو خواهی
ولی قومی فقیر و نا توانند
که از بیم بلایت در فغانند
درین ملک ت بسی زهاد هستند
که از بیم تو همچون خاک پستند
بسی از اهل علم واهل عرفان
بچهرت سبحه تقدیس گردان
خطاب آمد که:ما را بی نیازیست
که چندین زهد و علم این جا ببازیست
ز علم بی عمل وز زهد ناپاک
ز حکامی که بی عدلند وبی باک
همه افتاده در کفران نعمت
ازان می بارد این باران محنت
برآوردم ز دل آه جگر سوز
که:ای ازنور دیدارت شبم روز
بآب دیده بیدار داران
بسوز سینه شب زنده داران
بدان آبی که از چشم گنه کار
فرو بارد،چو تنگش در رسد کار
بدان آهی که مرد دست کوتاه
برآرد از جگر وقت سحرگاه
بدان آتش که در وقت ندامت
بود در سینه صاحب غرامت
بباد سرد از جان کریمان
بآب گرم از چشم یتیمان
بپیر پشت چون چوگان خمیده
تک گویش سر میدان رسیده
بطفل دیده پر نم،سینه پرتاب
بمرد تشنه چون گل برگ سیراب
بدان زاری که پیر ناتوانی
فرو گرید سر خاک جوانی
بمشتاقان اسرار حقیقت
بنقادان بازار طریقت
بدان دل کو بنورت آشنا ماند
برآن جان کو ز آلایش جدا ماند
بگردان از خلایق این بلا را
که می آرم شفیعت مصطفا را
خطاب آمد که :قاسم،چار هایل
که نازل بود بر این قوم نازل
یکی را محو گردانیم و ناچیز
سه دیگر بود موقوف سه چیز
یکی زاری،دوم عدلی ز جمله
سیم رد بلا،یعنی که صدقه
خطاب آمد ز حق بر دل نود بار
که شرح یک سخن نتوان بصد بار
اگر دیگر بگویم باتو،ای دوست
بدرد صدمت حق بر تنت پوست
نماند هستیت،نا بود گردی
ز عالم بی زیان وسود گردی
ولی خواهم که جبار جهاندار
کند یک ذره از توفیق در کار
که تا محرم شوی اسرار مارا
بدانی جمله کار وبار مارا
که مارا باخدا حال نهانیست
که صد راز و نیاز اندر ز مانیست
دریغا! طالبی سر در کفن کو؟
که تا با او بگویم سر من هو
من اندر ملک معنی آفتابم
ز منبع دیگران اندر حجابم
کنون مضمون جمله باز گویم
ترا اسرار حق سر باز گویم
اگر در خطه این شهر پایم
ازین معنی دو صد برهان نمایم
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۱ - تمهید
منت خدای راجلت عظمته و علت کلمته،که بشعشعه انوار اسرار شموس، ارواح اقمار قلوب انسان را،یعنی سیارات سماوات نفوس ایشان را،بحکم قدم از عالم عدم موجود گردانید و خاکیان خطه امکان را بتشریف «و لقد کرمنابنی آدم » مشرف داشت،خرد خرده دان،که وزیر سلاطین ارواح انسانست و سبب سعود نقود وجود ایشانست،در مبادی بوادی جمال کمالش از سطوات صدمات اجلال جلالش حیرانست،نظم:
ای برتر از آنکه عقل دراک
در راه تو دم زند ز ادراک
هر کس که بکوی وحدت آمد
قسمش همه درد و حیرت آمد
کس را بتو هیچ دسترس نیست
نی نی،بجز از تو هیچ کس نیست
صفات نامتناهیش را روی در ذات بیچونست و ذات قدیمش را نظر برصفات قدیمست،بیت:
خویشتن عارفست و معروفست
خویشتن واصفست و موصوفست
در بطون جهان حضرت او ظاهر و در ظهور او کثرت حدثان مطموس و از ظهور چیزها او باطن و از بطون چیزها او ظاهر، حقیقت در شریعت و طریقت در حقیقت و حقیقت هستی همه اوست و عقل را در حقیقت او طریقت نیستاء شهباز بلند پرواز عشق، که بر طیور ارواح ملکست، مملوک آستانه اوست، «لیس کمثله شیی ء» آیتی در شأن اوست، الا له الخلق والامر، تبارک الله رب العالمین
بعد از حمد حضرت واجب الوجود و در درود نامعدود بر ارواح زاکیات نقاط مراکز جود، که هر یک در صدر نبوت و سریر رسالت چندین هزار سرگشتگان تیه ضلالت را بسرحد هدایت، بدولت دلالت، رسانیده، صلوات الله علیهم اجمعین و علی الخصوص بر آن سلطان سر ایستان سیادت و آفتاب آسمان سعادت، که سطری از اساطیر مناشیر شهنشاهیش «و ماارسلناک الارحمة للعالمین » است و فصلی از خصل کمالات کثرت قربتش «کنت نبیا و آدم بین الماء والطین » است، صلوات الله علیه و علی آله الطاهرین و رضوان بی شمار بر ارواح مقدس و اشباح بی دنس چهار یار کبار و بر جمیع اصحاب بزرگوار، که کار سازان شریعت مصطفوی و صاحب رازان طریقت نبوی و نجوم بروج هدایت و در درج ولایت بوده اند، رضوان اله علیهم اجمعین و بر ارواح نور و اشباح معطر مشایخ کرام، که مرغ روحشان از حضیضش عالم حدوث به اوج عالم قدم پرواز کرده و در ریاض قدس بر اغصان اشجار ملکوت طیور جبروت گشته و به صفیر صفای صمدیت اسرار سرادقات احدیت میسرایند، قدس الله ارواحهم و بر علمای دین پرور، که بنص «انما یخشی الله من عباده العلماء» منصوص و به هدایای رحمت و عطایای مغفرت مخصوص اند، رحمة الله علیهم اجمعین
و بعد: حق سبحانه و تعالی بنده فقیر الی ربه، الحقیر علی بن نصیر بن هارون بن ابی القاسم الحسینی التبریزی، المشهور بقاسمی، احسن الله عواقبه، نعمت توفیق بارزانی داشت و بحکم «یفعل الله ما یشاء» قلب محکوم را، که نقد وجود انسانست، بی نسیه نقد در ارادت انشای این کتاب تقلب فرمود، که «قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن، تقلبها کیف یشاء» و بی تکلیف تفکر تلقین معانی متوالی شد نکته ای چند از باب دقایق، از معارف جواهر انسانی بنوشت، والله الموفق و منه التوفیق و الاحسان و علیه التکلان، بمنه وجوده
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۲ - فی نظم انیس العارفین
یا مغیث المذنبین معطی السؤال
یاانیس العارفین،یا ذوالجلال
ای ز عشقت هر دلی را مشکلی
وی ز شوقت در جنون هر عاقلی
در تمنای تو دل سودازده
شور عشقت آتش اندر ما زده
ای جهان عقل و جان حیران تو
گوی دلها در خم چوگان تو
مرغ دل در دام عشقت پای بند
هرکه سودای تو دارد سر بلند
شور عشقت شعله در عالم زده
بی تو در هر گوشه صد ماتم زده
عقل دانا در رهت بی خویشتن
بحر عشقت در دل ما موج زن
پادشاهان پیش در گاهت گدا
از تو بی برگان عالم را نوا
چشم شهبازخرد عشقت بدوخت
در هوایت مرغ جان را پر بسوخت
مانده حیران رهت مردان مرد
اشک عنابی روان بر روی زرد
جان مشتاقان به دردت شادمان
بندگان خاصت آزاد جهان
راستی را،با تویک دم داغ و درد
قاسمی را خوشتر از صد باغ ورد
نزد آن کس،کین سخن را محرمست
نوش نیش آمد،جراحت مرهمست
ای زبانها در ثنایت مانده لال
در هوایت مرغ وهم افگنده بال
در ثنایت قاسمی حیران شده
دیده نی پایان و سرگردان شده
ای غم عشق تو با جان سازگار
از کرمهای تو دل امیدوار
ای خداوند جهاندار کریم
لایزال لم یزل، حی قدیم
نیست جز لطف توکس فریادرس
یا اله العالمین، فریاد رس
پادشاها، بندگان خسته ایم
جمله در بند هوی پا بسته ایم
در بیابان طلب حیران شده
غرقه دریای بی پایان شده
نیست بی فضل تو جان را قوتی
یا غیاث المستغیثین،رحمتی
قاسم سرگشته سر گردان تست
گر بدست،ارنیک،باری آن تست
ای خداوند کریم کار ساز
از کرمهای تو کارم را بساز
جرعه ای آخر،که ازعقلی فکور
تشنه ماندم در بیابان غرور
جذبه ای،تا یک زمان طیران کنم
در هوای لامکان جولان کنم
خانه دل را بلطف آباد کن
جانم از بند جهان آزاد کن
مرغ روحم را بوصلت راه ده
دیده بینا، دل آگاه ده
جانم از خلق جهان بیگانه کن
یاد خودرا بادلم هم خانه کن
نفس کرکس راز بازی بازدار
در هوایت مرغ جان را باز دار
با خودم نزدیک کن وزخلق دور
ذل و جرمم عفو گردان،یاغفور
از محبت جانم اندر شور دار
رازم از خلق جهان مستور دار
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۳ - فی نعت سیدالمرسلین،صلوات الله و سلامه علیه
صدر عالم،آفتاب شرع ودین
صفوت آدم،نبی المرسلین
در دریای نبوت جان او
«لی مع الله »آیتی در شأن او
روح پاکش معدن صدق وصفا
شمع ایوان هدایت مصطفا
عقل کل وامانده در معراج او
از«لعمرک »داده یزدان تاج او
مطلع انوار حق،مقصود کل
پیشوای شرع و سلطان رسل
ماحی عصیان آدم نام او
هر دو عالم جرعه خوار جام او
اختیار انبیا،بی اختلاف
افتخار دوده عبد مناف
ای ولایت خاتم جان رانگین
نور یزدان،رحمة للعالمین
لاف فرزندی ندارم،یا رسول
در رهت خاکم،قبولم کن،قبول
خود ندارم لاف فرزندی و هست
بر سر کویت سرم چون خاک پست
ای به شرعت قاسمی را افتخار
شافع امت، رسول کردگار
چار یارت پیشوای انس وجان
هریکی در عهد خود صاحب قران
کار سازان شریعت هر چهار
شاهبازان حقیقت هر چهار
صد هزاران رحمت از دارالسلام
بر روان پاک ایشان والسلام
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۷ - فی سبب انشاء الکتاب
بنده را در عنفوان، دور از دیار
درد غربت جمع شد با درد یار
سال عمرم بیست، یا خود بیش و کم
نور عرفان دردلم می زد علم
داشتم در کلبه احزان خویش
صحبتی باز مره اخوان خویش
سایلی پرسید ازین شوریده حال
در بیان روح ونفس و دل،سؤال
نکتهایی بس لطیفم دست داد
گفتم:این راکی توان از دست داد؟
خوش نماید،گر دهم ترتیب این
نسخه ای نامش «انیس العارفین »
وندر آن گویم جواب از پنج چیز
نفس و روح و قلب و عقل وعشق نیز
جمله انوار حقایق باشد آن
کاشف اسرار عاشق باشد آن
محرم دلهای درویشان بود
مرهم جانهای دلریشان بود
در حقیقت دفتر دیوان راز
در طریقت سالکان را دلنواز
هندو آید،هر زمان، بی مشکلی
این مبارک نسخه را هر مقبلی
یا غیاث المستغیثین،یا کریم
یا کثیر الخیر،یا رب،یا رحیم
قاسم بیچاره از سر تا قدم
بی وجودت باشد از هستی عدم
چون بخود نبود وجودش کی توان
معرفت گفتن ز نفس و عقل وجان؟
گر کند لطف تو تلقین وقت کار
گویدم جبریل تحسین صد هزار
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۱۴ - در معرفت عالم ریایی
عالمی را کین صفت بر سر زند
آتش اندر دین پیغمبر زند
راه باطل پیش گیرد روز وشب
وز جدل ماند میان سوز تب
با مسلمان شود در بحث عاق
وانگهی گوید سخن با طمطراق
از برای شهرت خلق جهان
چون دد درنده در مردم جهان
تا نماید باطل خود را بحق
نیش بر مردم زند مانند بق
ای که دعوی فقاهت می کنی
با مسلمانان سفاهت می کنی
چون سفاهت نیست طور عافیت
فکرتی در کار خود کن عاقبت
تا نباشی بر سبیل کاف ونون
از قبیل «انهم لا یفقهون »
خانه بر علم شریعت کن بنی
بهر رزاق،از برای رزق نی
راست کردن شرع را بر خود خطاست
خویشتن بر شرع باید کرد راست
ای گرفتار یجوز ولا یجوز
دیده را از خویشتن بینی بدوز
تا به کی جان دادن اندر صرف و نحو؟
علم ارباب درون محوست،محو
رفع اسمت زود فتح جان شود
کسر رسمت ناصب ایمان شود
چون دلت از جر شیطان شد معاف
بعد ازان گردی تو ازجنس مضاف
مانده ای مشغول فعل اجوفان
میشود علت مضاعف هر زمان
رفت ماضی،نیست حاصل غیر قال
تا بمسقبل چه خواهد بود حال؟
ای خراب ازمار بدفرمای خویش
در حجاب از یار جان افزای خویش
کوه و صحرا چند گردی چون دواب؟
پیش هوهو آی از حسن المآب
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۱۷ - در معرفت امل
کرده است از لطف خود یزدان ما
هر صفت چون گوی در چوگان ما
همچو گویی هر صفت گردان بود
لیک گردش در خور میدان بود
قدرتش چوگان و میدانش امل
این چنین رفتست تقدیر ازل
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۲۱ - حکایت در معرفت قلب
شیخ عالم، آفتاب اولیا
پیشوای دین، صفی الاصفیا
آنکه ازوی گشت مشهور اردویل
وز جمالش شد پر از نور اردویل
دلنواز طالبان جان گداز
واقف اسرار و شه بیت نیاز
زابتدای حال میک ردی سفر
در طلب پرسان پیر راهبر
چون بشهر شهره شیراز شد
شیخ سعدی شیخ را دمساز شد
شیخ را پرسید مرد خرده دان:
کای منور از جمالت جسم و جان
در بیابان طلب مقصود چیست؟
وین همه درد دل ممدود چیست؟
از کمال همت خود شاهباز
قصه ای با شیخ سعدی گفت باز
چون شنید آن قصه سرگردان بماند
وز کمال همتش حیران بماند
شیخ راگفت:ای ز معنی بهره مند
وز کمال همت خود سر بلند
آن مقامی را که فرمودی نشان
مرغ سعدی را نبودست آشیان
در دلم شد زین سخن دردی مقیم
عاجزم ازسر این معنی عظیم
لیک ن ار گویی،من از دیوان خویش
نکته ای چندت دهم از کان خویش
در جوابش گفت شیخ ازعین درد:
جان مااز غیر جانانست فرد
دردل از دیوان حق دارم بسی
نیستم پروای دیوان کسی
ما بدرد او تولا کرده ایم
وز جهان و جان تبرا کرده ایم
جان بدرد دلبری دیوانه شد
وزخیال غیر او بیگانه شد
شیخ سعدی زین سخن بگریست زار
شیخ را گفت :ای بزرگ نامدار
گوی دولت را بچوگان طلب
برده ای در حال میدان طرب
داری از حق ملکت بی منتها
یرلغش «الله یهدی من یشا»
شیرمردان از هوای آب و خاک
خانه دل را چنین کردند پاک
کرده اند از صدق دل مردان کار
درد او بر هر دو عالم اختیار
دل،که دایم روز و شب در کار اوست
لاجرم مستغرق دیدار اوست
دردلت گر درد جانانست وبس
خود نگه دارش،که جان آنست وبس
ذره ای اندوه محبوب،ای پسر
خوشتر از ملک دو عالم سر بسر
هر کرا یک ذره در دل درد اوست
تا قیامت سر فراز از ورد اوست
گر ترا بانفس و شیطان کار نیست
در دیار دل جزو دیار نیست
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۲۳ - فی معرفة العشق و العقل و ادبارهما
حاکم مطلق،خدای ذوالجلال
قادر بی چون، قدیم بر کمال
کرد سلطان عشق را بر عالمی
کاهل معنی امر خوانندش همی
عقل را بر عالم خلق این چنین
کرد حاکم،حاکم دنیا و دین
هر دوراز آمد شد آن نظرتان
گشت اقبالی و ادباری عیان
روح پاک از نظرتین شد بهره مند
از محبت و ز معارف سر بلند
در روش اقبال و ادباریش نیز
هم عیان آمد بتقدیر عزیز
عقل را این هر دو حال از عکس اوست
در همه احوال، اگر بد، گر نکوست
قاسم انوار : انیس العارفین
بخش ۲۴ - فی معرفت صفات روح قدسی
حق بر تحقیق، سلطان ازل
قادر بیچون،قدیم لم یزل
روح انسان را ز لطف لایزال
کرد در انواع اشیا بی همال
داد از اوصاف خود تشریف او
کرد خود با خویشتن تعریف او
قدرت وسمع وبصر،علم وحیات
هم کلام و هم ارادت از صفات
هم بقا،هم وصف طیران ازل
داد توفیقش بفضل کم یزل
در ابد سیران و وجدانش دثار
وز مراد نفس بدفرما فرار
قاسم انوار : مقامات العارفین
بخش ۱ - صد مقام در اصطلاح صوفیه یا رساله عدد مقامات تمهید
حمد بر حضرت غنی احد
«الذی لم یلد ولم یولد»
واهب ملک بود و اصل وجود
«لیس فی الملک غیره موجود»
آن کریمی که جود او عامست
واهب دین،ولی اسلامست
صلوات و درود بر احمد
از کریم ودود و فرد احد
آنکه عالم رهین منت اوست
دولت جاودان محبت اوست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷
پرورده لطف سایه ات امید و بیم را
گردیده خضر جذبه ره مستقیم را
بلبل شکار کرده به رنگ بهار فیض
گلدسته های نکهت خلق عظیم را
گیرد در اضطراب معاصی پی شفا
دست تو نبض ناله عظام رمیم را
از شرع حاذق تو خجالت طبیب ما
اعجاز عیسوی لب خاموش بیم را
عیسی ز نسبت گهر نور پاک تو
عابد فریب یافته در یتیم را
بخشیده بی طلب همه کس را نشان راه
سنگی که سوده رخ به کف پا کریم را
صحرا محیط گوهر و الفت صدف شود
تا در ره تو گریه نگیرد یتیم را
پیچیدگان جاده این شرع دلکشت
زنار کرده اند خط مستقیم را
شق القمر در آینه طور اشاره ای است
از شرع قاطعت ز تجلی کلیم را
از حجت بلندی هر عقل قعر چاه
ادراک روح مام فلک شد حکیم را
دارد اسیر چشم که بیند در آن جناب
صحت پذیر نسخه عمر سقیم را