عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۹ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۶۹
برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او
آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او
طره دستار او همسایه بال هماست
پادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۷۷
یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او
ازین غبار بلندی گرفت رایت او
اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین
شد از خط عسلی بیشتر حلاوت او
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۲
عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را
توتیا می سازد آخر زور می این شیشه را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۵۹
کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را
نقاب روی عنبر می کند خجلت بهارش را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۷۷
ز لعلش پر می گلرنگ شد پیمانه دلها
ز چشم سبز او چینی نما شد خانه دلها
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۰۳
شانه با صد دست از بست و گشادش درهم است
قفل وسواسی که می گویند، زلف پر خم است؟
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۳۱
بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است
سنگ بر شیشه من، شیشه زدن بر سنگ است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۶۷
خال است این که بر لب او چشم دوخته است؟
یا شبنمی در آتش یاقوت سوخته است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۲۵
به ظاهر چین در ابرو گرچه آن نازآفرین دارد
به قدر بند نی تنگ شکر در آستین دارد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۵۰
با خوی سرکش او آتش سخن پذیرست
با خط تازه او ریحان سیاه پیرست
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۱۳
غلیان ز دودمان وجود آشکار شد
عالم پر از ستاره دنباله دار شد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۶۶
صنوبر قامتی کز خاک می روید گرفتارش
خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارش
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۶۹
دل خونین چنان آمیخت با فولاد پیکانش
که با جوهر یکی شد پیچ و تاب رشته جانش
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۹۶
به طوق غبغب سیمین او نظر واکن
هلال ماه در آغوش را تماشا کن
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۹۷
عرق به چهره اش از تاب می نشسته ببین
به روی آینه عقد گهر گسسته ببین
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۱۲
بوی گل غنچه شود چون تو به گلزار آیی
رنگ یوسف شکند چون تو به بازار آیی
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۲۴
موجی است که تاج از سر فغفور رباید
چینی که در ابروی تو ای تلخ جبین است
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۳۲
در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش
ز شبنم آب حسرت غنچه ها را در دهان گردد
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۳۴
ز ابرو یک سر و گردن بلند افتاده مژگانش
کمان پرزور چون افتد خدنگ او رسا باشد
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۴۸
ز شوخی ها به برق نوبهاران نسبتی دارد
که می ریزد چو باران خون و خندان است شمشیرش