عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ دوم وزیر غلام است
ای آنکه فلک شرم ز نام تو کند
در صورت جان ملک سلام تو کند
دستور سپهر با همه منصب و جاه
خواهد که وزیری غلام تو کند
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ ششم هفت غلام است
ای آنکه بحسن شهره یی در ایام
هرگز نرسد شکست ایماه تمام
شاید که کند زمانه از هفت اختر
در پاس تو بر بام فلک هفت غلام
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ هفتم شش غلام است
ای آنکه غمت هزار دل شاد کند
شاه ستمت ملک دل آباد کند
بر شش جهت جهان خداوند شوند
گر لطف تو شش غلام آزاد کند
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ هشتم پنج غلام است
ای آنکه بتان را که چون سرو چمنند
خال و خط و کاکل و دو زلفت شکنند
شاید که ز دولت تو ای پنج غلام
در ملکت حسن پنج نوبت بزنند
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ نهم چهار غلام است
ای آنکه بحسن و خوبیی ماه تمام
ترک فلک از بندگیت یافته کام
آرند ز خسروان پی بند گیت
روم و ختن و هند و حبش چار غلام
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ دهم سه غلام است
ای خاک در تو برتر از عرش عظیم
لطف تو ربود خلقی از خلق کریم
شاهی تو و از سعادت فتح و ظفر
دایم سه غلام اند بکوی تو مقیم
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ یازدهم دو غلام است
ای آنکه بود حسن دل افروز ترا
شاه همه کرد بخت فیروز ترا
نام شب و روز عنبرست و کافور
یعنی دو غلام شب و روز ترا
اهلی شیرازی : صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
ای روی تو آفتاب صاحب نظران
بر صورت خوب تو عالم نگران
پیش تو صفات دیگران کس چکند؟
چون پادشه اشرفی بذات از دگران
اهلی شیرازی : صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
برگ دوم وزیر زر سرخ است
از کز فلکت ملک خطاب آمده است
صد صورت چین ترا خراب آمده است
روی تو نظیر ماه گردون شده است
رأی تو وزیر آفتاب آمده است
اهلی شیرازی : صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
برگ پنجم هشت زر سرخ است
ای آنکه فرشته خویی و حور سرشت
دل روی تو دید و حور از دست بهشت
گر نقد فرح به نسیه می نفروشی
هشت اشرفیت بکف به از هشت بهشت
اهلی شیرازی : صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
برگ یازدهم دو زر سرخ است
ای آنکه بحسن و خوبیی به ز پری
با روی چو مه چراغ اهل نظری
گر دست زر افشان بگشایی بکرم
شاید به دو اشرفی دو عالم بخری
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
صنف هفتم که برات است و کم براست
ای لعل تو چشمه آب حیات
وز صورت تو شکسته دل لات و منات
هر کو ز عطارد رخت سر نکشید
بنوشت فلک به پادشاهیش برات
بنوشت فلک به پادشاهیش برات
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
برگ ششم هفت برات است
ای نامه زندگی خط اشرف تو
دستور سپهر کمترین آصف تو
خوشتر ز سپهر و سبعه سیاره
بر هفت برات هفت مهر از کف تو
بر هفت برات هفت مهر از کف تو
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
برگ دوازدهم یک برات است
ای آنکه مه از تو روشنی وام کند
لطف تو دل رمیده آرام کند
از نقد دو عالمم فراغت باشد
گر لعل تو یک برات انعام کند
گر لعل تو یک برات انعام کند
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
صنف هشتم که قماش است و کم براست
ای آنکه پری نیاید اندر نظرت
با صورت خوبست ز معنی خبرت
راضی بسگ تو پادشه راس براس
یعنی که نه پادشا قماشی است برت
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
برگ چهارم نه قماش
ای آنکه برت بتان ز خود کم لافند
مانند منت هزار در اوصافند
در کارگه قضا پی خلعت تست
افلاک که نه قماش الوان بافند
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
برگ ششم هفت قماش
ای شاه بتان و رشک صد مهیاره
گر سوی فلک گهی کنی نظاره
در پیش تو بره حمل چرخ کشد
با هفت قماش سبعه سیاره
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
ای خداوند خردمند و جهان داور دانا
وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا
ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی
سرو نوخاسته آسا مه ناکاسته مانا
به ادا پایه فزایا به نظر عقده گشایا
به کرم ابر عطایا به غضب برق سنانا
به نگه خسته نوازا به سخن بذله طرازا
به قلم غالیه سایا به نفس عطرفشانا
شه نشان کلب علیخان که تویی یوسف ثانی
نبود ثانی و همتای تو در دهر همانا
دانم از حال و مآلم خبری داشته باشی
سرنوشت ازلی گر چه ندارد خط خوانا
دشمنم چرخ تو بینی و نسوزی به عتابش
به عدو صاعقه ریزا به محب فیض رسانا
جانشین تو کند نام ترا زنده به گیتی
باد فردوس برین جای تو فردوس مکانا
غالب از غم چه خروشی به تو زیباست خموشی
با کریم همه دان هیچ مگو هیچ مدانا
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵
منع ز صهبا چرا باده روان پرور است
خوف ز عصیان عبث خواجه شفاعتگر است
پرتو مهر و مه است نور به چشم اندرون
گر چه بود در قدح اصل می از کوثر است
عهد جوانی گذشت توبه نکردم هنوز
باده به پیران سری نیک به من در خور است
ای به من آویخته پاره ای از جا بگرد
تا نفتد بر زمین باده که در ساغر است
هند به هنگام دی خوش بود آب و هواش
ور نه بود گل ز گل محمل گل خوشتر است
ای که ز نظاره حسن بتان مانعی
چشم تو گر بسته اند رو که دو گوشم کر است
خسته یار خودم باغ و بهار خودم
هر مژه خونفشان شاخ گل احمر است
صبح رسید از هوا مرغ همایون هما
گفت که مکتوب تو در خور این شهپر است
گفتم اگر خوش کنی ور نکنی حرف من
بال تو از بهر دوست مروحه را در خور است
ور به سوی جاوره می روی البته رو
سایه به فرقش فگن آن که همایون فر است
نامه من سوی دوست خانجهان خان ببر
آن که ز پهلوی دوست نامی و نام آور است
خود ز کف نامه بر نامه ستاند به مهر
آن که مهان را مه است آن که سران را سر است
ابر بهارش مخوان بحر روانش مدان
محتشم الدوله را دست و دلی دیگر است
آن شه خوبان چرا ناز ز افسر کشد
خود کله از فرخی بر سر او افسر است
نامه که بی نام اوست طایر بی بال و پر
شعر که بی مدح اوست شاهد بی زیور است
مدح چنین شه نشان سهل شمارد همی
غالب وحشی نگر کش چه هوا در سر است
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵
حق جلوه گر ز طرز بیان محمدست
آری کلام حق به زبان محمدست
آیینه دار پرتو مهرست ماهتاب
شأن حق آشکار ز شأن محمدست
تیر قضا هر آینه در ترکش حق ست
اما گشاد آن ز کمان محمدست
دانی اگر به معنی لولاک وارسی
خود هر چه از حق ست از آن محمدست
هر کس قسم بدانچه عزیزست می خورد
سوگند کردگار به جان محمدست
واعظ حدیث سایه طوبی فروگذار
کاینجا سخن ز سرو روان محمدست
بنگر دو نیمه گشتن ماه تمام را
کان نیمه جنبشی ز بنان محمدست
ور خود ز نقش مهر نبوت سخن رود
آن نیز نامور ز نشان محمدست
غالب ثنای خواجه به یزدان گذاشتم
کان ذات پاک مرتبه دان محمدست