عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۶ - الکنود
کنود آن عبد نعمت ناشناس است
که اندر حق منعم ناسپاس است
کند ترک فرائض در شریعت
دگر ترک فضائل در طریقت
اراده در حقیقت باشد آنش
که نبود در اراده حق نشانش
بخواهد یعنی آنچیزیکه جاری
نبود اندر اراده و حکم باری
بود با حق منازع در مشیت
نداند اینچنین کس حق نعمت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۷ - کون الفطور غیر مشتت للشمل
کنون کون الفطور آمد به نیت
که للشمل است آن غیرمشتت
تکثر واحدالحق را بتجویز
بود اندر تعینها و تمییز
که در جمعیت اللهش تفرق
نیابد راه در حین تعلق
بود یعنی که در بحرالاحد غرق
ولی با امتیاز عالم فرق
بجمع خویش باقی بی‌تعسر
بود در عین تفریق و تکسر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۸ - کوکب الصبح
کنم از کوکب صبحت بیانی
بود اول تجلی را نشانی
بسالک مطلق از اول تجلی
بود ظاهر فروغ نفس کلی
در اینمعنی بقرآن ذوالمنن گفت
«رأی کوکب علیه اللیل جن» گفت
بود لیل طبیعت تیره چون شب
طلوع نفس بر این شب چو کوکب
بسالک کو بود در راه توحید
کند زان پس تجلی ماه و خورشید
که آن از قلب و روح آمد عبارت
و زان پس نور ذاتست این اشارت
خلیل حق در اینمعنی متین گفت
بوحدت «الا احب الافلین» گفت
بود «وجهت وجهی» اینکه هر سو
کنی رو نیست پیدا غیر یک رو
پس از رفع حجب گردید ظاهر
که خود ارض و سما را اوست فاطر
شود اسلام سالک اندرین سیر
حقیقی هم بری از شرک و از غیر
بتحقیق ولایت اندرین باب
دهم شرحی بعون رب‌الارباب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۰ - کیمیاء‌السعاده
مرا باز از سعادت کیمیائیست
که آن تهذیب نفس از هر هوائیست
زهر رجس و رذایل اجتنابست
بهر حسن و فضایل اکتسابست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۱ - کیمیاء‌العوام
یکی هم کیمیا خاص عوام است
وی استبدال گوهر بر رخام است
ز کف هشتن متاع اخر ویرا
بدل بستن حطام دنیوی را
علو را دادن و دانی گرفتن
بقا را هشتن و فانی گرفتن
کند بر بوته زری کیمیاگر
مبدل برنحاس او را شود زر
هوای کیمیایش بر گزاف است
مرادش جمله برعکس و خلافست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۲ - کیمیاء‌الخواص
دگر دارند خاصان کیمیائی
که دنیا را کند زر بید وائی
خود آن اکسیر مخصوص خواص است
زوی هر قلب بیغش در خلاص است
بود تخلیص قلب از کون و کائن
باستیثار سلطان مکون
ز استیثار مقصود اختیار است
که زر قلب ازو کامل عیار است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۳ - اللائمه
بده از لائمه دل را تسلی
که آن نوریست فوری در تجلی
بود بربارقه یا خطره موسوم
که گرد زود ظاهر زود معدوم
خود آن آثار حسن حقتعالی است
دل از وی منجذب سوی دل آراست
برفت از خود چو دید آنحسن موزون
شود تا رفته رفته محو و مجنون
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۴ - اللب
بود لب عقل صافی از کدورت
منور او بنور قدس حضرت
بود صاف از قشور و هم و تخییل
مجرد وز قیود ظن و تسویل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۵ - لب اللب
بود هم لب لبت در گواهی
همانا ماده نور الهی
مؤید باشد از تأیید او عقل
مصفا و ز قشور و هم و هم نقل
کند درک علوم عالیات او
ز درک قلب دور از نائبات او
بکونی کو مصون از فهم محجوب
بعلم رسمی است ار هست منسوب
بکونی هست آن دلرا تعلق
که محصونست از رسم تفرق
ز حسن سابقه این خود دلیل است
بخیر خاتمه هم بس دخیل است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۶ - اللبس
ز لبس آن عنصریت در اساس است
که او روح حقیاق را الباس است
عناصر مر حقایق را ثیابند
از آن گفت «اولیا تحت قبابند»
کسی نشناخت جز حقشان بلا ریب
که لبس عنصر آمد مانع از غیب
عناصر پرده غیب و معانیست
در این پرده حقایق در نهانیست
از آنند اولیا تحت قبایش
که کس نشناسد ایشانرا سوایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۷ - اللسن
لسن واقع بوی گردد کماهی
باذن واعی افصاح الهی
شود واقع بحق افصاح و گفتار
بر آن گوشی که می‌باشد نگهدار
گهی باشد که اشعار است و الهام
بدون واسطه کاید به پیغام
شود خود عبد عارف بر فصاحت
که از حق است این لطف و ملاحت
دگر شد واسطه آن را بتحقیق
نبی خود یا ولی یا مرد صدیق
لسن این هر دو را گویند اصحاب
ولی در هر دو رمزی هست دریاب
بود چون مختلف فهم خلایق
مناسب نیست توضیح دقایق
گروهی کاهل این اسرار بودند
بفهم خلق برخوردار بودند
حجاب از روی معنی باز کردند
بیان راز با صد راز کردند
بما گفتند در صد پرده یک راز
صفی یک پرده هم افزون کند باز
لسن تعریف ذات از هر صفاتست
که ظاهر از نمود ممکناتست
یکی را چشم بازو اذن خیر است
یکی در وصف او محتاج غیر است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۸ - لسان الحق
لسان‌الحق بود انسان فایق
که باشد مظهر او بر اسم ناطق
کند بر اهل صورت وصف ظاهر
دهد بر مرد معنی سیر قاهر
بقدر فهم و استعداد مردم
کند هر جا بعنوانی تکلم
لسانش در شریعت گوید از حق
وجودش سازد از حق کشف مطلق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۰ - اللطیفه الانسانیه
لطیف کو بانسانست معروف
بنفس ناطقه گردید موصوف
بقلب است او مسمی در تعقل
حقیقت باشد از روح او تنزل
دو وجه او را بنفس رو و روح باشد
دهم تفصیل تا مشروح باشد
از آنوجهی که بر روح است منسوب
بصدرش اهل دل دارند محسوب
و زان وجهی که بر نفس است اقرب
فؤادش گر تو خوانی باشد انسب
بدین دستور می‌باشد لطائف
بدینسان بر مراتب باش واقف
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۱ - اللوح
دگر لوحت کتاب بس مبین است
که کشف از نفس کلی در یقین است
گهی گویند لوح و گه کتابش
گهی هم نفس کلی در خطابش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۲ - اللوایح
لوایح لایحه را لفظ جمع است
که در جمع مکاشف همچو شمع است
شود آن لایحه در حکم اشراق
بکشف معنوی و صوری اطلاق
خود آن صوری مگر کشف مثال است
که برحس لایح اندر انتقال است
دگر آن معنوی آمد هویدا
ز غیب حضرت اقدس اعلی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۳ - اللوامع
لوامع باشد آن انوار ساطع
که مر اهل بدایت راست لامع
بحس مشترک عکس خیال است
و زآنجا منعکس بر حس و حال است
مشاهد را شود پیدا بظاهر
چه نور مهر و مه مشهور و باهر
گهی باشد که آید سرخ در دید
خود آن از قهر برنفس است و تهدید
و گر از لطف و احسانست و رحمت
مکاشف را بود مایل بخضرت
غلبه نور لطف و قهر غالب
بسبز و سرخ لامع بر مناسب
ز بهر مبتدی اغلب لوامع
بود نوری که بر دل گشت طالع
گه احمرگاه اخضر باشد آنهم
بحکم قهر و لطف الله اعلم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۴ - لیله القدر
کنم از لیله‌القدرت بیانی
که دور از وقت و قدر خود نمانی
بود از بهر سالک لیله‌القدر
تجلی خاصش از حق شد چه درصدر
شناسد سالک از وی قدر خود را
بخود بیند هلال و بدر خود را
بیابد رتبت خود را که منسوب
بنسبت تا چه حد باشد بمحبوب
خود آنوقت ابتدای وصل سالک
بسوی عین جمع است و مبارک
شناسد قدر خود را سالک اینجا
بنفس منظلم شد مالک اینجا
به است این دم ز صد سال و هزارت
که یابی قدر عمر از صول یارت
در این شب شد هلال رهروان بدر
از آن تعبیر شد بر لیله‌القدر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۵ - باب‌المیم الماسک و المموسک به والمموسک لاجله
زممسوک به و ماسک شنو باز
ز ممسوک لاجله باز جو راز
خود آنجمله عماد معنویه است
که انسانرا حقیقت در رویه است
لاجله باشد آن تفسیر لولاک
که شد از بهر او ایجاد افلاک
فلک را رهروان گفتند در طور
بر انفاس بنی آدم زند دور
کسی کو اهل اینحال و مقام است
خود او را علم اینمعنی تمام است
بداند اینکه موجدات لایق
صورها شد ز اعمال خلایق
عملها هم ز خلقان مختلف بد
ارادتها از آنرو مختلف شد
مراتب مختلف آمد بصورت
ز سر اختلافات ارادت
ارادت مختلف کآمد باقسام
حقیقت یک ارادت راست احکام
که آن اصل است و هم دارد تعلق
ابر ایجاد انسان بالتحقق
چو او مقصود بالعین است و علت
جز او مقصود ثانی بد ز خلقت
تو گو پس ظاهر کل ارادت
همه احکام یک اصل است و یک ذات
ز اصل و ذات قصدم یک اراده است
که او اصل ارادات زیاده است
ز انسانیت ارادانی مراتب
بود بر قدر موجودات واجب
تفاوت از ره شأن و کمال است
که ثابت در مراتب لامحال است
تفاوتها که بود اندر ارادت
تفاوت را در اشیاء گشت علت
ز سرم آدم و معنای عالم
اشارت موبمو کردیم فافهم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۶ - ماء‌القدس
زماء‌القدس بشنو کو بود علم
ز رجست نفس را طاهر کند علم
نشاند دورت از نفش اراذل
نماید پاکت از رجس و رذایل
بود رجست هواهای طبیعی
بود مائت شهودات حقیقی
شهودت بر تجلی قدیم است
که او خود رافع هر رجس و ریم است
بود پس ماءقدس اندر نمودت
بجائی علم و درجائی شهودت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۷ - المبدئیت
اضافه محض باشد مبدئیت
احد هم کاقدم است از واحدیت
احدیت مر او را خود تقدم
بود بر واحدیت بی‌تکلم
چو او خود منشأ کل صفاتست
تعینها زوی چون منشئات است
اضافه خود اشاراتیست عقلی
بمعنی اعتباراتیست عقلی