عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۷ - تتبع خواجه
رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند
دین بهر می و چو مغبچه جوید چنان کنند
ایمان چو باختند بزنار زلف او
آنگه سبک نشاط به رطل گران کنند
سرخوش چو بهر عیش کله گوشه بشکنند
نقل طرب ز انجم هفت آسمان کنند
می از سفال دیر چو مستانه در کشند
خورشید زرنگار سپهرش کمان کنند
باده خور تا زنده ای کز بعد مردن روزگار
خانه نسیان به مهجوران خاکی میکشد
فانی آنکس را فنا باشد مسلم کو به دهر
درد و داغ عشقبازی را به پاکی میکشد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۸ - تتبع خواجه سلمان
هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود
هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود
چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک ببر
منکه هر سو کرده سر از سینه پیکانی بود
ای مسلمانان چه خوانیدم به مسجد چون به دیر
رخنه در دینم فکنده نا مسلمانی بود
کی من مجنون توانم دید روی آن پری
کش بدیدن عقل کل مدهوش حیرانی بود
اشک خون پیدا برویم راند وان کاندر دلش
از فراق لاله رویی داغ پنهانی بود
زو جدا گشتم ندانستم که از بی طاقتی
آه و اشکم در غمش هر لحظه طوفانی بود
منع فانی کرد ناصح از جنون و عاشقی
کی بود باور که او این نوع نادانی بود
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹ - تتبع خواجه
دوران نشان ز بخت جوانم نمیدهد
جامی ز دست پیر مغانم نمیدهد
از هر که نوشداروی جان میکنم طلب
جز از شرابخانه نشانم نمیدهد
در هجر او که گریه شده در گلو گره
فریاد ازو که راه فغانم نمیدهد
عمرم سبک خرام شدست ای حریف از آنک
ساقی دور رطل گرانم نمیدهد
دار الامان میکده می بایدم که چرخ
جای دگر ز غصه امانم نمیدهد
یکقطره آب را به لبم چرخ تار چشم
صد قطره خون دل بچکانم نمیدهد
فانی ز کام و عیش که گردون دهد به خلق
هیچم چو می نیاید از آنم نمیدهد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰ - تتبع خواجه
ز سر آب حیاتم می آگهی آورد
بکوی میکده خضرم به همدمی آورد
چنان که کشتی سایل سپهر بین ز هلال
ببزم دردکشان ساغر تهی آورد
می صبوح کشان جان به باد خواهم داد
که بوی دوست نسیم سحرگهی آورد
چه میکده است که درد سفال او در سر
گدای را هوس افسر شهی آورد
برهن خرقه اگر عاقلی بیا می نوش
که شیخ جانب دیرش ز ابلهی آورد
چو خورد باده به خرگاه ماه من ناهید
ز بهر بزم وی آهنگ خر گهی آورد
کمند زلف تو عشاق را به سلسله بست
به یک گره سوی ما رو به کوتهی آورد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱ - تتبع خواجه
در دست پیر میکده گلرنگ باده بود
یا عکس روی مغبچه در می فتاده بود
رفتم به دیر و شوکت رندان بساحتش
از هر چه در خیال درآید زیاده بود
پیر مغان نشسته به صد حشمت و جلال
گردون بقد خم به درش سر نهاده بود
رندان مست هر یکی از رتبه رفیع
با اهل عرش چشم حقارت گشاده بود
هر سو ز حسن مغبچه شوخ و ساده رو
نقش دو صد خیال به دلهای ساده بود
پیر مغان اشارت جام میم نمود
از حاصل حیات خود اینم اراده بود
فانی صفت به مغبچه جان ساختم فدا
پنداشتم که مادر دهرم نزاده بود
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳ - تتبع مولانا صاحب بلخی
عشق اجزای وجودم را به راهت خاک کرد
سنگ بیدادت ازان خاکم برون آورد کرد
گرمی و سردی ندیدم گر چه اندر راه عشق
کرد ازان عیبم مبرا اشک گرم و آه سرد
چند تعویذم نویسی از پی دفع جنون
زاهد این افسانه ها پیچ پیچت در نورد
ناصبح بیدرد از درد دل ما غافل است
زانکه نبود واقف از درد کسی جز اهل درد
در خیالت کار دل بیهوشی و غم خوردن است
وای بیماری کش این باشد به عالم خواب و خورد
روی زردم را اگر چه سرخ سازد خون اشک
خون شود زرداب از تأثیر رنگ و روی زرد
گر هوای وصل آن خورشید داری چون مسیح
فانیا از مردم دوران مجرد باش و فرد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶ - تتبع مخدوم
قدح به خلوت یارم بهانه ای باشد
مرادم از دو سرا کنج خانه ای باشد
ز تیر عشق تو زخمی به سینه میخواهم
که هر کجا روم از تو نشانه ای باشد
غرض ازینکه بهر آستانه مالم روی
به چشم روشنی از آستانه ای باشد
ز ماه روی تو آن خال شد مراد دلم
ز خرمنی غرض مور دانه ای باشد
شرار شعله عشقت نه برق باشد و بس
که از وی آتش دوزخ زبانه ای باشد
گه خرام سمندت که تک زنم در پیش
به فرقم آرزوی تازیانه ای باشد
مراد فانی ازین رنج بیکرانه خلق
همین که از همه مردم کرانه ای باشد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸ - تتبع بعضی عزیزان
در میخانه کزو عقل پریشان آمد
حلقه اش حلقه جمعیت رندان آمد
نخرامد سوی باغ نظرم سرو قدش
که گلش خون دل و خار ز مژگان آمد
بنده پیر مغانم که گدایان درش
هر یک از وسعت دل قیصر و خاقان آمد
از می دور مناز وز خمارش مخروش
کار دوران چو بهر لحظه دگر سان آمد
باز در شهر چه غوغاست همانا که دگر
مست آن کافر بی باک به میدان آمد
رند و رسوا شو و آنگه سوی رندان بخرام
که به تقوی طرف میکده نتوان آمد
جانب اهل ریا صومعه را طوف مکن
زانکه هر کس که شد آنسوی پشیمان آمد
بدرای از خود و احرام حرم بند از آنک
نتوان جانب این بادیه آسان آمد
فانیا دیر فنا جای عجب دان که درو
کافر عشق شد آنکس که مسلمان آمد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۱ - تتبع شیخ
ز خاک کوی تو بوی عبیر میآید
که سوی دلشدگان دلپذیر می آید
شهی که ملک جهان را به ظلم کردی اسیر
هنوز ناشده سویت اسیر میآید
حلال گشت به چشم تو خون من گرچه
هنوز از دهنت بوی شیر می آید
به کوی عشق که خود قتلگاه عشاق است
کآن طرف ز اسیران نفیر میآید
همی پرد ز طرب چشمم ای فلک هش دار
مگر که شاه به سوی فقیر میآید
چه روزگار نکو بود وصل ای فانی
که گه گهم به خیال و ضمیر میآید
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳ - تتبع خواجه
بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد
گر جدا سازیش از بند جدا نتوان کرد
دم نگه دار مسیحا که به جز نوش وصال
درد مهلک چو شد از هجر دوا نتوان کرد
چو خرامی سوی ما گر نه فقیرم بینی
جان چه باشد که به پای تو فدا نتوان کرد
قیمت لعل تو کردن نتوان جوهر روح
جوهر روح بلی خاک بها نتوان کرد
مستم آن نوع که درد دل خود را بر یار
آنچه در دل گذرد نیک ادا نتوان کرد
سجده در پیش بتان فوت نمودن نتوان
زاهدا این نه نمازست قضا نتوان کرد
باده عشق ور بخیلی نبود راست ولیک
جز به رندان خرابات صلا نتوان کرد
ای دل از نور یقین میطلبی سرمه چشم
به جز از خاک در میکده ها نتوان کرد
طلب وصل حرم هر که کند چون فانی
روی دل جز به بیابان فنا نتوان کرد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۴ - تتبع خواجه
هر که در دیر مغان جام شرابی دارد
رسدش گر به فلک ناز و عتابی دارد
آنکه در میکده بگرفت به کف رطل گران
چرخ بر روی میش حکم حبابی دارد
روضه و حور به کوثر چه کند یاد آنک او
شاهد و منزل امن و می نابی دارد
در گدایان خرابات نیامد به حساب
هر که از سلطنت دهر حسابی دارد
آتش روی عرقناک تو چون چشمه مهم
باز در حسن عجب آبی و تابی دارد
صوت بلبل ز چه معنی نبود فیض رسان
که ز اوراق گل تازه کتابی دارد
کشور حسن وی آباد ز آسیب زوال
کز وفا پرسه احوال خرابی دارد
می و معشوق رسان یاربش از لطف بآن
کز خمار اندوه و از هجر عذابی دارد
فانی از چرخ و نجوم از چه بنالد که به دهر
شاه خورشیدوش عرش جنابی دارد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۵ - تتبع خواجه
شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟
من اگر مردم بگو شب زنده داران را چه شد؟
چون برون آمد نه دل بگذاشت نی عقل و نه دین
گر به رندان زد بلا پرهیزکاران را چه شد؟
مردم از مخموری و جام شرابم کس نداد
زاهد ار معذور باشد میگسان را چه شد؟
ظلمت هجرم عجب تیرست در دشت فراق
لمعه های برق وصل کوهساران را چه شد؟
یک گل خندان که امسالم ز باغ دل نروست
گریه بر حالم نکرد ابر بهاران را چه شد؟
شعله ای نفتاد در دلهای ما افسردگان
صیحه مستی رسان هوشیاران را چه شد؟
فانیا از جور یاران زمان غمگین مباش
یار خود کی بودت ار گویی که یاران را چه شد؟
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶ - تتبع خواجه
ای خوش آنانکه سحر دامن یاری گیرند
قدح باده پی دفع خماری گیرند
رفعت پیر مغان بین که فلک را به نجوم
ز آتش غیرت او دود شراری گیرند
خاک آن شاه و شانم که گه کشتن خلق
ترک صد خون ز فغان دل زاری گیرند
ما به رندی چو علم بر در میخانه زدیم
نه که ارباب نصیحت پی کاری گیرند
اول آنست که رندان ز جهان دامن خویش
در نوردند ولی دامن یاری گیرند
گفتمش جان ز پی بوسه ای گیرند بتان
زیر لب خندزنان گفت که آری گیرند!
خلق زیر فلک آن روز بگیرند قرار
فانیا کز روش افلاک قراری گیرند
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷ - تتبع میر
حسن روی حور جنت را فلک اظهار کرد
چون رخ خوب تو دید از کعبه استغفار کرد
وه چه کافر بود آن کز دیر مست آمد برون
بهر قیدم رشته تسبیح را زنار کرد
باغبان تا کرد تشبیه دهانش غنچه را
در دلم از زخم پیکانها فزونتر کار کرد
کلک قدرت حل آن در دوره ساغر نهاد
مشکلاتی را که در نه گنبد دوار کرد
رندیش بادا حلال آن کو به عشق مغبچه
خرقه سجاده رهن کلبه خمار کرد
لعل جان بخشش ز مردم جان بآسانی گرفت
سخت خوانی های من این قصه را دشوار کرد
بر سر بازار حسنش خود فروشی را گذاشت
یوسف و پیش رخش بر بندگی اقرار کرد
دوش چون میمردم از هجران صراحی خون گریست
شمع نیز از سوز دردم خودکشی بسیار کرد
مست و عاشق فانی از دیر مغان آمد برون
هر دو ثابت شد باو گرچه بسی انکار کرد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۸ - تتبع خواجه
طریق شیوه رندی کسی بجا آورد
که روی دل سوی میخانه فنا آورد
نداشت نور صفا شام هجر ما آن مه
ز چهره نور رسانید و می صفا آورد
حیات بخش دلم شو چو آهویی ای عمر
دمی مرو که ترا این طرف خدا آورد
بلای عشق مرا بر سر آمد از ره چشم
ندید روز خوش ار بر سرم بلا آورد
درون میکده در بزمگاه رندان ریخت
ز سیر کوی مغان هر چه این گدا آورد
قضا نشد متغیر خوش آنکه داد رضا
بهر چه بر سر برگشته اش قضا آورد
نگوید آنکه سوی فانی آمد آن مه لیک
به خود رقیب سیه روی را کجا آورد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹ - تتبع خواجه
چه عجب گر خوی آن چهره دل ما ببرد
کوه را سیل چنین گر رسد از جا ببرد
به تماشای چمن رفتن آن سرو خوش است
نیست این خوش که رقیبش به تماشا ببرد
دل مجنون شده چون صید غزال لیلست
سود نبود عربش گر چه ز صحرا ببرد
دل که بی عاشقی افسرده نماید ای کاش
که سمومیش درین دشت به یغما ببرد
اندر آن کوی مگو نام تو شیدا چون شد
پیش او کیست که نام من شیدا ببرد
یار مهمان و مرا ضعف که آیا بی می
طرف میکده تسبیح و مصلا ببرد
فانیا گشته ز دیرش مگر آرند برون
دل آنرا که می و ساقی ترسا ببرد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۰ - در طور شیخ
دو زلف کان مه نامهربان به تاب افکند
نقاب بر مه و برقع بر آفتاب افکند
به طرف مصحف عارض نمود حلقه زلف
نشانه را پر طاوس در کتاب افکند
معاشران همه بیدار کرد بهر صبوح
مرا چو دید روان خویشرا بخواب افکند
به دست جام مرادش همیشه پر می باد
مرا به دیر مغان آنکه در شراب افکند
بآب خضر مگر کرد زهره را ممزوج
کسی که آب خضر در شراب ناب افکند
وگر به لعل می آلود ساقی سرمست
بجانم آتش و در چشم اضطراب افکند
ز عشق با جگری سوخته بود فانی
چو مفلسی که در آتش جگر کباب افکند
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۲ - تتبع خواجه
هوای می به سر هر که چون حباب رود
عجب نباشد اگر در سر شراب رود
چو بخت خفته سوی ما به صد حیل آمد
ولی چو عمر گرامی به صد شتاب رود
ز بیدلان همه شب بشنود فسانه دل
چو نوبت من بیدل رسد به خواب رود
نظر فکنده باغیار لب مگز پنهان
روا مدار که بر جان من عذاب رود
چو رند میکده روشن درون بود چه عجب
که در درونش می همچو آفتاب رود
خوش آنکه صبح به دیر مغان ز مخموری
خراب آید و شام از قدح خراب رود
خمار در لبش افکند اضطراب چه عیب
اگر به میکده فانی به اضطراب رود
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳ - تتبع خواجه
گدای دیر ز شاه زمان چه غم دارد
که از سفال خرابات جام جم دارد
منش به تهمت رندی جزا دهم بر عکس
به زهدم آنکه درین دیر متهم دارد
ردای سرخ ز می بر سر عصا بندم
گدا که غرقه به می شد چنین علم دارد
نظر به کعبه مقصود باشدم از دیر
چرا که روزنه ای جانب حرم دارد
بیا به میکده و غمگساری از می بین
اگر دلت ز جفای زمانه غم دارد
نشانی از دهنش یابد آنکه چون فانی
هوای نیستی اندر ره عدم دارد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴ - تتبع خواجه
علی الصباح مغان قفل دیر باز کنید
دو جام باعث گفتار اهل راز کنید
گر گر اهل زهد و ریا بگذرند معاذالله
به وقت نکته ز نامحرم احتراز کنید
نیاز ما ز شما کشتن است ای خوبان
ز غمزه خواه شما قتل و خواه ناز کنید
بابروی بت خود سجده کرده جان دادم
اگر برآیدتان این چنین نماز کنید
چو جلوه گر شود ای اهل روضه طوبی را
فدای قامت آن سرو سرفراز کنید
چو عاشق آمده فانی به گاه کشتن خلق
میان مجرم و بی جرم امتیاز کنید