عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۳
هر چند مرا قصد سلامت باشد
در من زهمه خلق ملامت باشد
هر یک به هزار فعل بد مشغولند
گر من نظری کنم قیامت باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۶
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۸
زان پیش که من شیفته رسوا گردم
وندر مجلس چو نقل رسوا گردم
گر بر دل جمع زحمتی هست زمن
هرچند که جا خوش است تا واگردم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۸
مردار چه به کار خویش سرگردان است
هم چارهٔ او ازو بود گردانست
نامرد بود که او نسازد با کس
آن کس که بساخت با همه مرد آن است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۹
خه خه به چه گشته ای چنین دشمن دوست
وه وه به کدام مذهب این شیوه نکوست
رَو رَو که شکایت تو ناگفته به است
بس بس که حکایت تو ناکرده نکوست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۰
اینها که زاسرار قدَر بی خبرند
بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند
ما با همه شیوه ای بسازیم ولیک
چه سود که جمله خلق کوته نظرند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۲
یاری که به وقت کار در کار آید
وی را چو طلب کنی دل افگار آید
این یار که بار تو کشد کم یابی
گر بار کشی جمله جهان یار آید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۴
با هر بد و نیک وا نوازیم به طبع
بر هیچ کسی سرنفرازیم به طبع
کوته نظران نمی گذارند ارنه
ما با همه شیوه ای بسازیم به طبع
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۵
چون آتش و آب بردباری نکنی
کم زانک چو باد خاکساری نکنی
از صحبت خلق برنشاید خوردن
تا با بد و نیک سازگاری نکنی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۹
خوبان همه گردن نفرازند آخر
یکباره چنین به بر نتازند آخر
هر چند که دلفریب و دلبر باشند
با خسته دلان نیز نسازند آخر
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۹
با دشمن و با دوست نه صلح است و نه حرب
گاهم زند این طعنه گه آن دیگر ضرب
از غصّهٔ همنشین ناهموار آب
معذور بود گر رود از شرق به غرب
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۳
ابناء زمانه سخت نامعلومند
از عیش حقیقتی از آن محرومند
بوی گل دل جمله جهان بگرفت است
افسوس که این مدّعیان مزکومند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۳
شادی طلبی برو گدای همه باش
بیگانه خویش و آشنای همه باش
خواهی که تو را چو دیده بر سر دارند
دست همه بوس و خاک پای همه باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱
بدخواه کسی به مقصد خود نرسد
یک ظن نبرد تا به خودش صد نرسد
من نیک تو خواهم و تو بدخواه منی
تو نیک نبینی و مرا بد نرسد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳
گر کعبه کنی خراب از بدخویی
وز آب جفا نقش شریعت شویی
باشد به از آن که همنشین خود را
در پیش ستایی وز پس بدگویی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶
مردم همه از زرق و فسون محرومند
وز جان و دل بوقلمون محرومند
اندیشهٔ تو جان و جهانی ارزد
سبحان الله که خلق چون محرومند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰
یاران زمانه پیچ پیچند همه
سودازدگان بی علاجند همه
بر هیچ مرید بد به هیچی منگر
قصّه چه کنم دراز، هیچند همه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۴
یک جرعهٔ می زملک کاوس به است
وز تخت قباد و مردی طوس به است
هر صبحدمی که فاسقی آه زند
از زاری صوفیان سالوس به است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۸
آن را که حرامزادگی عادت و خوست
عیب دگران به نزد او سخت نکوست
معیوب همه عیب کسان می طلبد
از کوزه همان برون تراود که دروست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۱
با برگ مژه سد سکندر سفتن
صد آتش نمرود به دیده سفتن
به باشد از آنک دوستان خود را
در پیش ستودن و زپس بد گفتن