عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
تا مریم وقت شد هوا جوی بهشت
گشتند فرشتگان دعا گوی بهشت
آن تشنه چو سیر آب شد از جوی بهشت
می آیدم از خاک درش بوی بهشت
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
گر باز بیایم به مراد خویشت
و اقبال رساند به من درویشت
چون حسن تو یک دم نگذارد پیشم
چون بخت به یک سو نروم از پیشت
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
کس جز تو مرا طرب فزا نیست مباد
جز کوی توام خانه وفا نیست مباد
گفتی که به عافیت چرا بنشستی
بی روی تو عافیت (مرا) نیست مباد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
درویش ز دور تو توانگر گردد
بی دل ز قبول تو دلاور گردد
زر در کف تو به خاک ماند لیکن
گر دست به خاک برنهی زر گردد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
هر شب که رخ سپهر گلشن گردد
عالم تاریک چون دل من گردد
صد آه بر آوردم ز آیینه دل
کابینه دل ز آه روشن گردد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
بگذار جهان که او همین خو دارد
در توی فلک مشو که نه تو دارد
مندیش که بخت بند نیکو دارد؟
رو کار خدای کن که کار او دارد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
حاشا که قبول خلقت از ره ببرد
کایام گهی بیارد و گه ببرد
بر جاه مکن تکیه که آسیب دلی
نور از خورشید و رونق از مه ببرد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
خاکی بر من کزین سرای اندیشد
بر جای بماند و ز جای اندیشد
اندیشه نیستی چه دامن گیرد
چون بنده ز هستی خدای اندیشد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
خاک قدمت به تاج خورشید ارزد
یکروزه غمت به عمر جاوید ارزد
شکر ایزد را که از تو نومید شدم
وین نومیدی هزار امید ارزد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
دل خیمه میان سنبل و سوسن زد
خاریم نهاد و تکیه بر گلشن زد
این رای سفر بین که برای من زد
جان را ز میان برون نهاد و تن زد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
هر دم خسرو هزار دل شاد کند
هر روز هزار بنده آزاد کند
در وهم کی آید که خداوند ملوک
از کمتر بندگان خود یاد کند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
این هفت اختر که باغ معمور کند
نقشی که کند از قلم نور کند
وین طرفه که نقششان به دل نزدیک ست
هر چند که نقش بندی از دور کند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
مه باتو تا درون پیرانه رود؟
وین پایه جز از من بیمایه رود
دی از سر نیست کرد به حامی خسته؟
خورشید چو شد ذره که در سایه رود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
یک روز مرا کار به سامان نرود
دل باز نیاید به من و جان نرود
برما سزد ار بخت به فرمان نرود
امروز به دست ماست نیز آن نرود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
چون باد اگر زخاک سنگم بشود
چون آتش اگر ز آب رنگم به شود
زینها همه کی ترسم از آن می ترسم
کان کان شکر ز دست تنگم بشود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
هر روز ترا یک بدآموز دگر
هر لحظه ز تو در دل من سوز دگر
گفتی که برو ز شهر اگر درد اینست
من خود ز جهان روم دو سه روز دگر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
غم گنج نهاده ای چه خواهم دیگر
اشکم چو گشاده ای چه خواهم دیگر
گفتی که چه بایدت بخواه و مندیش
چون هر همه داده ای چه خواهم دیگر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
گر صبر نِه‌ای، ای دل پر خون بگریز
ور خصم نِه‌ای، ای فلک دون بگریز
ای راحت خسته گر نخفتی باز آی
وی دولت خفته گر نمردی بر خیز
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
سبحان الله در آن جوانی و هوس
روز و شبم اندیشه همی بودی و بس
کاندر پیری ز من نباید کس را
چون پیر شدم مرا نبایست از کس
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
ای دوست مطیع دشمن هجران باش
همخانه عقل و همنشین جان باش
بنمای جمال و کودکی دعوت کن
بفرست خیال و گوش بر مهمان باش