عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۲
گفتند که شش جهت همه نور خداست
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست
گفتند دمی نظر بکن بی‌چپ و راست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۶
کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست
هم کودکی از کمال خیزد شک نیست
گر زانکه پدر حدیث کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۸
گویند که صاحب فنون عقل کل است
مایه ده این چرخ نگون عقل کل است
آن عقل که عقل داشت آن جزوی بود
ور عقل ز عقل شد کنون عقل کل است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۹
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بی‌قرار بالایین است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۲
ما را به جز این زبان زبانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزاده‌دلان زنده به جان دگرند
آن گوهر پاکشان زکانی دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۶
ماه عید است و خلق زیر و زبر است
تا فرجه کند هرآنکه صاحب نظر است
چه طبل زنی که طبل با شور و شر است
زان طبل همی زند که آن خواجه کراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۸
ماهی که نه زیر و نی به بالاست کجاست
جانی که نه بی‌ما و نه با ماست کجاست
اینجا آنجا مگو بگو راست کجاست
عالم همه اوست آنکه بیناست کجاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۹
مرغ جان را میل سوی بالا نیست
در شش جهتش پر زدن وپروا نیست
گفتی به کجا پرد که او را یابد
نی خود بکجا پرد که آن آنجا نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۱
مر وصل ترا هزار صاحب هوس است
تا خود به وصال تو که را دسترس است
آن کس که بیافت راحتی یافت تمام
وانکس که نیافت رنج نایافت بس است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۹
منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۲
میدان که در درون تو مثال غاریست
واندر پس آنغار عجب بازاریست
هرکس یاری گرفت و کاری بگزید
این یار نهانیست عجب یاریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۸
نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست
ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۰
نی بی‌زر و زور شه سپه بتوان داشت
نی بی‌دل و زهره ره نگه بتوان داشت
در سنگستان قرابه آنکس ببرد
کز سنگ قرابه را نگه بتوان داشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۲
هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید
آن ذره که او سایه نخواهد جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۳
هر جان عزیز کو شناسای رهست
داند که هر آنچه آید از کارگه است
بر زادهٔ چرخ و چرخ چون جرم نهی
کاین چرخ ز گردیدن خود بی‌گنه است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۶
هرچند شکر لذت جان و جگر است
آن خود دگر است و شکر او دگر است
گفتم که از آن نی‌شکرم افزون کن
گفتا نه یقین است که آن نی‌شکر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۹
هر درویشی که در شکست خویش است
تا ظن نبری که او خیال اندیش است
آنجا که سراپردهٔ آنخوش کیش است
از کون و مکان و کل عالم پیش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۱
هر ذره که در هوا و در کیوانست
بر ما همه گلشن است و هم بستانست
هرچند که زر ز راههای کانست
هر قطره طلسمیست و در او عمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۳
هر ذره و هر خیال چون بیداریست
از شادی و اندهان ما هشیاریست
بیگانه چرا نشد میان خویشان
کز باخبران بی‌خبری بدکاریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۰
هشیار اگر زر و گر زرین است
اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است
زیرا که خرابات اصول دینست