عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت یازدهم - غلظت و درشتی در گفتار و کردار
و شکی نیست که این صفتی است خبیث، و باعث نفرت مردمان از آدمی می گردد، و منجر به اختلال امر زندگانی می شود.
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بد خوی باشد نگونسار بخت
به نرمی ز دشمن توان کند پوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
و از این جهت آفریدگار عالم در مقام مهربانی و ارشاد به پیغمبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» یعنی «اگر بدخوی سخت دل باشی مردم از دور و کنار تو متفرق می گردند» و از بعضی اخبار مستفاد می شود که غلظت و درشتخوئی باعث سلب ایمان و دخول جند شیطان می گردد.
پس بر هر عاقلی واجب است که نهایت احتراز را از آن بکند، و هر کاری که می خواهد بکند یا هر سخنی که می خواهد بگوید اول در آن فکر کند و خود را محافظت نماید که غلظت و بدخوئی از او صادر نشود و فضلیت رفق را به یاد آورد و خود را بر آن بدارد تا ملکه او گردد.
و ضد این صفت خبیثه نرمی و همواری، و رفق در اعمال و اقوال است، و آن از صفات مومنان، و اخلاق نیکان است از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر رفق، چیزی می بود که دیده می شد می دیدی که هیچ مخلوقی از آن نیکوتر نیست» و فرمودند که «رفق و نرمی را به هیچ جا نگذاردند مگر آنکه زینت داد و از هیچ جا برنداشتند مگر اینکه آن را معیوب کرد» و نیز فرمودند که «خدا مهربان و صاحب رفق است و دوست دارد کسی را که چنین باشد و آنچه با رفق، به آدمی می دهند با عنف و درشتی نمی دهند» و باز از آن بزرگوار مروی است که «رفق و مهربانی مبارک و میمون، و درشتی شوم است» و در روایتی دیگر است که «هر که رفق داشته باشد به هر چه اراده داشته باشد می رسد» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدا هر خانواده ای را که دوست بدارد، رفق و همواری به ایشان عطا می فرماید» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که را رفق و نرمی دادند خیر دنیا و آخرت را به او دادند و هر که را از رفق محروم ساختند او را از خیر دنیا و آخرت محروم کردند» و فرمودند که «آیا می دانید که کیست که آتش جهنم بر او حرام است؟ هر نرم آسان به دلها نزدیک» امام کاظم علیه السلام فرمودند که «نصف عیش و زندگانی آدمی رفق و نرمی است» و به تجربه رسیده و مکرر ملاحظه شده اموری که با رفق و مدارا ساخته می شود هرگز با خشونت و درشتی به انجام نمی رسد و هر پادشاهی که به لشکر و رعیت خود مهربان و نرم و هموار است امر مملکت او منتظم، و سلطنت او دوام می نماید و هر کدام درشتخوی و غلیظ القلب هستند امرش مختل می گردد و مردم از دور او پراکنده می شوند، و به اندک وقتی ملک و دولتش بر باد می رود و همچنین سایر طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب و ارباب معاملات و صنایع آری:
به لطف خلق توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بد خوی باشد نگونسار بخت
به نرمی ز دشمن توان کند پوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
و از این جهت آفریدگار عالم در مقام مهربانی و ارشاد به پیغمبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» یعنی «اگر بدخوی سخت دل باشی مردم از دور و کنار تو متفرق می گردند» و از بعضی اخبار مستفاد می شود که غلظت و درشتخوئی باعث سلب ایمان و دخول جند شیطان می گردد.
پس بر هر عاقلی واجب است که نهایت احتراز را از آن بکند، و هر کاری که می خواهد بکند یا هر سخنی که می خواهد بگوید اول در آن فکر کند و خود را محافظت نماید که غلظت و بدخوئی از او صادر نشود و فضلیت رفق را به یاد آورد و خود را بر آن بدارد تا ملکه او گردد.
و ضد این صفت خبیثه نرمی و همواری، و رفق در اعمال و اقوال است، و آن از صفات مومنان، و اخلاق نیکان است از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر رفق، چیزی می بود که دیده می شد می دیدی که هیچ مخلوقی از آن نیکوتر نیست» و فرمودند که «رفق و نرمی را به هیچ جا نگذاردند مگر آنکه زینت داد و از هیچ جا برنداشتند مگر اینکه آن را معیوب کرد» و نیز فرمودند که «خدا مهربان و صاحب رفق است و دوست دارد کسی را که چنین باشد و آنچه با رفق، به آدمی می دهند با عنف و درشتی نمی دهند» و باز از آن بزرگوار مروی است که «رفق و مهربانی مبارک و میمون، و درشتی شوم است» و در روایتی دیگر است که «هر که رفق داشته باشد به هر چه اراده داشته باشد می رسد» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدا هر خانواده ای را که دوست بدارد، رفق و همواری به ایشان عطا می فرماید» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که را رفق و نرمی دادند خیر دنیا و آخرت را به او دادند و هر که را از رفق محروم ساختند او را از خیر دنیا و آخرت محروم کردند» و فرمودند که «آیا می دانید که کیست که آتش جهنم بر او حرام است؟ هر نرم آسان به دلها نزدیک» امام کاظم علیه السلام فرمودند که «نصف عیش و زندگانی آدمی رفق و نرمی است» و به تجربه رسیده و مکرر ملاحظه شده اموری که با رفق و مدارا ساخته می شود هرگز با خشونت و درشتی به انجام نمی رسد و هر پادشاهی که به لشکر و رعیت خود مهربان و نرم و هموار است امر مملکت او منتظم، و سلطنت او دوام می نماید و هر کدام درشتخوی و غلیظ القلب هستند امرش مختل می گردد و مردم از دور او پراکنده می شوند، و به اندک وقتی ملک و دولتش بر باد می رود و همچنین سایر طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب و ارباب معاملات و صنایع آری:
به لطف خلق توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرافت مدارا با مردم
و مخفی نماند که مدارا نیز نزدیک به رفق است و مدارا عبارت از آن است که ناگواری که از کسی به تو رسد محتمل شوی و به روی خود نیاوری و این از جمله صفاتی است که آدمی را در دنیا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند می رساند و اغلب کسانی که در دنیا به مرتبه عظیم رسیدند از این صفت جلیله است.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «پروردگار مرا امر کرد که با مردم مدارا کنم، همچنان که امر کرد که واجبات خود را به جای آورم» از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته است که در آن چیزهائی که خدای تعالی به موسی علیه السلام فرمود آن بود که فرمود: ای موسی در باطن خود اسرار مرا پنهان کن و پوشیده دار و در ظاهر خود آشکار کن از جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «طایفه ای از مردم مدارای ایشان با مردم کم بود و ایشان را از خانواده قریش انداختند و دور کردند با وجود اینکه از قریش بودند، و در حسب و نسب ایشان هیچ عیب و علتی نبود، و طایفه ای از غیر قریش با مردم مدارا کردند و خود را به این دودمان رفیع ملحق ساختند پس فرمودند که هر که دست خود را از مردم نگاه دارد یک دست از ایشان نگاه داشته است ولی دستهای بسیار از او بازداشته می شود».
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «پروردگار مرا امر کرد که با مردم مدارا کنم، همچنان که امر کرد که واجبات خود را به جای آورم» از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته است که در آن چیزهائی که خدای تعالی به موسی علیه السلام فرمود آن بود که فرمود: ای موسی در باطن خود اسرار مرا پنهان کن و پوشیده دار و در ظاهر خود آشکار کن از جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «طایفه ای از مردم مدارای ایشان با مردم کم بود و ایشان را از خانواده قریش انداختند و دور کردند با وجود اینکه از قریش بودند، و در حسب و نسب ایشان هیچ عیب و علتی نبود، و طایفه ای از غیر قریش با مردم مدارا کردند و خود را به این دودمان رفیع ملحق ساختند پس فرمودند که هر که دست خود را از مردم نگاه دارد یک دست از ایشان نگاه داشته است ولی دستهای بسیار از او بازداشته می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوازدهم - کج خلقی
و آن نیز نزدیک به غلظت و بدخوئی است و ظاهر آن است که غلظت و درشتی از ثمرات کج خلقی باشد همچنان که انقباض روی و دلتنگی و بدکلامی نیز از آثار آن است و این صفت از نتایج قوه غضبیه است و این از جمله صفاتی است که آدمی را از خالق و خلق دور می کند، و از نظر مردم می افکند، و طبعها را از او متنفر می کند.
و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود، و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «هر که بد خلق است خود را معذب دارد» و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد، و از نفعهای بزرگ محروم می شود، و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند: هیچ خیری در او نیست، و او از اهل جهنم است» و آن حضرت فرمودند که «بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم» و باز آن حضرت فرمودند که «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد» و فرمودند که «بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود» و بعضی از بزرگان گفته اند که «اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی، دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم».
و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود، و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «هر که بد خلق است خود را معذب دارد» و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد، و از نفعهای بزرگ محروم می شود، و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند: هیچ خیری در او نیست، و او از اهل جهنم است» و آن حضرت فرمودند که «بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم» و باز آن حضرت فرمودند که «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد» و فرمودند که «بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود» و بعضی از بزرگان گفته اند که «اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی، دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه عداوت و دشمنی
و معالجه این صفت خبیثه آن است که اول تأمل کند در این که دشمنی و عداوت، شجره ای است که به جز اندوه و الم در دنیا ثمری ندارد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی بخشد ساغری است که به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد و آتشی است که به غیر از دود کدورت از آن برنخیزد، زیرا که عدو مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است و به سبب عداوت خاندانهای کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد برافتاد و بسا دولتهای بی پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدل، و بسا عزتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مذمت ضرب و شتم، فحش، لعن و طعن
بدان که از آثار و لوازمی که بر حقد و عداوت مترتب می گردد، ضرب و فحش و لعن و طعن است و بسا باشد که اینها از مجرد غضب نیز صادر گردند و می شود که به جهت همنشینی اوباش و اراذل، و مصاحبت فساق و جهال، و کسانی که هرزه گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت کسی شود که بدون دشمنی و غضبی فحش به زبان او جاری گردد و شکی نیست که همه این امور، مذموم است و قبیح، و در شریعت غرا، حرام صریحند و موجب حبط اعمال و مولد خسران مآلند و «ملیین و حکماء و متشرعه و سایر عقلاء بر خباثت آنها متفق، و عقل و شرع بر حرمت آنها دو شاهد صادق .
اما ضرب که عبارت است از زدن با دست، با چوب، یا آلتی دیگر پس بدون جهت شرعیه، در حرمت آن شکی نیست و هیچ طایفه از طوایف بنی آدم، و هیچ فرقه از فرق عالم، بی جهت و سبب شرعی تجویز زدن کسی را نکرده اند و در اخبار و آثار، نهی صریح از آن شده و وارد شده است که «هر که مردی را تازیانه زند حق تعالی او را تازیانه ای از آتش خواهد زد».
و اما فحش و دشنام و هرزه زبانی و بدگوئی منشأ همه اینها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر که زبان او به اینها دراز، البته خبیث النفس و از جمله اراذل و اوباش، معدود است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که رذل مخصوصی شخصی است که مضایقه نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و هر چه به او بگویند.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مومن نیست کسی که طعنه زن و لعن کن و فحش گوی و هرزه زبان است» و نیز فرمودند که «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده» و در روایت دیگر از آن سرور مروی است که «هرزه گوئی و پرده دری از شبعه ای نفاق است» و نیز از آن حضرت منقول است که «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذی اند: یکی از آنها مردی خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جاری خواهد بود، و آن کسی است که در دنیا فحش گوی بوده» و نیز از آن جناب مروی است که «بهشت حرام است بر هر فحاش هرزه گوی کم حیائی که باک نداشته باشد از اینکه هرچه بگوید و از هر چه از برای او بگویند و چنین شخصی را اگر تفتیش و تفحص کنی و به حقیقت امر او بر خوری یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده» یعنی در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده و در حدیثی دیگر است که «هرگاه ببینی مردی را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه درحق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده» و نیز از آن جناب مروی است که «از جمله بدان و اشرار بندگان خدا کسی است که مردم به جهت فحش گفتن او از همنشینی او کراهت داشته باشند» و مروی است از آن حضرت که «دشنام دادن به مومن، فسق است و کشتن او کفر است و غیبت او معصیت است و حرمت مال او مثل حرمت خون اوست» و فرمود که «بدترین مردم نزد خدا در روز قیامت کسانی هستند که مردم آنها را اکرام و احترام کنند از بیم شر ایشان» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «از جمله علامات شراکت شیطان در نطفه آدمی، که هیچ تشکیکی در آن نیست این است که آدمی فحاش باشد و باکی نداشته باشد از آنچه بگوید و از آنچه به او بگویند» و نیز آن حضرت فرمودند که «هر که مردم از زبان او بترسند، او در آتش خواهد بود» «و دشمن ترین مخلوقات خدا در نزد خدا بنده ای است که مردم از زبان او حذر نمایند» و از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند از حال دو نفر که یکدیگر را دشنام می دادند فرمودند که «هر کدام ابتدای به دشنام کرده اند ظالم ترند و گناه هر دو بر اوست، مادامی که آن دیگری تعدی و زیاده روی به او نکند» و مخفی نماند که حقیقت فحش، عبارت است از اظهار کردن امور قبیحه به الفاظ صریحه و بیشتر اوقات در الفاظ مجامعت و آلات جماع و آنچه از این قبیل است یافت می شود و ارباب فساد و بی شرمان را عبارات فاحشه چند است که ذکر می کنند آنها را، و اهل شرافت و صاحبان نفوس طیبه متعرض آنها نمی شوند بلکه اگر هم ذکر آنها ضروری شود به کنایه و رمز بیان می نمایند و بعضی گفته اند که خداوند عالم به خاطر حیا، کنایه فرمود از جماع، به لمس و مس و دخول و مباشرت، و عبارات قبیحه آنها را ذکر نفرمود و این مخصوص به وقاع و جماع نیست، بلکه از قضاء حاجت هم به کنایه و رمز گفتن اولی است از الفاظ صریحه رکیکه.
پس ارباب حیا باید عبارات صریحه آنها را به زبان نیاورند و همچنین امثال اینها از آنچه در عرف مستهجن و رکیک و مذموم و قبیح باشد.
پس چنانچه بخواهد از زبان زن خود یا زن دیگری سخنی نقل کند نگوید: زن من، یا زن تو چنین گفت بلکه بگوید پرده نشینان خانه من، یا خانه تو یا مادر اطفال چنین گفت، یا در خانه چنین گفتند بلکه از ذکر نام زن در امثال این زمان که عرفا قبیح شده احتراز کند و ملاحظه نکند که اسماء زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام مذکور می شده، زیرا که در زمان سابق این مستهجن نبود و به جهت طریقه سابق، حال هم قبحی در ذکر نام ایشان نیست چون در همه از منه ذکر کرده اند و در کتب نوشته اند.
و همچنین کسی را علتی در بدن باشد که از اظهار آن شرم کند اگر ذکر آن ضروری شود تصریح نکند بلکه به کنایه بگوید، مثلا اگر کسی مبروص است یا اقرع باشد و خواهد از سبب آن یا وقت آن از او سئوال کند نگوید: تو در چه وقت پیس شدی؟ یا سر تو به چه سبب کچل شد؟ بلکه بگوید: این عارضه کی از برای تو روی داد؟ یا چه وقت این ناخوشی عارض تو شد؟ زیرا که جمیع این تصریحات داخل فحشند.
و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند، گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد، خواه در مقام دشنام و اذیت بگوئی یا در محل شوخی و مزاح، یا مقامی دیگر و چون این عبارات مختلف اند در قباحت، بعضی از آنها مکروه و بعضی از آنها حرام اند و بعضی حرام را تخصیص داده اند به صورتی که در مقام دشنام و اذیت باشد نه در مقام شوخی یا به جهت عادت به هرزه گوئی و دور نیست که بعضی الفاظ که بسیار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند.
و اما لعن: و معنی آن راندن و دور کردن از خداست پس شکی در بدی آن نیست و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسی مگر کسی که متصف به صفتی باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دوری او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده از امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه خواندند و فرمودند که می خواهید خبر دهم شما را به بدان شما؟ عرض کردند: بلی یا رسول الله فرمود: کسی که عطای خود را از دیگران منع می کند، و بنده خود را می زند، و تنها سفر می کند پس مردم چنین گمان کردند که خداوند بنده ای بدتر از چنین شخصی مخلوقی نیافریده سپس حضرت فرمودند می خواهید خبر دهم شما را به بدتر از این؟ عرض کردند بلی فرمودند که فحش دهنده لعن کننده، که هر وقت نزد او اسم مومنین مذکور شود ایشان را لعن کند و اسم او نیز چون نزد مومنین مذکور گردد او را لعن نمایند» و حضرت امام محمد باقر فرمودند که «چون لعنت از دهان شخصی بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد می کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق می شود و اگر نباشد به صاحبش برمی گردد» و از این حدیث مستفاد می گردد که لعن به کسی که سزاوار لعن نباشد، برمی گردد به لعن کننده.
پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسی را مگر آنانی که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده و والد ماجد حقیر قدس سره در کتاب «جامع السعادات» فرموده است که آنچه در سریعت تجویز شده، لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است همچنان که در قرآن وارد شده است و شکی در جواز لعن اینها بر سبیل عموم نیست، به این نوع که بگوئی: «لعنه الله علی الکافرین یا علی الظالمین یا علی الفاسقین» و فرموده اند که شخصی متصف به یکی از این صفات باشد حق آن است که می توان او را لعن کرد و توهم این را که شخص معین گاه است از این صفت توبه کند و با اسلام و با توبه از دنیا برود راهی ندارد، زیرا که مستفاد از قرآن و احادیث آن است که شخص معینی را لعن می توان نمود بلکه از اخبار برمی آید که لعن بر بعضی از اهل جهود و عناد بهترین عبادات و اقرب قربات است خدای تعالی در حق جماعتی می فرماید: «اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین» و در حق جماعتی دیگر می فرماید: «اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خدا لعنت کند دروغگو را و اگر چه به مزاح باشد» و چون أبوسفیان هزار بیت در هجو آن سرور گفت، آن حضرت فرمودند: «پروردگارا من شعر نمی توانم گفت و سزاوار من نیست که شعر بگویم به عوض هر حرفی از این اشعار او را هزار لعنت کن» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام جماعتی را لعن کردند و مروی است که «آن جناب در قنوت نمازهای واجب، معاویه و عمر و عاص و أبوموسی اشعری و أبوالاعور سلمی را لعن می فرمودند و چناچه لعن ایشان را از جمله عبادات نمی دانستند با وجود اینکه حلم او از همه مردم بیشتر و گذشت او از همه افزون تر بود در نماز این اشخاص را لعن نمی فرموند و در روایتی دیگر است که «آن حضرت در قنوت نمازهای نافله دو بت قریش را که أبوبکر و عمر است لعن می نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در عقب هر نمازی چهار مرد را لعن می کردند و کسی که ملاحظه کند رفتار حضرت امام حسن علیه السلام را با معاویه علیه اللعنه و اصحاب او که چگونه به آنها لعن می کردند و احادیث و اخباری که در لعن مستحقین لعن از روسای اهل ضلال باسمائهم رسیده تتبع کند می داند که این اشعار دین است و حضرت کاظم علیه السلام ابوحنیفه را لعن فرمودند.
و منع از لعن که رسیده است در لعن بر کسی است که مستحق آن نباشد و آنچه نقل شده که امیرالمومنین علیه السلام از لعن اهل شام نهی فرمود اگر صحیح باشد شاید به جهت این بود که گاه در میان ایشان کسی بوده که مستحق لعن نبوده یا امید اسلام بعضی از ایشان را داشته.
و بالجمله لعن کردند به روسای ظلم و ظلالت و مجاهرین به کفر و فسق جایز و بلکه مستحب است و بر غیر اینها حرام است، تا یقین نشود که متصف است به یکی از صفاتی که موجب لعن می شود، و باید یقین به این کند و به مجرد ظن و تخمین نمی توان اکتفا نمود.
و بدان که گناه لعن، بر اشخاصی که مرده اند و ثابت نیست که مستحق لعن باشند بیشتر، و و بال آن افزون تر است .حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردگان را دشنام مدهید، که ایشان رسیدند به آنچه پیش فرستاده اند» و همچنین خوب نیست لعن کردن بر جمادات و حیوانات.
و مروی است که «هیچ کس لعن به زمین نمی کند مگر اینکه زمین می گوید: لعنت بر هر کدام که گناهکارتریم» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم انکار فرمودند بر زنی که ناقه را لعن کرد و بر مردی که شتری را لعن نمود.
اما ضرب که عبارت است از زدن با دست، با چوب، یا آلتی دیگر پس بدون جهت شرعیه، در حرمت آن شکی نیست و هیچ طایفه از طوایف بنی آدم، و هیچ فرقه از فرق عالم، بی جهت و سبب شرعی تجویز زدن کسی را نکرده اند و در اخبار و آثار، نهی صریح از آن شده و وارد شده است که «هر که مردی را تازیانه زند حق تعالی او را تازیانه ای از آتش خواهد زد».
و اما فحش و دشنام و هرزه زبانی و بدگوئی منشأ همه اینها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر که زبان او به اینها دراز، البته خبیث النفس و از جمله اراذل و اوباش، معدود است بلکه از بعضی اخبار مستفاد می شود که رذل مخصوصی شخصی است که مضایقه نداشته باشد از اینکه هر چه بگوید و هر چه به او بگویند.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مومن نیست کسی که طعنه زن و لعن کن و فحش گوی و هرزه زبان است» و نیز فرمودند که «بهشت حرام است بر هر فحش دهنده» و در روایت دیگر از آن سرور مروی است که «هرزه گوئی و پرده دری از شبعه ای نفاق است» و نیز از آن حضرت منقول است که «چهار نفرند که اهل دوزخ از آنها متأذی اند: یکی از آنها مردی خواهد بود که پیوسته چرک از دهان او جاری خواهد بود، و آن کسی است که در دنیا فحش گوی بوده» و نیز از آن جناب مروی است که «بهشت حرام است بر هر فحاش هرزه گوی کم حیائی که باک نداشته باشد از اینکه هرچه بگوید و از هر چه از برای او بگویند و چنین شخصی را اگر تفتیش و تفحص کنی و به حقیقت امر او بر خوری یا ولد الزنا است، یا نطفه پدرش با نطفه شیطان ممزوج شده، و این شخص به وجود آمده» یعنی در وقت معاشرت و مجامعت پدرش، شیطان نیز در جماع با او شریک شده و در حدیثی دیگر است که «هرگاه ببینی مردی را که مضایقه ندارد از اینکه هر چه بگوید و هر چه درحق او بگویند، بدانید که او ولد الزنا است، یا به شراکت شیطان هم رسیده» و نیز از آن جناب مروی است که «از جمله بدان و اشرار بندگان خدا کسی است که مردم به جهت فحش گفتن او از همنشینی او کراهت داشته باشند» و مروی است از آن حضرت که «دشنام دادن به مومن، فسق است و کشتن او کفر است و غیبت او معصیت است و حرمت مال او مثل حرمت خون اوست» و فرمود که «بدترین مردم نزد خدا در روز قیامت کسانی هستند که مردم آنها را اکرام و احترام کنند از بیم شر ایشان» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «از جمله علامات شراکت شیطان در نطفه آدمی، که هیچ تشکیکی در آن نیست این است که آدمی فحاش باشد و باکی نداشته باشد از آنچه بگوید و از آنچه به او بگویند» و نیز آن حضرت فرمودند که «هر که مردم از زبان او بترسند، او در آتش خواهد بود» «و دشمن ترین مخلوقات خدا در نزد خدا بنده ای است که مردم از زبان او حذر نمایند» و از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند از حال دو نفر که یکدیگر را دشنام می دادند فرمودند که «هر کدام ابتدای به دشنام کرده اند ظالم ترند و گناه هر دو بر اوست، مادامی که آن دیگری تعدی و زیاده روی به او نکند» و مخفی نماند که حقیقت فحش، عبارت است از اظهار کردن امور قبیحه به الفاظ صریحه و بیشتر اوقات در الفاظ مجامعت و آلات جماع و آنچه از این قبیل است یافت می شود و ارباب فساد و بی شرمان را عبارات فاحشه چند است که ذکر می کنند آنها را، و اهل شرافت و صاحبان نفوس طیبه متعرض آنها نمی شوند بلکه اگر هم ذکر آنها ضروری شود به کنایه و رمز بیان می نمایند و بعضی گفته اند که خداوند عالم به خاطر حیا، کنایه فرمود از جماع، به لمس و مس و دخول و مباشرت، و عبارات قبیحه آنها را ذکر نفرمود و این مخصوص به وقاع و جماع نیست، بلکه از قضاء حاجت هم به کنایه و رمز گفتن اولی است از الفاظ صریحه رکیکه.
پس ارباب حیا باید عبارات صریحه آنها را به زبان نیاورند و همچنین امثال اینها از آنچه در عرف مستهجن و رکیک و مذموم و قبیح باشد.
پس چنانچه بخواهد از زبان زن خود یا زن دیگری سخنی نقل کند نگوید: زن من، یا زن تو چنین گفت بلکه بگوید پرده نشینان خانه من، یا خانه تو یا مادر اطفال چنین گفت، یا در خانه چنین گفتند بلکه از ذکر نام زن در امثال این زمان که عرفا قبیح شده احتراز کند و ملاحظه نکند که اسماء زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام مذکور می شده، زیرا که در زمان سابق این مستهجن نبود و به جهت طریقه سابق، حال هم قبحی در ذکر نام ایشان نیست چون در همه از منه ذکر کرده اند و در کتب نوشته اند.
و همچنین کسی را علتی در بدن باشد که از اظهار آن شرم کند اگر ذکر آن ضروری شود تصریح نکند بلکه به کنایه بگوید، مثلا اگر کسی مبروص است یا اقرع باشد و خواهد از سبب آن یا وقت آن از او سئوال کند نگوید: تو در چه وقت پیس شدی؟ یا سر تو به چه سبب کچل شد؟ بلکه بگوید: این عارضه کی از برای تو روی داد؟ یا چه وقت این ناخوشی عارض تو شد؟ زیرا که جمیع این تصریحات داخل فحشند.
و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند، گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد، خواه در مقام دشنام و اذیت بگوئی یا در محل شوخی و مزاح، یا مقامی دیگر و چون این عبارات مختلف اند در قباحت، بعضی از آنها مکروه و بعضی از آنها حرام اند و بعضی حرام را تخصیص داده اند به صورتی که در مقام دشنام و اذیت باشد نه در مقام شوخی یا به جهت عادت به هرزه گوئی و دور نیست که بعضی الفاظ که بسیار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند.
و اما لعن: و معنی آن راندن و دور کردن از خداست پس شکی در بدی آن نیست و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسی مگر کسی که متصف به صفتی باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دوری او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده از امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه خواندند و فرمودند که می خواهید خبر دهم شما را به بدان شما؟ عرض کردند: بلی یا رسول الله فرمود: کسی که عطای خود را از دیگران منع می کند، و بنده خود را می زند، و تنها سفر می کند پس مردم چنین گمان کردند که خداوند بنده ای بدتر از چنین شخصی مخلوقی نیافریده سپس حضرت فرمودند می خواهید خبر دهم شما را به بدتر از این؟ عرض کردند بلی فرمودند که فحش دهنده لعن کننده، که هر وقت نزد او اسم مومنین مذکور شود ایشان را لعن کند و اسم او نیز چون نزد مومنین مذکور گردد او را لعن نمایند» و حضرت امام محمد باقر فرمودند که «چون لعنت از دهان شخصی بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد می کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق می شود و اگر نباشد به صاحبش برمی گردد» و از این حدیث مستفاد می گردد که لعن به کسی که سزاوار لعن نباشد، برمی گردد به لعن کننده.
پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسی را مگر آنانی که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده و والد ماجد حقیر قدس سره در کتاب «جامع السعادات» فرموده است که آنچه در سریعت تجویز شده، لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است همچنان که در قرآن وارد شده است و شکی در جواز لعن اینها بر سبیل عموم نیست، به این نوع که بگوئی: «لعنه الله علی الکافرین یا علی الظالمین یا علی الفاسقین» و فرموده اند که شخصی متصف به یکی از این صفات باشد حق آن است که می توان او را لعن کرد و توهم این را که شخص معین گاه است از این صفت توبه کند و با اسلام و با توبه از دنیا برود راهی ندارد، زیرا که مستفاد از قرآن و احادیث آن است که شخص معینی را لعن می توان نمود بلکه از اخبار برمی آید که لعن بر بعضی از اهل جهود و عناد بهترین عبادات و اقرب قربات است خدای تعالی در حق جماعتی می فرماید: «اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین» و در حق جماعتی دیگر می فرماید: «اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خدا لعنت کند دروغگو را و اگر چه به مزاح باشد» و چون أبوسفیان هزار بیت در هجو آن سرور گفت، آن حضرت فرمودند: «پروردگارا من شعر نمی توانم گفت و سزاوار من نیست که شعر بگویم به عوض هر حرفی از این اشعار او را هزار لعنت کن» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام جماعتی را لعن کردند و مروی است که «آن جناب در قنوت نمازهای واجب، معاویه و عمر و عاص و أبوموسی اشعری و أبوالاعور سلمی را لعن می فرمودند و چناچه لعن ایشان را از جمله عبادات نمی دانستند با وجود اینکه حلم او از همه مردم بیشتر و گذشت او از همه افزون تر بود در نماز این اشخاص را لعن نمی فرموند و در روایتی دیگر است که «آن حضرت در قنوت نمازهای نافله دو بت قریش را که أبوبکر و عمر است لعن می نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در عقب هر نمازی چهار مرد را لعن می کردند و کسی که ملاحظه کند رفتار حضرت امام حسن علیه السلام را با معاویه علیه اللعنه و اصحاب او که چگونه به آنها لعن می کردند و احادیث و اخباری که در لعن مستحقین لعن از روسای اهل ضلال باسمائهم رسیده تتبع کند می داند که این اشعار دین است و حضرت کاظم علیه السلام ابوحنیفه را لعن فرمودند.
و منع از لعن که رسیده است در لعن بر کسی است که مستحق آن نباشد و آنچه نقل شده که امیرالمومنین علیه السلام از لعن اهل شام نهی فرمود اگر صحیح باشد شاید به جهت این بود که گاه در میان ایشان کسی بوده که مستحق لعن نبوده یا امید اسلام بعضی از ایشان را داشته.
و بالجمله لعن کردند به روسای ظلم و ظلالت و مجاهرین به کفر و فسق جایز و بلکه مستحب است و بر غیر اینها حرام است، تا یقین نشود که متصف است به یکی از صفاتی که موجب لعن می شود، و باید یقین به این کند و به مجرد ظن و تخمین نمی توان اکتفا نمود.
و بدان که گناه لعن، بر اشخاصی که مرده اند و ثابت نیست که مستحق لعن باشند بیشتر، و و بال آن افزون تر است .حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردگان را دشنام مدهید، که ایشان رسیدند به آنچه پیش فرستاده اند» و همچنین خوب نیست لعن کردن بر جمادات و حیوانات.
و مروی است که «هیچ کس لعن به زمین نمی کند مگر اینکه زمین می گوید: لعنت بر هر کدام که گناهکارتریم» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم انکار فرمودند بر زنی که ناقه را لعن کرد و بر مردی که شتری را لعن نمود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به حسب و نسب
و اما عجب به نسب و حسب: پس علاج آن دانستن چند چیز است: اول آنکه بدانی که فخر و بزرگی کردن به کمال دیگری نیست مگر سفاهت و بی خردی، زیرا کسی که خود ناقص و بی کمال باشد کمال جد و پدر او را چه سود بخشد بلکه اگر آنان زنده بودند ایشان را می رسید که گویند: این فضیلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقیقت تو نیستی مگر کرمی که از فضله آنها به هم رسیده اگر کرمی که از فضله انسان حاصل شود اشرف باشد از کرمی که از سرگین خری به هم رسد کسی که پدر یا جدش را کمالی باشد اشرف از کسی خواهد بود که چنین نباشد هیهات هیهات این دو کرم یکسان اند و شرافت از برای خود انسان است از این جهت حضرت امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه می فرماید:
انا ابن نفسی و کنیتی ادبی
من عجم کنت او من العرب
ان الفتی من یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان أبی
یعنی من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است، خواه از عجم باشم خواه از عرب به درستی که جوانمرد کسی است که گوید هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که پدر من که بود و دیگری گفته است:
لئن فخرت بآباء ذوی شرف
لقد صدقت و لکن بئس ما والدوا
یعنی اگر تو فخر کردی به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتی، لیکن بد فرزندی که از ایشان متولد شده ای.
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باشد
فرزند خصال خویشتن باش
مروی است که «روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اباذر به مردی گفت که ای سیاه زائیده حضرت فرمود: ای اباذر سفید زائیده را بر سیاه زائیده فضلتی نیست اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: بیا پای خود را بر رخسار من نه» «بلال حبشی چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت جماعتی گفتند که این سیاه اذان گفت در آن وقت نازل شد «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی «کریم ترین و بهترین شما در نزد خدا، پرهیزگارترین شما است» یکی از بزرگان یونان زمین بر غلامی فخر کرد، آن غلام به او گفت اگر فخر تو به پدران تو است پس برتری برای ایشان است نه برای تو و اگر به جهت لباسی است که پوشیده ای، پس شرافت از برای لباس تو است نه تو و اگر به مرکبی است که سوار شده ای پس فضیلت از برای مرکب تو است و از برای تو چیزی نیست که به آن عجب و افتخار کنی و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، و سید اهل آفاق فرمود که «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» دوم آنکه تأمل کند که اگر کسی به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقی خود را فراموش می کند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسی را بیان فرموده که «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» خلاصه معنی آنکه خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزی که هست باشد چه رتبه و منزلتی از برای خود او است.
سوم آنکه نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار می کند، اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگی و شرافت واقعی بودند، شکی نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسی بوده پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود از آن خالی است و به ایشان اقتدا نمی کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخاری به ایشان می کند؟ بلکه همین عجب و طعن بر ایشان است و اگر از نیکان و خوبان واقعی نبوده اند بلکه همین بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی از برای ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امرای بی دیانت و وزرای صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه
پس اف بر او و کسانی که به آنها افتخار می کنند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگی می فروشد، زیرا که خویشاوندی و نسبت به دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندی ایشان بهتر چگونه چنین نباشد و حال اینکه مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیم اند و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت ایشان را ملاحظه کند از خویشی ایشان بیزاری جوید.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «باید بگذارند قومی فخریه به پدران خود را که در جهنم ذغال شده اند یا در پیش خداوند پست تر باشند از «جعلهائی که نجاسات را می پویند» مروی است که «دو نفر در حضور موسی علیه السلام افتخار می کردند، یکی از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خدا به موسی علیه السلام وحی فرستاد که به او بگوی که همه آن نه نفر از اهل جهنم اند و تو دهم ایشانی.
انا ابن نفسی و کنیتی ادبی
من عجم کنت او من العرب
ان الفتی من یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان أبی
یعنی من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است، خواه از عجم باشم خواه از عرب به درستی که جوانمرد کسی است که گوید هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که پدر من که بود و دیگری گفته است:
لئن فخرت بآباء ذوی شرف
لقد صدقت و لکن بئس ما والدوا
یعنی اگر تو فخر کردی به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتی، لیکن بد فرزندی که از ایشان متولد شده ای.
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باشد
فرزند خصال خویشتن باش
مروی است که «روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اباذر به مردی گفت که ای سیاه زائیده حضرت فرمود: ای اباذر سفید زائیده را بر سیاه زائیده فضلتی نیست اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: بیا پای خود را بر رخسار من نه» «بلال حبشی چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت جماعتی گفتند که این سیاه اذان گفت در آن وقت نازل شد «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی «کریم ترین و بهترین شما در نزد خدا، پرهیزگارترین شما است» یکی از بزرگان یونان زمین بر غلامی فخر کرد، آن غلام به او گفت اگر فخر تو به پدران تو است پس برتری برای ایشان است نه برای تو و اگر به جهت لباسی است که پوشیده ای، پس شرافت از برای لباس تو است نه تو و اگر به مرکبی است که سوار شده ای پس فضیلت از برای مرکب تو است و از برای تو چیزی نیست که به آن عجب و افتخار کنی و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، و سید اهل آفاق فرمود که «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» دوم آنکه تأمل کند که اگر کسی به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقی خود را فراموش می کند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسی را بیان فرموده که «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» خلاصه معنی آنکه خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزی که هست باشد چه رتبه و منزلتی از برای خود او است.
سوم آنکه نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار می کند، اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگی و شرافت واقعی بودند، شکی نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسی بوده پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود از آن خالی است و به ایشان اقتدا نمی کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخاری به ایشان می کند؟ بلکه همین عجب و طعن بر ایشان است و اگر از نیکان و خوبان واقعی نبوده اند بلکه همین بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی از برای ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امرای بی دیانت و وزرای صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه
پس اف بر او و کسانی که به آنها افتخار می کنند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگی می فروشد، زیرا که خویشاوندی و نسبت به دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندی ایشان بهتر چگونه چنین نباشد و حال اینکه مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیم اند و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت ایشان را ملاحظه کند از خویشی ایشان بیزاری جوید.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «باید بگذارند قومی فخریه به پدران خود را که در جهنم ذغال شده اند یا در پیش خداوند پست تر باشند از «جعلهائی که نجاسات را می پویند» مروی است که «دو نفر در حضور موسی علیه السلام افتخار می کردند، یکی از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خدا به موسی علیه السلام وحی فرستاد که به او بگوی که همه آن نه نفر از اهل جهنم اند و تو دهم ایشانی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به جاه و منصب
و اما عجب به جاه و منصب و حکومت و امارت و قرب سلطان و کثرت انصار و اعوان، از اولاد و خویشان و خدم و غلمان و قبیله و عشیره: پس این مرضی است که بسیاری از اهل دنیا به آن مبتلا و به این جهت مساکین از پندار و غرور ایشان در بلا، به زیردستان به نظر حقارت نظر می کنند، و از هر کسی چشم زیردستی و فروتنی دارند غافل از اینکه همه ریاست دنیویه در معرض فنا و زوال، و مایه خسران و وبال است.
بر این صحیفه مینا به خامه خورشید
نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
کسی که به نظرعقل نگاه کند همه این جاه و منصب را مانند سرابی می بیند که تشنگان بادیه را می فریبد، خیالاتی چند است که به آن کودک طبعان را به دام می کشند، تا چشم بر هم می زنی باید تخت و افسر و کلاه و سر و جاه و ریاست را ترک نمود و در خانه گور تنها و ذلیل بر روی خاک خوابیده نه اهل همراه اند و نه عیال، نه جاه به فریاد رسد نه مال، فرزندان و اقارب قدمی چند آیند تا او را داخل قبر کرده به کرم و مار و عقرب بسپارند و مراجعت کنند.
چند غرور از دغل خاکدان
چند منی ای دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاء ببین تا چه بود
سود بد اما به زیان شد چه سود
این چه نشاطست کزو خوشدلی
غافلی از خود که ز خود غافلی
با وجود اینکه این انصار و اعوان و قبیله و خویشان در دنیا نیز تا خواهش ایشان به عمل می آید بر دور او جمع اند و گرد او می گردند، و آن بیچاره مسکین باید خود را به مهالک اندازد، و دین و دنیای خود را دربازد، و خود را بر کوه و دریا و بیابان و صحرا سرگردان سازد، و متعرض عقوبت سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم رساند و صرف ایشان کند تا از دور او متفرق نگردند، و بر جاده اطاعت او مستقیم باشند، و در حوادث، اعانت و یاری او نمایند و اگر سالهای فراوان به ایشان نعمت بی پایان دهد و از برای ایشان همه چیز آماده سازد و یک روز در یک خواهش ایشان مسامحه کند سر از اطاعت او پیچند، بلکه کمر دشمنی او را بر میان بندند و در محافل و مجامع بدی او را مذکور سازند همچنان که مکرر خود مشاهده کرده ایم.
بر این صحیفه مینا به خامه خورشید
نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
کسی که به نظرعقل نگاه کند همه این جاه و منصب را مانند سرابی می بیند که تشنگان بادیه را می فریبد، خیالاتی چند است که به آن کودک طبعان را به دام می کشند، تا چشم بر هم می زنی باید تخت و افسر و کلاه و سر و جاه و ریاست را ترک نمود و در خانه گور تنها و ذلیل بر روی خاک خوابیده نه اهل همراه اند و نه عیال، نه جاه به فریاد رسد نه مال، فرزندان و اقارب قدمی چند آیند تا او را داخل قبر کرده به کرم و مار و عقرب بسپارند و مراجعت کنند.
چند غرور از دغل خاکدان
چند منی ای دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاء ببین تا چه بود
سود بد اما به زیان شد چه سود
این چه نشاطست کزو خوشدلی
غافلی از خود که ز خود غافلی
با وجود اینکه این انصار و اعوان و قبیله و خویشان در دنیا نیز تا خواهش ایشان به عمل می آید بر دور او جمع اند و گرد او می گردند، و آن بیچاره مسکین باید خود را به مهالک اندازد، و دین و دنیای خود را دربازد، و خود را بر کوه و دریا و بیابان و صحرا سرگردان سازد، و متعرض عقوبت سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم رساند و صرف ایشان کند تا از دور او متفرق نگردند، و بر جاده اطاعت او مستقیم باشند، و در حوادث، اعانت و یاری او نمایند و اگر سالهای فراوان به ایشان نعمت بی پایان دهد و از برای ایشان همه چیز آماده سازد و یک روز در یک خواهش ایشان مسامحه کند سر از اطاعت او پیچند، بلکه کمر دشمنی او را بر میان بندند و در محافل و مجامع بدی او را مذکور سازند همچنان که مکرر خود مشاهده کرده ایم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هیجدهم - علاج خودستایی و تزکیه نفس
و آن عبارت از این است که آدمی را در مقام اثبات کمال و نفی نقص از خود برآید و این از نتایج عجب است و قبح آن ظاهر و مبین است، زیرا که هر که حقیقت خود را شناخت و به قصور و نقصانی که لازم ذات انسان است برخورد، دیگر زبان به مدح خود نمی گشاید علاوه بر اینکه این امری است در نظر همه مردم قبیح، و هر که خودستائی نماید در نظرها بی وقع و بی مقدار و پست و بی اعتبار می گردد و از این جهت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «تزکیه المرء لنفسه قبیحه» یعنی «ستایش مرد، خود را قبیح است» و آنچه گذشت در بیان حقرات انسان و پستی او کافی است از برای بیان قبح خودستائی پس سزاوار از برای هر کس آن است که از این صفت قبیحه کناره کند، و هر سخنی می خواهد بگوید در آن تأمل کند، که متضمن خودستائی نباشد.
به چشم کسان درنیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند مدحت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز
به چشم کسان درنیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند مدحت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - تقسیم دنیا به مذموم و غیر مذموم
از آنچه مذکور شد معلوم گردید که حقیقت خود دنیا چیزی است و در حق بندگان، چیز دیگر و اولی که زمین و اعیان موجود در آن باشد، بدی و مذمتی ندارد.
بلکه دنیای مذموم آن دنیای در حق بندگان است، که دلبستگی ایشان به اعیان مذکور، و گرفتاری ایشان به آنها، و استیفای لذات خود از آنها باشد و دانستی که این نیز بر دو قسم است:
یکی آنکه علاقه به آن، و گرفتاری به اصلاح آن، و التذاذ از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سرای جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است.
و قسم دیگر، آن قسمی است که به زبان همه پیغمبران، ملعون، و در همه ملل و ادیان مذموم است و آن این است که علاقه و گرفتاری و التذاذ از آن، نه از پی اصلاح امر آخرت باشد و نه در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجی بوده باشد، بلکه به مجرد خواهش نفس باشد، و هوا و هوس، عبارت از همین لذات است، که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است به هر که خود را از آن باز دارد و همین علاقه است که بیشتر امراض دل از آن متولد می شود و منشأ بسیاری از صفات خبیثه می گردد، چون ریا و حسد و حقد و عداوت و کبر و دغل و تفاخر و حب مدح و سوءظن و طمع و حرص و امثال اینها و همین گرفتاری بدن است که آدمی را از کار آخرت باز می دارد، زیرا که این گرفتاری عبارت از شغلهای دنیویه، از حرف و صناعتهایی که مردم خود را به آن مشغول ساخته اند، به نحوی که خود و خالق خود را بالمره فراموش کرده اند، و از کاری که به جهت آن خلق شده اند غافل مانده اند و اگر بدانند که فایده این کسبها و شغلها چیست و به قدر ضرورت خود را مشغول آنها کنند کجا به دنیا چنین فرو می روند و روز و شب خود را به آن صرف می نمایند.
و لیکن چون حکمت آمدن به دنیا و قدر نصیب خود را از این عاریت سرا را نفهمیدند، پا از قدر حاجت بالاتر نهاده و خود را به مشاغل دنیویه گرفتار کردند و چون از عقب هر شغلی مشغله دیگر، بلکه چندین مشاغل بی نهایت به یکدیگر متصل می شود، به این جهت از مقصود باز می مانند و به مشغله های بی حد گرفتار می شوند آری، شغل دنیا چنین است، چون در یک شغل گشوده شد در ده شغل دیگر از پی آن وا می شود و هر یک از آن ده در را نیز درهای دیگر از عقب می رسد و همچنین إلی غیر النهایه.
آری، گویا دنیا چاهی است عمیق، که نهایتی از برای عمق آن نیست و از برای آن طبقات بی نهایتی است، هر که به طبقه اول آن افتاد از آنجا به طبقه پائین تر می افتد و از آنجا به طبقه دیگر و همچنین همیشه در پائین افتادن است نظر کن ببین که آنچه را انسان به آن محتاج است منحصر است به خوراک و پوشاک و مسکن و از برای تدارک اینها پنج صنعت حادث شد که زراعت است و شبانی و بافندگی و بنائی و اقتناص، که عبارت است از دست آوردن مباحات به صید کردن و معدن شکافتن و خارکنی و هیمه شکنی و بر هر یک از این پنج صنعت صنعتهای بسیار مترتب شد با این همه صناعتها که در دنیا ملاحظه می کنی پیدا شد و هیچ احدی نیست مگر اینکه مشغول به یکی یا بیشتر از این شغلها هست، و به جهت اخذ کردن این سه چیز تمام عالم مشغول شده اند مگر اهل بطالت و کسالت که از بدو طفولیت و هرزگی نشو و نما یافته اند و به این جهت لابد شده اند که از آنچه دیگران تحصیل می کنند أخذ نمایند و به این سبب دو شغل خبیث رذل هم رسید که یکی دزدی و دیگری گدائی است و هر کدام از اینها نیز انواع بسیار و اقسام بی شمار دارند.
بلکه دنیای مذموم آن دنیای در حق بندگان است، که دلبستگی ایشان به اعیان مذکور، و گرفتاری ایشان به آنها، و استیفای لذات خود از آنها باشد و دانستی که این نیز بر دو قسم است:
یکی آنکه علاقه به آن، و گرفتاری به اصلاح آن، و التذاذ از آن، به آن جهت بود که وسیله آخرت باشد و به کار سرای جاوید بیاید و این قسم نیز ممدوح و مستحسن است.
و قسم دیگر، آن قسمی است که به زبان همه پیغمبران، ملعون، و در همه ملل و ادیان مذموم است و آن این است که علاقه و گرفتاری و التذاذ از آن، نه از پی اصلاح امر آخرت باشد و نه در تهیه سفر عالم قدس به آن احتیاجی بوده باشد، بلکه به مجرد خواهش نفس باشد، و هوا و هوس، عبارت از همین لذات است، که خداوند رئوف بهشت را وعده فرموده است به هر که خود را از آن باز دارد و همین علاقه است که بیشتر امراض دل از آن متولد می شود و منشأ بسیاری از صفات خبیثه می گردد، چون ریا و حسد و حقد و عداوت و کبر و دغل و تفاخر و حب مدح و سوءظن و طمع و حرص و امثال اینها و همین گرفتاری بدن است که آدمی را از کار آخرت باز می دارد، زیرا که این گرفتاری عبارت از شغلهای دنیویه، از حرف و صناعتهایی که مردم خود را به آن مشغول ساخته اند، به نحوی که خود و خالق خود را بالمره فراموش کرده اند، و از کاری که به جهت آن خلق شده اند غافل مانده اند و اگر بدانند که فایده این کسبها و شغلها چیست و به قدر ضرورت خود را مشغول آنها کنند کجا به دنیا چنین فرو می روند و روز و شب خود را به آن صرف می نمایند.
و لیکن چون حکمت آمدن به دنیا و قدر نصیب خود را از این عاریت سرا را نفهمیدند، پا از قدر حاجت بالاتر نهاده و خود را به مشاغل دنیویه گرفتار کردند و چون از عقب هر شغلی مشغله دیگر، بلکه چندین مشاغل بی نهایت به یکدیگر متصل می شود، به این جهت از مقصود باز می مانند و به مشغله های بی حد گرفتار می شوند آری، شغل دنیا چنین است، چون در یک شغل گشوده شد در ده شغل دیگر از پی آن وا می شود و هر یک از آن ده در را نیز درهای دیگر از عقب می رسد و همچنین إلی غیر النهایه.
آری، گویا دنیا چاهی است عمیق، که نهایتی از برای عمق آن نیست و از برای آن طبقات بی نهایتی است، هر که به طبقه اول آن افتاد از آنجا به طبقه پائین تر می افتد و از آنجا به طبقه دیگر و همچنین همیشه در پائین افتادن است نظر کن ببین که آنچه را انسان به آن محتاج است منحصر است به خوراک و پوشاک و مسکن و از برای تدارک اینها پنج صنعت حادث شد که زراعت است و شبانی و بافندگی و بنائی و اقتناص، که عبارت است از دست آوردن مباحات به صید کردن و معدن شکافتن و خارکنی و هیمه شکنی و بر هر یک از این پنج صنعت صنعتهای بسیار مترتب شد با این همه صناعتها که در دنیا ملاحظه می کنی پیدا شد و هیچ احدی نیست مگر اینکه مشغول به یکی یا بیشتر از این شغلها هست، و به جهت اخذ کردن این سه چیز تمام عالم مشغول شده اند مگر اهل بطالت و کسالت که از بدو طفولیت و هرزگی نشو و نما یافته اند و به این جهت لابد شده اند که از آنچه دیگران تحصیل می کنند أخذ نمایند و به این سبب دو شغل خبیث رذل هم رسید که یکی دزدی و دیگری گدائی است و هر کدام از اینها نیز انواع بسیار و اقسام بی شمار دارند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - میانه روی در مصرف مال
چون مذمت بخل را دانستی و معالجه آن را شناختی و فضیلت صفت سخاوت را یافتی و دانستی که آن حد وسط میان بخل و اسراف است و آن عبارت است از صرف کردن مال درمصرفی که واجب یا مستحسن باشد بدان که مصرف واجب، یا مستحسن اعم از این است که واجب یا مستحسن شرعی باشد یا در طریقه مروت و عرف وعادت لازم، یا مستحسن باشد
پس سخی کسی است که هر مصرفی را که ترک آن شرعا مذموم، یا در نزد عقلا به حسب تعارف قبیح باشد مضایقه نکند و مال را به آن مصرف برساند، که اگر یکی از آنها را مضایقه داشته باشد بخیل خواهد بود گو آنکه واجب شرعی را ترک کند بخیل تر باشد و مصارفی که از شرع رسیده و در شریعت مقرر شده، معین و مضبوط، و اما آنچه به حسب عادت و عرف لازم، و ترک آن در نزد ارباب دولت عقل قبیح است نسبت به احوال و اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که می بینیم که بعضی رفتارها در اخراجات از غنی و صاحب دولت، قبیح است که از فقرا قبیح نیست و آنچه در مضایقه کردن از خویش و قوم خود قبیح است، در اجنبی، آن قبح را ندارد آنچه از بیگانگان می توان مضایقه کرد از همسایگان مضایقه آن قبیح است همچنین تنگ گیری و مضایقه ای که در خرید و فروش ضرر ندارد در میهمانی نمی توان کرد و مضایقه در بعضی چیزها تفاوت دارد با مضایقه کردن در پاره ای چیزهای دیگرچنان که می بینیم که آب و نان و امثال آن با بعضی چیزهای دیگر مختلف است و اهل و عیال و دوست و آشنا و خویش و قوم و همسایه و رفیق با دیگران تفاوت می کند
و همچنین آنکه باید خرج کند مختلف می شود پس غنی و فقیر و امیر و رعیت و عالم و جاهل و طفل و کامل، یکسان نیستند.
و سخی، آن است که هر چیزی که سزاوار باشد، خواه به حسب شرع و خواه به حسب مروت و عادت، مضایقه نکند و بخیل، آن است که در یکی از آنها تنگ گیری و مضایقه کند و تعیین مقدار آن را نمی توان کرد هر گاه کسی مال بسیاری داشته باشد و آنچه به حسب شرع و تعارف و مروت لازم باشد به جا آورد، ولیکن از قدر لازم تجاوز نکند و مستحبات و مستحسنات را به جا نیاورد بلکه مال خود را به جهت روز بینوائی و حوادث روزگار محافظت کند چنین کسی اگر چه در نزد عوام مردم بخیل نباشد و لیکن در نظر خواص، از صفت بخل خالی نیست و او را جواد و کریم نگویند، زیرا که در نزد ایشان صفت جود و سخاوت آن است که در بذل مال، غرض دنیوی نداشته باشد.
پس کسی که بخشش و عطا می کند به جهت مدح و ثنا و شهرت و نام نیک و دست آوردن دل مردم و تحصیل محبت ایشان و یاری جستن از آنها، سخی و جواد نیست بلکه اهل معامله است و شهرت و مدح و امثال آن را به مال خود می خرد.
پس سخی کسی است که هر مصرفی را که ترک آن شرعا مذموم، یا در نزد عقلا به حسب تعارف قبیح باشد مضایقه نکند و مال را به آن مصرف برساند، که اگر یکی از آنها را مضایقه داشته باشد بخیل خواهد بود گو آنکه واجب شرعی را ترک کند بخیل تر باشد و مصارفی که از شرع رسیده و در شریعت مقرر شده، معین و مضبوط، و اما آنچه به حسب عادت و عرف لازم، و ترک آن در نزد ارباب دولت عقل قبیح است نسبت به احوال و اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که می بینیم که بعضی رفتارها در اخراجات از غنی و صاحب دولت، قبیح است که از فقرا قبیح نیست و آنچه در مضایقه کردن از خویش و قوم خود قبیح است، در اجنبی، آن قبح را ندارد آنچه از بیگانگان می توان مضایقه کرد از همسایگان مضایقه آن قبیح است همچنین تنگ گیری و مضایقه ای که در خرید و فروش ضرر ندارد در میهمانی نمی توان کرد و مضایقه در بعضی چیزها تفاوت دارد با مضایقه کردن در پاره ای چیزهای دیگرچنان که می بینیم که آب و نان و امثال آن با بعضی چیزهای دیگر مختلف است و اهل و عیال و دوست و آشنا و خویش و قوم و همسایه و رفیق با دیگران تفاوت می کند
و همچنین آنکه باید خرج کند مختلف می شود پس غنی و فقیر و امیر و رعیت و عالم و جاهل و طفل و کامل، یکسان نیستند.
و سخی، آن است که هر چیزی که سزاوار باشد، خواه به حسب شرع و خواه به حسب مروت و عادت، مضایقه نکند و بخیل، آن است که در یکی از آنها تنگ گیری و مضایقه کند و تعیین مقدار آن را نمی توان کرد هر گاه کسی مال بسیاری داشته باشد و آنچه به حسب شرع و تعارف و مروت لازم باشد به جا آورد، ولیکن از قدر لازم تجاوز نکند و مستحبات و مستحسنات را به جا نیاورد بلکه مال خود را به جهت روز بینوائی و حوادث روزگار محافظت کند چنین کسی اگر چه در نزد عوام مردم بخیل نباشد و لیکن در نظر خواص، از صفت بخل خالی نیست و او را جواد و کریم نگویند، زیرا که در نزد ایشان صفت جود و سخاوت آن است که در بذل مال، غرض دنیوی نداشته باشد.
پس کسی که بخشش و عطا می کند به جهت مدح و ثنا و شهرت و نام نیک و دست آوردن دل مردم و تحصیل محبت ایشان و یاری جستن از آنها، سخی و جواد نیست بلکه اهل معامله است و شهرت و مدح و امثال آن را به مال خود می خرد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج منت گذاشتن و ایذای فقیر
و اما علاج از منت گذاردن، آن است که بداند که فی الحقیقه فقیر، احسان نسبت به او کرده که صدقه او را قبول نموده، و موجب رستگاری او گردیده است پس باید دهنده، ممنون فقیر باشد و بداند که دست فقیر در گرفتن صدقه نایب دست خداست و آنچه به فقیر می رسد همانا که به خدا رسیده است و از این جهت، سنت است که آنکه صدقه می دهد دست خود را ببوسد و دست خود را بر بالای دست فقیر نگذارد بلکه دست خود را بگشاید تا فقیر بردارد و چگونه کسی هزار مرتبه ممنون نگردد از دستی که نایب دست خداست و از او چیزی قبول می کند؟ و با همه اینها خدا هر صدقه را چندین مقابل عوض در دنیا و آخرت وعده فرموده است پس اگر توقع و امید آن را ندارد زهی احمق که مال خود را بر عبث ضایع می کند و اگر چشم عوض از خدا دارد پس به چه وجه منت بر فقیر گذارد؟ و این مثل آن است که کسی چیزی به تو حواله کند که به زید بدهی و او اضعاف مضاعف عوض به تو دهد و تو در چیزی که به زید می دهی منت بر او گذاری.
و اما علاج ایذاء فقیر، آن است که بداند که باعث آن، اگر عزت مال، و عظیم شمردن آن چیزی است که به فقیر می دهی پس عجب جاهلی است که چیز اندک فانی را که در مقابل آن عوض خطیر باقی می گیرد آن را بزرگ می شمارد، و چنان می داند که چیزی داده است و اگر سبب آن، کم قدری و خواری فقیر است در نظر او.
پس عجب مغروری است که خود را به جهت «خزف پاره ای چند از مال دنیا که دارد ترجیح می دهد بر دیگری و حال اینکه گذشت که مرتبه فقیر از غنا بالاتر، و فقیر نزد خدا عزیزتر است، و نایب پروردگار است در گرفتن حقوق و به واسطه فقر، خدا از او عذر خواهی نمود.
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
و چه بینی که این فقیر بینوا را طبع غنی باشد که تمام مال دنیا به نظر او نیاید.
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
هان، هان جامه کهنه را به نظرحقارت مبین و آستین دریده را به دیده خواری منگر بسا فقیری که او را نه در سر دستار، و نه در پا، پای افزار، با موی ژولیده و جامه دریده، سر او را از تاج شاهی عار، و پای او را از تخت کیانی ننگ است.
گدایان از پادشاهی نفور
به امیدش اندر گدائی صبور
به یک نعره کوهی ز جا برکنند
به یک ناله شهری به هم برزنند
و همین قدر در فضیلت فقر، کافی است که خدای تعالی اغنیا و ارباب دولت را مسخر او ساخته تا به تصدیع و زحمت و رنج و تعب، مال تحصیل نموده و آن را محافظت کرده به قدر احتیاج فقیر به وی رسانند و اگر در دادن آن کوتاهی کنند مستحق عذاب الهی گردند پس فی الحقیقه غنی، خادم فقیر است.
ششم: آنکه در وقت دادن، تواضع و فروتنی از برای فقیر بکنند
هفتم: آنکه آنچه به فقیر می دهد به نوعی بدهد که باعث خفت و خواری و خجلت و شرمساری وی نگردد مثلا اگر عزیزی باشد که دادن نقد به او لایق نباشد به قدر آن جنس بذل کند و اگر از گرفتن صدقه عارش آید، صدقه را هدیه و تکلف نام نهد و اگر بر طبعش گرفتن به دست گران باشد به جهت وی ارسال نماید و بر این قیاس از هر گونه امری که متضمن کسر شأن او باشد احتراز لازم را کرده و آن بیچاره را از جان سیر، و از زندگی دلگیر ننماید.
هشتم: آنکه آنچه در راه خدا تصدق می کند عظیم نشمارد، چنان نداند که کاری کرده مثلا اگر مسجدی سازد، یا رباطی پردازد در نظر او وقعی نداشته باشد، و همچنان نداند که خدا را از خود راضی کرده که اگر چنین داند ثواب او باطل، و اجر او ضایع می شود چنان که در مبحث غرور بیاید.
نهم: آنکه آنچه را در راه خدا بذل می کند از جمله بهترین اموال و عزیزترین آنها باشد و از حرمت و شبهه دورتر باشد، زیرا که خدا پاک است و غیر پاک را قبول نمی کند و چیز پست تر را در راه خدا دادن خلاف ادب است و چگونه بنده خدا خوب را از برای خود و عیال خود نگاه می دارد و بد را به نزد خدا ارسال می کند؟ آیا نمی بینی که اگر مهمانی به کسی وارد شود آن کس طعام خوب را به جهت عیال خود بگذارد و طعام زبونی به جهت مهمان آورد دلتنگ و شکسته خاطر می گردد؟ و با وجود اینکه آنچه را تصدق می کند به جهت خود پیش می فرستد و هر کسی باید چیز بهتر را از برای خود ذخیره کند.
خداوند عالم می فرماید: «انفقوا من طیبات ما کسبتم» یعنی «انفاق کنید از پاکیزه چیزهائی که تحصیل کرده اید» و باز می فرماید «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» یعنی «به خیر و نیکی نمی رسید تا انفاق کنید در راه خدا آن چیزهائی را که دوست دارید» و در حدیث وارد است که «می شود یک درهم صدقه از صدقه هزار درهم پیش افتد و سبب آن این است که آن یک درهم را از مال حلال خوب خود بدهد و دیگری صدهزار درهم را از چیزی که چندان محبتی به آن ندارد بدهد» دهم آنکه «اگر تواند و قدرت داشته باشد این قدر به فقیر بدهد که رفع فقر او بشود و غنی گردد».
یازدهم: آنکه بعد از دادن، دست خود را ببوسد، زیرا که به دستی رسیده است که نایب دست خداست و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «چون چیزی به سائل دهد، آنکه چیزی داده است دست خود را به نزد دهان خود برد و ببوسد، به درستی که خدا صدقات را می گیرد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که صدقه مومن، به دست سائل نمی رسد تا به دست خدا برسد» از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خداوند عالم فرمود: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگری را موکل گرفتن آن کرده ام، مگر صدقه را که به دست خود می گیرم حتی اینکه مرد یا زن خرمائی، یا نصف خرمائی را تصدیق می کند آن را تربیت می کنم و پرورش می دهم، همچنان که کسی کره اسب خود را تربیت می کند، و چون روز قیامت به ملاقات من رسد آن را خواهد دید مثل کوه احد بزرگتر» دوازدهم آنکه چون چیزی به فقیر داد از او التماس دعا کند، زیرا که دعای فقیر در حق او مستجاب می شود.
مروی است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به خادم خود فرمود: «اندکی دست نگاه دارد تا فقیر دعا کند، که دعای سائل فقیر رد نمی شود» و خادم را می فرمود که «چون به سائل چیزی دهی بگو دعا کند» و نیز مروی است که «هرگاه فقرا را چیزی دهید یاد دهید ایشان را که شما را دعا کنند، که دعای ایشان در حق شما مستجاب می شود و در حق خودشان مستجاب نمی شود» و آنچه بعضی از عرفا گفته اند که توقع دعا از فقیر مکنید به جهت اینکه آن یک نوع مکافاتی است خلاف طریقه ائمه علیه السلام و اعتباری ندارد.
سیزدهم: آنکه در بذل و عطا، استحقاق را منظور دارد و تخم احسان را در شوره زار غیر مستحق ضایع نسازد و به هوس شهرت نام نیک، به بذل و بخشش بی جا دست نگشاید، زیرا که بذل مال به این جهت چندان فضیلتی بر بخل ندارد بلکه هر دو از سر یک کرباس اند و خود ظاهر است که با وجود بینوایان عور، نوازش با صاحبان «لک و کرور آب به دریا بستن است و با دردمندان شکسته بال، عطا به منعمان مرفه الحال، سنگ به کوه کشیدن.
و مراد از استحقاق، همین عسرت و پریشانی نیست، بلکه غرض آن است که ارباب همت و کرم، شایستگی را در کسی منظور داشته باشد، پس فساق و اشرار را بر نیکان و اخیار مقدم ندارند و بی هنران نادان را بر اهل هنر دانشور ترجیح ندهند و رعایت مفلسان را از منعمان ضروری تر دانند و در دستگیری ضعفا بیش از اغنیا سعی کنند و با وجود عضو مجروح، مرهم به عضو صحیح ننهند.
چهاردهم: آنکه ملاحظه ترتیب فقرا را بکند و کسانی را که ثواب عطا به آنها بیشتر است مقدم دارد، پس مقدم دارد عطای به اهل ورع و تقوی و علم و صاحبان ایمان کامل را بر غیر ایشان.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید نخورد چیز و مال تو را مگر پرهیزکار» و لیکن بهتر آن است که امثال این اشخاص را امثال زکاه و صدقات واجبه عطا نکند، زیرا که اینها از کثافات مال است، که اخراج می شود بلکه به هدیه و صله ایشان را وسعت دهند.
مروی است از ائمه هدی علیه السلام که «مستحق زکاه، مستضعفین شیعه محمد و آل او هستند، که چندان بصیرتی نداشته باشند اما کسانی که صاحبان دیده بینا در دوستی ما، و برائت از دشمنان ما به مرتبه والا رسیده اند آنها برادران دینی شما هستند، بلکه نزدیک ترند به شما از پدران و مادران، که مخالف شما باشند، پس ایشان را زکاه و صدقه ندهید، به درستی که شیعیان ما با ما مثل یک جسدند و لیکن عطا کنید به برادران صاحب بصیرت خود از وجوه بر، و هدایا و دامن ایشان را منزه گردانید از اینکه چرک اموال خود را بر ایشان بریزید».
و بهتر آن است که آدمی زکاه و صدقات خود را به کسانی که پیوسته چشم ایشان به دست مردم و بالمره از خواستن از خداوند دروند ندهد، زیرا که این چنین اشخاص از نوعی از شرک خالی نیستند حضرت صادق علیه السلام در بیان آیه مبارکه «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی «اکثر مردم ایمان نیاورده اند مگر آنان که مشرکند، فرمود: که «این مثل آن است که کسی می گوید: اگر فلان کس نمی بود من هلاک می شدم یا اگر فلان نمی بود فلان چیز به من نمی رسید یا عیال من ضایع می شد نمی بینی که این از برای خدا در ملکش شریک قرار داده است» و از جمله کسانی که بذل و عطا به آن بهتر، و ثواب آن بیشتر است، کسانی هستند که اظهار احتیاج خود را نکنند و پرده بر روی کار خود فرونهند و از ارباب برو و عزت باشند و از اهل تحمل و استغنا بوده باشند و خواهند ایشان را مردم غنی دانند و رفتار اغنیا نمایند
و از همه بهتر فقرای اقارب و خویشان و ذوی الارحام اند و انفاق به ایشان صله رحم است و ثواب آن را بجز خدا کسی نمی داند و در بعضی احادیث وارد است که «صدقه کسی قبول نیست که خویش او محتاج باشد و او به دیگری دهد» و در روایتی وارد است که «افضل صدقات، عطا کردن به خویشی است که عداوت داشته باشد با آدمی، زیرا که آن موجب مخالفت نفس، و به خلوص نیت اقرب است».
و اما علاج ایذاء فقیر، آن است که بداند که باعث آن، اگر عزت مال، و عظیم شمردن آن چیزی است که به فقیر می دهی پس عجب جاهلی است که چیز اندک فانی را که در مقابل آن عوض خطیر باقی می گیرد آن را بزرگ می شمارد، و چنان می داند که چیزی داده است و اگر سبب آن، کم قدری و خواری فقیر است در نظر او.
پس عجب مغروری است که خود را به جهت «خزف پاره ای چند از مال دنیا که دارد ترجیح می دهد بر دیگری و حال اینکه گذشت که مرتبه فقیر از غنا بالاتر، و فقیر نزد خدا عزیزتر است، و نایب پروردگار است در گرفتن حقوق و به واسطه فقر، خدا از او عذر خواهی نمود.
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
و چه بینی که این فقیر بینوا را طبع غنی باشد که تمام مال دنیا به نظر او نیاید.
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
هان، هان جامه کهنه را به نظرحقارت مبین و آستین دریده را به دیده خواری منگر بسا فقیری که او را نه در سر دستار، و نه در پا، پای افزار، با موی ژولیده و جامه دریده، سر او را از تاج شاهی عار، و پای او را از تخت کیانی ننگ است.
گدایان از پادشاهی نفور
به امیدش اندر گدائی صبور
به یک نعره کوهی ز جا برکنند
به یک ناله شهری به هم برزنند
و همین قدر در فضیلت فقر، کافی است که خدای تعالی اغنیا و ارباب دولت را مسخر او ساخته تا به تصدیع و زحمت و رنج و تعب، مال تحصیل نموده و آن را محافظت کرده به قدر احتیاج فقیر به وی رسانند و اگر در دادن آن کوتاهی کنند مستحق عذاب الهی گردند پس فی الحقیقه غنی، خادم فقیر است.
ششم: آنکه در وقت دادن، تواضع و فروتنی از برای فقیر بکنند
هفتم: آنکه آنچه به فقیر می دهد به نوعی بدهد که باعث خفت و خواری و خجلت و شرمساری وی نگردد مثلا اگر عزیزی باشد که دادن نقد به او لایق نباشد به قدر آن جنس بذل کند و اگر از گرفتن صدقه عارش آید، صدقه را هدیه و تکلف نام نهد و اگر بر طبعش گرفتن به دست گران باشد به جهت وی ارسال نماید و بر این قیاس از هر گونه امری که متضمن کسر شأن او باشد احتراز لازم را کرده و آن بیچاره را از جان سیر، و از زندگی دلگیر ننماید.
هشتم: آنکه آنچه در راه خدا تصدق می کند عظیم نشمارد، چنان نداند که کاری کرده مثلا اگر مسجدی سازد، یا رباطی پردازد در نظر او وقعی نداشته باشد، و همچنان نداند که خدا را از خود راضی کرده که اگر چنین داند ثواب او باطل، و اجر او ضایع می شود چنان که در مبحث غرور بیاید.
نهم: آنکه آنچه را در راه خدا بذل می کند از جمله بهترین اموال و عزیزترین آنها باشد و از حرمت و شبهه دورتر باشد، زیرا که خدا پاک است و غیر پاک را قبول نمی کند و چیز پست تر را در راه خدا دادن خلاف ادب است و چگونه بنده خدا خوب را از برای خود و عیال خود نگاه می دارد و بد را به نزد خدا ارسال می کند؟ آیا نمی بینی که اگر مهمانی به کسی وارد شود آن کس طعام خوب را به جهت عیال خود بگذارد و طعام زبونی به جهت مهمان آورد دلتنگ و شکسته خاطر می گردد؟ و با وجود اینکه آنچه را تصدق می کند به جهت خود پیش می فرستد و هر کسی باید چیز بهتر را از برای خود ذخیره کند.
خداوند عالم می فرماید: «انفقوا من طیبات ما کسبتم» یعنی «انفاق کنید از پاکیزه چیزهائی که تحصیل کرده اید» و باز می فرماید «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» یعنی «به خیر و نیکی نمی رسید تا انفاق کنید در راه خدا آن چیزهائی را که دوست دارید» و در حدیث وارد است که «می شود یک درهم صدقه از صدقه هزار درهم پیش افتد و سبب آن این است که آن یک درهم را از مال حلال خوب خود بدهد و دیگری صدهزار درهم را از چیزی که چندان محبتی به آن ندارد بدهد» دهم آنکه «اگر تواند و قدرت داشته باشد این قدر به فقیر بدهد که رفع فقر او بشود و غنی گردد».
یازدهم: آنکه بعد از دادن، دست خود را ببوسد، زیرا که به دستی رسیده است که نایب دست خداست و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «چون چیزی به سائل دهد، آنکه چیزی داده است دست خود را به نزد دهان خود برد و ببوسد، به درستی که خدا صدقات را می گیرد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که صدقه مومن، به دست سائل نمی رسد تا به دست خدا برسد» از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خداوند عالم فرمود: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگری را موکل گرفتن آن کرده ام، مگر صدقه را که به دست خود می گیرم حتی اینکه مرد یا زن خرمائی، یا نصف خرمائی را تصدیق می کند آن را تربیت می کنم و پرورش می دهم، همچنان که کسی کره اسب خود را تربیت می کند، و چون روز قیامت به ملاقات من رسد آن را خواهد دید مثل کوه احد بزرگتر» دوازدهم آنکه چون چیزی به فقیر داد از او التماس دعا کند، زیرا که دعای فقیر در حق او مستجاب می شود.
مروی است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به خادم خود فرمود: «اندکی دست نگاه دارد تا فقیر دعا کند، که دعای سائل فقیر رد نمی شود» و خادم را می فرمود که «چون به سائل چیزی دهی بگو دعا کند» و نیز مروی است که «هرگاه فقرا را چیزی دهید یاد دهید ایشان را که شما را دعا کنند، که دعای ایشان در حق شما مستجاب می شود و در حق خودشان مستجاب نمی شود» و آنچه بعضی از عرفا گفته اند که توقع دعا از فقیر مکنید به جهت اینکه آن یک نوع مکافاتی است خلاف طریقه ائمه علیه السلام و اعتباری ندارد.
سیزدهم: آنکه در بذل و عطا، استحقاق را منظور دارد و تخم احسان را در شوره زار غیر مستحق ضایع نسازد و به هوس شهرت نام نیک، به بذل و بخشش بی جا دست نگشاید، زیرا که بذل مال به این جهت چندان فضیلتی بر بخل ندارد بلکه هر دو از سر یک کرباس اند و خود ظاهر است که با وجود بینوایان عور، نوازش با صاحبان «لک و کرور آب به دریا بستن است و با دردمندان شکسته بال، عطا به منعمان مرفه الحال، سنگ به کوه کشیدن.
و مراد از استحقاق، همین عسرت و پریشانی نیست، بلکه غرض آن است که ارباب همت و کرم، شایستگی را در کسی منظور داشته باشد، پس فساق و اشرار را بر نیکان و اخیار مقدم ندارند و بی هنران نادان را بر اهل هنر دانشور ترجیح ندهند و رعایت مفلسان را از منعمان ضروری تر دانند و در دستگیری ضعفا بیش از اغنیا سعی کنند و با وجود عضو مجروح، مرهم به عضو صحیح ننهند.
چهاردهم: آنکه ملاحظه ترتیب فقرا را بکند و کسانی را که ثواب عطا به آنها بیشتر است مقدم دارد، پس مقدم دارد عطای به اهل ورع و تقوی و علم و صاحبان ایمان کامل را بر غیر ایشان.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید نخورد چیز و مال تو را مگر پرهیزکار» و لیکن بهتر آن است که امثال این اشخاص را امثال زکاه و صدقات واجبه عطا نکند، زیرا که اینها از کثافات مال است، که اخراج می شود بلکه به هدیه و صله ایشان را وسعت دهند.
مروی است از ائمه هدی علیه السلام که «مستحق زکاه، مستضعفین شیعه محمد و آل او هستند، که چندان بصیرتی نداشته باشند اما کسانی که صاحبان دیده بینا در دوستی ما، و برائت از دشمنان ما به مرتبه والا رسیده اند آنها برادران دینی شما هستند، بلکه نزدیک ترند به شما از پدران و مادران، که مخالف شما باشند، پس ایشان را زکاه و صدقه ندهید، به درستی که شیعیان ما با ما مثل یک جسدند و لیکن عطا کنید به برادران صاحب بصیرت خود از وجوه بر، و هدایا و دامن ایشان را منزه گردانید از اینکه چرک اموال خود را بر ایشان بریزید».
و بهتر آن است که آدمی زکاه و صدقات خود را به کسانی که پیوسته چشم ایشان به دست مردم و بالمره از خواستن از خداوند دروند ندهد، زیرا که این چنین اشخاص از نوعی از شرک خالی نیستند حضرت صادق علیه السلام در بیان آیه مبارکه «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی «اکثر مردم ایمان نیاورده اند مگر آنان که مشرکند، فرمود: که «این مثل آن است که کسی می گوید: اگر فلان کس نمی بود من هلاک می شدم یا اگر فلان نمی بود فلان چیز به من نمی رسید یا عیال من ضایع می شد نمی بینی که این از برای خدا در ملکش شریک قرار داده است» و از جمله کسانی که بذل و عطا به آن بهتر، و ثواب آن بیشتر است، کسانی هستند که اظهار احتیاج خود را نکنند و پرده بر روی کار خود فرونهند و از ارباب برو و عزت باشند و از اهل تحمل و استغنا بوده باشند و خواهند ایشان را مردم غنی دانند و رفتار اغنیا نمایند
و از همه بهتر فقرای اقارب و خویشان و ذوی الارحام اند و انفاق به ایشان صله رحم است و ثواب آن را بجز خدا کسی نمی داند و در بعضی احادیث وارد است که «صدقه کسی قبول نیست که خویش او محتاج باشد و او به دیگری دهد» و در روایتی وارد است که «افضل صدقات، عطا کردن به خویشی است که عداوت داشته باشد با آدمی، زیرا که آن موجب مخالفت نفس، و به خلوص نیت اقرب است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صدقات مستحبه
و اما عطاهای مستحبه آن نیز چند نوع است: اول: صدقات مستحبه است و ثواب آن بسیار، و فواید آن بی شمار است.
از جناب مستطاب نبوی صلی الله علیه و آله و سلم منقول است که «به درستی که خدائی که جز او خدائی نیست، دفع می کند به صدقه، مرض و مصیبت و سوختن و غرق شدن و خانه برسر فرود آمدن و دیوانگی را و آن یگانه آفاق به همین سیاق هفتاد نوع از شر را شمردند که خدای تعالی به برکت صدقه، آنها را دفع می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر کسی در روز قیامت در سایه صدقه خود خواهد بود تا مردم از حساب فارغ شوند» و فرمود که «زمین قیامت آتش است، مگر سایه مومن، که صدقه او وی را سایه می افکند» و نیز از آن جناب مروی است که «هرگاه سائلی در شب به صورت مردی سوال کند، او را رد مکنید» و این تخصیص، به جهت آن است که احتمال می رود که ملکی به صورت مردی در شب سوال می کند به جهت امتحان.
مروی است که «به موسی علیه السلام وحی شد که ای موسی: سائل را اکرام کن به دادن چیز کمی، یا سخن نیکی به درستی که به نزد و می آید کسی که نه انس است و نه جن، بلکه از جمله ملائکه است، که امتحان می کند تو را در نعمتی که من به تو داده ام، و سوال می کند تو را، پس ببین که چگونه رفتار خواهی نمود» و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ترغیب فرمودند بر «رد نکردن سائل، اگر چه بر اسبی سوار باشد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیکوئی و صدقه، برطرف می سازد فقر را و می افزاید در عمر و دفع می کند از صاحب خود هفتاد قسم مردن بد را» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «دوا کنید بیماران خود را به صدقه و دفع نمائید بلا را به دعا و طلب روزی کنید به صدقه به درستی که صدقه از میان زنخ هفتصد شیطان بیرون می آید یعنی چون کسی قصد تصدق کند هفتصد شیطان او را وسوسه می کنند و هیچ چیز بر شیطان گران تر از آن نیست که صدقه به مومنی داده شود و این صدقه ابتدا به دست خدا می رسد پیش از آنکه به دست فقیر برسد» و نیز از آن جناب مروی است که «مستحب است از برای بیمار، که با دست خود چیزی را به سائل بدهد و آن سائل را امر کند که برای او دعا کند» هر که در وقت صباح صدقه بدهد خدا نحوست آن روز را از او دفع کند و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «هر که در اول روز، تصدق کند خدا هر شری را که در آن روز از آسمان فرود می آید از او دفع می نماید و هر که در اول شب، تصدق کند خدا هر شری را که در آن شب از آسمان نازل می شود از او برمی دارد» «و آن حضرت چون نماز عشا را به جای می آوردند و پاسی از شب می گذشت انبانی که در آن گوشت و نان و پول بود به دوش می گرفتند و به در خانه فقرای اهل مدینه می بردند، و به ایشان تقسیم می نمودند و کسی آن حضرت را نمی شناخت تا آن حضرت از دنیا رفت فقرا چون دیدند آن تقسیم موقوف شد، یافتند که آن حضرت علیه السلام بوده» از آن حضرت پرسیدند که «سائل از ما سوال می کند و او را نمی شناسیم حضرت فرمود: عطا کن به هر که در دل تو اثر می کند و رحم کن به دل تو می آید» شخصی از آن حضرت سوال کرد که «شخصی به دیگری چیزی می دهد که به فقرا دهد حضرت فرمود که ثواب واسطه، مثل ثواب دهنده است و از ثواب دهنده چیزی کم نمی شود و اگر هفتاد دست بگردد همه ثواب دارند و از ثواب صاحبش چیزی کم نمی شود» و اخبار بسیار در ثواب تصدق آب وارد شده است و در حدیث است که «اول چیزی را که در آخرت ثواب می دهند تصدق آب است» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا دوست دارد خنک کردن جگر تشنه را و هر که سیراب کند جگر تشنه را از آب، از چارپا و غیر آن، خدای تعالی او را در سایه عرش خود نگاه می دارد در روزی که هیچ سایه ای نباشد مگر سایه او» و از حضرت امام جعفر صادق علیه مروی است که «هر که آب دهد کسی را در جائی که آب باشد، مثل کسی است که بنده آزاد کند و هر که آب دهد کسی را در موضعی که آب یافت نشود، مثل کسی است که نفسی را زنده کند و کسی که یک تن را زنده کند مثل آن است که همه خلق را زنده کرده باشد» بدان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند که «چه صدقه ای افضل است؟ فرمود اینکه تو صدقه دهی در وقتی که بدن تو صحیح باشد و امید زندگانی داشته باشی و از احتیاج بترسی، و نگذاری تا وقتی که جان به گلوی تو برسد بگوئی فلان را این قدر بدهید و فلان را آن قدر» و مخفی نماند که خلافی نیست که صدقات مستحبه را پنهانی دادن افضل، و ثواب آن اکمل است بلی خلاف کرده اند در اینکه آیا از برای فقیر، بهتر آن است که خفیه بگیرد و در نزد مردم اظهار نکند؟ یا افضل آن است که آشکارا کند و در علانیه بگیرد؟ بعضی گفته اند: پنهان افضل است و طایفه ای رفته اند بر اینکه آشکار اولی است و حق آن است که هیچ کدام از این دو قول علی الاطلاق صحیح نیست، بلکه با قصد و نیت مختلف می شود پس طالب سعادت باید ملتفت احوال خود باشد و ملاحظه احوال خود را بکند، هر کدام به قصد قربت نزدیکتر، و از ریا و تلبیس و سایر آفات دورتر باشد آن را اختیار کند مثلا اگر طبع او مایل به اخفای آن باشد و غرض او بیم افتادن از چشم مردم باشد، یا تشویش اینکه دیگر کسی چیزی به او ندهد چون مطلع شود که گرفته است یا امثال اینها آشکارا کند و اگر غرض او رغبت کردن اغنیاء باشد به چیزی دادن به او، و دل او میل به اظهار آن داشته باشد، اظهار نکند، و به روی خود نیاورد و همچنین اگر بفهمد که آنکه داده است می خواهد که او اظهار نکند، و به روی خود نیاورد و همچنین اگر بفهمد که آنکه داده است می خواهد که او اظهار کند و شکرگزاری او را کند و مدح او را نماید، مطلقا اظهار نکند، و به روی خود نیاورد، تا اعانت آن شخص دهنده را بر صفت بدی که دارد نکرده باشد.
و بالجمله باید مراتب دل خود باشد و امثال این دقایق و نکته ها را ملاحظه کند، زیرا که اعمال جوارح و اعضا، و ملاحظه نکردن این نکته ها باعث خنده شیطان و شماتت آن می شود و علم به این دقایق، علمی است که رسیده است که یادگرفتن یک مسئله آن بهتر است از عبادت یک سال، زیرا که به این علم عبادت همه عمر زنده می شود و به جهل به آن، عبادت تمام عمر می رود.
دوم: هدیه است و آن چیزی است که آدمی به جهت برادر مومن خود عطا کند، یا ارسال نماید، خواه فقیر باشد خواه غنی، به جهت اظهار محبت، و تأکید دوستی و این امری است مستحسن و مطلوب و در شرع، پسندیده و مندوب.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هم دوستی کنید و هدیه به یکدیگر بفرستید، که آن کینه ها را برطرف می کند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «من هدیه از برای برادر مسلم بفرستم دوست تر دارم که مثل آن را تصدق کنم» و حضرت امام جفعر صادق علیه السلام فرمود: «از جمله اکرام آدمی برادر خود را، این است که تحفه او را قبول کند و هر چه داشته باشد به جهت او تحفه بفرستند و تکلف نکند».
از جناب مستطاب نبوی صلی الله علیه و آله و سلم منقول است که «به درستی که خدائی که جز او خدائی نیست، دفع می کند به صدقه، مرض و مصیبت و سوختن و غرق شدن و خانه برسر فرود آمدن و دیوانگی را و آن یگانه آفاق به همین سیاق هفتاد نوع از شر را شمردند که خدای تعالی به برکت صدقه، آنها را دفع می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر کسی در روز قیامت در سایه صدقه خود خواهد بود تا مردم از حساب فارغ شوند» و فرمود که «زمین قیامت آتش است، مگر سایه مومن، که صدقه او وی را سایه می افکند» و نیز از آن جناب مروی است که «هرگاه سائلی در شب به صورت مردی سوال کند، او را رد مکنید» و این تخصیص، به جهت آن است که احتمال می رود که ملکی به صورت مردی در شب سوال می کند به جهت امتحان.
مروی است که «به موسی علیه السلام وحی شد که ای موسی: سائل را اکرام کن به دادن چیز کمی، یا سخن نیکی به درستی که به نزد و می آید کسی که نه انس است و نه جن، بلکه از جمله ملائکه است، که امتحان می کند تو را در نعمتی که من به تو داده ام، و سوال می کند تو را، پس ببین که چگونه رفتار خواهی نمود» و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ترغیب فرمودند بر «رد نکردن سائل، اگر چه بر اسبی سوار باشد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیکوئی و صدقه، برطرف می سازد فقر را و می افزاید در عمر و دفع می کند از صاحب خود هفتاد قسم مردن بد را» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «دوا کنید بیماران خود را به صدقه و دفع نمائید بلا را به دعا و طلب روزی کنید به صدقه به درستی که صدقه از میان زنخ هفتصد شیطان بیرون می آید یعنی چون کسی قصد تصدق کند هفتصد شیطان او را وسوسه می کنند و هیچ چیز بر شیطان گران تر از آن نیست که صدقه به مومنی داده شود و این صدقه ابتدا به دست خدا می رسد پیش از آنکه به دست فقیر برسد» و نیز از آن جناب مروی است که «مستحب است از برای بیمار، که با دست خود چیزی را به سائل بدهد و آن سائل را امر کند که برای او دعا کند» هر که در وقت صباح صدقه بدهد خدا نحوست آن روز را از او دفع کند و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «هر که در اول روز، تصدق کند خدا هر شری را که در آن روز از آسمان فرود می آید از او دفع می نماید و هر که در اول شب، تصدق کند خدا هر شری را که در آن شب از آسمان نازل می شود از او برمی دارد» «و آن حضرت چون نماز عشا را به جای می آوردند و پاسی از شب می گذشت انبانی که در آن گوشت و نان و پول بود به دوش می گرفتند و به در خانه فقرای اهل مدینه می بردند، و به ایشان تقسیم می نمودند و کسی آن حضرت را نمی شناخت تا آن حضرت از دنیا رفت فقرا چون دیدند آن تقسیم موقوف شد، یافتند که آن حضرت علیه السلام بوده» از آن حضرت پرسیدند که «سائل از ما سوال می کند و او را نمی شناسیم حضرت فرمود: عطا کن به هر که در دل تو اثر می کند و رحم کن به دل تو می آید» شخصی از آن حضرت سوال کرد که «شخصی به دیگری چیزی می دهد که به فقرا دهد حضرت فرمود که ثواب واسطه، مثل ثواب دهنده است و از ثواب دهنده چیزی کم نمی شود و اگر هفتاد دست بگردد همه ثواب دارند و از ثواب صاحبش چیزی کم نمی شود» و اخبار بسیار در ثواب تصدق آب وارد شده است و در حدیث است که «اول چیزی را که در آخرت ثواب می دهند تصدق آب است» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا دوست دارد خنک کردن جگر تشنه را و هر که سیراب کند جگر تشنه را از آب، از چارپا و غیر آن، خدای تعالی او را در سایه عرش خود نگاه می دارد در روزی که هیچ سایه ای نباشد مگر سایه او» و از حضرت امام جعفر صادق علیه مروی است که «هر که آب دهد کسی را در جائی که آب باشد، مثل کسی است که بنده آزاد کند و هر که آب دهد کسی را در موضعی که آب یافت نشود، مثل کسی است که نفسی را زنده کند و کسی که یک تن را زنده کند مثل آن است که همه خلق را زنده کرده باشد» بدان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند که «چه صدقه ای افضل است؟ فرمود اینکه تو صدقه دهی در وقتی که بدن تو صحیح باشد و امید زندگانی داشته باشی و از احتیاج بترسی، و نگذاری تا وقتی که جان به گلوی تو برسد بگوئی فلان را این قدر بدهید و فلان را آن قدر» و مخفی نماند که خلافی نیست که صدقات مستحبه را پنهانی دادن افضل، و ثواب آن اکمل است بلی خلاف کرده اند در اینکه آیا از برای فقیر، بهتر آن است که خفیه بگیرد و در نزد مردم اظهار نکند؟ یا افضل آن است که آشکارا کند و در علانیه بگیرد؟ بعضی گفته اند: پنهان افضل است و طایفه ای رفته اند بر اینکه آشکار اولی است و حق آن است که هیچ کدام از این دو قول علی الاطلاق صحیح نیست، بلکه با قصد و نیت مختلف می شود پس طالب سعادت باید ملتفت احوال خود باشد و ملاحظه احوال خود را بکند، هر کدام به قصد قربت نزدیکتر، و از ریا و تلبیس و سایر آفات دورتر باشد آن را اختیار کند مثلا اگر طبع او مایل به اخفای آن باشد و غرض او بیم افتادن از چشم مردم باشد، یا تشویش اینکه دیگر کسی چیزی به او ندهد چون مطلع شود که گرفته است یا امثال اینها آشکارا کند و اگر غرض او رغبت کردن اغنیاء باشد به چیزی دادن به او، و دل او میل به اظهار آن داشته باشد، اظهار نکند، و به روی خود نیاورد و همچنین اگر بفهمد که آنکه داده است می خواهد که او اظهار نکند، و به روی خود نیاورد و همچنین اگر بفهمد که آنکه داده است می خواهد که او اظهار کند و شکرگزاری او را کند و مدح او را نماید، مطلقا اظهار نکند، و به روی خود نیاورد، تا اعانت آن شخص دهنده را بر صفت بدی که دارد نکرده باشد.
و بالجمله باید مراتب دل خود باشد و امثال این دقایق و نکته ها را ملاحظه کند، زیرا که اعمال جوارح و اعضا، و ملاحظه نکردن این نکته ها باعث خنده شیطان و شماتت آن می شود و علم به این دقایق، علمی است که رسیده است که یادگرفتن یک مسئله آن بهتر است از عبادت یک سال، زیرا که به این علم عبادت همه عمر زنده می شود و به جهل به آن، عبادت تمام عمر می رود.
دوم: هدیه است و آن چیزی است که آدمی به جهت برادر مومن خود عطا کند، یا ارسال نماید، خواه فقیر باشد خواه غنی، به جهت اظهار محبت، و تأکید دوستی و این امری است مستحسن و مطلوب و در شرع، پسندیده و مندوب.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هم دوستی کنید و هدیه به یکدیگر بفرستید، که آن کینه ها را برطرف می کند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «من هدیه از برای برادر مسلم بفرستم دوست تر دارم که مثل آن را تصدق کنم» و حضرت امام جفعر صادق علیه السلام فرمود: «از جمله اکرام آدمی برادر خود را، این است که تحفه او را قبول کند و هر چه داشته باشد به جهت او تحفه بفرستند و تکلف نکند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آداب میهمان
و از برای مهمان نیز آدابی است چند از آن جمله اینکه دعوت برادر مومن را به میهمانی اجابت کند و فرق میان غنی و فقیر نگذارد بلکه به فقیر زودتر وعده دهد و بعد مسافت، مانع وعده دادن او نشود، مگر اینکه بسیار دور باشد.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «حاضر و غایب امت خود را وصیت می کنم که اجابت دعوت مسلم را کنند، اگر چه به قدر پنج میل راه باشد» و هرگاه روزه سنتی داشته باشد آن را عذر قرار ندهد، بلکه اگر ببیند که او به چیزی خوردن خوشحال می شود افطار کند و ثواب آن افطار بیش از روزه خواهد بود.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که روزه باشد و بر برادر دینی خود وارد شود و نگوید روزه ام و افطار کند، خدا ثواب یک سال روزه به جهت او می نویسد» و باید غرض او از مهمانی رفتن، شکم پرستی نباشد، بلکه غرض او اکرام برادر مومن خود و متابعت سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد و اگر بداند که میزبان از جمله فساق و یا ظلمه است، یا غرض او از ضیافت، مباهات و خودنمائی است، سزاوار آن است که وعده ندهد.
و همچنین اگر طعام او، یا خانه او، یا فرش او، حرام یا شبهه ناک باشد، یا در آن موضع، مرتکب معصیتی شوند، مثل اینکه ظرف طلا و نقره باشد، یا مشتمل بر غنا یا ساز بوده باشد، یا میزبان مرتکب اسراف شده باشد، یا در آنجا لهو و لعب و هرزه گوئی یا غیبت مسلمی شود، در همه آنها اولی وعده ندادن است و در بسیاری از صور آن، حرام است.
و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «سزاوار مومن نیست که در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خدا بشود و نتواند منع کند» و کسی که ناچار شود از اینکه به سفره ظالمی حاضر شود، تا تواند کم چیزی بخورد و میل به غذاهای خوب نکند.
و از جمله آداب مهمان، آن است که چون داخل خانه میزبان شد، میل به صدر نکند، بلکه به هر جا که اتفاق افتد بنشیند و اگر صاحب خانه جائی به او بنماید همان جا بنشیند و مقابل دری که زنان از برابر آن گذرند ننشیند و بسیار نگاه به موضعی که طعام از آنجا می آورند نکند و ابتدا با کسانی که نزدیک او نشسته اند تحیت به جا آورد و دیر به خانه میزبان نرود، و ایشان را انتظار ندهد، بلکه در رفتن تعجیل کند اما نه این قدر که مخل امر ایشان بشود و وقت کار و تهیه بر ایشان داخل نشود.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «حاضر و غایب امت خود را وصیت می کنم که اجابت دعوت مسلم را کنند، اگر چه به قدر پنج میل راه باشد» و هرگاه روزه سنتی داشته باشد آن را عذر قرار ندهد، بلکه اگر ببیند که او به چیزی خوردن خوشحال می شود افطار کند و ثواب آن افطار بیش از روزه خواهد بود.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که روزه باشد و بر برادر دینی خود وارد شود و نگوید روزه ام و افطار کند، خدا ثواب یک سال روزه به جهت او می نویسد» و باید غرض او از مهمانی رفتن، شکم پرستی نباشد، بلکه غرض او اکرام برادر مومن خود و متابعت سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد و اگر بداند که میزبان از جمله فساق و یا ظلمه است، یا غرض او از ضیافت، مباهات و خودنمائی است، سزاوار آن است که وعده ندهد.
و همچنین اگر طعام او، یا خانه او، یا فرش او، حرام یا شبهه ناک باشد، یا در آن موضع، مرتکب معصیتی شوند، مثل اینکه ظرف طلا و نقره باشد، یا مشتمل بر غنا یا ساز بوده باشد، یا میزبان مرتکب اسراف شده باشد، یا در آنجا لهو و لعب و هرزه گوئی یا غیبت مسلمی شود، در همه آنها اولی وعده ندادن است و در بسیاری از صور آن، حرام است.
و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «سزاوار مومن نیست که در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خدا بشود و نتواند منع کند» و کسی که ناچار شود از اینکه به سفره ظالمی حاضر شود، تا تواند کم چیزی بخورد و میل به غذاهای خوب نکند.
و از جمله آداب مهمان، آن است که چون داخل خانه میزبان شد، میل به صدر نکند، بلکه به هر جا که اتفاق افتد بنشیند و اگر صاحب خانه جائی به او بنماید همان جا بنشیند و مقابل دری که زنان از برابر آن گذرند ننشیند و بسیار نگاه به موضعی که طعام از آنجا می آورند نکند و ابتدا با کسانی که نزدیک او نشسته اند تحیت به جا آورد و دیر به خانه میزبان نرود، و ایشان را انتظار ندهد، بلکه در رفتن تعجیل کند اما نه این قدر که مخل امر ایشان بشود و وقت کار و تهیه بر ایشان داخل نشود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اصناف دزدان و گدایان
اما نوع اول: یعنی دزدان، بعضی از ایشان که اجتماعی دارند که با یکدیگر متفق می شوند و بر سر راههای مسلمانان رفته قطاع الطریق هستند و بعضی دیگر متوسل می شوند به سلاطین و وزراء و حکام و صدور، و ملازمت اعاظم را وسیله ظلم و تعدی بر رعایا می سازند و از مال ایشان می خورند و جمعی دیگر که از مال مردم به این انواع بهره ندارند، تدبیرات می کنند، مثل نقب کندن و کمند انداختن و کیسه بریدن و داخل خانه ها شدن و امثال اینها.
اما نوع دوم: یعنی گدایان نیز چند صنفند: بعضی خود را کور، یا مفلوج، یا مریض می نمایند یا آنکه طفلی را بر سر راهها به طریق میت می خوابانند و بعضی گریه و زاری را شعار خود می کنند و طایفه ای اصرار و ابرام را پیشنهاد خود می سازند و جمعی به کارهای عجیبه و سخنان غریبه، بازار گدائی خود را رونق می دهند چنانچه بعضی به مسخرگی و سخنان خنده آمیز گفتن و طایفه ای به تقلید مردم و برخی به خوش آمدگوئی و تملق و چرب زبانی و گروهی به شعبده بازی مدارا می کنند و جمعی دیگر به قصه خوانی و قلندری و طایفه ای به خواندن شعرهای لطیفه یا کلام مسجع به صوت حسن و غنا، از طعمه مردم منتفع می شوند و از این قبیل اند خوانندگان و مغنیان و بعضی دیگر ریا و شید و تسبیح بزرگ دانه و جامه پشمینه و ذکر را وسیله گذران خود می سازند و بعضی درس خواندن و در مدرسه نشستن، یا تعزیه خوانی یا پیشنمازی را مایه گدائی خود قرار می دهند و صنفی دیگر خود را طبیب یا جراح یا کحال نامیده، پاره ای حشیشها و گیاههای بی فایده را بر دور خود می چینند، و بعضی از معجونها می سازند، و زنان و بی عقلان را به آن فریب می دهند و قسمی دیگر خود را در معرض رمالی و منجمی و فال گیری و دعا نویسی و تعبیر خواب کردن در آورده اند و نوعی دیگر که زبان سخن گوئی دارند خود را در معرض واعظی در می آورند و طامات و طرهات برهم می بافند و غیر اینها از اصناف گدایان که هر یک طوری را وسیله خوردن مال مردم ساخته و تمام زندگانی خود را صرف نوعی از حرف گدائی نموده اند و از مبدأ و معاد، و مقصود آفرینش و ایجاد غافل اند.
اما نوع دوم: یعنی گدایان نیز چند صنفند: بعضی خود را کور، یا مفلوج، یا مریض می نمایند یا آنکه طفلی را بر سر راهها به طریق میت می خوابانند و بعضی گریه و زاری را شعار خود می کنند و طایفه ای اصرار و ابرام را پیشنهاد خود می سازند و جمعی به کارهای عجیبه و سخنان غریبه، بازار گدائی خود را رونق می دهند چنانچه بعضی به مسخرگی و سخنان خنده آمیز گفتن و طایفه ای به تقلید مردم و برخی به خوش آمدگوئی و تملق و چرب زبانی و گروهی به شعبده بازی مدارا می کنند و جمعی دیگر به قصه خوانی و قلندری و طایفه ای به خواندن شعرهای لطیفه یا کلام مسجع به صوت حسن و غنا، از طعمه مردم منتفع می شوند و از این قبیل اند خوانندگان و مغنیان و بعضی دیگر ریا و شید و تسبیح بزرگ دانه و جامه پشمینه و ذکر را وسیله گذران خود می سازند و بعضی درس خواندن و در مدرسه نشستن، یا تعزیه خوانی یا پیشنمازی را مایه گدائی خود قرار می دهند و صنفی دیگر خود را طبیب یا جراح یا کحال نامیده، پاره ای حشیشها و گیاههای بی فایده را بر دور خود می چینند، و بعضی از معجونها می سازند، و زنان و بی عقلان را به آن فریب می دهند و قسمی دیگر خود را در معرض رمالی و منجمی و فال گیری و دعا نویسی و تعبیر خواب کردن در آورده اند و نوعی دیگر که زبان سخن گوئی دارند خود را در معرض واعظی در می آورند و طامات و طرهات برهم می بافند و غیر اینها از اصناف گدایان که هر یک طوری را وسیله خوردن مال مردم ساخته و تمام زندگانی خود را صرف نوعی از حرف گدائی نموده اند و از مبدأ و معاد، و مقصود آفرینش و ایجاد غافل اند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - موجبات حسد
بدان که باعث حسد، یکی از هفت چیز می شود:
اول: خباثت نفس و بخل ذاتی به بندگان خدا، بدون سابقه عداوتی یا منشأ حسدی، بلکه به محض خبث نفس و رذالت طبع، زوال نعمت غیر را خواهد و به گرفتاری بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناک گردد و از راحت و رسیدن ایشان به مطالب خود، و وسعت معاش ایشان متألم و محزون شود، اگر چه نسبت به وی هیچ ضرری متصور نباشد.
و چنین شخصی هرگاه اضطراب احوال مردم، و تنگی معیشت و ادبار و افلاس ایشان را بشنود شگفتگی در طبع او حاصل می شود و مسرور و خوشوقت می گردد و بلکه گاهی بی اختیار می خندد و شماتت آغاز می کند، اگر چه سابقا فیما بین او و ایشان عداوتی، بلکه رابطه آشنائی نبوده باشد و این کار، تفاوتی در حق او حاصل نمی کند از رسیدن به جاه و مال و غیر اینها.
و هرگاه خوبی احوال یکی از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد، بر او گران می آید و طبع او افسرده می گردد، اگر چه هیچ نقصی به او نرسد.
و علاج این نوع از حسد در نهایت صعوبت و دشواری است، چون سببش خبث ذات، و رذالت جبلت است و معالجه امر ذاتی مشکل است و همانا شاعر، این نوع حسد را اراده کرده و گفته است:
کل العداوه قد یرجی اماتتها
الا عداوه من عاداک من حسد
یعنی هر قسم عداوتی را امید هست زایل کردن آن، مگر عداوت کسی که دشمن تو باشد از محض حسد.
دوم: عداوت و دشمنی و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا که هر کسی به گرفتاری و ابتلای دشمن خود شاد و فرحناک می گردد و تمنای نکبت و ادبار او را می نماید و هر احدی مگر یگانه از مقربین درگاه خدا چون از کسی ایذائی به وی رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است که روزگار، انتقام او را بکشد و بسا باشد که اگر او به بلیه ای گرفتار شود آن را به جمع کرامات نفس حسود خبیث خود بندد و چنان گمان کند که نفس زبون حسود او را در نزد خدا مرتبه ای هست و اگر نعمتی به او برسد غمناک و افسرده خاطر می شود و گاه چنان تصور می کند که خود او را منزلتی در نزد خدا نیست که انتقام او را از دشمن بکشد و از این خیالها مرضی دیگر به سوای حسد در نفس او حاصل می شود.
سوم: از اسباب حسد، حب اشتهار و آوازه است، بدون قصد مطلبی دیگر پس کسی که نام و آوازه را دوست باشد، و شهرت در اطراف عالم را طالب باشد، و خواهد در امری که دارد از شجاعت یا شوکت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر اینها، مشهور و معروف عالم گردد، و او را یگانه عصر و نادره دهر و فرید روزگار و وحید زمان خوانند و چون بشنود که دیگری نظیر اوست در اقتصای عالم یا یکی از بلاد بعیده، بر وی حسد می برد، اگر چه هرگز یکدیگر را ندیده بلکه نخواهند دید، از بدگوئی او شاد می شود بلکه به مردن او شگفته خاطر می گردد، تا کسی در عالم مقابل او نباشد.
چهارم: ترسیدن از بازماندن از مقصود و مطلوب خود است و این مخصوص دو نفری است که هر دو یک چیز را طالب باشند، مثل اینکه دو نفر قصد ایالت و حکومت یک شهری را داشته باشند، که این سبب حسد هر یک بر دیگری می شود، اگرچه عداوتی میان آن دو نفر نباشد پس هر یک از اینها می خواهد که نعمتهای آن دیگری زایل شود تا اسباب تحصیل آن مطلب را نداشته باشد، و از آن عاجز گردد، تا شاید به این وسیله آن مطلب از برای او حاصل شود.
و از این قبیل است: حسد زنانی که یک شوهر دارند بر یکدیگر چون هر یک تمامی التفات شوهر را از برای خود می خواهد و حسد برادران با هم در قرب و مرتبه در نزد پدر و حسد مقربین پادشاه و خواص او با یکدیگر و حسد واعظین و فقهائی که اهل یک شهرند با هم.
پنجم: از اسباب حسد، «تعزز» است و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکی از امثال و اقران او، یا شخصی که از او پست تر باشد از او بالاتر شود و چنان گمان کند که اگر آن شخص را ثروتی، یا عزتی حاصل شود بر او تکبر خواهد کرد، و او را بهتر خواهد شمرد، و او طاقت تحمل آن را نخواهد داشت پس به این جهت طالب آن است که آن نعمت به او نرسد.
ششم: از اسباب حسد، تکبر است و آن عبارت است از اینکه در طبع انسان، رفعت و بلندی نسبت به بعضی از مردم باشد و بخواهد که آن بعض، مطیع و منقاد او باشد، و از فرمان او متجاوز نکند و می خواهد که قطع اسباب سرکشی از او نموده باشد و چون نعمتی به او برسد چنان تصور کند که او دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از متابعت او سرباز خواهد زد یا آنکه داعیه برابری و یا برتری با او خواهد داشت از این جهت حسد بر او می برد و زوال نعمت او را دوست می دارد و حسد اکثر کفار با رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم از این قبیل بود چون می گفتند: چگونه تحمل کنیم که بر ما مقدم شود، طفل فقیری یتیم؟ «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم» یعنی «چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظیم الشانی از اهل این دو ولایت؟ و به این مرد تهی دست بی یار و یاور نازل گردید؟»
هفتم: تعجب و استبعاد است و این در وقتی است که محسود، در نظر حاسد حقیر و پست و در نعمت عظیم باشد پس تعجب کند که مثل آن شخص به چنین نعمتی رسید و به این سبب، بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد و از این قبیل بود حسد بسیاری از امتها بر پیغمبران خود که می گفتند: «ما انتم الا بشر مثلنا» یعنی «شما نیستید مگر بشری مانند ما» پس چگونه سزاوار خلعت نبوت، و افسر کرامت گردیدید، و مرتبه وحی و رسالت یافتید؟ و بدان که بسا باشد که بیشتر این اسباب، یا همه آنها در یک نفر جمع شود و در این وقت حسد نهایت قوت می گیرد و به حدی می رسد که دیگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد و باطن خود را ظاهر می سازد و عداوت را آشکار می کند.
و گاه باشد که حسد چندان قوت گیرد که صاحب آن هر نعمتی را که از برای هر کسی بیند از برای خود خواهد، و طالب این باشد که هر نعمت و چیزی که از برای هر کسی حاصل است به او عاید شود و این نیست مگر از جهل و حماقت.
اول: خباثت نفس و بخل ذاتی به بندگان خدا، بدون سابقه عداوتی یا منشأ حسدی، بلکه به محض خبث نفس و رذالت طبع، زوال نعمت غیر را خواهد و به گرفتاری بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناک گردد و از راحت و رسیدن ایشان به مطالب خود، و وسعت معاش ایشان متألم و محزون شود، اگر چه نسبت به وی هیچ ضرری متصور نباشد.
و چنین شخصی هرگاه اضطراب احوال مردم، و تنگی معیشت و ادبار و افلاس ایشان را بشنود شگفتگی در طبع او حاصل می شود و مسرور و خوشوقت می گردد و بلکه گاهی بی اختیار می خندد و شماتت آغاز می کند، اگر چه سابقا فیما بین او و ایشان عداوتی، بلکه رابطه آشنائی نبوده باشد و این کار، تفاوتی در حق او حاصل نمی کند از رسیدن به جاه و مال و غیر اینها.
و هرگاه خوبی احوال یکی از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد، بر او گران می آید و طبع او افسرده می گردد، اگر چه هیچ نقصی به او نرسد.
و علاج این نوع از حسد در نهایت صعوبت و دشواری است، چون سببش خبث ذات، و رذالت جبلت است و معالجه امر ذاتی مشکل است و همانا شاعر، این نوع حسد را اراده کرده و گفته است:
کل العداوه قد یرجی اماتتها
الا عداوه من عاداک من حسد
یعنی هر قسم عداوتی را امید هست زایل کردن آن، مگر عداوت کسی که دشمن تو باشد از محض حسد.
دوم: عداوت و دشمنی و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا که هر کسی به گرفتاری و ابتلای دشمن خود شاد و فرحناک می گردد و تمنای نکبت و ادبار او را می نماید و هر احدی مگر یگانه از مقربین درگاه خدا چون از کسی ایذائی به وی رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است که روزگار، انتقام او را بکشد و بسا باشد که اگر او به بلیه ای گرفتار شود آن را به جمع کرامات نفس حسود خبیث خود بندد و چنان گمان کند که نفس زبون حسود او را در نزد خدا مرتبه ای هست و اگر نعمتی به او برسد غمناک و افسرده خاطر می شود و گاه چنان تصور می کند که خود او را منزلتی در نزد خدا نیست که انتقام او را از دشمن بکشد و از این خیالها مرضی دیگر به سوای حسد در نفس او حاصل می شود.
سوم: از اسباب حسد، حب اشتهار و آوازه است، بدون قصد مطلبی دیگر پس کسی که نام و آوازه را دوست باشد، و شهرت در اطراف عالم را طالب باشد، و خواهد در امری که دارد از شجاعت یا شوکت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر اینها، مشهور و معروف عالم گردد، و او را یگانه عصر و نادره دهر و فرید روزگار و وحید زمان خوانند و چون بشنود که دیگری نظیر اوست در اقتصای عالم یا یکی از بلاد بعیده، بر وی حسد می برد، اگر چه هرگز یکدیگر را ندیده بلکه نخواهند دید، از بدگوئی او شاد می شود بلکه به مردن او شگفته خاطر می گردد، تا کسی در عالم مقابل او نباشد.
چهارم: ترسیدن از بازماندن از مقصود و مطلوب خود است و این مخصوص دو نفری است که هر دو یک چیز را طالب باشند، مثل اینکه دو نفر قصد ایالت و حکومت یک شهری را داشته باشند، که این سبب حسد هر یک بر دیگری می شود، اگرچه عداوتی میان آن دو نفر نباشد پس هر یک از اینها می خواهد که نعمتهای آن دیگری زایل شود تا اسباب تحصیل آن مطلب را نداشته باشد، و از آن عاجز گردد، تا شاید به این وسیله آن مطلب از برای او حاصل شود.
و از این قبیل است: حسد زنانی که یک شوهر دارند بر یکدیگر چون هر یک تمامی التفات شوهر را از برای خود می خواهد و حسد برادران با هم در قرب و مرتبه در نزد پدر و حسد مقربین پادشاه و خواص او با یکدیگر و حسد واعظین و فقهائی که اهل یک شهرند با هم.
پنجم: از اسباب حسد، «تعزز» است و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکی از امثال و اقران او، یا شخصی که از او پست تر باشد از او بالاتر شود و چنان گمان کند که اگر آن شخص را ثروتی، یا عزتی حاصل شود بر او تکبر خواهد کرد، و او را بهتر خواهد شمرد، و او طاقت تحمل آن را نخواهد داشت پس به این جهت طالب آن است که آن نعمت به او نرسد.
ششم: از اسباب حسد، تکبر است و آن عبارت است از اینکه در طبع انسان، رفعت و بلندی نسبت به بعضی از مردم باشد و بخواهد که آن بعض، مطیع و منقاد او باشد، و از فرمان او متجاوز نکند و می خواهد که قطع اسباب سرکشی از او نموده باشد و چون نعمتی به او برسد چنان تصور کند که او دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از متابعت او سرباز خواهد زد یا آنکه داعیه برابری و یا برتری با او خواهد داشت از این جهت حسد بر او می برد و زوال نعمت او را دوست می دارد و حسد اکثر کفار با رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم از این قبیل بود چون می گفتند: چگونه تحمل کنیم که بر ما مقدم شود، طفل فقیری یتیم؟ «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم» یعنی «چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظیم الشانی از اهل این دو ولایت؟ و به این مرد تهی دست بی یار و یاور نازل گردید؟»
هفتم: تعجب و استبعاد است و این در وقتی است که محسود، در نظر حاسد حقیر و پست و در نعمت عظیم باشد پس تعجب کند که مثل آن شخص به چنین نعمتی رسید و به این سبب، بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد و از این قبیل بود حسد بسیاری از امتها بر پیغمبران خود که می گفتند: «ما انتم الا بشر مثلنا» یعنی «شما نیستید مگر بشری مانند ما» پس چگونه سزاوار خلعت نبوت، و افسر کرامت گردیدید، و مرتبه وحی و رسالت یافتید؟ و بدان که بسا باشد که بیشتر این اسباب، یا همه آنها در یک نفر جمع شود و در این وقت حسد نهایت قوت می گیرد و به حدی می رسد که دیگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد و باطن خود را ظاهر می سازد و عداوت را آشکار می کند.
و گاه باشد که حسد چندان قوت گیرد که صاحب آن هر نعمتی را که از برای هر کسی بیند از برای خود خواهد، و طالب این باشد که هر نعمت و چیزی که از برای هر کسی حاصل است به او عاید شود و این نیست مگر از جهل و حماقت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - حسد ورزی هر صنفی به صنف خود
بدان که اکثر اسباب مذکوره حسد، میان اشخاصی است که با یکدیگر ربطی دارند، و در مجالس و محافل یکدیگر جمع هستند، و منظور ایشان یک مطلب است و از این جهت است که اغلب، ما بین اشخاصی که شهرهای ایشان از هم دور است حسدی نمی باشد، زیرا که رابطه ای میان ایشان نیست و از این سبب است که غالب، آن است که هر صنفی حسد به صنف خود می برند نه به صنفی دیگر، چون مقصود اهل یک صنف، یک چیز و هر یک مزاحم دیگری می گردند پس عالم به عالم حسد می برد نه به عابد و تاجر به تاجر حسد می برد نه به عالم مگر به سبب دیگری که باز باعث رابطه گردد.
بلی: کسی که طالب اشتهار در جمیع اطراف عالم است، و مایل به این است که در وقتی یگانه دوران باشد حسد می برد به هر که با او در این فن شریک و نظیر است.
بلی: کسی که طالب اشتهار در جمیع اطراف عالم است، و مایل به این است که در وقتی یگانه دوران باشد حسد می برد به هر که با او در این فن شریک و نظیر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تعظیم و احترام به بندگان خدا
و مخفی نماند که ضد این صفت، که اکرام و تعظیم و احترام داشتن بندگان خدا بوده باشد از شرایف اعمال، و فضایل افعال است.
و در حدیث قدسی وارد شده است که «حق سبحانه فرمود که باید ایمن شود از غضب من هر که اکرام کند بنده مومن مرا» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ بنده ای از امت من نیست که ملاطفت کند با برادر مومن خود، به نوعی از ملاطفت، مگر اینکه خدا از خدمه بهشت خدمتکار از برای او قرار می فرماید» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «هر که خواری از روی برادر مومن خود بردارد خدای تعالی، ده حسنه برای او می نویسد و هر که بر روی برادر مومن خود تبسم کند خدای تعالی از برای او حسنه ثابت کند» و فرمود: «هر که برادر مومن خود را مرحبا گوید، خدای تعالی تا روز قیامت مرحبا از برای او می نویسد» و فرمود: «هر که نزد برادر مسلم خود آید و او را اکرام کند، خدای تعالی را اکرام کرده است» روزی آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود که «ای اسحق به دوستان من هر قدر توانی احسان کن، که هیچ مومن احسان به مومنی نکرد و اعانت او ننمود مگر اینکه صورت ابلیس را خراشید و دل او را مجروح ساخت» و از جمله اموری که آدمی را به اکرام و تعظیم مردم وا می دارد، آن است که به تجربه ثابت شده است که هر که به هر نظری مردم را می بیند مردم نیز به آن نظر به او نگاه می کنند و او را می بینند آری: هر کس هر چه می کارد می درود.
همینت پسندست اگر بشنوی
که گر خارکاری سمن ندروی
و بدان که اکرام و اعزاز جمیع طبقات مردم، به قدری که سزاوار ایشان است از جمله اعمال محموده است و سزاوار آن است که انسان بعضی از اصناف مردم را به زیادتی تعظیم و اکرام، اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم و فضل و صاحبان ورع و تقوی است زیرا که در اخبار بسیار تأکید شدید در اکرام و تعظیم این دو طبقه جلیله وارد شده.
و از آن جمله پیران و ریش سفیدان اهل اسلام است، که زیادتی اکرام و احترام ایشان بر جوانان لازم و متحتم است.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که مراعات کند فضل بزرگتر از خود را به جهت زیادتی سن او، و احترام کند او را، خدای تعالی او را از ترس روز قیامت ایمن می گرداند» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «بزرگ شمردن شیخ پیر، و تعظیم او، تعظیم و بزرگ شمردن خدا است» و فرمود که «از ما نیست هر که احترام نکند پیران ما را و رحم نکند بر صغیران ما» و از جمله کسانی که زیادتی احترام ایشان سزاوار است، بزرگ طایفه، و کریم قوم است و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه کریم قوم، و بزرگ ایشان بر شما وارد شود اکرام او کنید».
و در حدیث قدسی وارد شده است که «حق سبحانه فرمود که باید ایمن شود از غضب من هر که اکرام کند بنده مومن مرا» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ بنده ای از امت من نیست که ملاطفت کند با برادر مومن خود، به نوعی از ملاطفت، مگر اینکه خدا از خدمه بهشت خدمتکار از برای او قرار می فرماید» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «هر که خواری از روی برادر مومن خود بردارد خدای تعالی، ده حسنه برای او می نویسد و هر که بر روی برادر مومن خود تبسم کند خدای تعالی از برای او حسنه ثابت کند» و فرمود: «هر که برادر مومن خود را مرحبا گوید، خدای تعالی تا روز قیامت مرحبا از برای او می نویسد» و فرمود: «هر که نزد برادر مسلم خود آید و او را اکرام کند، خدای تعالی را اکرام کرده است» روزی آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود که «ای اسحق به دوستان من هر قدر توانی احسان کن، که هیچ مومن احسان به مومنی نکرد و اعانت او ننمود مگر اینکه صورت ابلیس را خراشید و دل او را مجروح ساخت» و از جمله اموری که آدمی را به اکرام و تعظیم مردم وا می دارد، آن است که به تجربه ثابت شده است که هر که به هر نظری مردم را می بیند مردم نیز به آن نظر به او نگاه می کنند و او را می بینند آری: هر کس هر چه می کارد می درود.
همینت پسندست اگر بشنوی
که گر خارکاری سمن ندروی
و بدان که اکرام و اعزاز جمیع طبقات مردم، به قدری که سزاوار ایشان است از جمله اعمال محموده است و سزاوار آن است که انسان بعضی از اصناف مردم را به زیادتی تعظیم و اکرام، اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم و فضل و صاحبان ورع و تقوی است زیرا که در اخبار بسیار تأکید شدید در اکرام و تعظیم این دو طبقه جلیله وارد شده.
و از آن جمله پیران و ریش سفیدان اهل اسلام است، که زیادتی اکرام و احترام ایشان بر جوانان لازم و متحتم است.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که مراعات کند فضل بزرگتر از خود را به جهت زیادتی سن او، و احترام کند او را، خدای تعالی او را از ترس روز قیامت ایمن می گرداند» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «بزرگ شمردن شیخ پیر، و تعظیم او، تعظیم و بزرگ شمردن خدا است» و فرمود که «از ما نیست هر که احترام نکند پیران ما را و رحم نکند بر صغیران ما» و از جمله کسانی که زیادتی احترام ایشان سزاوار است، بزرگ طایفه، و کریم قوم است و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه کریم قوم، و بزرگ ایشان بر شما وارد شود اکرام او کنید».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
احترام به سادات
و از جمله طوایفی که زیادتی تعظیم و اکرام ایشان لازم، و احترام ایشان متحتم است، سلسله جلیله سادات علویه است، که مودت و محبت ایشان، اجر رسالت، و مزد نبوت است.
و از حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «شفاعت من ثابت است از برای هر که اعانت کند ذریه مرا به دست، یا زبان، یا با مال خود» و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت خواهم نمود در روز قیامت، اگر چه به قدر گناه تمام اهل دنیا را آورده باشند: یکی آنکه اکرام کند ذریه مرا دوم: آنکه حاجت ایشان را برآورد سیم: آنکه سعی نماید از برای ایشان در وقتی که مضطر باشند چهارم: آنکه به دل و زبان، با ایشان دوستی و محبت کند» و فرمود: «اکرام کنید خوبان ذریه مرا از برای خدا و بدان ایشان را از برای من» و احادیث در فضیلت سادات، و اجر اکرام و تعظیم ایشان بی نهایت است و آنچه مذکور شد از برای اهل ایمان کافی است.
و از حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «شفاعت من ثابت است از برای هر که اعانت کند ذریه مرا به دست، یا زبان، یا با مال خود» و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت خواهم نمود در روز قیامت، اگر چه به قدر گناه تمام اهل دنیا را آورده باشند: یکی آنکه اکرام کند ذریه مرا دوم: آنکه حاجت ایشان را برآورد سیم: آنکه سعی نماید از برای ایشان در وقتی که مضطر باشند چهارم: آنکه به دل و زبان، با ایشان دوستی و محبت کند» و فرمود: «اکرام کنید خوبان ذریه مرا از برای خدا و بدان ایشان را از برای من» و احادیث در فضیلت سادات، و اجر اکرام و تعظیم ایشان بی نهایت است و آنچه مذکور شد از برای اهل ایمان کافی است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیم - ظلم و مفاسد آن
بدان که «ظلم» در اصل لغت، به معنی کار بی جا کردن، و تعدی نمودن از حد وسط است و ظلم به این معنی، جامع همه رذایل، و ارتکاب هر یک از قبایح شرعیه و عقلیه را شامل است و این، ظلم به معنی اعم است.
و از برای ظلم، معنی دیگری نیز است که عبارت است از ضرر و اذیت رسانیدن به غیر، از قبیل کشتن و یا زدن، یا دشنام و فحش دادن، یا غیبت او را کردن، یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن، یا غیر اینها از کردار یا گفتاری که باعث اذیت غیر باشد و این، ظلم به معنی اخص است و بیشتر آنچه در آیات و اخبار، و عرف مردم ذکر می شود این معنی مراد است و باعث این ظلم، اگر عداوت و کینه باشد از نتایج قوه غضبیه خواهد بود و اگر موجب آن، حرص و طمع در مال باشد از جمله رذایل قوه شهویه محسوب خواهد شد.
به هر حال، به اجماع جمیع طوایف عالم، و به اتفاق همه اصناف بنی آدم، ظلم از همه معاصی اعظم، و عذاب آن اشد، و ندامت آن بیشتر، و وبال آن بالاتر است در مواضع متکثره در قرآن بر ظالمین لعن شدید وارد، و در اخبار متواتره ذم عظیم و تهدید بر آن ثابت است و اگر هیچ تهدیدی بر آن نباشد، همین آیه مبارکه از برای طایفه ظالمین کافی است که پروردگار جبار می فرماید: «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون انما یوخرهم لیوم تشخص فیه الابصار مهطعین مقنعی روسهم لا یرتد إلیهم طرفهم و افتدتهم هواء» خلاصه معنی آن که «گمان مکن که پرودگار غافل است از کرده ظالمان و ستمکاران، نه چنین است، و این مهلتی که به ایشان داده به جهت آن است که عذاب و سزای عمل ایشان را به روزی اندازد که در آن چشمها به کاسه سر می جهد و همه مردمان در آن روز شتابان خواهد بود یعنی از حیرانی و سرگردانی آرام و سکون نخواهد داشت و به هر طرف خواهند دوید و چشمهای ایشان باز خواهد ماند، و قدرت نخواهند داشت که چشمهای خود را به هم گذارند و دلهای ایشان از شدت خوف و فزع، پریده خواهد بود و از عقل و هر چیزی خالی خواهد بود» و باز حق تعالی می فرماید: «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» یعنی «زود باشد بدانند آنان که ظلم و ستم کردند، که بعد از موت بازگشت ایشان به کدام مکان خواهد بود» آری بازگشت ظالم، البته به آتش سوزنده، و مار و عقرب گزنده خواهد بود و ستم بر بندگان خدا، و چشم داشت آمرزش در روز قیامت، نیست مگر از حمق و سفاهت.
مکن بد که بد بینی ای یار نیک
که ناید ز تخم بدی بار نیک
دهقان سالخوره چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
از متمم مکارم اخلاق، و مبعوث بر کافه آفاق، مروی است که «پست ترین و ذلیل ترین خلق در نزد خدا کسی است که امر مسلمانان در دست او باشد و میان ایشان به راستی رفتار نکند» و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «ظلم و جور کردن در یک ساعت، بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه» و فرمود که «هر که از انتقام و مکافات بترسد، البته از ظلم کردن باز می ایستد» چون منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را می کشد و مکافات ظالم را به او می رساند.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
از جانب خداوند معبود، وحی به حضرت داود علیه السلام رسید که «به اهل ظلم بگو: مرا یاد نکنند که بر من واجب است یاد کنم هر که مرا یاد بکند و یاد کردن ظالمین، به لعن کردن ایشان است.
در هنگامی که حضرت سید سجاد علیه السلام را وفات رسید به حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، ای فرزند که ظلم نکنی بر کسی، که دادرسی به غیر از خدا نداشته باشد» زیرا که او را چون کسی دیگر نباشد، دست به درگاه مالک الملوک بر می دارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام می آورد هان، هان ای آنکه زمام اختیار مردم در دست داری تا بیچارگان بی کس را نیازاری، که کس بی کسان در مقام آزار تو برآید.
دردمندان بلا زهر هلاهل نوشند
قصد این قوم خطا باشد هین تا نکنی
منجنیق آه مظلومان به صبح
زود گیرد ظالمان را در حصار
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را می گیرد، در جان یا مال او» مردی که مدتی والی موضعی بود به خدمت آن والی امامت عرض کرد که «آیا توبه ای از برای من هست؟ فرمود نه، تا هر که بر ذمه تو حقی دارد به وی برسانی» و نیز از آن حضرت مروی است که «آنچه مظلوم از دین ظالم می گیرد بیش از آن چیزی است که ظالم از مظلوم می ستاند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «در تفسیر قول خدای عزوجل «ان ربک لبالمرصاد» فرمودند که پلی بر صراط هست که از آن نمی گذرد بنده ای که بر گردن او مظلمه ای باشد» و فرمود که «هیچ ظلمی شدیدتر و بدتر از ظلمی نیست که بر کسی باشد که یاوری بجز خداوند قهار نیابد» و نیز فرمود که «هر که بخورد مال برادر خود را به ناحق و به او رد نکند، خواهد خورد در روز قیامت شراری از آتش دوزخ را» و از آن جناب مروی است که «پروردگار عالم وحی فرستاد به پیغمبری از پیغمبران، که در مملکت پادشاه جباری بود، که برو به نزد این مرد جبار و به او بگو که من تو را وانداشته ام از برای ریختن خون بی گناهان و گرفتن اموال مردمان، بلکه تو را صاحب اختیار کردم به جهت آنکه صداهای مظلومان را از درگاه من بازداری و ناله های ایشان را کوتاه کنی، من نخواهم گذشت از ظلمی که بر احدی شود، اگر چه از جمله کفار باشد».
آری، پادشاهی، حکم شبانی دارد، که آفریدگار عالم او را بر رعیت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته و چنانچه اندکی در حفظ و حراست ایشان اهمال و مسامحه نماید به زودی دست او را از شبانی ایشان کوتاه فرماید و در روز محاسبه روز قیامت حساب جزء جزء را از او می طلبد.
میازار دهقان به یک خردله
که سلطان، شبان است و دهقان گله
چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
شهی که حفظ رعیت نگاه می دارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است و گرنه راعی خلق است زهر مارش باد که هر چه می خورد از جزیه مسلمانی است و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «هر که بدی کند با مردمان و بر ایشان ستم روا دارد، او را ناخوش نیاید، چون به او بدی کنند و ستمی به او رسد، چون فرزند آدم، آنچه را می کارد می درود و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین برنمی دارد و تخم شیرین، بار تلخ نمی دهد».
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز، انگور بار
مپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
چه عجب نیست از بسیاری از أبناء زمان، که انواع ظلم و ستم از ایشان به بیچارگان می رسد اگر روزی ورق زمانه برگردد و دست ایشان از ظلم کوتاه شود، و روزگار در صدد مکافات برآید، آه و ناله ایشان از ثریا می گذرد و زبان شکوه خالق و خلق را می گشاید و بر کسانی که اگر شفاعت مظلومی را در نزد ایشان می کرد به هیچ گونه قبول نمی کردند، اعتراض می کنند و ایشان را ملامت و سرزنش می نمایند که آخر، چنین ظلمی بر ما می شود، و تو چنین ساکت نشسته ای چرا گریبان چاک نمی کنی و بر سر خاک نمی ریزی و شورش و غوغا نمی نمائی؟
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
برگشت اثر هر ظلمی، به خود ظالم یا به اولاد اوست و غافل است از اینکه هر ظلمی که از کسی سرزد، البته روزگار، اثر آن را به او می رساند.
همچنان که حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که ستم کند، خداوند عالم مسلط می سازد بر او کسی را که ظلم کند براو، یا بر اولاد او، یا بر اولاد اولاد او.
بلی: کجا با عدل خداوند عادل جمع می شود که زبردستی، زیردستی را بیازارد، و دست آن بیچاره از مکافات او کوتاه باشد و حضرت ملک الملوک بر آن مطلع باشد و در صدد انتقام او برنیاید؟
مکن خیره بر زیردستان ستم
که دستی است بالای دست تو هم
ستمگر جفا بر تن خویش کرد
نه بر زیردستان دلریش کرد
مها زورمندی مکن با کهان
که بر یک نمط می نماند جهان
راوی گوید: چون حضرت چنین فرمودند، من عرض کردم که آن مرد، ظلم می کند و خدا ظلم را بر اولاد، و اولاد اولاد او مسلط می سازد؟ فرمود: بلی، خدای تعالی می فرماید: «و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریه ضعافا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا» خلاصه معنی آنکه «باید بترسند کسانی که هرگاه اولادی از ایشان بماند بی دست و پا، بر ایشان مهربان و ترسناک باشند، پس باید از خدای بپرهیزند و سخن نیک بگویند» و والد ماجد حقیر در جامع السعادات فرموده است که «ظاهر آن است که مواخذه اولاد به سبب ظلم پدران، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بوده اند یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد» و بعضی از علما در سر این، گفته که دنیا دار مکافات و انتقام است، و باید مکافات هر ظلمی در دنیا بشود گو بعضی از آن به روز قیامت افتد و این انتقام هم از برای ظالم فایده دارد تو هم از برای مظلوم، اما از برای ظالم، به جهت اینکه چون این را شنید و مطلع شد که هر ظلمی را در دنیا مکافاتی است، بسا باشد که از ظلم کردن باز ایستد و اما از برای مظلوم، به جهت اینکه او از اطلاع براین شاد و مستبشر می گردد و علاوه بر ثواب اخروی، فرح در دنیا نیز از برای او حاصل می شود.
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
پس آنچه به اولاد، و اولاد اولاد ظالم، از ظلم می رسد اگر چه ظاهرا بر او ظالم است و لیکن در معنی نعمتی است از خدا بر او، که فایده از برای دیگران نیز دارد پس هر که را اندک عقل و شعوری بوده باشد، و دشمن خود و بازماندگان خود نباشد و اعتقاد به مرگ و رسیدن به حساب و ثواب و عقاب روز قیامت داشته باشد البته خود را از ظلم نگاه می دارد.
و عجب است از قومی که مرگ را به چشم خود می بینند و دعوای یقین به حشر و نشر و بهشت و دوزخ می نمایند، و احوال اهل ظلم را در دنیا معاینه و ملاحظه می نمایند، و با وجود این، پیوسته ظلم و ستم به زیردستان و ضعفا می نمایند و از حکم حاکم عادل، و مواخذه مالک الملوک، و سطوت قهر جبار سموات و ارضین، خوف نمی کنند و از رسوائی روز قیامت در حضور ملائکه و انبیاء و سایر امم گذشته و آینده اندیشه نمی نمایند و از تخویفات و تهدیدات پروردگار خود هیچ باکی ندارند.
بلی: «یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم» یعنی «روز توانائی و قدرت مظلوم بر ظالم، بسی شدیدتر و بالاتر است از امروز که ظالم قدرت بر مظلوم دارد».
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی توانا تر از وی شوی
زنهار، ای ظالم دست نگه دار که دستی بالای دست تو هست بر خود بترس که تواناتر از توئی در کمین است.
ره پرشکن است پر بیفکن
تیغ است قوی سپر بیفکن
و از برای ظلم، معنی دیگری نیز است که عبارت است از ضرر و اذیت رسانیدن به غیر، از قبیل کشتن و یا زدن، یا دشنام و فحش دادن، یا غیبت او را کردن، یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن، یا غیر اینها از کردار یا گفتاری که باعث اذیت غیر باشد و این، ظلم به معنی اخص است و بیشتر آنچه در آیات و اخبار، و عرف مردم ذکر می شود این معنی مراد است و باعث این ظلم، اگر عداوت و کینه باشد از نتایج قوه غضبیه خواهد بود و اگر موجب آن، حرص و طمع در مال باشد از جمله رذایل قوه شهویه محسوب خواهد شد.
به هر حال، به اجماع جمیع طوایف عالم، و به اتفاق همه اصناف بنی آدم، ظلم از همه معاصی اعظم، و عذاب آن اشد، و ندامت آن بیشتر، و وبال آن بالاتر است در مواضع متکثره در قرآن بر ظالمین لعن شدید وارد، و در اخبار متواتره ذم عظیم و تهدید بر آن ثابت است و اگر هیچ تهدیدی بر آن نباشد، همین آیه مبارکه از برای طایفه ظالمین کافی است که پروردگار جبار می فرماید: «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون انما یوخرهم لیوم تشخص فیه الابصار مهطعین مقنعی روسهم لا یرتد إلیهم طرفهم و افتدتهم هواء» خلاصه معنی آن که «گمان مکن که پرودگار غافل است از کرده ظالمان و ستمکاران، نه چنین است، و این مهلتی که به ایشان داده به جهت آن است که عذاب و سزای عمل ایشان را به روزی اندازد که در آن چشمها به کاسه سر می جهد و همه مردمان در آن روز شتابان خواهد بود یعنی از حیرانی و سرگردانی آرام و سکون نخواهد داشت و به هر طرف خواهند دوید و چشمهای ایشان باز خواهد ماند، و قدرت نخواهند داشت که چشمهای خود را به هم گذارند و دلهای ایشان از شدت خوف و فزع، پریده خواهد بود و از عقل و هر چیزی خالی خواهد بود» و باز حق تعالی می فرماید: «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» یعنی «زود باشد بدانند آنان که ظلم و ستم کردند، که بعد از موت بازگشت ایشان به کدام مکان خواهد بود» آری بازگشت ظالم، البته به آتش سوزنده، و مار و عقرب گزنده خواهد بود و ستم بر بندگان خدا، و چشم داشت آمرزش در روز قیامت، نیست مگر از حمق و سفاهت.
مکن بد که بد بینی ای یار نیک
که ناید ز تخم بدی بار نیک
دهقان سالخوره چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
از متمم مکارم اخلاق، و مبعوث بر کافه آفاق، مروی است که «پست ترین و ذلیل ترین خلق در نزد خدا کسی است که امر مسلمانان در دست او باشد و میان ایشان به راستی رفتار نکند» و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «ظلم و جور کردن در یک ساعت، بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه» و فرمود که «هر که از انتقام و مکافات بترسد، البته از ظلم کردن باز می ایستد» چون منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را می کشد و مکافات ظالم را به او می رساند.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
از جانب خداوند معبود، وحی به حضرت داود علیه السلام رسید که «به اهل ظلم بگو: مرا یاد نکنند که بر من واجب است یاد کنم هر که مرا یاد بکند و یاد کردن ظالمین، به لعن کردن ایشان است.
در هنگامی که حضرت سید سجاد علیه السلام را وفات رسید به حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، ای فرزند که ظلم نکنی بر کسی، که دادرسی به غیر از خدا نداشته باشد» زیرا که او را چون کسی دیگر نباشد، دست به درگاه مالک الملوک بر می دارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام می آورد هان، هان ای آنکه زمام اختیار مردم در دست داری تا بیچارگان بی کس را نیازاری، که کس بی کسان در مقام آزار تو برآید.
دردمندان بلا زهر هلاهل نوشند
قصد این قوم خطا باشد هین تا نکنی
منجنیق آه مظلومان به صبح
زود گیرد ظالمان را در حصار
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را می گیرد، در جان یا مال او» مردی که مدتی والی موضعی بود به خدمت آن والی امامت عرض کرد که «آیا توبه ای از برای من هست؟ فرمود نه، تا هر که بر ذمه تو حقی دارد به وی برسانی» و نیز از آن حضرت مروی است که «آنچه مظلوم از دین ظالم می گیرد بیش از آن چیزی است که ظالم از مظلوم می ستاند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «در تفسیر قول خدای عزوجل «ان ربک لبالمرصاد» فرمودند که پلی بر صراط هست که از آن نمی گذرد بنده ای که بر گردن او مظلمه ای باشد» و فرمود که «هیچ ظلمی شدیدتر و بدتر از ظلمی نیست که بر کسی باشد که یاوری بجز خداوند قهار نیابد» و نیز فرمود که «هر که بخورد مال برادر خود را به ناحق و به او رد نکند، خواهد خورد در روز قیامت شراری از آتش دوزخ را» و از آن جناب مروی است که «پروردگار عالم وحی فرستاد به پیغمبری از پیغمبران، که در مملکت پادشاه جباری بود، که برو به نزد این مرد جبار و به او بگو که من تو را وانداشته ام از برای ریختن خون بی گناهان و گرفتن اموال مردمان، بلکه تو را صاحب اختیار کردم به جهت آنکه صداهای مظلومان را از درگاه من بازداری و ناله های ایشان را کوتاه کنی، من نخواهم گذشت از ظلمی که بر احدی شود، اگر چه از جمله کفار باشد».
آری، پادشاهی، حکم شبانی دارد، که آفریدگار عالم او را بر رعیت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته و چنانچه اندکی در حفظ و حراست ایشان اهمال و مسامحه نماید به زودی دست او را از شبانی ایشان کوتاه فرماید و در روز محاسبه روز قیامت حساب جزء جزء را از او می طلبد.
میازار دهقان به یک خردله
که سلطان، شبان است و دهقان گله
چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
شهی که حفظ رعیت نگاه می دارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است و گرنه راعی خلق است زهر مارش باد که هر چه می خورد از جزیه مسلمانی است و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «هر که بدی کند با مردمان و بر ایشان ستم روا دارد، او را ناخوش نیاید، چون به او بدی کنند و ستمی به او رسد، چون فرزند آدم، آنچه را می کارد می درود و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین برنمی دارد و تخم شیرین، بار تلخ نمی دهد».
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز، انگور بار
مپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
چه عجب نیست از بسیاری از أبناء زمان، که انواع ظلم و ستم از ایشان به بیچارگان می رسد اگر روزی ورق زمانه برگردد و دست ایشان از ظلم کوتاه شود، و روزگار در صدد مکافات برآید، آه و ناله ایشان از ثریا می گذرد و زبان شکوه خالق و خلق را می گشاید و بر کسانی که اگر شفاعت مظلومی را در نزد ایشان می کرد به هیچ گونه قبول نمی کردند، اعتراض می کنند و ایشان را ملامت و سرزنش می نمایند که آخر، چنین ظلمی بر ما می شود، و تو چنین ساکت نشسته ای چرا گریبان چاک نمی کنی و بر سر خاک نمی ریزی و شورش و غوغا نمی نمائی؟
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
برگشت اثر هر ظلمی، به خود ظالم یا به اولاد اوست و غافل است از اینکه هر ظلمی که از کسی سرزد، البته روزگار، اثر آن را به او می رساند.
همچنان که حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که ستم کند، خداوند عالم مسلط می سازد بر او کسی را که ظلم کند براو، یا بر اولاد او، یا بر اولاد اولاد او.
بلی: کجا با عدل خداوند عادل جمع می شود که زبردستی، زیردستی را بیازارد، و دست آن بیچاره از مکافات او کوتاه باشد و حضرت ملک الملوک بر آن مطلع باشد و در صدد انتقام او برنیاید؟
مکن خیره بر زیردستان ستم
که دستی است بالای دست تو هم
ستمگر جفا بر تن خویش کرد
نه بر زیردستان دلریش کرد
مها زورمندی مکن با کهان
که بر یک نمط می نماند جهان
راوی گوید: چون حضرت چنین فرمودند، من عرض کردم که آن مرد، ظلم می کند و خدا ظلم را بر اولاد، و اولاد اولاد او مسلط می سازد؟ فرمود: بلی، خدای تعالی می فرماید: «و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریه ضعافا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا» خلاصه معنی آنکه «باید بترسند کسانی که هرگاه اولادی از ایشان بماند بی دست و پا، بر ایشان مهربان و ترسناک باشند، پس باید از خدای بپرهیزند و سخن نیک بگویند» و والد ماجد حقیر در جامع السعادات فرموده است که «ظاهر آن است که مواخذه اولاد به سبب ظلم پدران، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بوده اند یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد» و بعضی از علما در سر این، گفته که دنیا دار مکافات و انتقام است، و باید مکافات هر ظلمی در دنیا بشود گو بعضی از آن به روز قیامت افتد و این انتقام هم از برای ظالم فایده دارد تو هم از برای مظلوم، اما از برای ظالم، به جهت اینکه چون این را شنید و مطلع شد که هر ظلمی را در دنیا مکافاتی است، بسا باشد که از ظلم کردن باز ایستد و اما از برای مظلوم، به جهت اینکه او از اطلاع براین شاد و مستبشر می گردد و علاوه بر ثواب اخروی، فرح در دنیا نیز از برای او حاصل می شود.
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
پس آنچه به اولاد، و اولاد اولاد ظالم، از ظلم می رسد اگر چه ظاهرا بر او ظالم است و لیکن در معنی نعمتی است از خدا بر او، که فایده از برای دیگران نیز دارد پس هر که را اندک عقل و شعوری بوده باشد، و دشمن خود و بازماندگان خود نباشد و اعتقاد به مرگ و رسیدن به حساب و ثواب و عقاب روز قیامت داشته باشد البته خود را از ظلم نگاه می دارد.
و عجب است از قومی که مرگ را به چشم خود می بینند و دعوای یقین به حشر و نشر و بهشت و دوزخ می نمایند، و احوال اهل ظلم را در دنیا معاینه و ملاحظه می نمایند، و با وجود این، پیوسته ظلم و ستم به زیردستان و ضعفا می نمایند و از حکم حاکم عادل، و مواخذه مالک الملوک، و سطوت قهر جبار سموات و ارضین، خوف نمی کنند و از رسوائی روز قیامت در حضور ملائکه و انبیاء و سایر امم گذشته و آینده اندیشه نمی نمایند و از تخویفات و تهدیدات پروردگار خود هیچ باکی ندارند.
بلی: «یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم» یعنی «روز توانائی و قدرت مظلوم بر ظالم، بسی شدیدتر و بالاتر است از امروز که ظالم قدرت بر مظلوم دارد».
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی توانا تر از وی شوی
زنهار، ای ظالم دست نگه دار که دستی بالای دست تو هست بر خود بترس که تواناتر از توئی در کمین است.
ره پرشکن است پر بیفکن
تیغ است قوی سپر بیفکن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
کوتاهی و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر
صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر است و سبب آن یا ضعف نفس است، یا طمع مالی و آن از جمله مهلکات است و ضرر آن عام، و فساد، آن تام است، زیرا اگر بساط امر به معروف و نهی از منکر پیچیده شود، و اساس آن برچیده شود، آیات نبوت از میان مردم برطرف، و احکام دین و ملت ضایع و تلف می گردد و جهل و نادانی عالم را فرو می گیرد و ضلالت و گمراهی ظاهر می شود و آثار شریعت رب العالمین فراموش،و چراغ آیین سید المرسلین خاموش، فتنه و فساد شایع، و ولایت و اهل آنها نابود و ضایع می گردند و از این جهت است که می بینی و می شنوی که در هر روزگاری که قوی النفس دینداری که حکم او نافذ و جاری بود، از علمای صاحب دیانت، یا امرای صاحب سعادت از پی این کار دامن همت بر میان زد، و در راه دین و آئین از ملامت و سرزنش مردمان أندیشه نکرد، همه مردمان به طاعات و مبرات راغب، و تحصیل علم و عمل را طالب شدند و برکات از آسمان بر ایشان نازل، و خیر دنیا و آخرت ایشان را حاصل شد و در هر زمانی که عالم عاملی، یا سلطان عادلی همت بر این امر خطیر نگماشت، و این کار عظیم را سهل انگاشت، امر مردم فاسد، و بازار علم و عمل کاسته گشته مردم به لهو و لعب مشغول، و به هوا و هوس گرفتار، و خودسر شدند و یاد خدا و فکر روز جزا را فراموش، و از باده معاصی و ملاهی مست و مدهوش گشتند.
و به این سبب در آیات و اخبار، مذمت بسیار بر ترک امر به معروف و نهی از منکر شده خدای تعالی می فرماید: «لو لا ینهیهم الربانیون و الااحبار عن قولهم الإثم و أکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون» یعنی «چرا نهی نمی کنند علماء و دانایان، ایشان را از گفتار گناه و خوردن حرام؟ هر آینه بدکاری است آنچه می کنند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ قومی نیست که معصیت کنند و در میان ایشان کسی باشد که قدرت داشته باشد ایشان را منع کند و نکند، مگر بیم آن است که خدای تعالی فرو گیرد ایشان را به عذابی که از نزد او نازل می گردد» و نیز از آن سرور منقول است که فرمود: «باید البته امر به معروف و نهی از منکر نمایید و إلا بدان شما بر شما مسلط می شوند پس خوبان شما دست به دعا برمی دارند و دعای ایشان به درجه اجابت نمی رسد» و فرمود که «خدا عذاب نمی کند خواص را به گناه عوام، تا معاصی در میان ایشان ظاهر و هویدا گردد و خواص را قدرت بر انکار آنها باشد و انکار نکنند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام منقول است که فرمود: «به درستی که کسانی که پیش از شما به هلاکت رسیدند بدان واسطه بود که مرتکب معاصی شدند، و علمای ایشان آنها را نهی نکردند، چون معصیت ایشان به طول انجامید عقوبات الهی بر ایشان نازل گردید» و فرمود که «امر به معروف و نهی از منکر، دو مخلوقند از خلقهای الهی، پس هر که یاری کند آنها را خدا او را عزیز کند و هر که ذلیل کند آنها را خدا او را ذلیل کند» و نیز از کلمات آن حضرت است که «هر که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان، او مرده ای است در میان زندگان» و فرمود که «رسول خدا ما را امر کرد که ملاقات کنیم با اهل معاصی با روهای درهم کشیده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خداوند عالم به شعیب نبی وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد، چهل هزار نفر بدان، و شصت هزار نفر از نیکان عرض کرد که پروردگارا نیکان را چرا؟ خطاب رسید: به جهت آنکه «مماشات و سهل انگاری با اهل معصیت کردند و به غضب من غضبناک نگشتند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «پاکیزه نشد طایفه ای که از اقویای ایشان حق ضعفای ایشان گرفته نشد» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی دو ملک را فرستاد به شهری که آن را با اهلش سرنگون سازند، چون به آنجا رسیدند، مردی را دیدند که خدا را می خواند و تضرع می کند و زاری می نماید یکی از آن دو ملک گفت: این مرد را نمی بینی؟ گفت: چرا و لیکن آنچه خدا فرموده به جا می آوریم آن یک گفت: من کاری نمی کنم تا پروردگار رجوع کنم و از او سوال کنم پس مراجعت کرد و عرض کرد: پروردگارا چون به این شهر رسیدیم فلان بنده تو را دیدیم که تو را می خواند و تضرع می کرد خدای تعالی فرمود: امری که کردم به جا آوردید، به درستی که آن مرد کسی است که هرگز در غیظ به جهت امر من متغیر نشده، یعنی در معاصی به غضب نیامده» و روزی آن حضرت به طایفه ای از اصحاب خود فرمودند که «بر من لازم است که بی گناهان شما را به گناهکاران مواخذه نمایم و چگونه لازم نباشد و حال اینکه از مردی از شما عمل قبیحی به شما می رسد و انکار بر او نمی کنید و از او دوری نمی نمائید و اذیت نمی رسانید او را تا آن را ترک کند» و فرمود که «البته بار خواهم کرد گناهان نادانان شما را بر علما و دانایان شما.
چه چیز باز می دارد شما را که چون از مردی از شما معصیتی به شما برسد به نزد او بیائید و او را سرزنش کنید و پند و نصیحت کنید؟ شخصی عرض کرد که قبول نمی کنند فرمود: از ایشان دوری کنید و از نشستن با ایشان اجتناب نمائید» و اخبار بسیار در منع از حاضر شدن در مجالس معصیت، وارد شده، در صورتی که نهی از آن، و دفع آن مقدور و ممکن نباشد.
و رسیده است که «اگر کسی در مجلس معصیت حاضر شود لعنت بر او نازل می شود» بنابراین، جایز نیست داخل شدن در خانه های ظلمه و فساق، در هنگامی که مشغول ظلمی یا فسقی باشند و همچنین جایز نیست حاضر شدن در مجامعی که در آنها معصیتی واقع می شود و آدمی قدرت بر دفع آن ندارد، زیرا که ملاحظه معاصی، بدون ضرورت جایز نیست و عذر اینکه من قدرت بر دفع آن ندارم مسموع نی و به این سبب بود که جمعی از پیشینیان، عزلت اختیار کرده و از مردم کناره گرفته و به این مضمون عمل می نمودند.
اگر در جهان از جهان رسته ای است
در از خلق بر خویشتن بسته ای است
و سبب عزلت ایشان این بود که مبادا در بازار و راه مجامع و عیدگاه ملاحظه عصیان پروردگار را نمایند و از دفع آن عاجز باشند.
و چون حال مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر را دانستی، و فهمیدی که بر آن چه قدر مفاسد مترتب است، خواهی دانست که امر به معصیت و نهی از طاعت چه مفسده ای دارد و چه عقاب در مقابل آن است روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چگونه خواهید بود هرگاه زنان شما فاسد شوند؟ و جوانان شما فاسق گردند؟ و امر به معروف نکنید و نهی از منکر ننمائید؟ از روزی تعجب عرض کردند که همچنین وقتی خواهد بود؟ فرمود: بلی و بدتر از این، چگونه خواهید بود هرگاه معروف در نظر شما منکر باشد و منکر معروف؟»
و هر که تأمل کند در اخبار و آثار، و آگاه باشد بر تواریخ و حکایات پیشینیان، و بلاها و عقوباتی که به ایشان رسید، و مشاهده عصر خود را کند، و آنچه در آن حادث می شود ببیند از ابتلای مردمان بعد از شیوع معاصی، به بعضی آفات سماویه و ارضیه، یقین می کند که هر عقوبت آسمانی و زمینی، از: طاعون و وباء، و قحط و غلا، و کم شدن آب و باران، و تسلط اشرار و ظالمان، و قتل و غارت و زلزله و امثال اینها، به سبب ترک کردن مردمان است امر به معروف و نهی از منکر را.
و به این سبب در آیات و اخبار، مذمت بسیار بر ترک امر به معروف و نهی از منکر شده خدای تعالی می فرماید: «لو لا ینهیهم الربانیون و الااحبار عن قولهم الإثم و أکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون» یعنی «چرا نهی نمی کنند علماء و دانایان، ایشان را از گفتار گناه و خوردن حرام؟ هر آینه بدکاری است آنچه می کنند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ قومی نیست که معصیت کنند و در میان ایشان کسی باشد که قدرت داشته باشد ایشان را منع کند و نکند، مگر بیم آن است که خدای تعالی فرو گیرد ایشان را به عذابی که از نزد او نازل می گردد» و نیز از آن سرور منقول است که فرمود: «باید البته امر به معروف و نهی از منکر نمایید و إلا بدان شما بر شما مسلط می شوند پس خوبان شما دست به دعا برمی دارند و دعای ایشان به درجه اجابت نمی رسد» و فرمود که «خدا عذاب نمی کند خواص را به گناه عوام، تا معاصی در میان ایشان ظاهر و هویدا گردد و خواص را قدرت بر انکار آنها باشد و انکار نکنند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام منقول است که فرمود: «به درستی که کسانی که پیش از شما به هلاکت رسیدند بدان واسطه بود که مرتکب معاصی شدند، و علمای ایشان آنها را نهی نکردند، چون معصیت ایشان به طول انجامید عقوبات الهی بر ایشان نازل گردید» و فرمود که «امر به معروف و نهی از منکر، دو مخلوقند از خلقهای الهی، پس هر که یاری کند آنها را خدا او را عزیز کند و هر که ذلیل کند آنها را خدا او را ذلیل کند» و نیز از کلمات آن حضرت است که «هر که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان، او مرده ای است در میان زندگان» و فرمود که «رسول خدا ما را امر کرد که ملاقات کنیم با اهل معاصی با روهای درهم کشیده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خداوند عالم به شعیب نبی وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد، چهل هزار نفر بدان، و شصت هزار نفر از نیکان عرض کرد که پروردگارا نیکان را چرا؟ خطاب رسید: به جهت آنکه «مماشات و سهل انگاری با اهل معصیت کردند و به غضب من غضبناک نگشتند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «پاکیزه نشد طایفه ای که از اقویای ایشان حق ضعفای ایشان گرفته نشد» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی دو ملک را فرستاد به شهری که آن را با اهلش سرنگون سازند، چون به آنجا رسیدند، مردی را دیدند که خدا را می خواند و تضرع می کند و زاری می نماید یکی از آن دو ملک گفت: این مرد را نمی بینی؟ گفت: چرا و لیکن آنچه خدا فرموده به جا می آوریم آن یک گفت: من کاری نمی کنم تا پروردگار رجوع کنم و از او سوال کنم پس مراجعت کرد و عرض کرد: پروردگارا چون به این شهر رسیدیم فلان بنده تو را دیدیم که تو را می خواند و تضرع می کرد خدای تعالی فرمود: امری که کردم به جا آوردید، به درستی که آن مرد کسی است که هرگز در غیظ به جهت امر من متغیر نشده، یعنی در معاصی به غضب نیامده» و روزی آن حضرت به طایفه ای از اصحاب خود فرمودند که «بر من لازم است که بی گناهان شما را به گناهکاران مواخذه نمایم و چگونه لازم نباشد و حال اینکه از مردی از شما عمل قبیحی به شما می رسد و انکار بر او نمی کنید و از او دوری نمی نمائید و اذیت نمی رسانید او را تا آن را ترک کند» و فرمود که «البته بار خواهم کرد گناهان نادانان شما را بر علما و دانایان شما.
چه چیز باز می دارد شما را که چون از مردی از شما معصیتی به شما برسد به نزد او بیائید و او را سرزنش کنید و پند و نصیحت کنید؟ شخصی عرض کرد که قبول نمی کنند فرمود: از ایشان دوری کنید و از نشستن با ایشان اجتناب نمائید» و اخبار بسیار در منع از حاضر شدن در مجالس معصیت، وارد شده، در صورتی که نهی از آن، و دفع آن مقدور و ممکن نباشد.
و رسیده است که «اگر کسی در مجلس معصیت حاضر شود لعنت بر او نازل می شود» بنابراین، جایز نیست داخل شدن در خانه های ظلمه و فساق، در هنگامی که مشغول ظلمی یا فسقی باشند و همچنین جایز نیست حاضر شدن در مجامعی که در آنها معصیتی واقع می شود و آدمی قدرت بر دفع آن ندارد، زیرا که ملاحظه معاصی، بدون ضرورت جایز نیست و عذر اینکه من قدرت بر دفع آن ندارم مسموع نی و به این سبب بود که جمعی از پیشینیان، عزلت اختیار کرده و از مردم کناره گرفته و به این مضمون عمل می نمودند.
اگر در جهان از جهان رسته ای است
در از خلق بر خویشتن بسته ای است
و سبب عزلت ایشان این بود که مبادا در بازار و راه مجامع و عیدگاه ملاحظه عصیان پروردگار را نمایند و از دفع آن عاجز باشند.
و چون حال مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر را دانستی، و فهمیدی که بر آن چه قدر مفاسد مترتب است، خواهی دانست که امر به معصیت و نهی از طاعت چه مفسده ای دارد و چه عقاب در مقابل آن است روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چگونه خواهید بود هرگاه زنان شما فاسد شوند؟ و جوانان شما فاسق گردند؟ و امر به معروف نکنید و نهی از منکر ننمائید؟ از روزی تعجب عرض کردند که همچنین وقتی خواهد بود؟ فرمود: بلی و بدتر از این، چگونه خواهید بود هرگاه معروف در نظر شما منکر باشد و منکر معروف؟»
و هر که تأمل کند در اخبار و آثار، و آگاه باشد بر تواریخ و حکایات پیشینیان، و بلاها و عقوباتی که به ایشان رسید، و مشاهده عصر خود را کند، و آنچه در آن حادث می شود ببیند از ابتلای مردمان بعد از شیوع معاصی، به بعضی آفات سماویه و ارضیه، یقین می کند که هر عقوبت آسمانی و زمینی، از: طاعون و وباء، و قحط و غلا، و کم شدن آب و باران، و تسلط اشرار و ظالمان، و قتل و غارت و زلزله و امثال اینها، به سبب ترک کردن مردمان است امر به معروف و نهی از منکر را.