عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۹ - البصیره
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۰ - البقره
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۱ - البوادر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۲ - بیتالحکمه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۳ - بیتالمقدس
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۴ - بیتالمحرم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۵ - بیتالعزه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۶ - بابالتاء
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۷ - التانیس
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۸ - التجلی
تجلی جلوه غیبالغیوبست
که ظاهر نور او اندر قلوبست
تجلی ذاتیست اول به اثبات
که در وحدت تجلی کرد للذات
ظهور از ذات خود بر ذات خود کرد
از آن پس جلوه در آیات خود کرد
احدیث خود آن اول ظهور است
که از هر نعت و وصف و رسم دور است
وجود محض جز ذات قدم نیست
وجود ما سوایش جز عدم نیست
پس او محتاج تعین تا که ممتاز
بآن گردد ز شیئی ذات او باز
چه باشد وحدت او عین ذاتش
بوحدت گشت ظاهر در صفاتش
بود منشأ خود این وحدت بمطلق
احد هم واحدیت را محقق
چه عین ذات باشد هستی حق
ز شرط ولا بشرطی هر دو مطلق
بشرط آنکه شیئی نیست با وی
احد خوانش که مطلق باشد از شیء
حقایق در احد کاطلاق ذاتست
بمانند شجر اندر نواه است
بنزد صوفی آن غیبالغیوبست
تجلی جلوه او در قلوب است
تجلی کاول از ذاتالاحد شد
بسالک جلوهگر چون از رشد شد
خود آن ذاتالاحد در عین وحدت
تجلی کرد اندر واحدیت
محقق گوید آن را جلوه ذات
بسالک شد عیان در عین اثبات
با ینمعنی که بعد از نفی کونین
شهود ذات ثابت گشت بالعین
وجود محض باشد ذات مطلق
بود معدوم مطلب ما سوی الحق
چو از معدم رستی حضرت اوست
عیان در عین هستی وحدت اوست
تجلی دوم اعیان اشیاءست
که ثابت در مقام علم یکتاست
شئون ذاتی این باشد که از ذات
عیان شد در مقام قابلیات
هم این باشد ز حق اول تعین
بوصف عالمیت در تمکن
چو اعیان جمله معلومات اویند
بعلم او اعیان بی گفتگویند
نزول این احد بر واحدیت
بود با نسبت اسمای حضرت
که ظاهر نور او اندر قلوبست
تجلی ذاتیست اول به اثبات
که در وحدت تجلی کرد للذات
ظهور از ذات خود بر ذات خود کرد
از آن پس جلوه در آیات خود کرد
احدیث خود آن اول ظهور است
که از هر نعت و وصف و رسم دور است
وجود محض جز ذات قدم نیست
وجود ما سوایش جز عدم نیست
پس او محتاج تعین تا که ممتاز
بآن گردد ز شیئی ذات او باز
چه باشد وحدت او عین ذاتش
بوحدت گشت ظاهر در صفاتش
بود منشأ خود این وحدت بمطلق
احد هم واحدیت را محقق
چه عین ذات باشد هستی حق
ز شرط ولا بشرطی هر دو مطلق
بشرط آنکه شیئی نیست با وی
احد خوانش که مطلق باشد از شیء
حقایق در احد کاطلاق ذاتست
بمانند شجر اندر نواه است
بنزد صوفی آن غیبالغیوبست
تجلی جلوه او در قلوب است
تجلی کاول از ذاتالاحد شد
بسالک جلوهگر چون از رشد شد
خود آن ذاتالاحد در عین وحدت
تجلی کرد اندر واحدیت
محقق گوید آن را جلوه ذات
بسالک شد عیان در عین اثبات
با ینمعنی که بعد از نفی کونین
شهود ذات ثابت گشت بالعین
وجود محض باشد ذات مطلق
بود معدوم مطلب ما سوی الحق
چو از معدم رستی حضرت اوست
عیان در عین هستی وحدت اوست
تجلی دوم اعیان اشیاءست
که ثابت در مقام علم یکتاست
شئون ذاتی این باشد که از ذات
عیان شد در مقام قابلیات
هم این باشد ز حق اول تعین
بوصف عالمیت در تمکن
چو اعیان جمله معلومات اویند
بعلم او اعیان بی گفتگویند
نزول این احد بر واحدیت
بود با نسبت اسمای حضرت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۹ - التجلی الشهودی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۰ - التحقیق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۱ - التصوف
اگر خواهی ز معنای تصوف
یکی بشنو ز صوفی بیتکلف
تخلق آن باخلاق الهی است
شدن مرآت وجه الله کماهی است
تصوف ترک خویش و نفی غیر است
فراغت از ره و مقصود و سیر است
تصوف بینیازی از دو کونست
تجرد از جهات لون لون است
تصوف باشد از امکان گذشتن
دو عالم را بزیر پای هشتن
تصوف را خدا داند که آن چیست
خدا داند که صوفی در جهان کیست
مکن در معنی صوفی توقف
که حق داناست بر سر تصوف
تصوف بی ز چند و بی ز چونست
ز هر وصفی که پنداری برون است
اگر خواهی تصوف با صفی باش
چو عنقا از نظرها مختفی باش
تصوف ترک نام و ترک ننگ است
بتحقیقش مجال لفظ تنگ است
تصوف نیست آن کزوی نشانی
توان دادن به تعریف و بیانی
یکی ز آثار او ترک دعاویست
دگر کتمان اسرار و معانیست
یکی بشنو ز صوفی بیتکلف
تخلق آن باخلاق الهی است
شدن مرآت وجه الله کماهی است
تصوف ترک خویش و نفی غیر است
فراغت از ره و مقصود و سیر است
تصوف بینیازی از دو کونست
تجرد از جهات لون لون است
تصوف باشد از امکان گذشتن
دو عالم را بزیر پای هشتن
تصوف را خدا داند که آن چیست
خدا داند که صوفی در جهان کیست
مکن در معنی صوفی توقف
که حق داناست بر سر تصوف
تصوف بی ز چند و بی ز چونست
ز هر وصفی که پنداری برون است
اگر خواهی تصوف با صفی باش
چو عنقا از نظرها مختفی باش
تصوف ترک نام و ترک ننگ است
بتحقیقش مجال لفظ تنگ است
تصوف نیست آن کزوی نشانی
توان دادن به تعریف و بیانی
یکی ز آثار او ترک دعاویست
دگر کتمان اسرار و معانیست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۲ - التلوین
دگر بشنو ز صوفی شرح تلوین
که از حالت رهرو گشته تعیین
بود آن احتجاب از حکم عالی
بآثار و مقام و حال دانی
بجا بگذاشتن حال سنی را
مقید گشتن احوال دنی را
بود برعکس این تلوین دیگر
که سالک را بود در سیر آخر
در آن حال بقا بعد از فنا دان
تجلیهای اسمائی بجا دان
بنزد بعضی این اعلی مقام است
ولی در نزد قومی ناتمام است
شد اندر فرق بعدالجمع چون غرق
حجابش گر نباشد کثرت فرق
باین معنی یقین اعلی مقام است
تمکن را نهایت لا کلام است
نخواهد شد ز تمکین مقرر
ز شأنی مشتغل بر شأن دیگر
وگر گردد همی ز آثار کثرت
موحود محتجب از حکم وحدت
یقین میدان توزین تحقیق خالص
که این تلوین بود ناچار ناقص
که از حالت رهرو گشته تعیین
بود آن احتجاب از حکم عالی
بآثار و مقام و حال دانی
بجا بگذاشتن حال سنی را
مقید گشتن احوال دنی را
بود برعکس این تلوین دیگر
که سالک را بود در سیر آخر
در آن حال بقا بعد از فنا دان
تجلیهای اسمائی بجا دان
بنزد بعضی این اعلی مقام است
ولی در نزد قومی ناتمام است
شد اندر فرق بعدالجمع چون غرق
حجابش گر نباشد کثرت فرق
باین معنی یقین اعلی مقام است
تمکن را نهایت لا کلام است
نخواهد شد ز تمکین مقرر
ز شأنی مشتغل بر شأن دیگر
وگر گردد همی ز آثار کثرت
موحود محتجب از حکم وحدت
یقین میدان توزین تحقیق خالص
که این تلوین بود ناچار ناقص
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۳ - باب الثاء
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۴ - الثقه
ثقه بر رزق مقسوم اعتماد است
بر احکام قدر هم انقیاد است
دگر تصدیق اخبار مبین است
دگر تصدیق کل مرسلین است
بدین حق وثوق ازهر جهاتست
ثقه گر نیست دل دور از نجات است
بقول معتمد گر اعتمادت
نشد حاصل نخواهد شد مرادت
عجب کاندر سلوکی رهبرت نیست
عجبتر آنکه قولش باورت نیست
تو را اگر در طریقی عزم باشد
مرو تنها که دور از حزم باشد
جماعت رحمت آمد با کسی باش
بتصدیق نظر با مونسی باش
یکی ز احکام لازم با تو گویم
نشان مرد حازم با تو گویم
بود حزم آنکه گر حرفی بمنقول
نیوشی وان بود خارج ز معقول
تو حمل آن بصحت بیشتر کن
پس آنگه باز تجدید نظر کن
اگر آخر شد آن صدق امتیاز است
و گر کذب است چشم عقل باز است
بر احکام قدر هم انقیاد است
دگر تصدیق اخبار مبین است
دگر تصدیق کل مرسلین است
بدین حق وثوق ازهر جهاتست
ثقه گر نیست دل دور از نجات است
بقول معتمد گر اعتمادت
نشد حاصل نخواهد شد مرادت
عجب کاندر سلوکی رهبرت نیست
عجبتر آنکه قولش باورت نیست
تو را اگر در طریقی عزم باشد
مرو تنها که دور از حزم باشد
جماعت رحمت آمد با کسی باش
بتصدیق نظر با مونسی باش
یکی ز احکام لازم با تو گویم
نشان مرد حازم با تو گویم
بود حزم آنکه گر حرفی بمنقول
نیوشی وان بود خارج ز معقول
تو حمل آن بصحت بیشتر کن
پس آنگه باز تجدید نظر کن
اگر آخر شد آن صدق امتیاز است
و گر کذب است چشم عقل باز است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۵ - باب الجیم الجذبه
بود جذبه اگر پرسی عنایت
کر رهرو را رساند بر نهایت
کند او را مهیا هر چه محتاج
به طی منزلست و قطع منهاج
بدون کوشش و جهد و تکلف
که باشد در قصور آن تاسف
ولی آن جذبه رهرو را پناهست
نه هر کس قابل جذب اله است
هر آنکو حاضر خدمت نباشد
ز شه شایسته خلعت نباشد
خداوندا صفی را منجذب کن
سوی خود قلب او را منقلب کن
چنان جذبی که از وی در نیاید
ز دیدارت بخود دیگر نیاید
چنان جذبی که دور از شه نگردد
بسوزندش اگر، آگه نگردد
کر رهرو را رساند بر نهایت
کند او را مهیا هر چه محتاج
به طی منزلست و قطع منهاج
بدون کوشش و جهد و تکلف
که باشد در قصور آن تاسف
ولی آن جذبه رهرو را پناهست
نه هر کس قابل جذب اله است
هر آنکو حاضر خدمت نباشد
ز شه شایسته خلعت نباشد
خداوندا صفی را منجذب کن
سوی خود قلب او را منقلب کن
چنان جذبی که از وی در نیاید
ز دیدارت بخود دیگر نیاید
چنان جذبی که دور از شه نگردد
بسوزندش اگر، آگه نگردد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۶ - الجرس
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۷ - الجسد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۸ - الجلاء