عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
گر دل داری بدست جز یار مجوی
ورنه بجز از رضای دلدار مجوی
چون دل بکسی دهی ز جان هم بگذر
چون یار بجستی دگر اغیار مجوی
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
غمگین از غم مباش و شاد از شادی
یکسان بادت خرابی و آبادی
آنرا که بمهر خواجه دل در بند است
فرقی نکند بندگی و آزادی
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱ - خون تو در گردن ماست
دوش میگفت کسی گفت فلان خواجه مرا
که فلان از پی جاه و خطر و مسکن ماست
گفتم ار باز ببینیش بگو کای خواجه
مال و جاهت چه بود خون تو در گردن ماست
خواجه هشدار و میندیش و میاسا که فلان
با چنین بی زر و سیمی چه غم از دشمن ماست
زر و سیمی که بدان جیب و دل آراسته ای
مشت گردیست که بر خواسته از دامن ماست
خرمنی چند گر از زرع ضعیفان داری
حاصل هر دو جهان خوشه ای از خرمن ماست
جامه و فرش نوت قدر بیفزود ولی
اطلس عرش برین کهنه لباس تن ماست
چه دگر بر فرس و استر خود رشک بری
کاشهب چرخ روان بر اثر توسن ماست
راست تر خواهی ازین خواجه مرا با تو چه کار
آنچه در وهم تو گلزار تو شد گلخن ماست
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲
بحریست بی کنار دل از عشق و هر زمان
از وی روان زدیده گهر بر کنار ماست
با هم چه وعده ها که بدادیم از و کنون
ما شرمسار دیده و دل شرمسار ماست
زاهد ز عیبجویی ما عیب او کنی
کاین است آنچه خواسته ی کردگار ماست
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۶
گفتم چو دیده دید چسان منع دل کنم
گفتا که منع دیده ز دیدار بایدت
گیرم رسید و حال تو دید و عنان کشید
آخر نشاط جرأت گفتار بایدت
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۹
در هر دو جهان جز در میخانه ندیدیم
جایی که در آنجا نفسی شاد توان بود
گر از پی خرسندی اغیار نباشد
خرسند از آن شوخ به بیداد توان بود
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳
درون خانه جز بیرون در نیست
اگر بستند در یا در شکستند
چه ظلم است این خدا را کاندرین بزم
مراهم توبه هم ساغر شکستند
تو گر آرام جویی رام شو رام
که ما را از رمیدن پر شکستند
دل آهنگ شکستن کرد تا باز
کجا طرف کلاهی بر شکستند
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴
عمری دوای در دل خویش جستمی
غافل از اینکه درد مرا خود طبیب بود
آسوده ایم ما زمکافات روزگار
کز هر چه خواست خاطر ما بی نصیب بود
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
گوش بر حلقه ی زهاد ندارم تا هست
حلقه ی بندگی پیر مغان در گوشم
دیده ام از چه ندانم که گهر میریزد
سخنی بود بیاد از تو ولی در گوشم
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
اگر چه در برویم از ستم ای پاسبان بستی
باین شادم که راه غیر هم زان آستان بستی
همین ای گریه نه مانع شدی از دیدن رویش
ره آمد شدن از کوی او بر کاروان بستنی
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
نیستی نیست عین هستی است
نیستی نیست عین هستی است
بس بلندیها نهان در پستی است
جیش عقل و خیل خود بینی شکست
وقت عیش و بیخودی و مستی است
عقده های زلف بگسستی زهم
یا که این عهدی که با مابستی است
در ره او پی سپر بی پایی است
دامن او در کف بی دستی است
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
گوشه ای از بهر آسایش بجز میخانه نیست
گوشه ای از بهر آسایش بجز میخانه نیست
چاره ی رنج دو عالم غیر یک پیمانه نیست
آنکه می بیند به بند عشق و پندم میدهد
گر چه من دیوانه ام، پیداست کو فرزانه نیست
آشنا دیدش نشاط از بسکه با بیگانگان
میخورد خون زین غم اکنون تا چرا بیگانه نیست
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند
هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند
که صاف عقل گزیدند و در جنون کردند
گمان شهد ز خوان فلک مدار نشاط
که کاسه کاسه چشیدند و سرنگون کردند
ببین بدرگه شه کز درش بنات نبات
صلای جود شنیدند و سر برون کردند
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
دیوانه ای کمتر
جهان را سیل اشکم گر کند ویرانه ای کمتر
اگر من هم نباشم در جهان دیوانه ای کمتر
زبس پیمانه پیمودی شکستی جمله پیمانها
نداری تاب ای پیمان شکن، پیمانه ای کمتر
غم دل با تو گر ناگفته ماند، افسانه ای کمتر
اگر دل هم شود خون از غمت، ویرانه ای کمتر
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۰
سحر را در بر اعجاز کجا پای درنگ است
عاقلان را بر عشاق بسی پای بسنگ است
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۲
باشد ز هزار لطف خوشتر
خشمی که ز روی ناز باشد
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۵
خود را مگر باو بفروشم و گرنه من
آن نیستم که خواجه خریدار من شود
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۲۸
میروم تا چه کند مکرمت باده فروش
نقد جانی بکف و حسرت جامی دارم
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۲
ز عارض برقع افکندی، گشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم
خوشا روزی که همچون نور، بر چشمم نهی پا را !
شدم چون لاله از داغ فراقت بارها اخگر
نهادی بر دلم باری دگر داغ سویدا را!
نگردد مانع جولان عاشق زیر و بم هرگز
که فرقی نیست اندر ساز مجنون کوه و صحرا را
به هر محفل که آن شوخ پری رو در سخن آید
برد اعجاز لعلش قدر انفاس مسیحا را
خیال طره اش در گردن عاشق بود دامی
رهائی نیست ممکن از کمند زلف او ما را
به روی شاهد گل غازه زد مشاطه قدرت
به عبرت چشم بگشا گر هوس داری تماشا را
نشان هستی ما محض امکان است در عالم
هوس داری ز ما میکن سراغ نام عنقا را!
الهی تکیه گاهی نیست ما را جز خمار می
عصای ما ضعیفان کن خیال قد مینا را!
نمودم آن قدر تمهید سامان سخن طغرل
به گوش شاهد معنی کنم عقد ثریا را
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۴
اگر به گوشه چشمی نظر کنی ما را
به یک نگاه کنی صید خویش دل ها را!
هزار عابد و زاهد همی شود می نوش
به محفلی که توگیری به دست صهبا را!
به طوق بندگی گردن نهد چو قمری سرو
ببیند ار به چمن این قد دلارا را!
کشیده مردم چشمت برای قتلم تیر
کجا رهم که زند ناوک تو عنقارا!
مشام جان و دل از نکهت تو تر گردد
اگر به باد دهی زلف عنبراسا را!
سنای پیر خرابات بایدم گفتن
که داد با من مخمور پای خمجارا!
بیار ساقی قدح را چه جای اهمال است
به رهن باده دهم خرقه مصلا را!
شهید خنجر مژگان او شدم طغرل
بکش ز تربت من گر گذر کنی پا را!