عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۲۳
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۴
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۴۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۸۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۹۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۹۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۲
آمد بهار و موسم گلگشت باغ شد
گلبن برای اهل طرب چلچراغ شد
سر از دریچه کرد برون آن بهار حسن
هر کوچه از نسیم رخش کوچه باغ شد
گفتا چه رنگ می شوم از خوردن شراب
گفتم به رنگ لاله تر، بی دماغ شد!
از بس تنش چو صفحه آیینه صاف بود
بر هر کجا که دست نهادیم، داغ شد
طغرا چه سود وصل، زمانی که اصل عمر
در راه آن پری، همه صرف سراغ شد
گلبن برای اهل طرب چلچراغ شد
سر از دریچه کرد برون آن بهار حسن
هر کوچه از نسیم رخش کوچه باغ شد
گفتا چه رنگ می شوم از خوردن شراب
گفتم به رنگ لاله تر، بی دماغ شد!
از بس تنش چو صفحه آیینه صاف بود
بر هر کجا که دست نهادیم، داغ شد
طغرا چه سود وصل، زمانی که اصل عمر
در راه آن پری، همه صرف سراغ شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۷
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۳۲
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۳۳
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۴۱
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۹۱
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۹۸
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱۲
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۰
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
پاکرو در خاک هندستان، همین آب است و بس
سبحه گردانی که دارد، چرخ دولاب است و بس
دل بکن از خود، که در بزم جگرخواران هند
ناخنی کز خون نگردد سرخ، مضراب است و بس
هرکه آمد، از هجوم تیره روزی برنگشت
زین شبستان آنکه برگردیده، مهتاب است و بس
هیچ کس در بزم این تردامنان خونگرم نیست
گرمخونی گر به چنگ آید، می ناب است و بس
طالع شهر زنان دارد نگارستان هند
هست هرچیزش فراوان، مرد کمیاب است و بس
گشت رطب و یابسش در چشم طغرا بی مزه
در نظر چیزی که شیرین آیدش، خواب است و بس
عالم خاکی، چه هندستان، چه ایران، پرغم است
عالمی که غم ندارد،عالم آب است و بس
سبحه گردانی که دارد، چرخ دولاب است و بس
دل بکن از خود، که در بزم جگرخواران هند
ناخنی کز خون نگردد سرخ، مضراب است و بس
هرکه آمد، از هجوم تیره روزی برنگشت
زین شبستان آنکه برگردیده، مهتاب است و بس
هیچ کس در بزم این تردامنان خونگرم نیست
گرمخونی گر به چنگ آید، می ناب است و بس
طالع شهر زنان دارد نگارستان هند
هست هرچیزش فراوان، مرد کمیاب است و بس
گشت رطب و یابسش در چشم طغرا بی مزه
در نظر چیزی که شیرین آیدش، خواب است و بس
عالم خاکی، چه هندستان، چه ایران، پرغم است
عالمی که غم ندارد،عالم آب است و بس