عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : اشعار ترکیبی
ترکیب بند در نعت حضرت رسالت و ایمه اثنا عشر
کس عزیز من نشد واقف بر اسرار خدا
یوسف مصری بود حیران بازار خدا
نور خورشیدی از شراری بنگری گر واقفی
زانکه از هر ذره تابان است انوار خدا
بگذر از رنگ یقین و چون صبا بیرنگ شو
گر گل توحید میجویی ز گلزار خدا
زامتحان لطف حق اندیشه کن و زغم منال
در مباز از اندکی غم لطف بسیار خدا
ما چه دریابیم ازو گر در میان نبود نبی
طوطی هم صوت ما گویا بگفتار خدا
خاک ما را کی بود با بحر عزت رابطه
گر نباشد مصطفی چون ابر رحمت واسطه
آنکه ذاتش شد سبب در نظم عالم مصطفاست
فخر عالم آدم آمد فخر آدم مصطفاست
حرف حرف آمد رسل تا نامه پیغمبری
ختم بر مهر نبوت شد که خاتم مصطفاست
قصه جان بخشی عیسی بهل با مردگان
کاین نفس جانبخش بر عیسی مریم مصطفاست
جز به انوار ولایت در نمی یابد کسی
راز سر پوشیده حق را که محرم مصطفاست
شهر علم مصطفی را جز علی کس در نیافت
کی چنان شهری کسی دریافت تا آن در نیافت
دیده عقل است محروم از کمال مرتضی
کی درین آیینه میگنجد مثال مرتضی
جلوه کامل صفات الله را در ذات اوست
شاهد خلق جمیل است و جمال مرتضی
دشمن ساقی کوثر را ز دوزخ بدترست
این که دارد داغ حسرت از زلال مرتضی
هم ملک هم شیر حق هم بحر دین هم فتح علم
آدمی صورت نمی بندد مثال مرتضی
نامه اعمال ما ختم است بر توقیع لطف
زانکه مهر مرتضی داریم و آل مرتضی
سینه پر علم حیدر بحر مالامال بود
گوهر شبیر و شبر شاهد احوال بود
گر فلک واقف شدی از تلخی کام حسن
آنچنان زهری کجا میریخت در کام حسن
جز نکویی از نکو چیزی نمیآید پدید
لاجرم خلق حسن ظاهر کند نام حسن
خرقه ظاهر مبین چون گل که زیر جامه داشت
خار خار از خرقه پشمینه اندام حسن
آستانش کعبه قدس است زان خیل ملک
میپرد همچون کبوتر بر دو بام حسن
کس بگفتن در نیابد تلخی از آشام زهر
هم حسین تشنه لب داند در آشام حسن
محنت درد حسن هر چند دلها خون ازوست
تلخی لب تشنگیهای حسین افزون ازوست
چون ز عالم تشنه لب شد سرو آزاد حسین
کار ما از گریه سقایی است بریاد حسین
گر بجز تسلیم بودی چاره تقدیر حق
چشمها در تیغ کردی تیغ فولاد حسین
آفتابی چون نبی ماه تمامی چون علی
شد قران هر دو یکجا بهر ایجاد حسین
آبروی چون حسینی بهر آبی ریختند
آه اگر نستاند از ایشان فلک داد حسین
کوری آنکس که تیغ ظلم زد بر خاندان
تا قیامت خواهد افزون گشت اولاد حسین
گر حسین تشنه لب را جان ز محنت سوختند
ماند ازو شمعی که صد عالم چراغ افروختند
بسکه پر شد اشک چون باران زین العابدین
ناودان خون شد از دامان زین العابدین
کشتی نوح است لطف خاندان ورنی جهان
گم شدی در اشک چون طوفان زین العابدین
آدم آل عبا خوانند او را زانکه هست
رونق آدم ز فرزندان، زین العابدین
دیده یعقوب کز هجران یوسف بسته شد
هجر او وصلی است از هجران زین العابدین
آتشش در جان فتد هر کس که خندد همچو شمع
با وجود دیده گریان زین العابدین
چشم زین العابدین را گر فراق و گریه کاست
قره العینی که دارد او چراغ دیده هاست
روشنی بخش فلک روی چو ماه باقرست
سرمه چشم ملک گردی ز راه باقرست
آنچنان بحری کجا گنجه درین میدان تنگ
سینه اهل یقین آرامگاه باقرست
باوجود بارگاه اوست قندیلی فلک
بلکه قندیلی ازو در بارگاه باقرست
نور فرزندان او باز از جهان ظلمت ز دود
در حقیقت نور ایمان در پناه باقرست
بحربی پایان باقررا دو عالم قطره ییست
جعفر صادق درین دعوی گواه باقرست
چشم باقر نور حق از مطلع غیبش دمید
در شب قدری که نور صادق از جیبش دمید
قبله اهل حقیقت جعفر صادق بود
مفتی شرع و طریقت جعفر صادق بود
ایکه از فر هما عزت طلب داری بیا
کان همای اوج عزت جعفر صادق بود
بررخ دنیا که میخوانند خلقش سوی خود
آنکه برزد دست همت جعفر صادق بود
موسی کاظم دلیل آمد که بر خلق خدا
آیتی از فضل و رحمت جعفر صادق بود
گر چه جعفر برد ازین گرداب غم چشم تری
ماند ازو بحری که در هر گوشه دارد گوهری
صبح انوار هدایت موسی کاظم بود
مخزن سر ولایت موسی کاظم بود
ظلمها بردی و خوردی خشم و کردی مردمی
اینچنین محض عنایت موسی کاظم بود
آن گلستان ولایت کز نسیم او دمید
گلبنی در هر ولایت موسی کاظم بود
عقل در تفسیر آیات کمالش کی رسید
کایتی در صد روایت موسی کاظم بود
آفتابی چون علی موسی الرضا را در وجود
مشرق صبح سعادت موسی کاظم بود
گرچه گوهرها ز صلب موسی کاظم چکید
گوهری آمد که صد دریا از آن شد ناپدید
کعبه اهل صفا روی علی موسی الرضاست
کعبه راهم روی دل سوی علی موسی الرضاست
یک طواف کوی او هفتاد حج آمد ولی
هر قدم یک معبه در کوی علی موسی الرضاست
تحفه صوری که میگویند جان خواهد دمید
در صباح حشر یک موی علی موسی الرضاست
آنکه دروی میزند صد کعبه دست اعتصام
حلقه های جعد گیسوی علی موسی الرضاست
هم تقی سر دلش داند کز آن سرچشمه است
کان نه دل بحری بپهلوی علی موسی الرضاست
گر علی موسی الرضا نورش بود و اصل زدوست
شبچراغی چون تقی دارد که نور روز ازوست
قاف سیمرغ حقیقت هستی و بود تقی است
قاف تا قاف جهان در سایه جود تقی است
کعبه سودش کی کند هر کس کزو درمانده است
کی شود مقبول حق هر کس که مردود تقی است
نیست مقصود تقی جز آنکه مقصود حق است
لاجرم حق میکند آنرا که مقصود تقی است
گشت طالع آفتاب دولت از دامان او
دولت جاوید گویا بخت مسعود تقی است
شد تقی زین ظلمت و دامان جان افشاند ازو
وز نقی سرچشمه آب حیاتی ماند ازو
چون برآمد اختر خورشید تاثیر نقی
صد جهان بگرفت انوار جهانگیر نقی
کرد خواب واپسین ناکرده تعبیرش درست
یوسف اندر خواب کی دیده ست تعبیر نقی
کی توانستی چنان آزاد و فارغ زیستن
گر نبودی مهر گردون بنده پیر نقی
غلغل افتد در فلک از بسکه در جوش آورد
حلقه ذکر ملک تسبیح و تکبیر نقی
کی عیان میشد چو سر کنت کنزا مخفیا
گر نه ذات عسگری میداد تشهیر نقی
گر نقی را پایه شاهی جدا از لشگرست
عسگری لشکر کش اقبال او تا محشرست
چهره مقصود چون زیر نقاب عسکری است
مشرق و مغرب منور ز آفتاب عسکری است
با وجود عسکری گو چشمه حیوان مباش
بحر او یک قطره از چشم پر آب عسکری است
کی تواند با رکابش ماه نو پهلو زند
زانکه شاه تخت گردون در رکاب عسکری است
گر چه بر گردون نیفکند از کرم چشم عتاب
لرزه بر خورشید از بیم عتاب عسکری است
یوسف جان عاقبت خواهد ز جیبی سر زدن
وانکه میزیبد بدین دولت جناب عسکری است
عسکری در راه حق ضایع نماند رنج او
عاقبت نقد دو عالم سر زند از گنج او
مژده باد ای اهل دل کاینک ظهور مهدی است
ظلمت عالم ز حد شد وقت نور مهدی است
در چنین ظلمی که عالم سر بسر ظلمت گرفت
آنکه آتش در زند تیغ غیور مهدی است
داد مظلومان ز جور ظالمان گرشه نداد
ماجرای ما و ایشان در ظهور مهدی است
مرکب اندر زین و خلق استاده او در صبر وقت
عقل حیران مانده در ذات صبور مهدی است
نامه فرمان که حکم آدم و خاتم دروست
حکم آن منشور در حکم امور مهدی است
اینچنین نوری که بر افلاک سر خواهد کشید
هم ز جیب اهل بیت مصطفی خواهد دمید
بر گدایان چون فتد فرهمای اهل بیت
پادشاه است آنکه میگردد گدای اهل بیت
ذره بردن بر فلک خورشید راد انی که چیست
می کشد در چشم خاک پاک پای اهل بیت
عقل قدر سنگ و گوهر هر دو داند بیش و کم
کعبه گر لاف صفا زد با صفای اهل بیت
اهل بیت مصطفا گر قدر خود ظاهر کنند
عالمی دیگر بباید از برای اهل بیت
جنبش باد صبا هر لحظه میدانی که چیست
طایر جان میزند پر در هوای اهل بیت
چشمه آب بقا یابی ز ظلمات فنا
گر فنای خویش جویی در بقای اهل بیت
عاقبت چون بیوفایی با تو خواهد کرد عمر
بهتر آن باشد که میری در وفای اهل بیت
یارب از انعام عام اهل بیتش شاد کن
اهلی مسکین که میگوید دعای اهل بیت
نظم او کز محکمی حبل المتین خواندش خرد
ختم آن حبل المتین شد بر دعای اهل بیت
تا ابد نور علی چون مهر و مه تابنده باد
بر سر ما سایه آل علی پاینده باد
یوسف مصری بود حیران بازار خدا
نور خورشیدی از شراری بنگری گر واقفی
زانکه از هر ذره تابان است انوار خدا
بگذر از رنگ یقین و چون صبا بیرنگ شو
گر گل توحید میجویی ز گلزار خدا
زامتحان لطف حق اندیشه کن و زغم منال
در مباز از اندکی غم لطف بسیار خدا
ما چه دریابیم ازو گر در میان نبود نبی
طوطی هم صوت ما گویا بگفتار خدا
خاک ما را کی بود با بحر عزت رابطه
گر نباشد مصطفی چون ابر رحمت واسطه
آنکه ذاتش شد سبب در نظم عالم مصطفاست
فخر عالم آدم آمد فخر آدم مصطفاست
حرف حرف آمد رسل تا نامه پیغمبری
ختم بر مهر نبوت شد که خاتم مصطفاست
قصه جان بخشی عیسی بهل با مردگان
کاین نفس جانبخش بر عیسی مریم مصطفاست
جز به انوار ولایت در نمی یابد کسی
راز سر پوشیده حق را که محرم مصطفاست
شهر علم مصطفی را جز علی کس در نیافت
کی چنان شهری کسی دریافت تا آن در نیافت
دیده عقل است محروم از کمال مرتضی
کی درین آیینه میگنجد مثال مرتضی
جلوه کامل صفات الله را در ذات اوست
شاهد خلق جمیل است و جمال مرتضی
دشمن ساقی کوثر را ز دوزخ بدترست
این که دارد داغ حسرت از زلال مرتضی
هم ملک هم شیر حق هم بحر دین هم فتح علم
آدمی صورت نمی بندد مثال مرتضی
نامه اعمال ما ختم است بر توقیع لطف
زانکه مهر مرتضی داریم و آل مرتضی
سینه پر علم حیدر بحر مالامال بود
گوهر شبیر و شبر شاهد احوال بود
گر فلک واقف شدی از تلخی کام حسن
آنچنان زهری کجا میریخت در کام حسن
جز نکویی از نکو چیزی نمیآید پدید
لاجرم خلق حسن ظاهر کند نام حسن
خرقه ظاهر مبین چون گل که زیر جامه داشت
خار خار از خرقه پشمینه اندام حسن
آستانش کعبه قدس است زان خیل ملک
میپرد همچون کبوتر بر دو بام حسن
کس بگفتن در نیابد تلخی از آشام زهر
هم حسین تشنه لب داند در آشام حسن
محنت درد حسن هر چند دلها خون ازوست
تلخی لب تشنگیهای حسین افزون ازوست
چون ز عالم تشنه لب شد سرو آزاد حسین
کار ما از گریه سقایی است بریاد حسین
گر بجز تسلیم بودی چاره تقدیر حق
چشمها در تیغ کردی تیغ فولاد حسین
آفتابی چون نبی ماه تمامی چون علی
شد قران هر دو یکجا بهر ایجاد حسین
آبروی چون حسینی بهر آبی ریختند
آه اگر نستاند از ایشان فلک داد حسین
کوری آنکس که تیغ ظلم زد بر خاندان
تا قیامت خواهد افزون گشت اولاد حسین
گر حسین تشنه لب را جان ز محنت سوختند
ماند ازو شمعی که صد عالم چراغ افروختند
بسکه پر شد اشک چون باران زین العابدین
ناودان خون شد از دامان زین العابدین
کشتی نوح است لطف خاندان ورنی جهان
گم شدی در اشک چون طوفان زین العابدین
آدم آل عبا خوانند او را زانکه هست
رونق آدم ز فرزندان، زین العابدین
دیده یعقوب کز هجران یوسف بسته شد
هجر او وصلی است از هجران زین العابدین
آتشش در جان فتد هر کس که خندد همچو شمع
با وجود دیده گریان زین العابدین
چشم زین العابدین را گر فراق و گریه کاست
قره العینی که دارد او چراغ دیده هاست
روشنی بخش فلک روی چو ماه باقرست
سرمه چشم ملک گردی ز راه باقرست
آنچنان بحری کجا گنجه درین میدان تنگ
سینه اهل یقین آرامگاه باقرست
باوجود بارگاه اوست قندیلی فلک
بلکه قندیلی ازو در بارگاه باقرست
نور فرزندان او باز از جهان ظلمت ز دود
در حقیقت نور ایمان در پناه باقرست
بحربی پایان باقررا دو عالم قطره ییست
جعفر صادق درین دعوی گواه باقرست
چشم باقر نور حق از مطلع غیبش دمید
در شب قدری که نور صادق از جیبش دمید
قبله اهل حقیقت جعفر صادق بود
مفتی شرع و طریقت جعفر صادق بود
ایکه از فر هما عزت طلب داری بیا
کان همای اوج عزت جعفر صادق بود
بررخ دنیا که میخوانند خلقش سوی خود
آنکه برزد دست همت جعفر صادق بود
موسی کاظم دلیل آمد که بر خلق خدا
آیتی از فضل و رحمت جعفر صادق بود
گر چه جعفر برد ازین گرداب غم چشم تری
ماند ازو بحری که در هر گوشه دارد گوهری
صبح انوار هدایت موسی کاظم بود
مخزن سر ولایت موسی کاظم بود
ظلمها بردی و خوردی خشم و کردی مردمی
اینچنین محض عنایت موسی کاظم بود
آن گلستان ولایت کز نسیم او دمید
گلبنی در هر ولایت موسی کاظم بود
عقل در تفسیر آیات کمالش کی رسید
کایتی در صد روایت موسی کاظم بود
آفتابی چون علی موسی الرضا را در وجود
مشرق صبح سعادت موسی کاظم بود
گرچه گوهرها ز صلب موسی کاظم چکید
گوهری آمد که صد دریا از آن شد ناپدید
کعبه اهل صفا روی علی موسی الرضاست
کعبه راهم روی دل سوی علی موسی الرضاست
یک طواف کوی او هفتاد حج آمد ولی
هر قدم یک معبه در کوی علی موسی الرضاست
تحفه صوری که میگویند جان خواهد دمید
در صباح حشر یک موی علی موسی الرضاست
آنکه دروی میزند صد کعبه دست اعتصام
حلقه های جعد گیسوی علی موسی الرضاست
هم تقی سر دلش داند کز آن سرچشمه است
کان نه دل بحری بپهلوی علی موسی الرضاست
گر علی موسی الرضا نورش بود و اصل زدوست
شبچراغی چون تقی دارد که نور روز ازوست
قاف سیمرغ حقیقت هستی و بود تقی است
قاف تا قاف جهان در سایه جود تقی است
کعبه سودش کی کند هر کس کزو درمانده است
کی شود مقبول حق هر کس که مردود تقی است
نیست مقصود تقی جز آنکه مقصود حق است
لاجرم حق میکند آنرا که مقصود تقی است
گشت طالع آفتاب دولت از دامان او
دولت جاوید گویا بخت مسعود تقی است
شد تقی زین ظلمت و دامان جان افشاند ازو
وز نقی سرچشمه آب حیاتی ماند ازو
چون برآمد اختر خورشید تاثیر نقی
صد جهان بگرفت انوار جهانگیر نقی
کرد خواب واپسین ناکرده تعبیرش درست
یوسف اندر خواب کی دیده ست تعبیر نقی
کی توانستی چنان آزاد و فارغ زیستن
گر نبودی مهر گردون بنده پیر نقی
غلغل افتد در فلک از بسکه در جوش آورد
حلقه ذکر ملک تسبیح و تکبیر نقی
کی عیان میشد چو سر کنت کنزا مخفیا
گر نه ذات عسگری میداد تشهیر نقی
گر نقی را پایه شاهی جدا از لشگرست
عسگری لشکر کش اقبال او تا محشرست
چهره مقصود چون زیر نقاب عسکری است
مشرق و مغرب منور ز آفتاب عسکری است
با وجود عسکری گو چشمه حیوان مباش
بحر او یک قطره از چشم پر آب عسکری است
کی تواند با رکابش ماه نو پهلو زند
زانکه شاه تخت گردون در رکاب عسکری است
گر چه بر گردون نیفکند از کرم چشم عتاب
لرزه بر خورشید از بیم عتاب عسکری است
یوسف جان عاقبت خواهد ز جیبی سر زدن
وانکه میزیبد بدین دولت جناب عسکری است
عسکری در راه حق ضایع نماند رنج او
عاقبت نقد دو عالم سر زند از گنج او
مژده باد ای اهل دل کاینک ظهور مهدی است
ظلمت عالم ز حد شد وقت نور مهدی است
در چنین ظلمی که عالم سر بسر ظلمت گرفت
آنکه آتش در زند تیغ غیور مهدی است
داد مظلومان ز جور ظالمان گرشه نداد
ماجرای ما و ایشان در ظهور مهدی است
مرکب اندر زین و خلق استاده او در صبر وقت
عقل حیران مانده در ذات صبور مهدی است
نامه فرمان که حکم آدم و خاتم دروست
حکم آن منشور در حکم امور مهدی است
اینچنین نوری که بر افلاک سر خواهد کشید
هم ز جیب اهل بیت مصطفی خواهد دمید
بر گدایان چون فتد فرهمای اهل بیت
پادشاه است آنکه میگردد گدای اهل بیت
ذره بردن بر فلک خورشید راد انی که چیست
می کشد در چشم خاک پاک پای اهل بیت
عقل قدر سنگ و گوهر هر دو داند بیش و کم
کعبه گر لاف صفا زد با صفای اهل بیت
اهل بیت مصطفا گر قدر خود ظاهر کنند
عالمی دیگر بباید از برای اهل بیت
جنبش باد صبا هر لحظه میدانی که چیست
طایر جان میزند پر در هوای اهل بیت
چشمه آب بقا یابی ز ظلمات فنا
گر فنای خویش جویی در بقای اهل بیت
عاقبت چون بیوفایی با تو خواهد کرد عمر
بهتر آن باشد که میری در وفای اهل بیت
یارب از انعام عام اهل بیتش شاد کن
اهلی مسکین که میگوید دعای اهل بیت
نظم او کز محکمی حبل المتین خواندش خرد
ختم آن حبل المتین شد بر دعای اهل بیت
تا ابد نور علی چون مهر و مه تابنده باد
بر سر ما سایه آل علی پاینده باد
اهلی شیرازی : اشعار ترکیبی
ترکیب بند در مدح امام زاده واجب التعظیم
صاحبدلان که بندگی مقبلی کنند
در یوزه کرم ز توانگر دلی کنند
رو سوی مستی از سر هشیاری آورند
دیوانگی ز سلسله عاقلی کنند
از عین مردمی سگ کوی وفا شوند
خود را مرید اهل دل از کاملی کنند
با رهروان ز خضر و مسیحا روند پیش
با عاقلان ره سخن از غافلی کنند
جویای گنج لیک نه از راه نیستی
تحصیل کیمیانه ز بیحاصلی کنند
شاهان ملک خاک زمین تکیه گاهشان
بر ملک و جاه تکیه نه از جاهلی کنند
چون ماه نو بصیقل یک گوشه نظر
آیینه سیاه دلان منجلی کنند
پیران پارسا بحدیثی کنند مست
رندان مست را بنگاهی ولی کنند
جان در سر محمد و اولاد او دهند
سر در سر محبت آل علی کنند
بر آستان میر علی حمزه سر نهند
پای شرف ز عرش برین پیشتر نهند
آن قبله فلک که ملک چاکرش بود
صد همچو کعبه حلقه بگوش درش بود
شاه شهید میر علی حمزه آنشهی
کز خون خود قبای شهی در برش بود
فر هما گدای در او چه میکند
چون سایه سعادت او بر سرش بود
خاری که سر زند ز گلستان روضه اش
نخلی شود که میوه دلها برش بود
تن در هوس که خاک در او شود بجان
جان در هوای روضه جان پرورش بود
بر عرش میرسد بدرش هر که میرسد
آنجا کسی که میرسد این باورش بود
روز سماع و وقفه این روضه چو خلد
خیل ملک نظارگی منظرش بود
آنرا که داغ حسرت این روضه بر دلست
دوزخ شراری از دل پر اخگرش بود
هر کس که از سفال سگش آب میخورد
بادا حرام اگر طلب کوثرش بود
خاک درش چو آب بقا روح پرورست
منت پذیر خاک درش آب کوثرست
شهزاده یی که میر علی حمزه نام اوست
جبریل اگر بعرش پرد مرغ بام اوست
در وصف او مگو که سپهرش مقام شد
گو: پایه سپهر بلند از مقام اوست
هر کو شنیدی بوی شمیمی ز مشهدش
تا صبح حشر نکهت جان در مشام اوست
رضوان سلام کرد چو آن بارگاه دید
کرد از صفا خیال که دارالسلام اوست
هر کور بهر کام دلی سوی او رود
آن کعبه مراد دهد هر چه کام اوست
روح الامین که منهی دین پیمبرست
گوش و دلش همیشه بحرف و پیام اوست
خاص از پی نثار درش نقد جان رواست
وین جان که با من است هم از لطف عام اوست
تنها نه صید گیسوی مشکین او منم
هر جا که هست مرغ دلی صید دام اوست
جاییکه ساقی کرمش شد حیات بخش
خضر و مسیح تشنه لب درد جام اوست
از حلقه حرم اگرم دست کوته است
چشمم چو حلقه بر در بیت الحرام اوست
دارم بقبله در او روی بر زمین
رویم ز قبله گردد اگر نیست اینچنین
آنان که پای قدر بر افلاک بر نهند
بر آستان میرعلی حمزه سر نهند
زان واجبست خیل ملکرا سجود خاک
تا چهره نیاز برین خاک در نهند
درویش این درند به در یوزه قبول
آنان که پای بر سر صد گنج زر نهند
در سیر اورسندگهی ساکنان عرش
کز منتهای سدره قدم پیشتر نهند
در روضه اش نه حد ملایک بود گذر
گر پا نهند پازحد خود بدر نهند
خواهم بدیده خار رهش رفتن از مژه
گر جای خار در ره من نیشتر نهند
از گریه خون دیده برین آستانه ریخت
چندانکه خلق پای بخون جگر نهند
هر ذره خاک مردم چشمی ازین در است
کز مردمی بچشم خود اهل نظر نهند
اهل صفا که کعبه ایشان همی در است
زین در بسعی کعبه چه رو در سفر نهند
هر حاجتی که هست درین کعبه چون رواست
حاجت بکعبه چیست چه حاجت بسعی ماست؟
ای کعبه سعادت وای قبله شرف
پاکیزه گوهر صدق شحنه نجف
پیش تو ای امام بحق چون صف نماز
در سجده بسته اند ملک صد هزار صف
ذات تو گنجنامه سر حقیقت است
عقل توره برد بسر گنج من عرف
در روضه شریف تو خورشید ذره وار
خواهد که خاک ره شود از غایت شرف
ما را چه حد که روی برین آستان نهیم
از حضرت تو گر نرسد بانگ لاتخف
سوی در تو آمده ام از سر نیاز
چون اشگ خود دوان بسر از غایت شعف
آورده ایم سوی تو رخسار زرد خویش
اشک امید در نظر و نقد جان بکف
گر نیک و گر بدیم برحمت قبول کن
ما را مکن ز مرحمت خویش برطرف
چشم کرم ز لطف تو داریم و کرده ایم
بر ابر رحمت تو نظر باز چون صدف
از حضرت کریم امیدست هر کسش
اهلی اگر قبول تو دارد همین بسش
در یوزه کرم ز توانگر دلی کنند
رو سوی مستی از سر هشیاری آورند
دیوانگی ز سلسله عاقلی کنند
از عین مردمی سگ کوی وفا شوند
خود را مرید اهل دل از کاملی کنند
با رهروان ز خضر و مسیحا روند پیش
با عاقلان ره سخن از غافلی کنند
جویای گنج لیک نه از راه نیستی
تحصیل کیمیانه ز بیحاصلی کنند
شاهان ملک خاک زمین تکیه گاهشان
بر ملک و جاه تکیه نه از جاهلی کنند
چون ماه نو بصیقل یک گوشه نظر
آیینه سیاه دلان منجلی کنند
پیران پارسا بحدیثی کنند مست
رندان مست را بنگاهی ولی کنند
جان در سر محمد و اولاد او دهند
سر در سر محبت آل علی کنند
بر آستان میر علی حمزه سر نهند
پای شرف ز عرش برین پیشتر نهند
آن قبله فلک که ملک چاکرش بود
صد همچو کعبه حلقه بگوش درش بود
شاه شهید میر علی حمزه آنشهی
کز خون خود قبای شهی در برش بود
فر هما گدای در او چه میکند
چون سایه سعادت او بر سرش بود
خاری که سر زند ز گلستان روضه اش
نخلی شود که میوه دلها برش بود
تن در هوس که خاک در او شود بجان
جان در هوای روضه جان پرورش بود
بر عرش میرسد بدرش هر که میرسد
آنجا کسی که میرسد این باورش بود
روز سماع و وقفه این روضه چو خلد
خیل ملک نظارگی منظرش بود
آنرا که داغ حسرت این روضه بر دلست
دوزخ شراری از دل پر اخگرش بود
هر کس که از سفال سگش آب میخورد
بادا حرام اگر طلب کوثرش بود
خاک درش چو آب بقا روح پرورست
منت پذیر خاک درش آب کوثرست
شهزاده یی که میر علی حمزه نام اوست
جبریل اگر بعرش پرد مرغ بام اوست
در وصف او مگو که سپهرش مقام شد
گو: پایه سپهر بلند از مقام اوست
هر کو شنیدی بوی شمیمی ز مشهدش
تا صبح حشر نکهت جان در مشام اوست
رضوان سلام کرد چو آن بارگاه دید
کرد از صفا خیال که دارالسلام اوست
هر کور بهر کام دلی سوی او رود
آن کعبه مراد دهد هر چه کام اوست
روح الامین که منهی دین پیمبرست
گوش و دلش همیشه بحرف و پیام اوست
خاص از پی نثار درش نقد جان رواست
وین جان که با من است هم از لطف عام اوست
تنها نه صید گیسوی مشکین او منم
هر جا که هست مرغ دلی صید دام اوست
جاییکه ساقی کرمش شد حیات بخش
خضر و مسیح تشنه لب درد جام اوست
از حلقه حرم اگرم دست کوته است
چشمم چو حلقه بر در بیت الحرام اوست
دارم بقبله در او روی بر زمین
رویم ز قبله گردد اگر نیست اینچنین
آنان که پای قدر بر افلاک بر نهند
بر آستان میرعلی حمزه سر نهند
زان واجبست خیل ملکرا سجود خاک
تا چهره نیاز برین خاک در نهند
درویش این درند به در یوزه قبول
آنان که پای بر سر صد گنج زر نهند
در سیر اورسندگهی ساکنان عرش
کز منتهای سدره قدم پیشتر نهند
در روضه اش نه حد ملایک بود گذر
گر پا نهند پازحد خود بدر نهند
خواهم بدیده خار رهش رفتن از مژه
گر جای خار در ره من نیشتر نهند
از گریه خون دیده برین آستانه ریخت
چندانکه خلق پای بخون جگر نهند
هر ذره خاک مردم چشمی ازین در است
کز مردمی بچشم خود اهل نظر نهند
اهل صفا که کعبه ایشان همی در است
زین در بسعی کعبه چه رو در سفر نهند
هر حاجتی که هست درین کعبه چون رواست
حاجت بکعبه چیست چه حاجت بسعی ماست؟
ای کعبه سعادت وای قبله شرف
پاکیزه گوهر صدق شحنه نجف
پیش تو ای امام بحق چون صف نماز
در سجده بسته اند ملک صد هزار صف
ذات تو گنجنامه سر حقیقت است
عقل توره برد بسر گنج من عرف
در روضه شریف تو خورشید ذره وار
خواهد که خاک ره شود از غایت شرف
ما را چه حد که روی برین آستان نهیم
از حضرت تو گر نرسد بانگ لاتخف
سوی در تو آمده ام از سر نیاز
چون اشگ خود دوان بسر از غایت شعف
آورده ایم سوی تو رخسار زرد خویش
اشک امید در نظر و نقد جان بکف
گر نیک و گر بدیم برحمت قبول کن
ما را مکن ز مرحمت خویش برطرف
چشم کرم ز لطف تو داریم و کرده ایم
بر ابر رحمت تو نظر باز چون صدف
از حضرت کریم امیدست هر کسش
اهلی اگر قبول تو دارد همین بسش
اهلی شیرازی : اشعار ترکیبی
ترکیب بند در مدح امامزاده واجب التعظیم احمد بن موسی الکاظم
دلا، جهان نه سرای بقاست تا دانی
مقام محنت و حسرت سر است تا دانی
اگر چه شاهد دنیاست لفریب بسی
نه مرد مهر و حریف وفاست تا دانی
به گنج حسن مبینش که خاک بر سر اوست
به طره اش منگر کاژدهاست تا دانی
به نیم جو مخرش ناز و آبرو مفروش
که جو فروشد و گندم نماست تا دانی
بقول اومرو از ره که قول شیطانست
حدیث او همه کذب و دغاست تا دانی
ره محبت و رسم وفا نمیداند
طریق او همه جور و جفاست تا دانی
درون صومعه اش صوفیان تیره دلند
بگویمت که ز اهل صفاست تا دانی
شه شهید بنی فاطمه امام بحق
امیر احمد موسی الرضاست تا دانی
چه گلشن است ندانم حریم روضه او
که مرده زنده شود از نسیم روضه او
طواف کعبه کند هر سری که در ره اوست
هزار کعبه هم اندر طواف درگه اوست
کسیکه دوست شد او را ز دشمنش چه غم است
به هر کجا که رود لطف دوست همره اوست
بخاک درگه او از صفا همی لافد
حیات خضر ندانیم تا چه در ته اوست
چه نبست است شهنشاه چرخ را با او
کمینه بنده این آستان شهنشه اوست
خیال خرگه قدرش سپهر گردون است
هلال خم شده از بهر چوب خرگه اوست
گدای درگه او راست آن رفهایت
که چرخ را حسد از خاطر مرفه اوست
چه جای آنکه کسی حاجتی کند عرضه
که واقف از همه حالی ضمیر آگه اوست
بر آستانه قدرش فلک کم از خاکست
چنانکه قدر زمین پیش قدر افلاکست
جهان عدم بود، او را وجود می بینم
که جان در آتش مهرش چو عود می بینم
فروغ نور حق از مرقد منور او
همیشه کوری چشم حسود می بینم
ز روضه اش همه بوی بهشت می شنوم
زمشهدش همه نور شهود می بینم
نمود صورت او جام جم بچشم و دلم
چنانکه آینه دل نمود می بینم
ظهور مهدی ازآن بارگاه خواهد بود
نه دیرگاه که بسیار زود می بینم
رخم بخاک درش سود و رو نمی تابم
کزین معامله بسیار سود می بینم
از آن نفس که دل آیینه جمال وی است
چراغ دیده جان روشن از خیال وی است
قدم به مرقد او نه ببین جهان کرم
نزول رحمت حق بین زآسمان کرم
نسیم مرحتمش مرده میکند زنده
که چون مسیح ازو تازه است خوان کرم
کرم نشانه اصل شریف او آمد
که اصل گوهر پاکش بود زکان کرم
کفش که وارث جود علیست در بخشش
گلی ز گلشن جودست و گلستان کرم
ز قرص مهرومه از بهر او صباح و مسا
قضا بمشرق و مغرب کشید خوان کرم
نمی رود سر من هرگز از در لطفش
کجا رود سر درویش از آستان کرم
امید من هم ازین خاندان شود حاصل
که ناامید نشد کس ز خاندان کرم
اگر ز حلقه کعبه است دست من کوتاه
همیشه حلقه چشم من است این درگاه
بکعبه دل نکشد یا امام از در تو
بس است کعبه ما مرقد منور تو
فرشته هر نفس آید برای عطر دماغ
شمیم خوان برد از مشهد معطر تو
شهان بجهد مسخر کنند ملکی را
تو آن شهی که دو عالم بود مسخر تو
ترا چو شمع چه حاجت بتاج زر باشد
که تاج نور الهی بس است بر سر تو
تو آن خجسته همای بلند پروازی
که عرش سایه نشین است زیر شهپر تو
سزد که رو بتوهم کعبه یا امام آرد
که کعبه دل و جان است در برابر تو
کسیکه حاجت او نیست از در تو روا
دگر بقبله حاجت چه حاجتست او را
سردو کون از آن در سجود حضرت تست
که گردن دو جهان زیر بار منت تست
پراست خانه گردون ز نعمتت چندان
که مرغ سدره نشین زیر خوان نعمت تست
رهین نعمت لطف تو من نه امروزم
که چشم نعمت فرداهمم ز نعمت تست
ز فرق تا بقدم گر زبان چو سبزه شوم
زبان ما همه در شکر ابر رحمت تست
سر ملک ز فلک بر گذشته است چه شد
خوشا کسیکه سرش بر زمین خدمت تست
اگر چه گوهر مه شبچراغ عالم گشت
چه قدر و قیمتش آنجا که قدر و قیمت تست
تویی که گوهرت از بحر شحنه نجف است
ز گوهر تو زمین را بر آسمان شرف است
تو آن خلاصه گنجی جهان ویران را
که شبچراغ تو افروخت این شبستان را
فرشتگان بطواف در توزان آیند
که در طواف تو بینند کعبه جان را
بر آفتاب رخت عاشق است صبح مگر
که هر صباح چو گل میدرد گریبان را
به خاکپای تو آنها که ره برند چو خضر
زخاک پای تو یابند آب حیوان را
چه میکند می کوثر دلم که مست تو شد
بس است مستی گل بلبل خوش الحان را
امیدواری اهلی است یا امام بتو
مگر تو جمع کنی این دل پریشان را
تو ابر رحمت حقی نظر بسویم کن
اگر چه نامه سیاهم سفیدرویم کن
مقام محنت و حسرت سر است تا دانی
اگر چه شاهد دنیاست لفریب بسی
نه مرد مهر و حریف وفاست تا دانی
به گنج حسن مبینش که خاک بر سر اوست
به طره اش منگر کاژدهاست تا دانی
به نیم جو مخرش ناز و آبرو مفروش
که جو فروشد و گندم نماست تا دانی
بقول اومرو از ره که قول شیطانست
حدیث او همه کذب و دغاست تا دانی
ره محبت و رسم وفا نمیداند
طریق او همه جور و جفاست تا دانی
درون صومعه اش صوفیان تیره دلند
بگویمت که ز اهل صفاست تا دانی
شه شهید بنی فاطمه امام بحق
امیر احمد موسی الرضاست تا دانی
چه گلشن است ندانم حریم روضه او
که مرده زنده شود از نسیم روضه او
طواف کعبه کند هر سری که در ره اوست
هزار کعبه هم اندر طواف درگه اوست
کسیکه دوست شد او را ز دشمنش چه غم است
به هر کجا که رود لطف دوست همره اوست
بخاک درگه او از صفا همی لافد
حیات خضر ندانیم تا چه در ته اوست
چه نبست است شهنشاه چرخ را با او
کمینه بنده این آستان شهنشه اوست
خیال خرگه قدرش سپهر گردون است
هلال خم شده از بهر چوب خرگه اوست
گدای درگه او راست آن رفهایت
که چرخ را حسد از خاطر مرفه اوست
چه جای آنکه کسی حاجتی کند عرضه
که واقف از همه حالی ضمیر آگه اوست
بر آستانه قدرش فلک کم از خاکست
چنانکه قدر زمین پیش قدر افلاکست
جهان عدم بود، او را وجود می بینم
که جان در آتش مهرش چو عود می بینم
فروغ نور حق از مرقد منور او
همیشه کوری چشم حسود می بینم
ز روضه اش همه بوی بهشت می شنوم
زمشهدش همه نور شهود می بینم
نمود صورت او جام جم بچشم و دلم
چنانکه آینه دل نمود می بینم
ظهور مهدی ازآن بارگاه خواهد بود
نه دیرگاه که بسیار زود می بینم
رخم بخاک درش سود و رو نمی تابم
کزین معامله بسیار سود می بینم
از آن نفس که دل آیینه جمال وی است
چراغ دیده جان روشن از خیال وی است
قدم به مرقد او نه ببین جهان کرم
نزول رحمت حق بین زآسمان کرم
نسیم مرحتمش مرده میکند زنده
که چون مسیح ازو تازه است خوان کرم
کرم نشانه اصل شریف او آمد
که اصل گوهر پاکش بود زکان کرم
کفش که وارث جود علیست در بخشش
گلی ز گلشن جودست و گلستان کرم
ز قرص مهرومه از بهر او صباح و مسا
قضا بمشرق و مغرب کشید خوان کرم
نمی رود سر من هرگز از در لطفش
کجا رود سر درویش از آستان کرم
امید من هم ازین خاندان شود حاصل
که ناامید نشد کس ز خاندان کرم
اگر ز حلقه کعبه است دست من کوتاه
همیشه حلقه چشم من است این درگاه
بکعبه دل نکشد یا امام از در تو
بس است کعبه ما مرقد منور تو
فرشته هر نفس آید برای عطر دماغ
شمیم خوان برد از مشهد معطر تو
شهان بجهد مسخر کنند ملکی را
تو آن شهی که دو عالم بود مسخر تو
ترا چو شمع چه حاجت بتاج زر باشد
که تاج نور الهی بس است بر سر تو
تو آن خجسته همای بلند پروازی
که عرش سایه نشین است زیر شهپر تو
سزد که رو بتوهم کعبه یا امام آرد
که کعبه دل و جان است در برابر تو
کسیکه حاجت او نیست از در تو روا
دگر بقبله حاجت چه حاجتست او را
سردو کون از آن در سجود حضرت تست
که گردن دو جهان زیر بار منت تست
پراست خانه گردون ز نعمتت چندان
که مرغ سدره نشین زیر خوان نعمت تست
رهین نعمت لطف تو من نه امروزم
که چشم نعمت فرداهمم ز نعمت تست
ز فرق تا بقدم گر زبان چو سبزه شوم
زبان ما همه در شکر ابر رحمت تست
سر ملک ز فلک بر گذشته است چه شد
خوشا کسیکه سرش بر زمین خدمت تست
اگر چه گوهر مه شبچراغ عالم گشت
چه قدر و قیمتش آنجا که قدر و قیمت تست
تویی که گوهرت از بحر شحنه نجف است
ز گوهر تو زمین را بر آسمان شرف است
تو آن خلاصه گنجی جهان ویران را
که شبچراغ تو افروخت این شبستان را
فرشتگان بطواف در توزان آیند
که در طواف تو بینند کعبه جان را
بر آفتاب رخت عاشق است صبح مگر
که هر صباح چو گل میدرد گریبان را
به خاکپای تو آنها که ره برند چو خضر
زخاک پای تو یابند آب حیوان را
چه میکند می کوثر دلم که مست تو شد
بس است مستی گل بلبل خوش الحان را
امیدواری اهلی است یا امام بتو
مگر تو جمع کنی این دل پریشان را
تو ابر رحمت حقی نظر بسویم کن
اگر چه نامه سیاهم سفیدرویم کن
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲ - در ولادت ملک منصور گوید
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۳ - تاریخ وفات خواجه لطف الله دارالضربی
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۹ - تاریخ ولادت فرزند حبیب الله
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۱۰ - تاریخ وفات میر محمود
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۱۱ - تاریخ ولادت
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۱۴ - تاریخ بنا
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۱۸ - تاریخ وفات احمد آقا
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۳ - تاریخ وفات تاج الدین
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۳۰ - تاریخ وفات خواجه زین الدین
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۳۲ - تاریخ فوت میرزا محمود
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۳۳ - تاریخ فوت میر خان
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۴۵ - تاریخ وفات فخرالدین عادل
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۵۰
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳