عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۴
هان ای «واحد» زباد حرصی تو اسیر
زان نیست تو را زآتش حرص گزیر
خاکت بر سر صوفی و دریوزهٔ زر
ای رفته زرویت آب درویش و امیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۵
از آتش حرص و آز تا چند نفیر
ای آب زروی رفته پندی بپذیر
ای خوار چو خاک راه تا چند امیر
ای عمر به باد داده میری کم گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳۲
صوفی غم جان خور تو غم نان تا کی
وز پرورش این تن نادان تا کی
اندر پی طبل شکم و نای گلو
این رقص زنخ به ضرب دندان تا کی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴۰
به بین نشود کس به تکبّر کردن
نتوان به تکلّف شبه را دُر کردن
از برف توان کوزه برآورد ولی
حسرت خورد آن کس به گِه پُر کردن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴۶
ای خسته و بسته از پس بینی خویش
بینی که چه بینی تو زخود بینی خویش
بینی کنی و به خلق کمتر بینی
بینی که چه آید به تو از بینی خویش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵۰
از خوی بد تو زان همی رنجد کس
کاندر نظرت هیچ نمی سنجد کس
یک پوست فزون نیست تو را در همه تن
چون از تو پُر است کی درو گنجد کس
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵۵
گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی
دایم زچه در پی هوا و هوسی
خود را زهمه بیشترک می بینی
هر دم چو رسن تاب از آن بازپسی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۵
در هیچ سری مایهٔ اسراری نه
کس را خبر از اندک و بسیاری نه
هر طایفه ای گرفته کاری بر دست
وآنگاه به دست هیچ کس کاری نه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۰
از جام هوس بادهٔ مستی تا کی
ای نیست شونده لاف هستی تا کی
وای غرقهٔ بحر غفلت ار ابر نئی
تر دامنی و هوا پرستی تا کی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۸
چشم فلک از ظلم تو بگریست مکن
آخر به دور روزه عمرت این چیست مکن
خالق شودت خصم چو خلق آزاری
گر می دانی که خصم تو کیست مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۹
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن
افراز ملوک را نشیبی است مکن
با خلق خدا ستم مکن نیک بدان
فردات به هر سبب حسیبی است مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۰
جانا سخنان خصم در گوش مکن
پند من مستمند بنیوش مکن
برخاسته ای به خون شهری زن و مرد
بنشین، بشنو، باش تو خاموش مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۱
یک قطره زآب دیدهٔ مظلومی
یک آه زسوز سینهٔ محرومی
آن قطره شود سیل بسی شهر برد
وان آه شود آتش و سوزد رومی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۲
تا چند ازین خلق خدا آزردن
زین عالم فانی چه توانی بردن
ای بر فلک از کبر کشیده گردن
آخر نه خدایی! نه بخواهی مُردن؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۴
ظالم چو کباب از دل درویش خورد
چون در نگری زپهلوی خویش خورد
دنیا عنب است هر که ازو بیش خورد
خون افزاید، تب آورد، نیش خورد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۵
ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد
رنگ از گل وز مشک ختن بو بُبَرد
گر بر سر مظلوم نهی پای به ظلم
گر خود تو سکندری که دست «هم» او بُبَرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۰
شاها چو به محشر اندر آرند تو را
وانگاه زکرده ها شمارند تو را
جور و ستمت یکان یکان عرضه دهند
گویی که نکرده ام گذارند تو را؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۸
بس خون جگر که مرد را خورده شود
تابیش بدی به دیگران برده شود
با آنک بدی کرد برو نیکی کن
تا فرق میان تو و او کرده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۲
چون وسوسه ای تو را بگیرد دامن
آغاز کنی کینه و جنگی با من
تو پنداری که عشق شهوت باشد
خاکت بر سر غلط تو کردی یا من
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۲
روزیت به مهر من نمی سوزد دل
جز آتش کینه می نیفروزد دل
خود صحبت و دوستی دیرینه مگیر
بر عاجزی منت نمی سوزد دل