عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱ - خون تو در گردن ماست
دوش میگفت کسی گفت فلان خواجه مرا
که فلان از پی جاه و خطر و مسکن ماست
گفتم ار باز ببینیش بگو کای خواجه
مال و جاهت چه بود خون تو در گردن ماست
خواجه هشدار و میندیش و میاسا که فلان
با چنین بی زر و سیمی چه غم از دشمن ماست
زر و سیمی که بدان جیب و دل آراسته ای
مشت گردیست که بر خواسته از دامن ماست
خرمنی چند گر از زرع ضعیفان داری
حاصل هر دو جهان خوشه ای از خرمن ماست
جامه و فرش نوت قدر بیفزود ولی
اطلس عرش برین کهنه لباس تن ماست
چه دگر بر فرس و استر خود رشک بری
کاشهب چرخ روان بر اثر توسن ماست
راست تر خواهی ازین خواجه مرا با تو چه کار
آنچه در وهم تو گلزار تو شد گلخن ماست
که فلان از پی جاه و خطر و مسکن ماست
گفتم ار باز ببینیش بگو کای خواجه
مال و جاهت چه بود خون تو در گردن ماست
خواجه هشدار و میندیش و میاسا که فلان
با چنین بی زر و سیمی چه غم از دشمن ماست
زر و سیمی که بدان جیب و دل آراسته ای
مشت گردیست که بر خواسته از دامن ماست
خرمنی چند گر از زرع ضعیفان داری
حاصل هر دو جهان خوشه ای از خرمن ماست
جامه و فرش نوت قدر بیفزود ولی
اطلس عرش برین کهنه لباس تن ماست
چه دگر بر فرس و استر خود رشک بری
کاشهب چرخ روان بر اثر توسن ماست
راست تر خواهی ازین خواجه مرا با تو چه کار
آنچه در وهم تو گلزار تو شد گلخن ماست
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۶
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۹
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
نیستی نیست عین هستی است
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
گوشه ای از بهر آسایش بجز میخانه نیست
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند
نشاط اصفهانی : غزلیات بازمانده
دیوانه ای کمتر
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۰
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۲
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۵
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۲۸
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۲
ز عارض برقع افکندی، گشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم
خوشا روزی که همچون نور، بر چشمم نهی پا را !
شدم چون لاله از داغ فراقت بارها اخگر
نهادی بر دلم باری دگر داغ سویدا را!
نگردد مانع جولان عاشق زیر و بم هرگز
که فرقی نیست اندر ساز مجنون کوه و صحرا را
به هر محفل که آن شوخ پری رو در سخن آید
برد اعجاز لعلش قدر انفاس مسیحا را
خیال طره اش در گردن عاشق بود دامی
رهائی نیست ممکن از کمند زلف او ما را
به روی شاهد گل غازه زد مشاطه قدرت
به عبرت چشم بگشا گر هوس داری تماشا را
نشان هستی ما محض امکان است در عالم
هوس داری ز ما میکن سراغ نام عنقا را!
الهی تکیه گاهی نیست ما را جز خمار می
عصای ما ضعیفان کن خیال قد مینا را!
نمودم آن قدر تمهید سامان سخن طغرل
به گوش شاهد معنی کنم عقد ثریا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم
خوشا روزی که همچون نور، بر چشمم نهی پا را !
شدم چون لاله از داغ فراقت بارها اخگر
نهادی بر دلم باری دگر داغ سویدا را!
نگردد مانع جولان عاشق زیر و بم هرگز
که فرقی نیست اندر ساز مجنون کوه و صحرا را
به هر محفل که آن شوخ پری رو در سخن آید
برد اعجاز لعلش قدر انفاس مسیحا را
خیال طره اش در گردن عاشق بود دامی
رهائی نیست ممکن از کمند زلف او ما را
به روی شاهد گل غازه زد مشاطه قدرت
به عبرت چشم بگشا گر هوس داری تماشا را
نشان هستی ما محض امکان است در عالم
هوس داری ز ما میکن سراغ نام عنقا را!
الهی تکیه گاهی نیست ما را جز خمار می
عصای ما ضعیفان کن خیال قد مینا را!
نمودم آن قدر تمهید سامان سخن طغرل
به گوش شاهد معنی کنم عقد ثریا را
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۴
اگر به گوشه چشمی نظر کنی ما را
به یک نگاه کنی صید خویش دل ها را!
هزار عابد و زاهد همی شود می نوش
به محفلی که توگیری به دست صهبا را!
به طوق بندگی گردن نهد چو قمری سرو
ببیند ار به چمن این قد دلارا را!
کشیده مردم چشمت برای قتلم تیر
کجا رهم که زند ناوک تو عنقارا!
مشام جان و دل از نکهت تو تر گردد
اگر به باد دهی زلف عنبراسا را!
سنای پیر خرابات بایدم گفتن
که داد با من مخمور پای خمجارا!
بیار ساقی قدح را چه جای اهمال است
به رهن باده دهم خرقه مصلا را!
شهید خنجر مژگان او شدم طغرل
بکش ز تربت من گر گذر کنی پا را!
به یک نگاه کنی صید خویش دل ها را!
هزار عابد و زاهد همی شود می نوش
به محفلی که توگیری به دست صهبا را!
به طوق بندگی گردن نهد چو قمری سرو
ببیند ار به چمن این قد دلارا را!
کشیده مردم چشمت برای قتلم تیر
کجا رهم که زند ناوک تو عنقارا!
مشام جان و دل از نکهت تو تر گردد
اگر به باد دهی زلف عنبراسا را!
سنای پیر خرابات بایدم گفتن
که داد با من مخمور پای خمجارا!
بیار ساقی قدح را چه جای اهمال است
به رهن باده دهم خرقه مصلا را!
شهید خنجر مژگان او شدم طغرل
بکش ز تربت من گر گذر کنی پا را!