عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۰
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۱ - بازوبند
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۶
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۴
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۶
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۷ - روبنده
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۸
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۶
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۰ - نارنگی
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۶ - خرما
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۷۸ - بره
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۳
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۴ - تسبیح
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۵
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۹
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۱ - قطعه
یک نقطه خط شمار لحیان
انگیس بعکس او همی دان
خط و نقط و دو خط به تقدیر
حمره است و بیاض عکس آن گیر
دو نقطه دو خط برون نصرت
دو خط دو نقط درون نصرت
نقطه خط و نقطه خط برون را
قبض است و مخالفش درون را
دو خط که دو نقطه در دو حدش
شد عقله و اجتماع ضدش
سه نقطه و خط برون عتبه
یک خط سه نقط درون عتبه
دو نقطه خطی و نقطه کوسج
عکسش تو نقی شمر ز مخرج
شد چار نقط طریق طاعت
ور چار خط است دان جماعت
اشکال رمل اینست و بس
خواهی اگر ترتیب آن
لحن بقاع اعقفن
بغطج بود نرکیب آن
انگیس بعکس او همی دان
خط و نقط و دو خط به تقدیر
حمره است و بیاض عکس آن گیر
دو نقطه دو خط برون نصرت
دو خط دو نقط درون نصرت
نقطه خط و نقطه خط برون را
قبض است و مخالفش درون را
دو خط که دو نقطه در دو حدش
شد عقله و اجتماع ضدش
سه نقطه و خط برون عتبه
یک خط سه نقط درون عتبه
دو نقطه خطی و نقطه کوسج
عکسش تو نقی شمر ز مخرج
شد چار نقط طریق طاعت
ور چار خط است دان جماعت
اشکال رمل اینست و بس
خواهی اگر ترتیب آن
لحن بقاع اعقفن
بغطج بود نرکیب آن
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۷ - ایضا
از جماعت اولین نقطه ستان
بر سر شکل طریق اندر نشان
تا طریقت عتبة الداخل شود
شکل لحیان بعد از آن حاصل شود
بعد از آن آن نقطه باز آور بجای
نقطه دوم ببر ای نیک رای
بر طریق افزای تا گردد نقی
پس جماعت حمره شد ای متقی
باز جای خود بر آن نقطه دگر
وز جماعت نقطه سوم ببر
بر طریق افزای و کوسج را ببین
پس بیاض از آن جماعت بین یقین
باز جای خود بر آن نقطه دگر
وز جماعت نقطه چارم ببر
بر طریق آن نقطه را بنما مزید
تا که عتبه خارج آید زو پدید
پس جماعت صورت انگیس دان
این دو شکل نحس پر تلبیس دان
ز آن دو شکل این هشت فرزندان خوشند
زادگان زاده ایشان خوشند
پس بحمره ضرب کن لحیان دگر
نصرة الخارج ببین ای باهنر
ضرب لحیان با نقی کن پس ببین
نصرة الداخل برون آمد یقین
ضرب لحیان و بیاض آور دگر
قبض خارج را از ایشان کن بدر
ضرب کن لحیان و کوسج تا یکی
قبض داخل از برون کن بی شکی
ضرب کن انگیس و لحیان را بهم
عقله حاصل کن که دورت باد غم
ضرب کن لحیان و عتبه خارجه
اجتماع آور ینه از زایجه
بر سر شکل طریق اندر نشان
تا طریقت عتبة الداخل شود
شکل لحیان بعد از آن حاصل شود
بعد از آن آن نقطه باز آور بجای
نقطه دوم ببر ای نیک رای
بر طریق افزای تا گردد نقی
پس جماعت حمره شد ای متقی
باز جای خود بر آن نقطه دگر
وز جماعت نقطه سوم ببر
بر طریق افزای و کوسج را ببین
پس بیاض از آن جماعت بین یقین
باز جای خود بر آن نقطه دگر
وز جماعت نقطه چارم ببر
بر طریق آن نقطه را بنما مزید
تا که عتبه خارج آید زو پدید
پس جماعت صورت انگیس دان
این دو شکل نحس پر تلبیس دان
ز آن دو شکل این هشت فرزندان خوشند
زادگان زاده ایشان خوشند
پس بحمره ضرب کن لحیان دگر
نصرة الخارج ببین ای باهنر
ضرب لحیان با نقی کن پس ببین
نصرة الداخل برون آمد یقین
ضرب لحیان و بیاض آور دگر
قبض خارج را از ایشان کن بدر
ضرب کن لحیان و کوسج تا یکی
قبض داخل از برون کن بی شکی
ضرب کن انگیس و لحیان را بهم
عقله حاصل کن که دورت باد غم
ضرب کن لحیان و عتبه خارجه
اجتماع آور ینه از زایجه
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱ - گفتار میرزا صادق خان امیری - ادیب الممالک فراهانی
آن بت شوخ چشم مه سیما
نظم فرهنگ فرس جست از ما
فاعلاتن مفاعلن فعلن
شو به بحر خفیف چامه سرا
پاک یزدان و ایزد است خدا
هده حق زنده حی عیان پیدا
دان نبی را پیمبر و خشور
خاندان اهل بیت و جامه کسا
شرع آیین نظام دهناد است
حکم پرمان روش بود یاسا
گر زمان عرش و زیرگه کرسی
هست کرفه و بزه ثواب و خطا
تار دوزخ صراط چینود است
باغ مینو بهشت روح افزا
کار به نافله چنب سنت
ناروا منع شد حلال روا
سحر فرهست و معجزه فرجود
نیز فرجاد فاضل دانا
کعبه آباد خوان نوی فرقان
گنگ دژهوخت مسجدالاقصی
شه ملک پیره دان ولیعهدش
تیرم آن بانویست کش بسرا
شسن نامی و شسته دان محسوس
دیم رخساره بشن دان بالا
منشی مردم طبیعی دان
نیر نودی است مردم مشا
نحو بربست و صرف بخش آمد
علم منطق شمار بازگشا
خطه و نقطه چو ذره دان و محیط
کشک و نیل و پنده و پیچا
کره گوی است و دائره برهون
مرکزش وند سار و پن اما
هج عمودی و کج بود مایل
قطب باشد نشین و ارض کنا
برش دید دان تو قطع نظر
هست برگست معنی حاشا
پای خوان پچوه م پاچمی تورند
شرح وستی کانه گویا
غر چه نامرد و قلتبان کردنگ
قحبه لولی مخنث است بغا
هست سربار برد و سو تملیت
لیک اندر میانه بکیاسا
کلمه واژه دان و نوله کلام
نطق کرویز شد نمار ایما
وات لفظ آرش است و چم معنی
هم لقب پاچنامه صوت آوا
فلک ادراک و فهم نیوند است
قسوه نیرو و بیخرد شیدا
منشی آمد دبیر و نیز پناغ
کلک و خامه قلم نکو شیوا
جزو فرشیم و سیمناد سور
آیه چمراسو سیمراخ دعا
شد غزل گوی باد رنگین باف
رمز گوی است مرد پیچه سرا
هجو جرشفت و شعر سرو اداست
سجع سرواده ساختن انشا
هم پساوند قافیت باشد
وزن سنجه حدیث دان سروا
بخت و تاخیره طالع است و نصیب
فال بد مرغوا و خوش مروا
ارتجک برق دان و تندر رعد
باز ینوار جو پناد هوا
هست سوراک آب موج و حباب
همچو گوراب دشت آب نما
لجه گرداب دان جزیره اداک
شاخ آبه، خلیج و یم دریا
حصن و قلعه و حصار، انبا خون
باز دژ دان و همچنین او را
منزل اسب باره بند بود
خانه گوسپند انگژ وا
هست او در عمو و کاکو خال
اب و جد را پدر شمار و نیا
ریش والانه و یقین واخ است
پور واد است و آش باشد وا
آنج زعرورو شفترنک شلیل
به و سیب است آبی و توپا
افد و افتد شگفت و مدح شگفت
افتدستا شمار و افدستا
شهروا زر و سیم ناسره دان
سره و ویژه هست شهر روا
لیت ای کاشکی لعل شاید
ان و ان انما مانا
نظم فرهنگ فرس جست از ما
فاعلاتن مفاعلن فعلن
شو به بحر خفیف چامه سرا
پاک یزدان و ایزد است خدا
هده حق زنده حی عیان پیدا
دان نبی را پیمبر و خشور
خاندان اهل بیت و جامه کسا
شرع آیین نظام دهناد است
حکم پرمان روش بود یاسا
گر زمان عرش و زیرگه کرسی
هست کرفه و بزه ثواب و خطا
تار دوزخ صراط چینود است
باغ مینو بهشت روح افزا
کار به نافله چنب سنت
ناروا منع شد حلال روا
سحر فرهست و معجزه فرجود
نیز فرجاد فاضل دانا
کعبه آباد خوان نوی فرقان
گنگ دژهوخت مسجدالاقصی
شه ملک پیره دان ولیعهدش
تیرم آن بانویست کش بسرا
شسن نامی و شسته دان محسوس
دیم رخساره بشن دان بالا
منشی مردم طبیعی دان
نیر نودی است مردم مشا
نحو بربست و صرف بخش آمد
علم منطق شمار بازگشا
خطه و نقطه چو ذره دان و محیط
کشک و نیل و پنده و پیچا
کره گوی است و دائره برهون
مرکزش وند سار و پن اما
هج عمودی و کج بود مایل
قطب باشد نشین و ارض کنا
برش دید دان تو قطع نظر
هست برگست معنی حاشا
پای خوان پچوه م پاچمی تورند
شرح وستی کانه گویا
غر چه نامرد و قلتبان کردنگ
قحبه لولی مخنث است بغا
هست سربار برد و سو تملیت
لیک اندر میانه بکیاسا
کلمه واژه دان و نوله کلام
نطق کرویز شد نمار ایما
وات لفظ آرش است و چم معنی
هم لقب پاچنامه صوت آوا
فلک ادراک و فهم نیوند است
قسوه نیرو و بیخرد شیدا
منشی آمد دبیر و نیز پناغ
کلک و خامه قلم نکو شیوا
جزو فرشیم و سیمناد سور
آیه چمراسو سیمراخ دعا
شد غزل گوی باد رنگین باف
رمز گوی است مرد پیچه سرا
هجو جرشفت و شعر سرو اداست
سجع سرواده ساختن انشا
هم پساوند قافیت باشد
وزن سنجه حدیث دان سروا
بخت و تاخیره طالع است و نصیب
فال بد مرغوا و خوش مروا
ارتجک برق دان و تندر رعد
باز ینوار جو پناد هوا
هست سوراک آب موج و حباب
همچو گوراب دشت آب نما
لجه گرداب دان جزیره اداک
شاخ آبه، خلیج و یم دریا
حصن و قلعه و حصار، انبا خون
باز دژ دان و همچنین او را
منزل اسب باره بند بود
خانه گوسپند انگژ وا
هست او در عمو و کاکو خال
اب و جد را پدر شمار و نیا
ریش والانه و یقین واخ است
پور واد است و آش باشد وا
آنج زعرورو شفترنک شلیل
به و سیب است آبی و توپا
افد و افتد شگفت و مدح شگفت
افتدستا شمار و افدستا
شهروا زر و سیم ناسره دان
سره و ویژه هست شهر روا
لیت ای کاشکی لعل شاید
ان و ان انما مانا
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲ - بند دوم
بت من چه این داستان می سرود
ببحر تقارب تقرب نمود
فعولن فعولن فعولن فعول
چه خوش باشد این سنجه با چنگ و رود
گریوه بود پشته و نهر رود
زبر از فراز است و زیر از فرود
چو بر بت بود بربط م و چنگ صنج
کمانچه غژک دان و عود است رود
ربابه رواده بود و جد م و شت
طرب را مشستی و خنیا سرود
سیاه آبه زاگاب و آمه دوات
سلام است زندش تحیت درود
حسد تیورک غبطه پژمان بود
جگر خون دل دان و اندوه دود
همان مرده ریگ است میراث وارث
زیان است خسران و نفع است سود
چو نیروی پنداره شد واهمه
همان مکر و اندیشه دان نیرنود
زره پوش و خفتان و خرپشته شد
دگر ترک و گبر است هم نام خود
جماد و گیا بسته و رسته دان
بسیط است کامود و ضد اشکیود
چو خدیه مضاف است و مطلق بود
همان موکده بشنو این نکته زود
«سبک موکده » عنصر آتش است
«گران موکده » عنصر خاک بود
گران خدیه آب و سبک خدیه باد
سبب رون و اندیشه و بهره بود
کشک عقعق و سعوه سنگانه دان
بود غاز خربت قطاع اسفرود
هزار است بلبل م غراب است زاغ
کلنگ است گرگی عقاب است مود
صنوبرم بود ناژو و کاژو توژ
تبر خون چو عناب توت است تود
بشین و گهر ذات و وصف است زاب
چو اویش هویت وجود است بود
همان گبر و ترسا و تیداک را
مجوس و نصاری شمر با جهود
بسودن بسفتن چو سائیدن است
خراشیدن رخساره گوئی شخود
بلارک پرند است و آتش زنه
بود زند و غودان خف و پود و هود
هنایش اثر حاجت آیفت دان
فلیوه بود هرزه غره فنود
تمطی است فنجا و خمیازه خاژ
فلانه لود تار و پوده است پود
چو ناویژ مغشوش و بیژه است ناب
نبهره بود قلب و نو نابسود
بنفشه بود فرمه شاهسپرم
چو ریحان و سنبل بود آبرود
ببحر تقارب تقرب نمود
فعولن فعولن فعولن فعول
چه خوش باشد این سنجه با چنگ و رود
گریوه بود پشته و نهر رود
زبر از فراز است و زیر از فرود
چو بر بت بود بربط م و چنگ صنج
کمانچه غژک دان و عود است رود
ربابه رواده بود و جد م و شت
طرب را مشستی و خنیا سرود
سیاه آبه زاگاب و آمه دوات
سلام است زندش تحیت درود
حسد تیورک غبطه پژمان بود
جگر خون دل دان و اندوه دود
همان مرده ریگ است میراث وارث
زیان است خسران و نفع است سود
چو نیروی پنداره شد واهمه
همان مکر و اندیشه دان نیرنود
زره پوش و خفتان و خرپشته شد
دگر ترک و گبر است هم نام خود
جماد و گیا بسته و رسته دان
بسیط است کامود و ضد اشکیود
چو خدیه مضاف است و مطلق بود
همان موکده بشنو این نکته زود
«سبک موکده » عنصر آتش است
«گران موکده » عنصر خاک بود
گران خدیه آب و سبک خدیه باد
سبب رون و اندیشه و بهره بود
کشک عقعق و سعوه سنگانه دان
بود غاز خربت قطاع اسفرود
هزار است بلبل م غراب است زاغ
کلنگ است گرگی عقاب است مود
صنوبرم بود ناژو و کاژو توژ
تبر خون چو عناب توت است تود
بشین و گهر ذات و وصف است زاب
چو اویش هویت وجود است بود
همان گبر و ترسا و تیداک را
مجوس و نصاری شمر با جهود
بسودن بسفتن چو سائیدن است
خراشیدن رخساره گوئی شخود
بلارک پرند است و آتش زنه
بود زند و غودان خف و پود و هود
هنایش اثر حاجت آیفت دان
فلیوه بود هرزه غره فنود
تمطی است فنجا و خمیازه خاژ
فلانه لود تار و پوده است پود
چو ناویژ مغشوش و بیژه است ناب
نبهره بود قلب و نو نابسود
بنفشه بود فرمه شاهسپرم
چو ریحان و سنبل بود آبرود
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۳ - بند سوم
بزن ای دلبر هر هفت کرده
نوای دوستی را هفت مرده
مفاعلین مفاعلین مفاعیل
هزج آغاز کن در هفت پرده
سروده و ستروع آهنگ است پرده
دلیر و چابک و جنگی نبرده
بط صهبا و میر باده نوشان
دگر نوباوه بطیخ سرده
قسم سوگند و قول و شرط دمدار
کتاب بیع و پیراهن نورده
سرای بی روانان دخم و دخمه
چو کاهو کب بود تابوت مرده
مر آن، جذوار را با کاکنج گوی
مه و پروین، نگار پشت پرده
قباله بیت و مزد آسیابان
بود در پارسی این هر دو ترده
کنیزک داده باشد عبد بنده
اسیری را که بفروشند برده
بود کاغاله و کاژیره قرطم
چو خبه خاکشی زردچوبه هرده
شش انداز اوستاد نردبازان
بت آراسته، هر هفت کرده
بود روشن سپهر از هفت خاتون
شود بینا دو چشم از هفت پرده
کمیت اسب کهر اشقرع کرنگ است
مجنس اکدش و ویژه است جرده
بود آلا و شعله اخگر آذر
و رزم آتش خدوک و جمره خرده
تنک نان و غیار قوم موسی
نگاه و بالش و مجموع گرده
مرخشه نحس و فرخنده مبارک
چو پیشانی چکاد و چهره چرده
بود گرد دهان پتفوز و بدپوز
کفل باشد سرین و کلیه گرده
چو ویلان طفره و ویلانج حلوا
فلاته میده حلوا رهشه ارده
درسته عفو و کین توزی زلیفن
و جرگر، مفتی و چابک شکرده
بود فرتور عکس و طبع دان چاپ
غراره مضمضه ارابه غرده ب
ترقی روز به ضدش فرارون
چو پرمر انتظار و درد درده
ضروری وایه و دربای و وایست
جمد یخ منجمد باشد فسرده
نوای دوستی را هفت مرده
مفاعلین مفاعلین مفاعیل
هزج آغاز کن در هفت پرده
سروده و ستروع آهنگ است پرده
دلیر و چابک و جنگی نبرده
بط صهبا و میر باده نوشان
دگر نوباوه بطیخ سرده
قسم سوگند و قول و شرط دمدار
کتاب بیع و پیراهن نورده
سرای بی روانان دخم و دخمه
چو کاهو کب بود تابوت مرده
مر آن، جذوار را با کاکنج گوی
مه و پروین، نگار پشت پرده
قباله بیت و مزد آسیابان
بود در پارسی این هر دو ترده
کنیزک داده باشد عبد بنده
اسیری را که بفروشند برده
بود کاغاله و کاژیره قرطم
چو خبه خاکشی زردچوبه هرده
شش انداز اوستاد نردبازان
بت آراسته، هر هفت کرده
بود روشن سپهر از هفت خاتون
شود بینا دو چشم از هفت پرده
کمیت اسب کهر اشقرع کرنگ است
مجنس اکدش و ویژه است جرده
بود آلا و شعله اخگر آذر
و رزم آتش خدوک و جمره خرده
تنک نان و غیار قوم موسی
نگاه و بالش و مجموع گرده
مرخشه نحس و فرخنده مبارک
چو پیشانی چکاد و چهره چرده
بود گرد دهان پتفوز و بدپوز
کفل باشد سرین و کلیه گرده
چو ویلان طفره و ویلانج حلوا
فلاته میده حلوا رهشه ارده
درسته عفو و کین توزی زلیفن
و جرگر، مفتی و چابک شکرده
بود فرتور عکس و طبع دان چاپ
غراره مضمضه ارابه غرده ب
ترقی روز به ضدش فرارون
چو پرمر انتظار و درد درده
ضروری وایه و دربای و وایست
جمد یخ منجمد باشد فسرده