عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۸
آدمی را فضل صوری و کمال معنویست
نیست هر وقتی بهر حالی که باشد بی اثر
گاه عرض حسن صورت می کند بر اهل حال
می شود محبوب مه پیکر حبیب سیمبر
می دهد نظاره رفتار او آرام دل
می فزاید چهره زیبای او نور بصر
گر فقیه و عابد و شیخ و معلم می شود
می کند تعلیم علم و صنعت و فضل و هنر
می رساند فیض او دل را بسرحد کمال
می شود ارشاد او اهل طلب را راهبر
عقل حیران است در کیفیت اطوار او
هست گلزار طبیعت را نهال بارور
هم سرور دیده می یابند ازو هم کام دل
گه شکوفه می نماید گاه می بخشد ثمر
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۳۱
دوش طفلی پری رخی دیدم
گفتم ای شوخ شکرین گفتار
تو چرا از کمال استغنا
فارغی از مشقت همه حار
پدر و مادرند در تک و دو
تا ترا پرورند لیل و نهار
گفت ما کاملان دورانیم
ناقصانند این گروه کبار
زانکه طفلیم ما و بر طفلان
نیست واجب رعایت اطوار
که شویم از خلاف آن عادت
قابل رد ایزد جبار
لیک این بالغان تا بالغ
که دم از عقل می زنند و وقار
نیستند آنچنان که می باید
ناقصانند و ناتمام عیار
ناقصان گر کنند در عالم
خدمت کاملان نباشد عار
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۳۴
مرده دیدم پریشان گشته اجزای تنش
کرده منزل استخوان کله اش از مار و مور
طبع را از فکر اوصاف غم افزایش ملال
دیده را از دیدن حال پریشانش نفور
گفتم ای دوران چرا این نطفه پاکیزه را
از سریر دولت آوردی بمحنت گاه گور
چیست جرم این که در عالم سزای خویش یافت
فطرت او را چه شد واقع که واقع شد فتور
گفت ای از حکمت احوال دوران بی خبر
غره بود این بی ادب اینست انجام غرور
قبل ازین خلقت وجودش را نبود این اعتبار
ره نمودم هستی او را بصحرای ظهور
من شدم مشاطه حسنش بزلف و خط و خال
من شدم استاد تعلیمش به ادراک و شعور
یافت چون تمکین استقلال قدر و منزلت
گشت چون سرمست جام عشرت عیش و سرور
دید خاک و انجم و افلاک را محکوم خود
کرد دعوای انانیت بتدریج و مرور
شد چنان سرمست کز مستی ندانست از کجاست
در طبیعت میل در دل معرفت در دیده نور
با وجود آن که می کردند دایم خدمتش
طعنه می زد بر مدار چرخ و دوران و دهور
در جمیع عمر خود هرگز ز من راضی نشد
گشت بر من نیز استرداد نعمتها ضرور
مستعار چند کز من داشت بگرفتم ازو
من ازو چیزی که از وی بود بگرفتم بزور
حال او اینست حالا تا چه بیند عاقبت
از جزای این عمل در موقف عرض امور
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۳۷
عاشق صاف طبع و پاک دلم
واله حکمت جلال و جمال
با خط حسن دلبران در عشق
می کنم مشق تا رسم بکمال
فارغم از حظوظ نفسانی
حظ نفسم نمی رسد بخیال
لیک از مهوشان شهر مرا
هست قطع علاقه امر محال
روش و رسم سایه دارم من
مهوشان را افتاده در دنبال
در زمانی که آن پری صفتان
می گریزند از من بد حال
می دوم بی قرار و صبر ز پی
در تردد نمی کنم اهمال
روی چون می نهند جانب من
تا بر آرند کام من بوصال
می گریزم ز صحبت ایشان
خویشتن را نمی کنم پامال
غیر ازین نیست عادتم همه عمر
بخدای مهیمن متعال
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۴۰
بعالم گفتم ای ظالم چرا مشغول خود گردی
بزرگی را که من از مخلصان صادق اویم
بگفتا ما رقیبان همیم از من مشو غافل
مرا هم روی دل با اوست من هم عاشق اویم
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۴۱
تعرضی بفلک دوش کردم و گفتم
که ای نیافته کس از تعرض تو امان
کدام شیوه گزینم چه کار گیرم پیش
که عاقبت نرسانی مرا زیانی ازان
فلک ز روی غضب تند گشت و داد جواب
که بی گناه تعرض بحال من مرسان
من آن نیم که ز من بی جهت کسی رنجد
تعرضی که مرا هست بی وسیله مدان
گر از میانه چو خط دایره کنار گرفت
که از کنار بنقطه کشیدمش بمیان
گر از تعرض بیداد من حذر داری
توکلی کن و بردار دل ز کار جهان
مشو مقید منصب مبین ملالت عزل
مخواه فایده در عمل مکش نقصان
ترا نظایر و اقران گروه پاکانند
نگاه دار حدود نظایر و اقران
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۴۴
دی کرد التماس ز من پاک گوهری
کای رند بهر ما صفت زاهدان مگو
گفتم مجوی معرفت زاهدان ز من
زیرا که من ندیده ام آن قوم را نگو
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۲
ای معرفتت وسیله خلقت ما
لطف تو خمیر مایه طینت ما
لازم شده طاعت تو بر ذمت ما
با آنکه تو بی نیازی از طاعت ما
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۵
ای شیفته عشق تو جان و دل ما
آمیخته شوق تو آب و گل ما
خاک سر کویت همه جا منزل ما
ذوق غم عشقت همه دم حاصل ما
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
کام دل زار ما روا کن یارب
توفیق سخن نصیب ما کن یارب
ما را به ازین سخن سرا کن یارب
گویا بثنای مصطفا کن یارب
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
ای دل اگرت هوای این درگاه است
بگذر ز وجود خود که سد راه است
نفی خود و اثبات خدا باید کرد
این معنی لا اله الاالله است
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
مشتاق وصال تو کسی نیست که نیست
حیران جمال تو کسی نیست که نیست
بد حال ز حال تو کسی نیست که نیست
خالی ز خیال تو کسی نیست که نیست
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
آسوده کربلا بهر فعل که هست
گر خاک شود نمی شود قدرش پست
بر می دارند و سبحه اش می سازند
می گردانند از شرف دست بدست
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
هر دلبر پر جفا که در عالم هست
از روی وفاست ناصح عاشق مست
در منع هوا رسم جفا عاشق را
کافیست ز دلبران نصیحت پیوست
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
انجام وجود اهل عالم عدم است
پایان سرور و راحت و ذوق غم است
بسیار مکش در طلب راحت رنج
کین جنس بسی عزیز و بسیار کم است
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
دنیا نه مقام ذوق و عیش و طرب است
عیش و طرب و ذوق درو بس عجب است
هرگز نرسیدست بمطلوب کسی
هرکس که دروست در مقام طلب است
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
آن ماه که نور چشم اهل نظر است
هر لحظه بصورت دگر جلوه گر است
مشکل که بیک حال بماند عاشق
معشوق که هر زمان بشکلی دگر است
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
ای ملک تو فارغ از شریک و وارث
و آن ملک همین قدیم و باقی حادث
جز ذات قدیم تو ندارد مطلق
تکوین مکونات عالم باعث
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
هستی بوجود تو دلیلیست صریح
هر ذره بذکر تو زبانیست فصیح
فعلی که نه بر رضا تو نیست روا
قولی که نه از کلام تو نیست صحیح
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ای دل بگذر ز تنگنای این کاخ
آهنگ فنا کن که فضاییست فراخ
مگذار که در حدیقه تنگ چنین
نخل املت هر طرف اندازد شاخ