عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
عمری به ره جنون نشستیم و گذشت
وز ملک خرد برون نشستیم و گذشت
القصه کنار این چمن با خواری
چون لاله میان خون نشستیم و گذشت
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
خوش آنکه چو من حیات جاوید گرفت
وز دولت جام جای جمشید گرفت
هنگام بهار و روز نوروز به باغ
در سبزه و گل غلط زد و عید گرفت
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
ای دوست برای دوست جان باید داد
در راه محبت امتحان باید داد
تنها نبود شرط محبت گفتن
یک مرتبه هم عمل نشان باید داد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
این چرخ برین که سرفرازی دارد
بر جنس بشر دست درازی دارد
با پرده دلفریب پر نقش و نگار
یک لحظه دو صد هزار بازی دارد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
آن شیخ که دم ز علم اخفش می زد
با ساده رخان باده بیغش می زد
دیدم که برای دستمالی موهوم
بیواسطه قیصریه آتش می زد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
با خلق خدا شریک غم باید شد
سربار بدوش دوست کم باید شد
خواهی ببری گوی معارف خواهی
درگاه عمل پیشقدم باید شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
در مسلک مالک ملکی سالک شد
از عشق به ملک آن ملک هالک شد
آورد فشار چون به مستأجر خویش
نامش بزبان دوزخی مالک شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
شادم که دل خراب ترمیم نشد
در پیش امید و بیم تسلیم نشد
یک صبح رهین نور امید نگشت
یک شام غمین ظلمت و بیم نشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
بس هم نفسان نرد غلط باخته اند
یک جامعه را به شبهه انداخته اند
با آن همه امتحان هنوز این مردم
ما را به ثبات عزم نشناخته اند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
آنانکه لوای فقر افراخته اند
یکباره سوی ملک فنا تاخته اند
بیچاره و چاره ساز خلقند تمام
آنانکه به دل سوختگی ساخته اند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
در کعبه خطاکار خطابم کردند
از بتکده رندانه جوابم کردند
آباد شود کوی خرابات مغان
کانجا به یکی جرعه خرابم کردند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
خوش باش که ارباب یقین شک نکنند
از لوح ضمیر نام حق حک نکنند
اثبات گناهان خطاکاران را
در محکمه بی منطق و مدرک نکنند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
جان چند گهی گوشه نشین خواهد بود
دل مشعل آه آتشین خواهد بود
گر طول کشد دوره فترت چندی
حال تو و من بدتر از این خواهد بود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۶
آن روز که در ارض و سما هیچ نبود
جز طاعت حق مرام ما هیچ نبود
ما راهرو طریق عرفان بودیم
آن روز که نام رهنما هیچ نبود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
گر شیخ ریا رند قدح نوش نبود
گر شحنه شهر مست و مدهوش نبود
یک شمه ز بی مهری او می گفتم
گر مهر مرا بر لب خاموش نبود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
اسرار سراچه کهن تازه نبود
غوغای حیات غیر آوازه نبود
این جامه زندگی که خیاط ازل
از بهر من و تو دوخت، اندازه نبود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
دیروز توانگری زر اندوخته بود
دوشینه بدهر آتش افروخته بود
امروز به چشم عبرتش چون دیدم
چون شمع زسر تا به قدم سوخته بود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
تا چون من و شانه باد شیدا نشود
در زلف تو عقده دلم وا نشود
کی سعی و عمل پیشه که بی زحمت و رنج
از بهر کسی گنج مهیا نشود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
ای دل تو همیشه راه حق پوی و مترس
با مسلک حق رضای حق جوی و مترس
کن پیشه خویش پاکی و چون طوفان
با داخله و خارجه حق گوی و مترس
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
ای دوست به فکر جنگجوئی کم باش
در صلح عمومی علم عالم باش
با هر که زنی لاف محبت یکروز
مردانه و ثابت قدم و محکم باش