عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٩
مرد آزاده در میان گروه
گر چه خوشگوی و عاقل و داناست
محترم آنگهی تواند بود
که از ایشان بمالش استغناست
وانکه محتاج خلق شد خوارست
ورچه باعلم بوعلی سیناست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٠
ما را شکایتیست ز گردون دون نواز
کانرا چو دور او سرو پائی پدید نیست
بس ماجری که خاسته بینم زهر کنار
واندر میان جمله صفائی پدید نیست
کردم نگاه در گل و بلبل بباغ فضل
در هیچ فصل برگ و نوائی پدید نیست
شد کارگاه فضل بدستان روزگار
وین غم بتر که عقده گشائی پدید نیست
گفتم بعقل جان نبرم از ره مخوف
زیرا چو عقل راهنمائی پدید نیست
دیدیم و آزموده بکرات حال عقل
زو نیز هم اصابت رائی پدید نیست
از خود طلب مراد خود ایدل که غیر تو
در خانه هیچ خانه خدائی پدید نیست
گردون بمهرت ار چه که دل گرمئی دهد
مغرور آن مشو که وفائی پدید نیست
ایدل علاج تو گر ازاینسان کند فلک
دمساز درد شو که دوائی پدید نیست
در شام غم بظلمت دلگیر خوش برای
کز صبح خرمیت ضیائی پدید نیست
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمائی پدید نیست
ابن یمین کرم مطلب در جهان که آن
عنقای مغربست که جائی پدید نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶١
مرد بیمار کاحتما نکند
هیچ دانی که حال او چونست
میدهد تیغ تیز از سر جهل
بعدوئی که طالب خونست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶۴
مردمان با یکدیگر دائم نزاعی میکنند
از برای آنک دارند از دگر کس عاریت
من ندارم با کسی در سر نزاع از بهر آنک
بی گمان داند که باید داد وا پس عاریت
گر پلاسی باشدم بیزحمت و تشویش خلق
عارم آید ز آنکه پوشم در بر اطلس عاریت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٣
هر که را در جهان همی بینی
گر گدائی و گر شهناهیست
طالب لقمه ایست و ز پی آن
در تک چاه یا سر چاهیست
مقصد خلق جمله یکچیز است
لیک هر یک فتاده در راهیست
اهل عالم بنان چو محتاج اند
پس بنزدیک هر که آگاهیست
شاهرا بر گدا چه ناز رسد
چون گدا شاه نیز نان خواهیست
اختلافی که هست در نام است
ور نه سی روز بیگمان ماهیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۶
هیچ دانی کز چه باشد عزت آزادگان
از سر خوان لئیمان دست کوته کردنست
هر که را این قحبه دنیا زبون خویش کرد
گر بصورت مرد باشد لیک در معنی زنست
بر سر کوی قناعت گوشه ئی باید گرفت
نیم نانی میرسد تا نیم جانی در تنست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٧
هر کو درین زمانه طلبکار منصبی است
هیچ از نصاب عقل مر او را نصیب نیست
گیتی به جز فریب ندارد طریقه‌ای
از وی خلاف وعده نمودن غریب نیست
سرور کند به لطف وز پا افکند به عنف
اینست عادتش ز وی اینها عجیب نیست
گردون نسب نپرسد و هست از حسب ملول
پیروز روز آنکه حسیب و نسیب نیست
ابن یمین گرت به عمل میل خاطرست
اول بدانکه آخر آن جز مهیب نیست
حال نجیب و آن عمل عزل او نگر
یک واعظت چو حال تباه نجیب نیست
چون عزل مرد هست به جای طلاق زن
خرم کسی که قاضی و شیخ و خطیب نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٠
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
که این تفاوت فاحش در اینجهان ز چه روست
زمانکی به تأمل شد و پس آنگه گفت
که میکشم ز برای تو مغز را از پوست
بدان که اصل سعادت درینجهان مالست
هر انکه مال ندارد چو نافه بی بوست
و گر بداست چو درد دست سیم و زر دارد
به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست
و گر هزار هنر دارد و ندارد مال
بجای هر هنری صد هزار عیب در اوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٣
غرمائی که داشتم زین پیش
که از ایشان بمن رسیدی رنج
همچو قارون فرو شدند بخاک
جمله و باز ماند ز ایشان گنج
هر یکی را بغیر مظلمه نیست
هیچ حاصل درین سرای سپنج
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۵
هر که را دسترس بنقره و زر
باشد و بهره بر ندارد هیچ
وانکه بر آب زندگانی خویش
تخم خیرات می نکارد هیچ
ابر او بر زمین تشنه دلان
خشکسال کرم نبارد هیچ
صفر باشد بپیش ابن یمین
صفر را کس چه میشمارد هیچ
نقد او بر محک صرافان
بپشیزی عیار نارد هیچ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠١
ایدوستان بکام دلم نیست روزگار
آری زمانه دشمن اهل هنر بود
رسمیست در زمانه که هر کم بضاعتی
رتبت بسیش ز اهل هنر بیشتر بود
دریا صفت که منصب خاشاک اندرو
بالای سلک گوهر و عقد درر بود
سهلست اگر جفا کشم از دور روزگار
زحمت نصیب مردم والاگهر بود
در آسمان ستاره بود بیشمار لیک
رنج کسوف بر دل شمس و قمر بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١۴
ایدل مدار چشم کرم ز اهل روزگار
کانها که بوده اند کریمان نمانده اند
و اینها که بر زدند سر از حبیب خواجگی
بر مکرمات دامن همت فشانده اند
از جویبار دهر نسیم خوشی مجوی
زیرا که ناخوشیش بغایت رسانده اند
بر کنده اند سرو سهی را ز جویبار
بر جای سرو بقله حمقا نشانده اند
آری چه چاره ابن یمین رو صبور باش
کاندر ازل بهر چه رود خامه رانده اند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٧
ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز جلالت با سپهر هفتمین پهلو زند
پیش بلقیس سلیمان مرتبت کز خلق او
هر نسیمی طعنه ئی بر نافه اهو زند
عرضه دار اول زمین بوس رهی زانو زده
چون رهی را نیست راه آنکه خود زانو زند
پس بگو ای آنکه عدلت هست تا حدیکه نیست
شاهباز تند را یارا که بر تیهو زند
چون روا داری که چوپان تو اندر ملک من
ترکتازی آرد و صد چوب بر هندو زند
خوش نگردد خاطر ابن یمین از عدل تو
تا نگوئی چوب یا ساقش پس از یرغوزند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٢
ایدل چه میکنم وطنی را که اندرو
هر دم هزار غصه ز هر سو بمن رسد
در تیه آرزو دهن آز بسته ام
نگشایم ار بمن همه سلوی و من رسد
دنیا کرای آن نکند کز برای آن
بر دامن ضمیر غبار زمن رسد
حقا که از دو کون ملالت بود مرا
گر حکم او بمن بسپاس و بمن رسد
بر جویبار دهر سهی سرو بیش نیست
آزاده ئی چو من که بطرف چمن رسد
گردد سهیل همچو سها مختفی ز شرم
گر برق خاطرم سوی ملک یمن رسد
گر حاسدان بمن نظر شر همی کنند
سهل است کی بقدر ملک اهرمن رسد
با من حسود را نرسد لاف همسری
در منزلت کجا بموحد شمن رسد
کی سرکشی رسد چو سهی سرو جویبار
آن سبزه را که پای بخاک دمن رسد
خواری چرا کشم نخرم عزت خسان
ور جان دهم ثمن چو بوقت ثمن رسد
گلخن چه میکنم بریاضی روم کزو
هر دم بمن نسیم گل و یاسمن رسد
یعنی سوی عزیز جهان کرم شوم
کز جو روی بمن زر مصری بمن رسد
دارای ملک شیخ علی آنکه هر دمم
از گلشن سخاش نسیم سمن رسد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٨
بزیارت بر اصحاب مناصب کم رو
گر نخواهی که ز اعزاز تو چیزی کاهند
همچو باران که نخواهند که بسیار شود
ور نیاید ز خدایش بتضرع خواهند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٢
با خرد گفتم ای مدبر کار
که بدانش چو تو نشان ندهند
چیست حکمت که از خزانه غیب
برگ کاهی به راستان ندهند
بخسیسان دهند نعمت و ناز
اهل دلرا بجان امان ندهند
آنچه با جاهلان سفله دهند
با بزرگان نکته دان ندهند
گنج و دولت دهند نادانرا
با هنر پیشه نیم نان ندهند
سفله بر صدر و اهل دانش را
بغلط ره بر آستان ندهند
گجروان را دهند خرمن ها
قوت یکشب به نیکوان ندهند
مگسان را دهند شکر و قند
با همایان جز استخوان ندهند
عقل گفت اینحدیث نشنیدی
هر که را این دهند آن ندهند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴۴
بر اوج فلک رایت سروری را
ز جمع بزرگان کسی میرساند
که داد و ستد باشدش با سخنور
زری میدهد گوهری میستاند
چنین گر نباشد چرا مرد فاضل
باستد بپا پیش او مدح خواند
چه خوش نکته ئی گفت شیرین زبانی
کز او تا جهان باشد این نکته ماند
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵۴
بزر کزاده اگر چند کودکش بینی
گرش جفا کنی از کارهای هرزه بود
ندانی اینقدر آخر که شیر بچه خرد
بزرگ گردد و او نیز شیر شرزه بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵۶
ترا فضل بر دیگران بیش از آن نیست
که تو میدهی چیز و او میستاند
چو ندهی و نستاند آن فضل بر خاست
چو اوئی و بر او چه رجحان بماند
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵٨
تا بود در سرت کلهداری
یکدمت بی صداع نگذارند
پای در دامن قناعت کش
تا ز جیب تو دست وادارند