عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۵ - العید
خود آن عودی که بر قلبت پدید است
بنزد اهل قلب و دید عید است
بود آن از تخلی یا تجلی
تو را یابد دل از هر یک تسلی
از آن گفتند ارباب معارف
بود هر دم دو عید از بهر عارف
یکی زان شد تخلی از ذمائم
دگر باشد تجلی ملایم
بدینان هم در اسلامت مبارک
دو عید آمد که باشد تاج تارک
تو را زین هر دو نیکو انبساطیست
که بر عیدین اصلی ارتباطیست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۶ - باب الغین الغراب
غراب از جسم کلی شد کنایت
بعید از عالم قدس او بغایت
ز نورانیت و ادراک خالی
سواد بعد را وجه مثالی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۷ - الغشاوه
غشاوه پرده‌ئی باشد که حایل
شود مرآت دل را در مشاغل
غشا خوانندش از بر دل نشیند
چو آید بر بصر تاریک بیند
بدل آنهم تواندکز صدا شد
صدا آن خاطره‌های ناروا شد
بود خود این صدا جز آن صدایت
که بر گوش آید آن بیمدعایت
بگوش آید اگر در ره صدائی
بود رو بر قفا کردن خطائی
غشاوه هست باری از صدایت
نه بر گوش آنکه آید از قفایت
صدای هر که بر اندازه اوست
ز نفس دون و فکر تازه اوست
غرض پیدا شود بر دل غشائی
که افتد روی مرآت از جلائی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۸ - الغنا
غنا مالکیست بی‌آسیب و مالی
که آنرا نیست از حیثی زوالی
غنای تام جز حق را محال است
که مستغنی بذات او در کمال است
غنای عبد از حیث فنا شد
که مستغنی بحق از ماسوا شد
چو شداز هستی یکذات فائز
بهستیهاست حکمش جمله جایز
هر آنکس ره بدریا برد دریاست
حباب و موج و قطره جمله او راست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۹ - الغوث
دگر غوث ار برآنت احتیاج است
همان قطب است کاندر ره سراجست
نبرده تا کسی سویش پناهی
نه غوث است او بود قطبی و شاهی
کسی و اندر پناه او کشد بار
خود او را غوث خوانند اهل اسرار
باین معنی است غوث ار نکته دانی
وگرنه نیست مخصوصش نشانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۰ - غیب الهویه و غیب المطلق
دهد غیب الهویه در تمکن
خبر از ذات حق لاتعین
باین معنی بود هم غیب مطلق
که آنجا نیست غیر از هستی حق
در آنجا هیچ غیر از ذات حق نیست
نشان از نقطه و خط در ورق نیست
در آنجا کنز مخفی بی‌نشان است
نه از «احببت ان اعرف» بیان است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۱ - غیب‌المصون و غیب‌المکنون
دگر غیب‌المصون و غیب مکنون
عبارت دان ز سر ذات بیچون
نیابد کس بکنه ذات او راه
زکنه او بجز او نیست آگاه
مصون باشد ز استحضار اغیار
دگر مکنون ز ادراکات و ابصار
ز خود بنمود آثار و صفت را
معین کرد حد معرفت را
که بشناسند او را تا بآن حد
و زان پس راه عرفانش بود سد
بود آن حد مقام واحدیت
وزان پس نیست رسم از خلق و خلقت
مگر صوفی که اسرار از کمون گفت
خود آنرا غیب مکنون و مصون گفت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۲ - الغین
دگر ز الفاظ اهل فقر غین است
که آن باشد صداء و دون رین است
حجاب رین تاریک و کثیف است
میان قلب و ایمان شریف است
ولی آن غین نبود سخت حایل
شود از یک تجلی زود زایل
چه آن رین از فساد اعتقاد است
ولیکن غین عاری زین فساد است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۳ - باب‌الفاء الفتق
بود فتق آن بنزد اهل تحقیق
که هست از ماده بالجمله تفصیل
ز مطلق ماده تفصیل قابل
که صورتهای نوعی راست حامل
ظهور آنچه اندر واحدیت
ز اسماء بود مستور آن به نسبت
بروز آنچه مخفی بود در ذات
بقدر قابلیت از شئونات
شئوناتی که بر کونست لایق
معین شد بخارج آن حقایق
برون آمد زبحر ذات چون موج
حقایق دسته دسته فوج در فوج
درآمد از حصار افواج وصف بست
صفوف کاینات از هر طرف بست
حروفی کز دوات آمد در اوراق
خود آنرا فتق خوانند اهل اشراق
بدینسان فتق تفصیل نبات است
که قبل از فتق مخفی در نوات است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۴ - الفتوح
فتوح اندر لغت باشد گشایش
که هر جائی کند نوعی نمایش
فتوح دنیوی رزق است و نعمت
دگر هم مال و جاه و عز و نصرت
فتوح اخروی شد حسن اعمال
دگر تهذیب خلق و صحت حال
بعارف نسبت فتح از شهود است
بسالک فتح در سیر وجود است
فتوح قلب را کشف حجب دان
ز بهر عاشق استعمال حب دان
غرض در هر مقامش وجه خاصیست
بهر حیثیت او را اختصاصی است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۵ - الفتح القریب
مقام قلب باز ار درگشاید
بدل فتح قریبت رخ نماید
نماید روی از قلب و جهاتش
ظهورات و کمالات صافتش
سراسر حل مشکلهای نفست
شود در طی منزلهای نفست
گشاید دولت نصر من‌الله
در از فتح قریبت اندرین راه
گذشتی از صفات نفس و یکدل
شدی اندر صفات قلب داخل
گذار از تیه نفست گر نصیب است
رسی بر قلب و آن فتح قریب است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۶ - الفتح المبین
گرت فتح مبین باشد مبین
خود آن فتح از ولایت شد معین
شود ز انوار اسماء الهی
تجلیها بمرد ره کما هی
خود از فتح مبین است این عبارت
که در «انا فتحنا» شد اشارت
شد اینجا سالکان را محو یکسر
ذنوب ما تقدم ما تاخر
ز خود یعنی دو عالم کرده سلب او
گذشته از صفات نفس و قلب او
گناه ما تأخیر ما تقدم
حجاب قلب و نفس آمد مسلم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۷ - الفتح المطلق
ز فتح مطلب ار پاکیزه روحی
شنوکان اکمل است از هر فتوحی
بود اعلی و اکمل از فتوحات
فنای عبد و استغراق در ذات
کند ذات‌الاحد بروی تجلی
بفتح ذات یابد دل تسلی
شود پاک از رسوم خلق فانی
ز صورتها نبیند جز معانی
خود این باب از بشارتهای ممدوح
بنصرالله و الفتح است مفتوح
گشایشها پیاپی بهر روح است
مه اندر مه فتوح اندر فتوح است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۸ - الفتره
بود فترت خمود آن حرارت
که لازم بد طلب را در عمارت
در اول گر نباشد التهابی
نیابد کار فقرش رنگ و آبی
در اول گر نباشد اشتعالش
بود که احتمالی بر کمالش
بسا رهرو که تا آخر قدم را
نیفتد از حرارت نیم دم را
خود این آثار عشق بی‌فتور است
که زاید هر دم او را وجد و شور است
حرارت عرش معنی را عمود است
و زان گرمی مگر فترت خمود است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۹ - الفرق الاول
یکی از فرق اول گویمت راست
بخلق آن احتجاب از حقتعالی است
بقای رسم خلقیت در این حال
بحال خود تواند بود بیقال
بقای رسم خلقیت کدام است
بخلق از حق حجاب مستدام است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۰ - الفرق الثانی
دگر بشنو بیان از فرق ثانی
گرت واجب بود علم معانی
قیام خلق بالحق در شهود است
دگر وحدت بکثرت در نمود است
بدینسان کثرت اندر وحدت آمد
بدون احتجاب این مشاهد
نباشد محتجب یعنی زمانی
بهر یک زان دگر بی‌امتحانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۲ - فرق‌الجمع
بفرق الجمع گرداری تدبر
بود وحدت که پذرفته تکثر
ظهور اوست در کل مراتب
بهر رتبه ظهورش بس مناسب
مراتب را که اندر فرق حد نیست
شئوناتی جز از ذات الاحد نیست
مگو کان جمع مطلق فرق چون یافت
همان ذات‌الاحد بود و شئون یافت
شئوناتی که بینی برقرار است
حقیقی نیست محض اعتبار است
که بنماید بتکرار نظرها
بروز وحدت او زین صورها
حقیقت هر چه بینی صورت اوست
صورها جمله ظل وحدت اوست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۳ - فرق الوصف
ز فرق الوصف بحرم کرده جوشی‌
در اوصافش تو را گرهست گوشی
شد آن ذات‌الاحد بالوصف ظاهر
خود اندر واحدیت بی‌مغایر
خود آن ذاتی که مطلق از صفت بد
بوصف واحدیت جلوه‌گر شد
ظهورش را بوصف واحدیت
بفرق‌الوصف خوانند اهل وحدت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۴ - الفرق بین المتخلق و المتحقق
ز فرق بین تحقیق و تخلق
ببحر معنیت باید تغرق
متخلق بکلفت هست عامل
بترک سوء و تحصیل فضایل
نباشد گر ریا و عجب و پندار
ز اسماء الهی یابد آثار
مفصل شد بیانش در تعرف
که تا چونست اقسام تکلف
متحقق نماید حق زالطاف
مراو را مظهر اسماء و اوصاف
شود تبدیل اوصافش کماهی
باوصاف و با خلاق الهی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۵ - الفرق بین‌الکمال و النقص و الشرف و الخسه
بسی فرق است بین چار رتبت
کمال و هم شرف هم نقص و خست
کمال آمد عبارت زینکه حاصل
شود جمع حقایق بهر کامل
حقایق‌های کونی والهی
کند جمعیت اندر وی کماهی
شود او مظهر اوصاف علیا
در او مجموع گردد کل اسما
ظهور حق در او بر وجه اکمل
شود و اندر حقایق باشد افضل
بجمعیت حظوظ اوست مختص
هر آن حظش اقل است اوست انقص
هنوزش هست تا منزل مسافت
بود ابعد هم از رتبه خلافت
نقایص باز بر مقدار راهست
از و تا چند منزل براله است
بود اما شرف رفع وسایط
میان عبد و موجد در روابط
وسایط هر چه کمتر اشرفست او
ز لفطف حق وجودش الطف است او
هم احکام وجوب او را بمشرب
ابراحکام امکان باشد اغلب
دگر بسیار باشد در روابط
میان واجب و ممکن وسایط
خود او باشد اخس در آفرینش
چنین کردند تحقیق اهل بینش
ز انسان پس ملک هم عقل اول
بود اشرف و ز آنها آدم اکمل
ز عقل و از ملک انسان کامل
شد اکمل در کمالات و فضایل
ولی عقل و ملک باشند اشرف
که از خلقند اهل اولین صف