عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فقر و اقسام آن
بدان که ضد غنا، فقر است و آن بر دو قسم است: اول: فقر حقیقی، و آن عبارت است از احتیاج، «کائنا ما کان» و این فقر از برای هر موجودی غیر از واجب الوجود ثابت است و مقابل آن، غنای مطلق است، که مخصوص ذات احدیت است و به این فقر و غنا در کتاب خدا اشاره شده است که «انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی».
دوم: فقر اضافی، و آن عبارت است از احتیاج به بعض از ضروریات و این فقری است که در اینجا مذکور می شود و فقیر به این چهار قسم است:
یکی آنکه مال دنیا را دوست دارد و نهایت رغبت به آن دارد و نهایت تعب و رنج در طلب آن می کشد و از هر ممری که حاصل شود مضایقه ندارد، و لیکن چیزی به دست او نمی آید و این را فقیر حریص گویند.
دوم آنکه مالداری را از بی چیزی دوست تر داشته باشد، و لیکن محبت او به مال به مرتبه ای نیست که خود را به مشقت و زحمت افکند، و از حرام مضایقه نداشته باشد، بلکه اگر بی زحمت یا به اندک طلبی که مانع عبادت او نشود و چیزی به دست او آید خوشحال می گردد و این را فقیر قانع می نامند.
سوم آنکه مطلقا رغبت و محبتی به مال نداشته باشد و آن را نخواهد، بلکه از آن متأذی و گریزان باشد، و اگر مالی به او رسد از آن اعراض کند و این را فقیر زاهد گویند.
چهارم آنکه نه محبتی به مال داشته باشد، نه کراهتی از آن، نه از مال داشتن شاد باشد و نه اگر مالی بیابد از آن اعراض کند، بلکه وجود و عدم مال نزد او مساوی باشد و به غنا و فقر هر دو راضی باشد نه از غنا روگردان باشد و نه از فقر و احتیاج خائف و ترسان نه اگر مال بیابد مشغول هوا و هوس شود و نه اگر نیابد پریشان خاطر گردد و شکایت کند و چنین شخصی اگر مال همه دنیا را داشته باشد از برای او ضرر ندارد و مال در پیش او مثل هوا خواهد بود، که بام و فضای خانه او را فراگرفته و به او ضرر نمی رساند و نه از آن شاد نه از آن کراهت دارد بلکه به قدر ضرورت نفس کشیدن از آن منتفع می گردد و به احدی در آن بخل نمی ورزد و خود و غیر خود را در آن مساوی می بیند و چنین شخصی را فقیر مستغنی راضی، یا فقیر عارف باید نامند و مرتبه این شخص، از مرتبه زاهد بالاتر است و زاهد از ابرار است ولی چنین شخصی از مقربین است، زیرا که زاهد از دنیا کراهت دارد، پس دل او مشغول کراهت دنیاست همچنان که دل حریص، مشغول محبت آن است و هر چه دل را مشغول کند حجابی است میان بنده و خدا و لیکن دل مشغول به بغض دنیا بهتر است از دل مشغول به حب آن و دوم مثل کسی است که برخلاف راه مقصود برود و از مقصود غافل باشد و اول چون کسی است که راه مقصود را طی کند، و لیکن از مقصود غافل شود و از برای این حالت منتظره، به غیر از زوال غفلت نیست به خلاف اول که اگر غفلت او زایل شود باید مدتها از آن راهی که رفته برگردد تا به راه مقصود افتد.
اگر کسی گوید که شکی نیست که انبیا و اولیا، فقر را طالب بودند از غنا کراهت داشتند و از مال دنیا گریزان بودند، پس باید مرتبه ایشان نازلتر از مرتبه فقیر مستغنی باشد و دل ایشان مشغول باشد، جواب گویید که از اخبار بیش از این برنمی آید که ایشان از مال دنیا نفرت و کناره می کردند، نه اینکه عداوت و بغض به آن داشتند و دل ایشان مشغول بوده به کراهت آن مانند کسی که به قدر تشنگی آن از نهر بیاشامد و بقیه را اعتنا نکند و بر فرض اظهار کراهت و تنفر از دنیا و مال، به جهت تنبه سایر مردمان بوده، همچنان که می بینیم: پدر، از لب حوض به کنار می جهد تا طفل او بترسد و حذر کند و افسونگر در برابر اولاد خود از مار فرار می کند که آنها نیز بترسند نه اینکه خود از مار خوفی داشته باشد.
و مخفی نماند که بعضی از این اقسامی که از برای فقر ذکر کردیم ممدوح، و بعضی مذموم است و اختلاف اخباری که در خصوص فقر رسیده که در بعضی مدح آن شده و در بعضی ذم آن، به جهت اختلاف اقسام آن است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت و شرافت فقر
اقسام فقر، اگر چه مختلفند و لیکن صفت فقر، فی نفسه نسبت به غنا افضل است و اخبار در ستایش آن بسیار است
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «بهترین این امت، فقرای ایشانند» و فرمود: «پروردگارا مرا زندگانی و مردن درویشان ده و در زمره ایشان مرا محشور گردان» و فرمود که «زینت فقر از برای مومن بیشتر است از لجام از برای اسب» یعنی همچنان که لجام، اسب را از ورطه های هلاکت نگاه می دارد، فقر نیز مومن را ز آن بهتر از فساد محافظت می کند.
«شخصی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از فقر سوال کرد حضرت فرمود: خزینه ای است از خزاین خدا بار دوم بپرسید فرمود کرامتی است از خدا بار سوم باز پرسید فرمود چیزی است که نمی دهد خدا آن را مگر به پیغمبر مرسل، یا مومنی که در نزد خدا کریم باشد».
و فرمود که «در بهشت غرفه ای است از یک دانه یاقوت سرخ، که اهل بهشت نگاه به آن می کنند، چنان که اهل زمین به ستارگان نظر می کنند داخل آنجا نمی شود مگر پیغمبر فقیر، یا مومن فقیر» از آن حضرت مروی است که «در روز قیامت فقرای امت من از قبر بر نخواهند خواست مگر با جامه های سبز و گیسوان ایشان به در و یاقوت بافته شده خواهد بود و عصاهائی از نور در دست خواهند داشت و بر منبرها نشسته خواهند بود، چون پیغمبران ایشان را ببینند گویند: اینها ملائکه اند و ملائکه ایشان را بینند گویند پیغمبرانند ایشان گویند: ما نه پیغمبریم و نه ملک، بلکه طایفه ای از فقرای امت محمدیم صلی الله علیه و آله و سلم گویند: شما به چه عمل به این مرتبه رسیدید؟ ایشان جواب دهند که ما اعمال بسیار نداشتیم، و روزها به روزه و شبها به عبادت نگذراندیم و لیکن نماز پنجگانه خود را به جا آوردیم و چون نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم را می شنیدیم اشکها بر رخسارهای خود فرو می ریختیم» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «خدا با من تکلم کرد و فرمود: ای محمد من هرگاه بنده ای را دوست داشته باشم سه چیز به او عطا می کنم: دل او را محزون می کنم و بدن او را بیمار می کنم و دست او را از مال دنیا خالی می گردانم و هر گاه بنده ای را دشمن داشته باشم سه چیز به او می دهم: دل او را شاد و مسرور می کنم و بدنش را صحیح می گردانم و دست او را از اموال دنیویه پر می کنم» و فرمود که «مردم همه مشتاق بهشتند، و بهشت مشتاق فقرا است» مروی است که «فردای قیامت جمله زهاد و عباد از تقصیر طاعت خود عذر خواهند و حق تعالی را فقرا عذر خواهی کند و فرماید: ای بنده من! دنیا را به تو ندادم نه از این جهت بود که دنیا به تو حیف بود بلکه از آن جهت بود که تو به دنیا حیف بودی.
دنیات نداده ام نه از جلوی توست
کونین فدای یک نفس زاری توست
هر چند دعا کنی اجابت نکنم
زیرا که مرا محبت زاری توست
برخیز و بر صفوف اهل قیامت بگذر و هر که را که بینی بر تو حقی داشته باشد و در دنیا بر تو اکرامی کرده باشد دست او را بگیر و با خود به بهشت بر» و فرمود که «بسیار با فقرا آشنائی کنید و بر ایشان حق خود را اثبات کنید، که از برای ایشان دولتی خواهد بود شخصی عرض کرد که چه دولتی از برای ایشان خواهد بود؟ فرمود که در روز قیامت به ایشان خطاب خواهد رسد که نگاه کنید که هر که شما را قرص نانی، یا شربت آبی، یا جامه ای داده باشد دست او را بگیرید و به بهشت برید» و فرمود که «اگر می خواهید ببینید پادشاهان را، نظر کنید به ضعیفان خوار ژولیده موی غبار آلوده، که دو جامه کهنه در خود پیچیده اند، نه ایشان را کسی می شناسد و نه ایشان کسی را می شناسند» از آن حضرت مروی است که «چون زمانی بیاید که مردم فقرای خود را خوار و دشمن دارند و به تعمیر دنیا مشغول شوند و به جمع درهم و دینار رو آورند، خدا ایشان را به چهار چیز مبتلا می کند: قحط و خوف از سلطان و خیانت حکام و تسلط دشمنان».
از اهلبیت علیه السلام مروی است که «اگر خدا بنده ای را دوست داشته باشد او را مبتلا می کند، و چون محبت او بیشتر شد، اهل وعیال و دولت و مال را از او می گیرد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «از شیعیان خالص در دولت اهل باطل نیست، مگر به قدر قوت، اگر چه از مشرق به مغرب روند و از مغرب به مشرق، که زیادتر از قوت عایدشان نخواهد شد» و نیز از آن حضرت مروی است که «فقرای مومنین چهل هزار هزار سال پیش از اغنیا در روضه های بهشت سیر خواهند کرد و مثل این، مثل دو کسی است که به آبدار خانه ای بگذرند و یکی را ببینند که هیچ ندارد، بگویند: او را روانه کنید دیگری را ببینند که از مال مملو است بگویند او را نگاه دارید» و آن حضرت فرمود که «چون روز قیامت شود خدا می فرستد به نزد فقراء مومنین، مانند کسی که عذر خواهی کند و پیغام می دهد که به عزت خودم سوگند که من شما را در دنیا فقیر نکردم از خواری و بی قدری شما، و هر آینه امروز خواهید دید که چه با شما می کنم پس نظر کنید که به هر که در دنیا به شما نیکی کرده باشد دست او را بگیرید و داخل بهشت کنید شخصی از فقرا عرض خواهد کرد که پروردگارا اهل دنیا در دنیا زنان متعدد گرفتند و لباسهای فاخر پوشیدند و طعامهای لذیذ خوردند و در خانه های رفیع نشستند و اسبان راهوار سوار شدند، به ما امروز نیز مثل ایشان عطا کن خطاب پروردگار رسد که امروز از برای تو و هر یک از شما هفتاد برابر آن چیزی است که به اهل دنیا دادم، از روزی که دنیا خلق شده تا روزی که منتهی شد» روزی آن حضرت به بعضی از اصحاب خود فرمودند که «آیا داخل بازار می شوی؟ و آیا می بینی که میوه یا چیز دیگر که آن را می فروشند و تو آن را خواهی و قدرت بر خریدن آن نداشته باشی؟ عرض کرد: بلی فرمود: آگاه باش که از برای تو به عوض هر چه می بینی و نمی توانی بخری یک حسنه است» و از حضرت کاظم علیه السلام مروی است که «خدای تعالی می فرماید که من غنی را غنی نکردم به جهت کرامتی که بر من داشت، و فقیر را فقیر نکردم به سبب خواری که در نزد من داشت، بلکه غنا و فقر چیزی است که به آن اغنیا و فقرا را امتحان می کنم و اگر فقرا نبودندی اغنیا مستوجب بهشت نگشتندی» و حضرت امام رضا فرمود که «هر که ملاقات کند فقیر مسلمی را و بر او سلام کند به خلاف سلامی که به غنی می کند، ملاقات خواهد کرد خدا را در روز قیامت در حالتی که بر او غضبناک باشد» لقمان پسر خود را وصیت می نمود، گفت: «ای فرزند کسی را که به جامه کهنه، حقیر نشماری، که خدای تو و او یکی است» منقول است که «شخصی به نزد یکی از بزرگان دین رفت و گفت: دعائی در حق من کن، که محتاجم و عیالمند، و عیال من به من ایذاء می رساند آن شخص بزرگ گفت که هر وقت عیال تو گوید: نه آرد داریم و نه نان تو آن وقت دعا به من کن که دعای تو در آن وقت بهتر است از دعای من پس هان ای فقیر مسکین قدر این صفت را بدان و زا آن اندوهناک مباش، که دو روزه فانی به هر نحو که باشد خواهد گذشت و تا چشم بر هم زنی وقت کوچ «خواهد رسید و کوچ» غنی و فقیر یکسانند».
شنیده ایم که محمود غزنوی شب دی
شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت
گدای گوشه نشینی لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بی نوای عور گذشت
علی الصباح بزد نعره ای که ای محمود!
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
جانا دنیا چون برق خاطف درگذر است و لحظه ای آن را توقف نیست و لقمه نانی سیری، و به شربت آبی سیراب چنان تصور کن که در آنچه از عمر تو گذشته است تمام اموال دنیا از تو بود، و همه نعمتها را صرف نمودی، ببین حال تو با آن فقیری که به نان جوی قناعت کرد چه تفاوت دارد؟ و آینده را هم که نمی دانی چه نوع خواهد بود.
در حدود ری یکی دیوانه بود
سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
در تموز و دی به سالی یک دو بار
جانب شهر آمدی از سوی دشت
گفتی ای آنانکه تان آماده بود
گاه قرب و بعد از این زرینه طشت
توزی و کتان به گرما پنج و شش
قاقم و قندر، به سرما هفت و هشت
راحت هستی و رنج نیستی
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
بلکه باید فقیر، در نهایت خوشنودی و شادی باشد، که از آفات مال و غنا بر کنار، و از حساب روز شمار فارغ البال است و خداوند عالم خود از او عذر خواهد خواست.
و در اخبار وارد است که «دوست ترین بندگان نزد خدا، فقیری است که به روزی خود قانع، و از خدای خود راضی باشد» بلکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «احدی افضل از فقیر نیست، هرگاه از خدا راضی باشد» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی در روز قیامت خواهد فرمود که کجایند برگزیدگان خلق من؟ ملائکه عرض کنند: پروردگارا ایشان کیستند؟ خطاب رسد که فقرای مسلمین، که به داده من قانع، و به قضای من راضی بودند ایشان را داخل بهشت کنید پس ایشان به بهشت درآیند و به عیش و عشرت بگذرانند و مردمان گرفتار محاسبه خود باشند» و فرمود که «هیچ غنی و فقیری نیست مگر اینکه در روز قیامت آرزو خواهد کرد که کاش در دنیا زیاده از قوت خود را نداشتندی» و این، به سبب فایده فقر، و مرتبه فقرا خواهد بود، که بر ایشان معلوم خواهد شد.
اندر آن سربرهنه جمعی را
بر سر از عرش سایبان بینی
و اندر آن پا برهنه قومی را
پای بر فرق فرقدان بینی
بلکه فقیری که به فقیر خود راضی، و به هر چه گذرد شاکر باشد، در دنیا نیز به راحت می گذراند نه او را بیم از سلطان و وزیر، و نه امید از شاه و امیر نه زحمت جمع مال، و نه تصدیع حفظ آن پادشاهی است به صورت گدا، و گدائی است در حقیقت پادشاه.
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر
پای دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فرق بین فقیر و گدا و مذمت تکدی
چون فضیلت فقر را دانستی و فایده آن را شناختی، هان تا اشتباه نکنی و هر گدا را فقیر ندانی، گدا کسی دیگر و فقیر کسی دیگر است گدا آن است که دنیا از او دست برداشته، و فقیر آن است که او دست از دنیا برداشته است و از برای فقیر، شرایطی است که چنانچه فقیر به آنها متصف باشد فضیلت فقر از برای او خواهد بود.
پس بدان که سزاوار فقیر آن است که به فقر و بی چیزی خود راضی باشد و اگر کراهتی از آن داشته باشد باید مثل کراهت حجامت باشد از برای کسی که حجامت می کند، اگر چه فی الجمله دردی می یابد اما به آن راضی و خوشنود است و آن را از خدا بداند و به آن جهت به آن شاد و فرحناک باشد و در باطن توکل بر خدا داشته باشد و اعتماد و وثوق او به خدا باشد و چنان داند که خدا قدر ضرورت را به او می رساند و به هر چه به او رسد قانع باشد و زیادتی نخواهد و به این جهت قطع طمع از خلق کند و التفاتی به آنچه در دست مردم است نکند و حرص بر تحصیل مال از هر جا برسد نداشته باشد و بر فقر خود صابر و شاکر باشد.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «فقر نسبت به بعضی عقوبت است از جانب خداوند و نسبت به بعضی کرامت و علامت آن فقری که کرامت است آن است که صاحب خود را خوش خلق می کند و مطیع پروردگار می گرداند و شکایت از حال خود نمی کند و خدا را بر فقر خود شکر می کند و علامت آن که عقوبت است آن است که صاحب خود را بدخلق می کند و معصیت پروردگار را می نماید و شکایت می کند و به قضای الهی راضی نیست» و از این حدیث مستفاد می شود که هر فقیری را بر فقر ثواب نیست، بلکه ثواب و فضیلت از برای فقری است که صاحب آن راضی و شاکر باشد و به قدر کفاف قانع باشد و طول امل نداشته باشد و اما آن که راضی نباشد، و مایل به بسیاری مال باشد، و آلوده به ذلت حرص و طمع گردد، و به واسطه طمع و حرص، اخلاق او بد شود، و مرتکب اعمالی گردد که شیوه اهل مروت و آبرو نباشد، او را ثوابی نیست، بلکه گناهکار است.
و سزاوار فقر آن است که اظهار استغنا کند و پرده بر کار خود اندازد.
و در حدیث نبوی وارد است که «هر که فقر خود را بپوشاند خدا او را اجر کسی عطا فرماید که همه روزها را روزه بگیرد و همه شبها را عبادت کند».
و فقیر را سزاوار آن است که با اغنیا مخلوط نشود و با ایشان همنشینی ننماید و ایشان را به جهت مال تواضع نکند بلکه از این راه به ایشان تکبر کند.
مروی است که «حضرت امیرالمومنین و خضر علیه السلام، به یکدیگر رسیدند حضرت از خضر پرسید که بهترین اعمال چیست؟ گفت: بذل اغنیا بر فقرا به جهت رضای خدا حضرت فرمود: از آن بهتر ناز و تکبر فقیر است بر اغنیا از راه وثوق و اعتماد به خدا خضر گفتک این کلامی است که باید با نور بر صفحه رخسار حور نوشت» و باید فقیر از گفتن سخن حق مضایقه نکند و از راه طمع و مدارات با اغنیا از سخن حق اغماض نکند، و چشم نپوشد و از راه تهدیستی و فقر، در عبادت خدا سستی ننماید.
و اگر قلیلی از قوت او زیاده آمد در راه خدا بذل کند و این را جهد مقل گویند، و ثواب آن بیشتر از مالهای فراوان است که غنی بذل کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روزی فرمودند که «یک درهم صدقه می تواند افضل باشد از صد هزار درهم شخصی عرض کرد که این چگونه می شود؟ فرمود: شخصی از منافع مال خود و زیادتی آن صد هزار درهم تصدق می کند و مردی دو درهم دارد و به غیر از این هیچ چیز دیگر را مالک نیست و یکی از آن دو درهم را با طیب نفس در راه خدا می دهد، صاحب یک درهم افضل است از صاحب صدهزار درهم» و باید فقیر زیادتر از قدر حاجت خود را ذخیره نکند پس اگر کسی باشد که زیادتر از قوت یک شبانه روز را ذخیره نکند، از جمله صدیقین خواهد بود و اگر از قوت چهل روز زیادتر ذخیره نکند از جمله متقین خواه بود و اگر از قوت سال خود زیادتر ذخیره نکند از صالحین خواهد بود و اگر از قوت سال زیادتر ذخیره نماید از زمره فقرا خارج خواهد شد و از فضیلت فقر محروم است.
و هرگاه کسی فقیر باشد و شخصی چیزی به او عطا نماید، پس اگر آن چیز حرام موبد باشد، رد آن واجب و قبول آن حرام است و اگر مشتبه باشد، سنت است که آن را رد کند و قبول نکند و اگر حلال باشد، پس اگر به عنوان هدیه است مستحب است قبول آن اگر بی منت باشد، زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه قبول می فرمودند و اگر در آن منت باشد ترک آن بهتر است و اگر به عنوان صدقه یا زکوه یا نحو اینها باشد باید اگر آن فقیر مستحق آن باشد و از اهل آن باشد قبول کند و الا رد کند و اگر بداند که آن دهنده، این را به جهت صفتی که در این فقیر گمان کرده به او داده، مثل اینکه او را سید دانسته، یا عالم یافته، یا غیر اینها و فی الواقع چنین نباشد باید رد نماید و اگر نه هدیه باشد و نه صدقه، بلکه به جهت شهرت و خودنمائی و ریا و آوازه داده باشد بهتر آن است که قبول نکند و رد کند بلکه بعضی از علماء قبول آن را حرام، و رد آن را واجب دانسته اند و مخفی نماند که آنچه را به فقیر می دهند اگر به آن محتاج باشد و زیادتر از قدر حاجتش نباشد افضل آن است که هرگاه از آفاتی که مذکور شد سالم باشد آن را قبول کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ثواب آن که با وسعت به فقیر عطا می کند بیشتر نیست از آن که می گیرد، هرگاه محتاج باشد» بلکه در بعضی احادیث نهی شده است از رد آن و اگر زاید بر قدر حاجت باشد اگر آن فقیر، طالب راه آخرت باشد آن زیادتی را رد کند، زیرا که آن را خدا به جهت آزمایش و امتحان فرستاده تا ببیند چه می کند اما قدر حاجت را به جهت رأفت و رحمت بر آن فرستاده پس درگرفتن آن ثواب است، و اما در قدر زیادتی، یا مبتلا به معصیت آن می شود، یا گرفتار حسابش پس سزاوار طالب سعادت آن است که زاید از قدر حاجت قبول نکند، زیرا که نفس، بعد از آنکه مرخص شده که عهد و پیمان را بشکند به آن عادت می کند.
بعضی از مجاورین مکه نقل می کند: «دراهمی چند داشتیم که گذارده بودم در راه خدا انفاق کنم، روزی فقیری را دیدم که از طواف مکه فارغ شده به صدای ضعیفی می گفت: «جائع کما تری عریان کما تری، قما تری فیما تری یا من یری و لا یری» یعنی «خدایا گرسنه ام چنانکه می بینی و برهنه ام چنانکه می بینی پس چه می بینی در این خصوص که می بینی؟ ای کسی که همه چیز را می بیند ولی خود دیده نشود» می گوید: نگاه کردم دیدم جامه کهنه در بر داشت که بدن او را نمی پوشانید، با خود گفتم: این کسی است که باید دراهم خود را به او دهم آنها را به نزد او بردم نگاهی به آنها کرد، پنج درهم برداشت و گفت: به چهار درهم آن دو جامه می خرم و یکی را هم خرج می کنم و تتمه را رد کرد و گفت: احتیاج به آن ندارم شبی دیگر او را دیدم که دو جامه نو پوشیده بود، من اندکی از او بددل شدم، متوجه من شد و دست مرا گرفت و به طواف مشغول شدیم، تا هفت شوط طواف را تمام کردیم در هر شرایطی دیدم که پاهای ما بر یک نوع جوهری از جواهر بود، یک بار بر روی یاقوت راه می رفتیم و یک بار بر روی مروارید و یکبار بر روی زمرد و یکبار بر طلا و پاهای ما تا به کعب به آنها فرو می رفت پس آن مرد به من گفت: خدا این همه را به من داده و قبول نکردم و از دست مردم چیزی می گیرم و معاش می کنم، زیرا که همه اینها ثقل و ابتلاست» خلاصه آنکه، قدر حاجت گرفتن افضل است و باعث ثواب رسیدن به آن، کسی است که می دهد، و اعانت بر ثواب هم ثواب است امر شد به موسی بن عمران که «در هر شبی در پیش یکی از بنی اسرائیل افطار کن گفت: الهی چرا روزی مرا بر دست بنی اسرائیل متفرق کرده ای که یکی چاشت بدهد و یکی شام؟ وحی به او رسید که من با دوستان خود چنین می کنم و روزی ایشان را به دست بطالین بندگانم قرار می دهم تا آنها نیز به این سبب به ثوابی رسند».
و اما زیادتر از قدر حاجت را بهتر آن است که نگیرد بلی اگر خواهد آن را به فقرا دهد و بذل کند، گرفتن آن ضرر ندارد و باید دفعه انفاق فقرا کند و نگاه ندارد، که گاه است نفس در مقام فریب او برآید همچنان که جمعی متصدی خدمت فقرا و متکفل حال ایشان شدند و از اغنیا می گرفتند و به فقرا می دادند، عاقبت نفس و شیطان با هم ساخته او را فریفتند و این را وسیله جمع مال و تنعم و تلذذ قرار دادند، و به هلاکت رسیدند و سزاوار مومن، آن است که تا او را ممکن باشد از کسی چیزی خواهش نکند و سوال ننماید، زیرا که آن متضمن شکوه از خدا، و ذلیل کردن خود است و موجب ایذای آن کسی است که از او خواهش می کند، زیرا که بسا باشد به خاطر خواه خود چیزی ندهد و بعد از اظهار به او شرم کند و یا خجالت کشد، یا محافظت آبروی خود کند، یا به روی ریا چیزی بدهد و چنین چیزی معلوم نیست که شرعا حلال باشد.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سوال از مردم از جمله فواحش است» و فرمود: «هر که از مردم سوال کند و قوت سه روز خود را داشته باشد، روز قیامت خدا را ملاقات کند در حالی که روی او استخوان خالی باشد و هیچ گوشت نداشته باشد» و فرمود که «هیچ بنده ای نیست که یک در سوال را بر خود بگشاید مگر اینکه خدا هفتاد در فقر را بر روی او می گشاید» و فرمود که «سوال، حلال نیست مگر با فقری که به هلاکت انجامد، یا قرضی که به رسوائی کشد» روزی طایفه ای از انصار به خدمت آن بزرگوار آمدند و عرض کردند: « یا رسول الله حاجتی به تو داریم فرمود: بگویید عرض کردند: حاجت بزرگی است فرمود: بیاورید حاجت خود را گفتند: می خواهیم ضامن شوی از برای ما بهشت را حضرت سر به زیر انداخت، پس سر برداشت و فرمود: ضامن می شوم به شرطی که شما هم ضامن شوید از احدی چیزی سوال نکنید ایشان تعهد نمودند و همچنین بودند، حتی در سفر تازیانه از دست یکی می افتاد از رفیق خود که پیاده بود سوال نمی کرد که تازیانه را به او دهد و خود فرود آمده بر می داشت و اگر بر سفره ای نشسته بودند و آب به یکی نزدیک بود رفیقش از او خواهش نمی کرد که آب را به او دهد» و فرمود که «اگر یکی از شما پشته هیزم را بر پشت کشد و بفروشد و آبروی خود را نگاه دارد بهتر است از آنکه سوال کند» در روز عرفه حضرت سید الساجدین علیه السلام در عرفات جمعی را دیدند که سوال می کردند فرمودند: «اینها بدترین خلق خدا هستند مردم رو به خدا آورده تضرع می کنند و اینها رو به مردم آورده سوال می کنند» و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «اگر سائل بداند که چقدر وزر و وبال دارد، احدی هر آینه از احدی سوال نمی کند و اگر آنکه رد می کند بداند که رد سائل چقدر بد است احدی سائلی را محروم و رد نمی کند» و مخفی نماند که منعی نماند که منعی که از سوال شده در صورتی است که ناچار و مضطر نباشد و اما در صورت اضطرار و احتیاج، شکی در جواز آن، و رخصت در آن نیست و آنچه در ترغیب اعطاء سائل رسیده دلالت بر آن می کند.
خدای تعالی فرموده است: «و اما السائل فلا تنهر» یعنی «اما سائل را از خود مران» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رد مکن سائل را و چیزی به او بده، اگر چه نصف خرمائی باشد» و فرمود: «از برای سائل، حقی است، اگر چه بر اسبی سوار شده باشد» و فرمود: «سائل را رد نکنید، اگر چه سم سوخته باشد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت استغنا و قطع طمع
ضد صفت طمع، «استغنا» و بی نیازی از مردم است و این از جمله فضائلی است که باعث قرب به پروردگار جهان می شود، زیرا که هر که قطع طمع از غیر خدا نمود خدا او را دوست دارد و غنای حقیقی عبارت از آن است.
همچنان که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «غنا، این نیست که کسی مال بسیار داشته باشد، بلکه غنا عبارت است از بی نیازی نفس» و این خود ظاهر است، زیرا که اگر سوال و احتیاج بد است، بد خواهد بود، خواه چیزی داشته باشد یا نه بلکه در صورت چیزی داشتن، قبیح تر و بدتر است اعرابئی موعظه ای از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست،آن سرور فرمود که «هر وقت نماز می گزاری مثل کسی نماز بگزار که دنیا را وداع می کند، زیرا که چه می دانی که تا نماز دیگر خواهی بود و چون سخن گوئی سخنی گوی که نباید عذر آن را بخواهی و مأیوس باشد از آنچه در دست مردمان است» و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمود که «همه خوبیها را دیدم که جمع است در قطع طمع از مردم» و هر که در چیزی امید به مردم نداشته باشد و امر خود واگذارد خدا همه امور او را برمی آورد.
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که شرف و بزرگی مومن به برخاستن در شبهاست و عزت او به استغنا و بی نیازی از مردم است» و فرمود که «سه چیز فخر مومن و زینت اوست در دنیا و آخرت نماز شب در سحرها و مأیوس بودن از آنچه در دست مردم است و ولایت و دوستی از برای امامی که از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است» و نیز فرمود که «اگر یکی از شما بخواهد که آنچه از خدا بطلبد به او عطا کند، پس ناامید شود از همه مردم و امید به غیر خدا نداشته باشد و چون خدا دل او را چنین یافت هیچ چیز از خدا نمی خواهد مگر اینکه به او می دهد» و طریق معالجه طمع و خلاصی از آن، و کسب صفت استغنا نزدیک به آن است که در حرص گذشت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اسرار وجوب زکاه
و چون تشدید در امر زکاه را دانستی، بدان که سر در واجب کردن زکاه، بلکه ترغیب به مطلق بذل کردن مال، سه چیز است:
اول اینکه خدا پرستی تام، و توحید تمام آن است که از برای آدمی محبوبی به غیر از خداوند یکتا نباشد آری: محبت، شرکت برنمی دارد توحید زبانی فایده چندان نمی بخشد قدر محبت با کسی، به گذشتن از محبوبان دیگر شناخته می شود و محبوب، محب خود را به مفارقت سایر احباب، امتحان می کند و چون مال در نزد اکثر مردم محبوب، و به جهت تمتع از آن، انس به عالم گرفته اند و از مرگ گریزانند، پس در دعوای صدق محبت خدا امتحان ایشان به دست برداشتن از یکی از محبوبها که مال است شده است.
و از این جهت خدای تعالی فرماید: «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه» خلاصه معنی آنکه «خدا نفسهای مومنین، و مالهای ایشان را خریداری نموده، که در عوض، بهشت به ایشان کرامت فرماید» شکی نیست که بالاترین لذات بهشت، لقای پروردگار است و مردم در این خصوص بر سه قسم اند:
اول: در دعوای محبت تام، و توحید کامل، صادق اند و از عهده عهد خود برآمده اند و در دل، بجز دوستی یکی را راه نداده، دست از مال و متاع دنیا شسته و در دنیا را بر روی خود بسته اند و این طایفه، دیگر التفاتی به وجوب زکاه نمی کنند حتی اینکه از بعضی از ایشان پرسیدند که در هر صد درهم چقدر زکاه است؟ گفت اما بر عوام، پنج درهم به حکم شریعت، و اما بر ما دادن همه اموال و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام سئوال کردند: «در چقدر مال، زکاه واجب است؟ فرمود: اما زکاه ظاهر در هزار درهم، بیست و پنج درهم و اما در باطن، پس آن است که هر چه برادر مومن تو، به آن محتاج تر از تو باشد خود را اختیار نکنی».
دوم: طایفه ای هستند که از اموال دنیا به قدر حاجت نگاه می دارند به جهت ضرورت، و لیکن فاضل از آن را ذخیره نمی کنند، بلکه به مصارف خیرات و مبرات می رسانند و این طایفه، اگر چه از طایفه اول پست مرتبه ترند و لیکن ایشان نیز بر قدر واجب اقتصار نمی کنند و جمیع انواع خیر را به جا می آورند.
سوم: قسمی هستند که زیادتر از قدر واجب را به جا نمی آورند و لیکن در واجب خود کوتاهی نمی کنند و این، پست ترین درجات است، و آن مرتبه عوام است.
دوم: از اسرار وجوب زکاه، و ترغیب به بذل مال، پاک ساختن نفس است از صفت رذیله بخل، که از جمله مهلکات است، چون که به دادن مال مکررا، نفس عادت به بذل و عطا می کند تا ملکه حاصل می شود.
و سوم: بجا آوردن شکر نعمت خدا زیرا که خدا، را بر بنده، حق نعمت بدن و نعمت مال ثابت است و عبادت بدنیه، شکر نعمت بدن، و بذل اموال، شکر نعمت مال است و چقدر قبیح است که کسی ادعای اسلام کند و فقیر بینوای مضطری را ببیند و در شکر نعمت پروردگار خود تقصیری کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
محبت دنیا منشأ همه اسباب حسد
و مخفی نماند که باعث و منشأ همه اینها محبت دنیای دنیه، و منافع آن است، زیرا که به جهت تنگی دنیا و محصور بودن منابع آن، محل نزاع و مخاصمه می شود چون ممکن نیست که منفعتی از آن مال و منصب به کسی برسد مگر اینکه از دست دیگری بیرون رود به خلاف آخرت، که چون آن را تنگی نیست لهذا نزاع و خصومتی میان اهل آن نمی باشد.
و مثال آن در دنیا، علم حقیقی و معرفت خداست چون هر که طالب معرفت حق و علم به صفات جلال و جمال او، و شناختن عجائب صنع او است، حسد به دیگری که عالم به اینها باشد نمی برد، زیرا که از بسیاری علماء، علم دیگری کم نمی شود و به یک چیز، هزار هزار نفر می توانند عالم شوند و هر یک به معرفت و دانائی خود شاد و فرحناک گردند و لذت او به واسطه لذت دیگری از علم خود، کم نمی گردد بلکه به جهات بسیار باعث زیادتی لذت و بهجت می گردد و همچنین است مرتبه قرب خدا و محبت به او، و شوق لقای او و غیر اینها از نعمتهای اخرویه.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که در میان علماء آخرت، حسد و عداوتی نمی باشد، بلکه ایشان از کثرت نوع خود، و بسیاری شریک مبتهج و مسرور می گردند و حسدی که از برای اهل علم هست، در میان علمای دنیاست و ایشان کسانی هستند که مقصود ایشان از علم، طلب مال و جاه و قرب امیر و پادشاه است چون مال جسمی است که چون به دست کسی رسید دست دیگران از آن خالی می ماند و دل مردم به تعظیم عالمی مملو شد از تعظیم دیگری منصرف می گردد و یا کم می شود و این سبب نقصان جاه می شود پس به این سبب، حسد در میان ایشان حاصل می شود و چون اگر شخصی مالک همه روی زمین و آنچه در آن است گردد دیگر چیزی باقی نمی ماند که دیگری مالک آن شود، به خلاف نعمتهای آخرت که نهایت از برای آنها نیست، و اگر کسی مالک بعضی از آنها شود، منع دیگری را از آن نمی کند چنانچه اگر کسی عالم به بعضی از علوم شود مانع این نیست که دیگران هم به آن عالم گردند.
و از آنچه مذکور شد روشن شد که سر حسد مردمان بر یکدیگر منظور بودن امری است که کفایت همه را نمی کند و وفا به مطلوب جمیع نمی نماید و به این جهت، این صفت خبیثه از صفات گرفتاران زندان دنیاست.
پس ای جان برادر بر خود مهربان، و طالب راحت و عیش جاودان مباش نعمتی را طلب کن که مزاحمتی از برای آن نیست و لذتی را بجوی که کدورتی به آن نهمالی را تحصیل کن که از تصرف دزدان مأمون، و منصبی بگیر که از عزل، مصون باشد.
خیز و وداعی بکن ایام را
از پی دانه مکش این دام را
خط به جهان درکش و بی غم بزی
دور شو از دور و مسلم بزی
مملکتی بهتر ازین ساز کن
خوشتر ازین حجره، دری باز کن
و آن نعمت، نعمت معرفت خداست و محبت و انس به آن مولی و انقطاع به جناب مقدس او و تسلیم و رضا به مشیت و اراده او.
پس اگر این لذت، از برای تو نباشد، و مشتاق رسیدن به آن نباشی، و لذت تو منحصر باشد به نعمتهای حسیه خسیسه دنیویه، که همه محض وهم و خیال، و عاقبت آن وبال و نکال است، پس بدان که جوهر ذات تو معیوب، و از عالم نور و بهجت، محجوب است شیطان لعین تو را با خود قرین ساخته و تو را فریب داده است و تو را چون خود از مشاهده انوار عالم قدس محروم ساخته است و عن قریب با بهایم و شیاطین محشور خواهی گشت، و در اسفل سافلین با آنها در غل و زنجیر خواهی بود همچنان که در این دنیا نیز به این لذتها پست گرفتار گشته ای.
رو مگس می گیر تا هستی هلا
سوی دوغی زن مگسها را صلا
و تو را مرتبه ادراک بهجت و سرور معرفت پروردگار، و محبت و انس به او نیست و مثال تو چون فرد «عنین» است که ادراک لذت جماع را ننموده اند پس همچنان که فهمیدن این لذت، مخصوص مردان صحیح المزاج است، همچنین ادراک لذت معرفت خدا مخصوص به مردانی است که «لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» یعنی «مشغول نمی سازد ایشان را هیچ گونه داد و ستدی از یاد خدا».
به یاد حق از خلق بگریخته
چنان مست ساقی که می ریخته
اهل کام و ناز را، در کوی رندان راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
دروغ در اعمال و رفتار
و اما کذب در کردار و اعمال آن است که در ظاهر اعمالی از او سرزند که دلالت کند بر خوبی در باطن او، و باطن او از آن بی خبر بوده باشد، یعنی باطن او موافق ظاهر نباشد و صدق در آن، این است که باطن و ظاهر یکسان و مطابق بود یا باطن از ظاهر بهتر و آراسته تر باشد و این مرتبه از صدق، اشرف و افضل از صدق در گفتار است.
و از این جهت مکرر سید بشر این مرتبه را از حضرت آفریدگار مسئلت می نمود و در اخبار وارد است که «چون پنهان و آشکار بنده مومن یکسان بوده باشد خداوند عالم به او بر ملائکه مباهات می کند و می فرماید: بنده حق من این است».
بعضی از اکابر فرموده است که «کیست مرا نشان دهد به شخصی که چشم او در تاریکی شبها گریان است و لب او روزها در محافل، خندان باشد».
«اذا السر و الاعلان فی المومن استوی
فقد عز فی الدارین و استوجب الثناء»
یعنی: هرگاه پنهان و آشکار بنده مومن، مساوی باشد، در دو جهان، عزیز و مستوجب آفرین و ستایش است.
«و ان خالف الاعلان سرا فما له
علی سعیه فضل سوی الکد و العنا»
و اگر ظاهر او مخالف باطن باشد، و ظاهر را به اعمال خیر آراسته و باطن او بی خبر باشد، هیچ اجر و مزدی از برای عمل او نیست مگر تصدیع و رنجی که کشیده است.
کما خالص الدینار فی السوق نافق
و مغشوشه المردود لا یقتضی المنی
همچنان که طلای بی غش در بازار، رایج و در عوض آن هر چه خواهی می دهند، و آنچه در آن غش باشد به تو رد می کنند، و آرزوی تو از آن برنمی آید، و شکی نیست هر عملی را که در آن غش باشد که ظاهرا آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد رد به تو می شود.
قلب روی اندود نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در اخلاق و مقامات دین
اما کذب در اخلاق و مقامات دین، آن است که ادعای صفاتی چند کند، چون: خوف از خدا و رجا و صبر و شکر و تسلیم و رضا و معرفت و زهد و امثال اینها و اسم آنها را بر خود ببندد و از حقیقت و آثار آنها بی خبر باشد و در او از لوازم آنها اثری نباشد و چنین شخصی نیز کاذب است. مثلا ملاحظه می کنیم که چنانچه کسی از پادشاهی قهار، یا امیری صاحب اقتدار به جهت خیانتی که از او سر زده یا تقصیری که مرتکب شده خائف شود، چهره او زرد و نفس او سرد و خواب و خوراک بر او دشوار و عیش و تنعم بر او ناگوار، خاطر او پریشان، و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان می شود بلکه بسا باشد که ترک اهل دنیا و عیال و مال و منال خود می کند و در ولایات غربت به تنهائی و مشقت می سازد و این همه از خوف و بیم آن کسی است که از او ترسیده و این خوف، خوف صادق و صاحب آن خائف است.
و اما کسی که دعوی ترس از پروردگار و خوف از کژدم و مار جهنم می کند، هیچ اثری از آن در وجنات احوالش ظاهر نه، بلکه شب و روز به خورد و خواب مشغول و عمر او به عیش و عشرت مصروف، هر ساعتی چندین تقصیر از او صادر، و هر روزی معصیتی را مرتکب می گردد و چنین شخصی کاذب، و اسم خوف را بر خود بسته است.
و مخفی نماند که این مقامات و مراتب را نهایتی متصور نیست تا ممکن باشد احدی به نهایت آنها برسد بلکه از آنها هر کسی را یک نصیبی داده اند.
و از این سبب بود که: «خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم چون حضرت روح القدس را به صورت اصلی او دید که پرهای او از مشرق تا مغرب را فروگرفته بیهوش گشته به زمین افتاد و چون به هوش آمد، جبرئیل به صورت اول عود نمود، فرمود: ای جبرئیل من هیچ مخلوقی را به این عظمت تصور نمی کردم عرض کرد: پس چه خواهی گفت اگر اسرافیل را ببینی که قائمه عرش الهی را به دوش گرفته و پاهای او آسمان ها و زمینها را شکافته و با وجود این، از عظمت خدا به قدر گنجشک کوچکی می گردد» و این و امثال این که از اعاظم ملائکه مقربین و انبیای مرسلین منقول است همه از قوت معرفت ایشان است به عظمت و جلال خداوند و حال آنکه آنچه ایشان یافته اند قطره های است از دریای بی منتهای عظمت الهی، و بالاتر از آن مراتب غیرمتناهیه است.
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
که خاصان در این ره فرس رانده اند
به لا احصی از تک فرو مانده اند
بلکه احدی را طاقت و قوت درک عظمت حقیقت آن جناب نیست و چنانچه نور جلال و عظمت او بر موجودات امکان تابد. بنیاد هستی ایشان را از هم بریزد.
آتش فکنی یکسره در خرمن هستی
روزی ز پس پرده اگر رخ بنمائی
پر عنبر سارا کنی این حقه گردون
گر یک گره از طره مشکین بگشائی
و از این جهت است که در اخبار وارد است که «بنده به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه همه مردم را در شناخت خدا احمق بیند» و در حدیثی دیگر است که «احدی به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه همه مردم را در جنب معرفت خدا چون شتران ملاحظه نماید» پس بنده صادق در جمیع مقامات دین عزیز و نایاب است و از علامت صدق در این مقام، آن است که تحمل همه شداید و مصایب را نماید و زبان به اظهار آنها نگشاید عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نماید و آنها را از خلق بپوشاند.
مروی است که «به موسی بن عمران علیه السلام وحی رسید که چون من بنده ای از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا می سازم به بلائی که کوهها توانائی تحمل آن را نداشته باشند، تا بینم در دعوای بندگی و محبت، صادق است یا نه! پس اگر او را صادق و صابر یافتم او را ولی و حبیب خود قرار می دهم و اگر بی صبر و جزعناک دیدم که به هر جا زبان شکوه می گشاید او را مخذول و منکوب می سازم و هیچ باک ندارم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - آیات و روایات در مذمت حب جاه طلبی
بدان که حب جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویه و اخرویه است و کسی که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم می شود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسی را که خداوند عالم به حکمت کامله خود به جهت نشر احکام دین برگزیده باشد.
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری
و از این جهت است که اخبار و آیات در مذمت آن بی شمار وارد گردیده خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «تلک الدار الآخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا» یعنی «آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیده ای قرار دادیم از برای آنان که نمی خواهند در دنیا بزرگی و برتری را در زمین، و نه فساد و تباهکاری را» و دیگر می فرماید «من کای یرید الحیوه الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون، اولئک الذین لیس لهم فی الآخره الا النار» خلاصه معنی آنکه «هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانی دنیا را و آرایش و زینت آن را، که از آن جمله جاه و منصب است، به ایشان می رسانیم در دنیا پاداش سعیهای ایشان را و ایشانند که نیست در آخرت از برای ایشان مگر آتش» و از آفتاب فلک سروری، و والی ولایت پیغمبری مروی است که «دوستی جاه و مال، نفاق را در دل می رویاند چنانکه آب، گیاه را می رویاند» و نیز از آن سرور منقول است که «دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمی کند که دوستی مال و جاه در دین مسلمانان می کند» و نیز از آن جناب مروی است که «بس است مرد را از بدی، اینکه انگشت نمای مردم باشد» از امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که «زنهار، حذر کنید از این روسایی که ریاست می کنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسی بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت» و هم از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که قبول ریاست کند و معلون است کسی که آن را به خاطر گذراند» و فرمود: «آیا مرا چنان می بینید که خوبان شما را از بدان شما نمی شناسم و امتیاز نمی دهم؟ بلی به خدا قسم که می شناسم، به درستی که بدان شما کسانی هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسی راه رود» و مجملا در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فی الجمله از شعور، نصیبی داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسی مفاسد عظیمه و منتج بسیاری از خسارتها دنیویه و اخرویه است هر طالب منصب و جاهی بجز ابتلای دنیا و آخرت خود را طالب نیست.
در چهی انداخت او خود را که من
در خور قعرش نمی یابم رسن
آنچه منصب می کند با جاهلان
در فضیحت کی کند صد ارسلان
از زمان آدم تا این دم، اکثر عداوتها و مخالفتها با انبیا و اوصیا باعثی جز حب جاه نداشته نمرود مردود به همین جهت آتش برای سوختن ابراهیم خلیل برافروخت و فرعون ملعون به این سبب خانمان سلطانی خود را سوخت حب جاه است که شداد بد نهاد را به ساختن «ارم ذات العماد» واداشت و لعن ابد و عذاب مخلد بر او گماشت.
خانه دین سید آخرالزمان از آن خراب و ویران، و اهل بیت رسالت به این جهت پیوسته مضطرب و حیران، حق امیرالمومنان از آن مغصوب، و خانواده خلافت إلهیه به واسطه آن «منهوب».
یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام
بطحا خراب شد به تمنای ملک ری
و از جمله مفاسد این صفت خبیثه آنکه هر کسی که بر دل او حب جاه و برتری مستولی شد همگی همت بر مراعات جانب خلق مقصور، و از ملاحظه رضای خالق دور می گردد پیوسته از روی ریا اعمال و افعال خود را در نظر مردمان جلوه می دهد و همیشه منافقانه دوستی خود را با ایشان ظاهر می سازد و روز و شب متوجه اینکه چه کاری کند که منزلت او در نزد مشتی اراذل افزاید و صبح و شام در فکر اینکه چه سخنی گوید که مرتبه او در پیش چندی اوباش زیاد گردد و دوروئی را شعار، و نفاق را شیوه خود می سازد و به انواع معاصی و محرمات می پردازد.
و به این سبب بود که اکابر علما، و اعاظم اتقیا، از جاه و ریاست گریزان بودند، چنان که آدمی از شیر درنده و مار گزنده می گریزد تا اینکه بعضی از ایشان را کار به جایی رسید که در مجمعی که زیاده از سه نفر بود نمی نشست و دیگر می گریست از اینکه نام او به مسجد جامع رسیده است و یکی از ایشان چنانچه جماتی را می دید که در عقب او راه می روند می گفت: ای بیچارگان، چرا به دنبال من افتاده اید؟ به خدا قسم اگر از اعمالی که من در خلوت می کنم آگاه شوید هیچ یک از شما به گرد من نخواهید گشت و دیگری می گفت:
ملالت گرفت از من ایام را
که کنج ارم برده آرام را
در خانه را چون سپهر بلند
زدم بر جهان قفل بر خلق بند
یکی مرده شخصم به مردی روان
نه از کاروانی و در کاروان
ز مهر کسان روی برتافتم
کس خویش هم خویش را یافتم
در خلق را گل بر اندوده ام
درین در بدین دولت آسوده ام
چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم درین چرادیوار تنگ
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - ریاست بی ضرر و ممدوح
بدان که اگر چه حب جاه و شهرت از مهلکات عظیمه است و لیکن نه چنین است که جمیع اقسام بدین مثابه باشند و تفصیل این اجمال آنکه: چون دنیا مزرعه آخرت است و همچنان که از مال و منال دنیوی تحصیل توشه آخرت می توان نمود، همچنین فی الجمله جاهی نیز معین تحصیل کمالات اخرویه می توان شد، زیرا آدمی را در تعمیر خانه آخرت همچنان که فی الجمله مأکول و ملبوس و مسکن احتیاج است، همچنین ناچار است او را از خادمی که خدمت او کند و رفیقی که اعانت او نماید و صاحب تسلطی که دفع ظلم اشرار از او کند.
پس اگر دوست داشته باشد که در نزد خادم و رفیق، یا سلطان و حاکم، بلکه سایر مردمان، قدر و منزلتی داشته باشد تا معین و یار او باشند و در زندگانی و تحصیل سعادت جاودانی و از مفاسد جاه، چون کبر و عجب و ظلم و تفاخر و نحو اینها اجتناب کند، محبت این قدر از جاه، موجب هلاکت نمی گردد، بلکه شرعا محمود و از جمله اسباب آخرت است و دوستی چنین شخصی این قدر از جاه را، نظیر آن است که کسی دوست داشته باشد که در خانه او بیت الخلائی باشد تا قضای حاجت او شود و اگر احتیاج به آن نداشته باشد از بودن آن در خانه متنفر باشد.
و اگر کسی محبت جاه و شهرت داشته باشد نه به جهت تحصیل آخرت و لیکن مقصود از جاه، توسل به لذات دنیویه و تمتع از شهوات نفسانیه نباشد به امری خلاف شرع متوسل نگردد، بلکه فی ذاته جاه و برتری و اشتهار و سروری را دوست داشته باشد و طالب قدر و منزلت خود در دلهای مردمان باشد، چنین شخصی اگر چه صاحب صفت مرجوعی است و لیکن مادامی که حب جاه، او را بر معصیتی واندارد فاسق وعاصی نخواهد بود.
و همچنین هرگاه کسی طلب قدر و منزلت در دلها کند به نشر صفتی ازصفات کمالیه خود که به آن متصف باشد، یا به پوشیدن عیبی از عیوب خود که به آن مبتلا شده باشد، یا انکار معصیتی که از او سرزده باشد جایز است بلکه پرده خود را دریدن و قبایح اعمال خود را فاش کردن، شرعا محرم و مذموم، و کسی که مرتکب آن گردد در نزد عقل، معاقب و ملوم است.
هان، تا چنان گمان نکنی که حب جاه و بلندی و سرافرازی و ارجمندی نیست مگر از برای تحصیل کمالات اخرویه یا وصول به لذات و شهوات دنیویه، زیرا که آن گمان، ناشی از غفلت از حقیقت انسان است زیرا جزو اعظم انسان بلکه تمام حقیقت آن روح ربانی است که از عالم امر به امر پروردگار نزول اجلال فرموده و سر مصاحبت به این بدن خاکی فرود آورده.
بالای فلک ولایت اوست
هستی همه در حمایت اوست
و به این سبب، بالطبع مایل به صفات ربوبیت و کبریا، و طالب تفرد در جمیع کمالات و استعلا، و خواهان قهر و غلبه و استیلاء، و راغب به علم و قدرت و تجبر و عزت است.
پس محبت جاه و برتری به قدر امکان مقتضای حقیقت انسان، و بالطبع مجبول به آن است، اگر وسیله وصول به مطلب دیگر نسازد و لیکن، ابلیس پرتلبیس چون به واسطه سرکشی از سجده پدر این نوع بنی آدم، از مرتبه ارجمند قرب، مهجور، و از عالم قدس و عزت مردود گردید، در مقام عداوت و دشمنی فرزندان او برآمده، و حسد، او را بر آن داشت که انسان را از کمال حقیقی و بزرگی و جاه واقعی محروم سازد پس غایت سعی خود را به کار برده و در مکر و حیله پای خود را فشرده تا امر را بر اکثر آن بیچارگان مشتبه نموده و راه ایشان را زده و کمالات موهومه چند را در نظر ایشان جلوه داده و جاه و مناصب فانیه خسیسه چند را که عین خسران و وبال است در دل ایشان محبوب ساخته تا ایشان را نیز چون خود در وادی ضلالت و هلاکت افکنده و از مراتب ارجمند و منازل بلند و مشارکت ملا اعلی و وصول به سلطنت کبری محروم ساخته زیرا شک نیست در اینکه: دو سه روز فانی فی الجمله تصرفی در خزف پاره چند از اموال این عاریت سرا با تسخیر قلوب عوامی چند از ابنای دنیا یا برتری یافتن بر ایشان به غلبه و استیلا در چند صباحی نه آدمی را کمال، و نه باعث کبریا و جلال است و شیطان لعین آن را در نظر ایشان کمال و جلال نموده تا اینکه بالمره از باده غفلت بیهوش، و از یاد مناصب رفیعه و مراتب منیعه فراموش گردند و خود را مشغول بازیچه دنیا نمودند و از اهل این آیه گردیدند که: «اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالاخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشانند که خریدند زندگانی دنیا را به آخرت، پس عذاب ایشان هرگز تخفیف داده نخواهد شد».
رو به اندر حیله پای خود فشرد
ریش خود بگرفت و آن خر را ببرد
مطرب آن خانقه کوته که تفت
دف زند که خر برفت و خر برفت
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علاج علمی و عملی مرض حب جاه و ریاست
بدان که آوازه شهرت و علاج آن چون معالجه سایر امراض نفسانیه مرکب است از علمی و عملی اما معالجه علمی آن است که اولا بدان که استحقاق بزرگی و حکومت و فرمانفرمایی و سلطنت و اجلال و سروری و علو و برتری، مختص ذات پاک مالک الملوک است که نقص و زوال را در ساحت جلال و کبریائیش راه نه، و هیچ پادشاه ذوی الاقتدار را از اقتفاء فرمانش مجال تمرد نیست.
خیال نظر خالی از راه او
ز گردندگی دور خرگاه او
نبارد هوا تا نگوید ببار
زمین ناورد تا نگوید بیار
که را زهره آنکه از بیم او
گشاید زبان جز به تسلیم او
واحدی از بندگان را در این صفت حقی و نصیبی نه، و بنده را جز ذلت و فروتنی، سزاوار و لایق نیست آری: کسی را که ابتدای او نطفه قذره و آخر او جیفه گندیده است، با جاه و ریاست چکار، و او را با سروری و برتری چه رجوع؟
پادشاهی نیستت بر ریش خود
پادشاهی چون کنی بر نیک و بد
بی مراد تو شود ریشت سفید
شرم دار از ریش خود ای کج امید
پس تفکر کن که نهایت فایده جاه و ریاست، و ثمره اقتدا و شهرت در صورتی که از همه آفات خالی باشد تا هنگام مردن است و به واسطه مرگ، همه ریاستها زایل، و همه منصب ها منقطع می گردد و خود ظاهر است که جاه و ریاستی که در اندک زمانی به باد فنا رود عاقل به آن خرسند نمی گردد.
ملک را تو ملک غرب و شرق گیر
چون نمی ماند تو آن را برق گیر
مملکت کان می نماند جاودان
ای دلت خفته تو آن را خواب دان
پس اگر فی المثل، اسکندر زمان و پادشاه ملک جهان باشی از کران تا کران حکمت جاری، و به ایران و تران، امرت نافذ و ساری باشد، کلاه سروریت بر سپهر ساید و قبه خرگاهت با مهر و ماه برابری نماید کوکبه عزتت دیده کواکب افلاک را خیره سازد و طنین طنطنه حشمتت در نه گنبد سپهر دوار پیچد چون آفتاب حیاتت به مغرب ممات رسد و خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و برگ بقا از نخل عمرت به تندباد فنا فرو ریزد منادی پروردگار ندای «الرحیل» دردهد مسافر روح عزیزت بار سفر آخرت ببندد و ناله حسرت از دل پر دردت برآید و عرق سرد از جبینت فرو ریزد و دل پرحسرتت همه علایق را ترک گوید خواهی نخواهی رشته الفت میان تو و فرزندانت گسیخته گردد و تخت دولت به تخته تابوت مبدل شود بستر خاکت عوض جامه خواب مخمل گردد و از ایوان زر اندودت به تنگنای لحد درآورند و نیم خشتی به جای بالش زرتار در زیر سرت نهند آن همه جبروت و عظمت و جاه و حشمت چه فایده به حالت خواهد رسانید؟
مشهور است که اسکندر ذوالقرنین در هنگام رحیل، وصیت کرد تا دو دست او را از تابوت بیرون گذارند تا عالمیان بالعیان ببینند که با آن همه ملک و مال با دست تهی از کوچگاه دنیا به منزلگاه آخرت رفت.
منه دل بر جهان کاین یار ناکس
وفاداری نخواهد کرد با کس
چه بخشد مر تو را این سفله ایام
که از تو باز بستانند سرانجام
ببین قارون چه دید از گنج دنیا
نیرزد گنج دنیا رنج دنیا
بسا پیکر که گفتی آهنین اند
به صد خواری کنون زیر زمین اند
گر اندام زمین را بازجوئی
همه اندام خوبان است گوئی
که می داند که این دیر کهن سال
چو مدت دارد و چون بودش احوال
اگر با این کهن گرگ خشن پوست
به صد سوگند چون یوسف شوی دوست
لباست را چنان بر گاو بندد
که گرید چشمی و چشمیت خندد
روزی هارون الرشید بهلول عاقل دیوانه نما را در رهگذری دید که بر اسب نی سوار شده و با کودکان بازی می کرد هارون پیش رفته سلام کرد و التماس پندی نمود بهلول گفت: «ایها الامیر هذه قصورهم و هذه قبورهم» یعنی ملاحظه قصرها و عمارتهای پادشاهان گذشته و دیدن قبرهای ایشان تو را پندی است کافی، در آنها نظر کن و عبرت گیر که ایشان هم از ابنای جنس تو بوده اند وعمری در این قصرها بساط عیش و عشرت گسترده اکنون در این گورهای پرمار و مور خفته و خاک حسرت و ندامت برسر کرده اند، فرداست که بر تو نیز این ماجرا خواهد رفت.
اینکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز پس خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند ما ای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم ازایشان اعتبار
دیر و زود این شخص و شکل نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بی شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز باد
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
پس ای جان برادر، ساعتی در پیش آمد احوال خود تأمی کن و زمانی بر احوال گذشتگان نظری افکن، از عینک دورنمای هر استخوان پژمرده، پیش آمد احوال خود توانی دید و انگشت بر لب هر کله پوسیده زنی سرنوشت خود را خواهی شنید فرض کن که همه عالم سر بر خط فرمان تو نهاده و دست اطاعت و فرمانبری به تو داده، تأمل کن که بعد از چند سال، دیگر نه از تو اثری خواهد بود و نه از ایشان خبری، و حال تو چون حال کسانی خواهد بود که پنجاه سال پیش از این بودند امرا و وزرا بر در ایشان صفت اطاعت زده، و رعایا و زیردستان سر بر خط فرمان ایشان نهاده بودند، و حال، اصلا از ایشان نشانی نیست و تو از ایشان جز حکایت نمی شنوی پس چنان تصور کن که پنجاه سال دیگر از زمان تو گذشت، حال تو نیز چون حال ایشان خواهد بود، و آیندگان حکایات تو را خواهند گفت و شنود تا چشم بر هم زنی این پنجاه سال رفته و ایام تو سرآمده و نام و نشانت از صفحه روزگار برافتاده.
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
تفرج کنان بر هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانیکه از ما به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همی گل دهد بوستان
نشینند با همدگر دوستان
بساطی چه باید برآراستن
کزو ناگزیر است برخاستن
و چون از تفکر احوال آینده صاحبان جاه و منصب پرداختی لحظه ای تأمل کن در گرفتاری آنها در عین عزت، و به غم و غصه ایشان در حال ریاست نظر نمای و ببین که: ارباب جاه و اقتدار در اغلب اوقات خالی از همی و غمی نیستند، دایم هدف تیر آزار معاندان، و از ذلت و عزل خود هراسان بلکه پر ظاهر است که عیش و فراغت و خوشدلی و استراحت، با مشغله و دردسر ریاست جمع نمی شود صاحب منصب بیچاره هر لحظه دامن خاطرش در چنگ فکر باطلی، و هر ساعتی گربیان حواسش گرفتار پنجه امر مشکلی هر دمی با دشمنی در «جوال»، و هر نفسی از زخم ناکسی سینه او از غصه مالامال گاهی در فکر مواجب نوکر و غلام، و زمانی در پختن سوداهای خام روزگارش به تملق و خوش آمد گویی بی سر پایان به سر می رسد و عمرش به نفاق با این و آن به انجام می آید نه او را در شب خواب، و نه در روز، عیش و استراحت.
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی بدان قدر چو کفاف معاش تو نشود روی و نان جوی از یهود وام کنی، هزار بار از آن بهتر پی خدمت کمر ببندی و بر ناکسی سلام کنی و خود این معنی ظاهر و روشن است که کسی را که روزگار به این نحو باید گذشت چه گل شادمانی از شاخسار زندگانی تواند چید؟ و چه میوه عیش و طرب از درخت جاه و منصب تواند چشید؟ آری: چنان که من می دانم او هر نفس عشرتش با چندین غبار کدورت برانگیخته، و هر قهقهه خنده اش با های های گریه آمیخته ای جان من خود بگوی که با این همه پاس منصب داشتن، خواب راحت چون میسر شود؟ و انصاف بده با این همه بر سر جاه و دولت لرزیدن، قرار و آرام چگونه دست دهد؟ خود مکرر از کسانی که در نهایت مرتبه بزرگی و جاه بوده اند و بر دیگران به آن رشک می برده اند که به یک لقمه نان جوی و جامه کهنه یا نوی و کلبه فقیرانه و عیش درویشانه حسرت می برده اند و از تمنای او آه سرد از دل پر درد می کشیده اند دیده و شنیده ام آری:
دو قرص نان، اگر از گندم است یا از جو
دوتای جامه، گراز کهنه است یا از نو
چهار گوشه دیوار خود به خاطر جمع
که کس نگوید از اینجای خیز و آنجا رو
هزار بار نکوتر به نزد دانایان
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو
القصه، تا مهم منصب برقرار است، به این همه محنت و بلا گرفتار است، و چون اوضاع روزگارش منقلب گردید و دست حادثات زمانه از سریر دولتش فروکشید چه ناخوشیها که از ابنای زمان نمی بیند و چه گلهای مکافات که از خارستان اعمال خود نمی چیند، به جهت دو دینار حرامی که در ایام منصب گرفته با فرومایه دست و گریبان می شود و زمانی به پاداش رنجانیدن بیچاره ای دل سیاهش به خار دشنام اراذل و اوباش، مجروح می گردد و نقد و جنس به سالهای اندوخته اش در دو سه روز به تاراج حادثات می رود و خانه و املاک از مال حرام پرداخته اش در اندک وقتی به دیگران منتقل می شود.
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و آنچه بینی هم نماند برقرار
مجملا طالب جاه و جلال و شیفته مناصب سریع الزوال را در هیچ حالی از احوال، آسایشی نیست، زیرا تا به مطلب نرسیده و هنوز پای به مسند منصب ننهاده چه جانها که در طلبش می کند و چه رنجها که در جستجویش می برد و چون مقصود به حصول پیوست و در پیشگاه جاه و منصب نشست، روز و شب به دردسرهای جانکاه درکار، و صبح و شام در چهار موجه شغلهای بی حاصل، مضطرب و بی قرار دل ویرانش هر لحظه در کشاکش آزاری، و خاطر پریشانش هر دم در زیر باری هر صدای حلقه که به گوشش می رسد هوش از سرش می رباید و از شنیدن آواز پای هر چوبدار بی اعتباری دل در برش می تپد و چون قلم معزولی بر رقم منصبش کشیده شد و هایو هوی جلال و عزتش فرو نشست، به مرگ خود راضی، و ملازم خانه ملا و قاضی می گردد تا زنده است به این جان کندن، و چون دست و پایش به رسن اجل بسته شد اول حساب و ابتدای سوال و جواب است نمی دانم این بیچاره، از غم و محنت، کی آسوده خواهد گردید و سرشوریده اش چه وقت به بالین استراحت خواهد رسید؟ زنده است ولی ز زندگانیش مپرس و این همه مفاسد از محبت جاه و منصب حاصل است آری:
جان که از دنباله زاغان رود
زاغ، او را سوی گورستان برد
هین مدو اندر پی نفس چو زاغ
گو به گورستان برد نه سوی باغ
گر روی رو در پی عنقای دل
سوی قاف و مسجد اقصای دل
و بعد از این همه، تأمل کن در آنچه به سبب جاه و منصب چند روزه دنیای فانی از آن محروم می مانی از سعادت ابدی و پادشاهی سرمدی و نعمتهایی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده و به هیچ خاطری خطور نکرده.
سلیمان ابن داود علیه السلام که پیغمبر جلیل الشأن و از معصیت و گناه معصوم بود و ذره ای از فرمان الهی تجاوز نکرد و طرفه العینی غبار معصیت به خاطر مبارکش ننشست و با وجود سلطنت کذایی، از رنج دست خویش معاش خود را گذرانید و کام خود را به لذات دنیا نیالود، با وجود این، در اخبار رسیده است که پانصد سال آن عالم که هر روزی از آن مقابل هزار سال این دنیا است بعد از سایر پیغمبران قدم در بهشت خواهد گذاشت پس چگونه خواهد بود حال کسانی که مایه جاه و منصبشان عصیان پروردگار، و ثمره ریاستشان آزردن دلهای بندگان آفریدگار است؟ پس، زهی احمق و نادان کسی که به جهت ریاست وهمیه دو سه روزه دنیای ناپایدار و دولت این خسیسه سرای ناهنجار و سست، از سلطنت عظمی و دولت کبری دست برداشته، نفس قدسیه خود را که زاده عالم قدس و پرورده دایه انس عزیز مصر و یوسف کنعان و سعادت است در چاه ظلمانی هوا و هوس، خاک نشین سازد و او را در زندان الم به صد هزار غصه و غم مبتلا سازد آری: از حقیقت خود غافلی و به مرتبه خود جاهل.
مانده تو محبوس در این قعر چاه
و اندرون تو سلیمان با سپاه
گر نیایی از پی شکر و گله
در زمین و چرخ افتد زلزله
هر دمت صد نامه صد پیک از خدا
یا رب از تو شصت لبیک از خدا
زنهار، زنهار، چنین عزیزی را به بازیچه ذلیل مکن و چنین یوسفی را به هرزه در زندان میفکن.
تیر را مشکن که این تیر شهی است
نیست پرتاب او ز شستت آگهی است
بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر
تیر خون آلود از خون تو تر
دریغ، اگر دیده هوشت بینا بودی، غفلت از پیشت برداشته شدی، به حقیقت خود آگاه گشتی و مرغ روح خود را شناختی در گرفتاری او چه ناله های زار که از افکار برآوردی و در ماتم او چه اشکهای حسرت از دیده بازدیدی آستین بر کون و مکان افشاندی، و گریبان خود چاک زدی و با من دست به دست دادی، و در کنج حسرت با هم می نشستیم و به این ترانه دردناک، آواز به آواز هم می دادیم:
کای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و هم راز من
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه رضوان من
ای دریغا مرغ گریزان یافتم
زود روی از روی او برتافتم
ای دریغا نور ظلمت سوز من
ای دریغا صبح روزافزون من
ای دریغا مرغ خوش پرواز من
زانتها پریده تا آغاز من
طوطی من مرغ زیرک ساز من
ترجمان فکرت و اسرار من
طوطی ای کآید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کاین چنین ماهی نهان شد زیر میغ
چه شبیه است احوال این گروه، به حال آن پادشاه زاده ای که پدر خواست او را داماد کند، عروسی زیبا چهره از دودمان اعاظم به حباله نکاحش درآورد چون تهیه اسباب عروس سرانجام شد خاص و عام را به دربار سلطنت «صلا» زدند و در احسان و انعام بر روی عالمیان گشودند و بزرگ و کوچک، صف در صف زدند وضیع و شریف در عیش و عشرت نشستند شهر و بازار را آئین بستند و در و دیوار را چراغان کردند و آن عروس خورشید سیما را به صد آراستگی به حجله خاص آوردند و کس به طلب داماد فرستادند از قضا داماد آن شب شراب بسیاری خورده چراغ عقل و هوشش مرده بود در عالم مستی تنها از آن جمع بیرون رفته گذارش به گورستان مجوس افتاد، قانون مجوسان آن بود که مردگان خود را در دخمه نهادندی و چراغی در پیش او گذاردندی شاهزاده با لباس سلطنت به در دخمه رسیده، روشنی چراغی دید در عالم مستی آن دخمه را حجله عروس تصور کرده به اندرون رفت اتفاقا پیرزالی مجوسی در آن نزدیکی بود و هنوز جسدش از هم نپاشیده بود و آن پیر زال را در آن دخمه نهاده بودند شاهزاده آن را عروس گمان کرده، بلا تأمل او را در آغوش کشید و به رغبت تمام لب بر لبش نهاد و در آن وقت بدن او از هم متلاشی شده چرک و خونی که در اندرون او مانده بود ظاهر شد شاهزاده آن را عنبر و گلاب تصور کرده سر و صورت خود را به آن می آلود و زمانی گونه خود را بر روی آن پیرزال می نهاد و تمام آن شب را به عیش چنین بسر برد أمرا و بزرگان و «حاجبان»، در طلبش به هر سو می شتافتند چون صبح روشن شد و از نسیم صبا از مستی به هوش آمد خود را در چنان مقامی با گنده پیری هم آغوش یافت و لباسهای فاخره خود را به چرک و خون آلوده دید از غایت نفرت نزدیک به هلاکت رسیده و از شدت خجلت راضی بود که به زمین فرو رود در این اندیشه بود که مبادا کسی بر حال او مطلع شود که ناگاه پدر او با أمراء و وزرا در رسیدند و او را در آن حال قبیح دیدند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه حب مدح و ثناء و کراهت بدنامی
چون دانستی که حب مدح، و کراهت ذم از جمله مهلکات و رذایل صفات است، پس باید دامت همت بر میان زده و در صدد معالجه آن برآیی پیش از آنکه امر از دستت بیرون رود.
اما معالجه محبت مدح و ثنا آن است که ابتدا ملاحظه کنی که سببی که نشاط و لذت تو از آن حاصل است کدام یک از اسباب مذکوره است اما اگر به سبب اول باشد که موجب التفات تو به کمالی از خود شود، پس اگر آن کمال، حقیقی نباشد، چون مال و جاه و شهرت و منصب و امثال اینها، مهموم و مغموم و محزون می گردد و اگر کمال حقیقی باشد، چون علم و ورع و تقوی، پس اگر فی الحقیقه آن شخص به آن صفتی که او را به آن مدح می کنند متصف نیست چه جای شادی و نشاط، بلکه محل غم و اندوه است و اگر به آن صفت، متصف باشد مادامی که خاتمه او به خیر نباشد فایده بر این کمالات مترتب نمی گردد.
پس شادی کسی بر کمالی که عاقبت خود را نمی داند از جهل و غفلت است و اما اگر محبت مدح و ثنا به یکی از اسباب دیگر باشد پس آن شعبه ای از حب جاه است، و علاج آن مذکور شد و بعد از آن تأمل کنی در اینکه غالب آن است که هر که مدح تو را می گوید خصوصا اگر در حضور تو باشد خالی از غرض و مرضی نیست و این خوش آمد او دامی است که از برای صید دین یا دنیای تو گسترده و چه مسکین کسی است که شاد شود به دامی که در راه گذارده باشند.
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین
بی طمع نشنیده ام از خاص و عام
من سلامی ای برادر و السلام
علاوه بر همه اینها آنکه اکثر خوش آمدها این است که دل خوش آمدگو از آن بی خبر، و مطلقا به آنچه می گوید اعتقادی ندارد و کذب او واضح، و نفاق او ظاهر است و آن شخص ممدوح و دیگران نیز این را می دانند زیرا احمق کسی است که منافقی در حضور او دروغی چند بر هم ببافد، و بر ریش و سبیل او بخندد، و مردم همه بر این مطلع باشند، و کذب او را بدانند، با وجود این او را از این مدح خوش آید، و از این خوش آمد لذت برد، با آنکه بداند از عقب او چه می گوید اف بر چنین عقل و مدرک باد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مفاسد اقسام ریا و احکام آنها
چون، اقسام ریا را دانستی بدان که قسم اول، که ریا در ایمان باشد بدترین اقسام ریا، و از افراد کافر است بلکه بدتر از کفر و شدیدتر از آن است.
و اما قسم دوم، که ریا در عبادات بوده باشد، همه انواع آن حرام، و از گناهان عظیمه است و صاحب آن مغضوب درگاه پروردگار، و ممنوع از وصول به سعادات و علاوه بر آن، موجب بطلان عبادت، و فساد آن است، خواه در اصل عبادات باشد یا در «وصف لازم» آن و فرقی نیست در بطلان عبادت به قصد ریا میان اینکه قصد او ریای محض باشد و هیچ نیت قربت نداشته باشد، یا اینکه هر دو با هم ضم باشد و بالاشتراک باعث بر عمل باشند بلکه اگر قصد قربت هم راجح باشد و شایبه ای از دریا در آن باشد باز عبادت فاسد است و صاحب آن از عهده تکلیف خود برنیامده است بلکه حال او بدتر از کسی است که عبادت را ترک نموده باشد، چون این شخص، علاوه بر گناه ترک عبادت، گناه ریا را نیز دارد.
کلید در دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گذاری دراز
اگر جز به حق می رود جاده ات
در آتش فشانند سجاده ات
و همچنین فرقی نیست در فساد عبادت به قصد ریا، میان اینکه در ابتدای عبادت قصد ریا داشته باشد یا آنکه آن قصد، در اثناء عارض شود پس اگر ابتدا به قصد قربت و خلوص داخل عبادتی شد و لیکن در اثنای آن ریا در قصد حاصل شد همه آن عبادت باطل، و اعاده آن لازم است، خواه فعل تتمه عبادت به جهت ریای محض باشد که اگر به اطلاع مردم نمی بود نمی کرد یا به جهت قربت و ریا هر دو با هم باشد یا به جهت قربت باشد اما در آن شایبه ریا باشد، مثل اینکه متوجه نماز شب شد به محض رضای خدا و اگر هیچ کس آن را نمی دید باز آن را به جا می آورد لیکن به جهت اطلاع کسی بر آن در اثناء، فرح و سرور و انبساط از برای او حاصل شد به واسطه حصول منزلت از برای او در دل آن شخص بیننده اما این در عملی است که به فساد بعضی از آن، همه آن باطل می شود اما هرگاه عملی باشد که صحت بعض اجزای آن، موقوف بر صحت بعضی دیگر نباشد مثل قرائت قرآن و امثال آن، پس ریائی که در اثناء حاصل می شود همین عملی که بعد از ریا واقع شده باطل می شود و آنچه سابق بر آن بوده باطل نمی گردد و هرگاه کسی عبادتی به قصد اخلاص و قربت انجام دهد و در اثنای آن نیز شایبه ریائی واقع نشود و لیکن بعد از آنکه از آن فارغ شود چنانچه کسی بر آن مطلع شود شکفته خاطر و مسرور گردد به واسطه امید حصول مرتبه از برای او در نزد آن کس، عمل او فاسد نمی شود و از ثواب آن هم چیزی کم نمی گردد، اگر خود باعث اظهار آن نشده باشد.
اما این سرور و نشاط از جمله امراض نفسانیه است و آن را ریاء خفی نامند و صاحب آن توقع تعظیم و احترام از آن که مطلع شده دارد و اگر آن شخص تقصیری در احترام او کند در دل خود استبعاد می نماید و اگر نفس این شخص، از مرض خالی می بود و مطلقا شایبه ریا در او نمی بود این سرور از برای او حاصل نمی شد و اطلاع کسی بر عبادت او و عدم اطلاع بر آن، نزد او یکسان می بود و دل خالی از جمیع شوائب ریا آن است که: تفاوتی نزد او نباشد میان آنکه انسانی بر عبادت او مطلع شود یا چارپائی و مادامی که فرق میان این دو بیابد، از توقع تعظیم و احترام خالی نخواهد بود و این توقع اگر چه موجب فساد عمل یا کمی ثواب آن نشود اما نفس را هلاک می کند و اگر آن تعظیم نیز به عمل آید بسا باشد که موجب کمی اجرا گردد.
همچنان که از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که: «خدای تعالی در روز قیامت به قرآن خوانان خواهد فرمود که آیا در دنیا چیزها را به شما ارزان نفروختند؟ آیا ابتدا به سلام بر شما نکردند؟ آیا قضای حوایج شما را ننمودند؟ پس امروز شما ثوابی ندارید و در دنیا به ثواب خود رسیده اید» و این در صورتی بود که خود، اظهار آن عبادت را نکرده باشد اما اگر خود اظهار آن را کرده باشد بدون قصد صحیحی پس بعضی از علما می گویند که از ثواب آن عبادت چیزی کم نمی شود اگر چه به جهت آن اظهاری که به قصد ریا کرده معصیتی از برای او حاصل باشد.
و بعضی دیگر گفته اند که علاوه بر معصیت، ثواب آن عبادت نیز نقصان می یابد و مقتضای بعضی از اخبار نیز این است.
اما اگر در اظهار آن، قصد صحیحی داشته باشد مانند ترغیب مردم به عمل خیر، یا نحو آن، باکی در اظهار آن نیست، بلکه بسا باشد که اظهار آن افضل باشد به شرطی که مطلقا شایبه ریائی در آن نباشد و مفسده دیگر هم بر آن مترتب نگردد، مثل هتک آبروی فقیری در اظهار تصدق و اگر چنین نباشد و محتمل احتمال ریا باشد، زنهار، که پیرامون اظهار آن نگردد و این موضع خطر و محل لغزش است، چون خلوص نیت از جمیع شوایب ریا در اظهار عمل میسر نیست مگر از برای ارباب نفوس قدسیه و صاحبان قلوب قویه و بسیاری از اهل علم و عمل هستند که خود را خالی از ریا پندارند و در مقام اظهار اعمال خود برمی آیند و حال اینکه شیطان ایشان را فریفته و به هلاکت انداخته.
و بدان که همچنان که اظهار عمل به قصد صحیح ضرر ندارد و از ثواب عمل چیزی کم نمی کند همچنین فرح و سرور و شکفتگی و انبساط از بروز عمل، و اطلاع مردم بر آن بعد از آنکه خود، آن را پنهان بجا آورده باشد هرگاه به جهت صحیحی باشد در آن باکی نیست، زیرا می تواند شد که از کسی عمل نیکی در خفا صادر گردد و چون پروردگار، آن را ظاهر سازد شاد شود، به واسطه آنکه از آن، لطف خدا را نسبت به خود استنباط کرده که معاصی او را پوشیده و طاعات او را ظاهر گردانیده نه از راه مدح مردم و حصول اعتبار در نزد ایشان و از پرده پوشی و لطف خدا به او در دنیا چنان تصور کند که در آخرت نیز با او چنین سلوک خواهد شد، و به این جهت شاد و فرحناک گردد و گاه باشد که شادی و فرح او به جهت همین باشد که چنین تصور کند که چون کسی بر عبادت او مطلع شد او نیز رغبت در آن عبادت می کند و متابعت او را می نماید.
و به این سبب نیز اجر دیگر حاصل می گردد و می تواند شد که فرح او به جهت رغبت مطلعین از عبادت باشد، یعنی به این شاد شود که دیگران هم به اجر و ثوابی رسیدند.
و مخفی نماند که همچنان که سرور و نشاط و شکفتگی و انبساط بر اطلاع کسی بر عملی که در پنهان صادر شده به وجه صحیح می تواند شد که به وجه صحیحی رغبت کسی در عبادت و شوق و میل او به آن در حضور جمعی حاصل شود که در خلوت چنین نباشد یا در حضور ایشان زیادتر شود از خلوت، زیرا آدمی چون جمعی از اهل ایمان را مشاهده کند که به رغبت تمام و خضوع و خشوع، مشغول عبادت خدا باشند آن حالت در نفس وی تأثیر می کند و موجب شوق و رغبت به عبادت می شود مثلا کسی که عادت او نماز شب نباشد و شبی با جماعتی به سر برد که نماز شب بخوانند، پس چون ایشان به نماز شب برخیزند در دل او نیز رغبتی و شوقی پیدا شود و ببیند که جمعی رو به درگاه خدا آورده اند او نیز میل به درگاه الهی نماید، این ریا نخواهد بود، بلکه هیجان رغبت و زوال غفلت خواهد بود به مشاهده عمل دیگران و بسا باشد که او را در منزل خود موانع و عوایقی باشد که در آن مجمع نباشد و به این سبب در آن مجمع به عبادت میل کند و شیطان در امثال این مواضع به وسوسه می آید و به دل آدمی می اندازد که معلوم است که این عبادت تو به جهت ریا است، پس ترک آن بهتر است و این از جمله مکرهای شیطان است که باید از آن غافل نگردند و لیکن در فرق گذاشتن میان اینکه این شوق و رغبت او برای خداست یا به قصد ریا، نهایت اشکال است و امتحان در این مقام به این نحو می توان نمود که: با خود فرض کنی که اگر در موضعی باشی که توانی جماعتی را مشاهده کنی که مشغول عبادت اند و لیکن ایشان تو را نبینند، اگر رغبت و شوق تو کمتر است از وقتی که ایشان تو را می بینند معلوم می شود که این شوق از روی ریا است و الا به جهت تقرب به خداست.
و اما قسم سوم که ریای درغیر عبادات باشد پس دانستی که بر دو نوع است: یکی در مباحات، یعنی: کسی عمل مباحی را مرتکب شود یا ترک کند به جهت تحصیل جاه، و اعتبار در نزد مردم، یا دفع مذمت و ناخوش آمدن ایشان، مثل اینکه از چرکینی جامه خود مضایقه نداشته باشد و لیکن به جهت اینکه مردم او را پاکیزه و نظیف دانند جامه خود را نظیف کند و از این قبیل است تزیین لباس به جهت حضور مجامع و مانند آن و این قسم از ریا، مباح و جایز است، بلکه گاه می شود که ممدوح می گردد مروی است که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خواست که به مجمع اصحاب حاضر شود، نظر به خم آبی می کرد و عمامه و موهای مبارک خود را می آراست شخصی دید عرض کرد شما نیز چنین می کنید؟ فرمود: بلی، به درستی که خدا دوست دارد که بنده از برای برادران خود زینت کند وقتی که به سوی ایشان بیرون می آید» «و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شخصی از اهل مدینه را دید که از برای عیال خود چیزی خریده بود برداشته به خانه می برد، آن مرد چون حضرت را دید خجل شد حضرت فرمود: این را به جهت عیال خود خریده ای، به خدا قسم که اگر از خوف مذمت کردن اهل مدینه نمی بود من نیز دوست داشتم که برای عیال خود چیزی بخرم و خود بردارم به جهت ایشان ببرم» و نوع دوم از ریا در غیر عبادات، در معاصی ای است که از آدمی سر می زند، یعنی پنهان داشتن گناهان خود از مردم و کراهت از اطلاع ایشان بر آنها و این نوع از ریا جایز، بلکه اظهار نمودن معاصی و قبایح خود حرام است و آنچه گفته اند که مقتضای اخلاص آن است که ظاهر و باطن آدمی یکی باشد مراد آن است که باطن او به نوعی باشد که در ظهور آن مطلقا قبحی نباشد.
معنی آن، آن چیزی است که یکی از اکابر گفته است که بر تو باد به عمل علانیه، یعنی عملی چون ظاهر گردد، مطلقا شرم و خجلت نداشته باشد.
چنان که بزرگی گفته که هرگز عملی نکرده ام که مضایقه از اطلاع مردم بر آن داشته باشم، مگر مواقعه با اهل خودم و دفع بول و غایط.
و لیکن دست هر کس به این مرتبه عظمی نمی رسد، بلکه غیر اهل عصمت و طهارت، و قلیلی از برگزیدگان محفل قرب حضرت رب العزه، سایر اشخاص از گناهان ظاهری و باطنی خالی نیستند خصوصا از افکار باطله و وساوس شیطانیه، و آروزهای کاذبه، که پروردگار بر همه مطلع، و از مردمان پنهان است و سعی در اخفای آنها و کراهت ظهور آنها جایز، بلکه راجح و واجب است و لیکن باید غرض تو از پوشانیدن آنها این نباشد که: مردمان اعتقاد ورع و تقوی و صلاح تو نیز داشته باشند بلکه باید غرض آن باشد که حق سبحانه و تعالی امر به اخفای معاصی و نهی از اظهار آنها فرموده.
چنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که مرتکب چیزی از اعمال ناشایست گردد باید بپوشاند آن را از مردمان تا خدا او را بپوشاند» یا غرض آن باشد که اگر معصیت تو بر مردم ظاهر شود زبان به مذمت و خبث تو خواهند گشود و چون تو بر آن مطلع شوی متفرق الحواس و پریشان خاطر می گردی و حضور قلب تو تمام می شود و به این سبب، از تحصیل مراتب علم باز می مانی یا غرض آن باشد که مبادا اظهار معاصی و فاش شدن آن، باعث شود که دفع گناهان از نظر مردم تمام شود، و بر گناه، دلیر گردند تا مردمان متابعت او کنند.
و به این جهت است که باید معاصی را از اهل و عیال و اولاد خود پنهان داشت تا دلیر نگردند.
یا باعث بر کراهت از ظهور معصیت، محض حیا و شرمندگی باشد، زیرا حیا نیز از اخلاق فاضله و صفات شریفه و شعبه ای است از ایمان و کسی که گناهی از او صادر شود و باکی از ظهور آن نداشته باشد جمع میان گناهکاری و بی حیایی کرده و حال او بسیار بدتر است از گناهکار صاحب حیا و بسیار باشد که ریا مشتبه به حیا می شود و آدمی به واسطه ریا از ظهور گناهان و قبایح خود مضایقه می کند و چنان می پندارد که سبب آن حیا است همچنان که بسا باشد که ضعف نفس و صغر آن نیز به حیا مشتبه می شود چون حیا نیست مگر در آنچه شرعا یا عقلا یا عرفا قبیح بوده باشد پس آنچه چنین نباشد و بر آدمی ارتکاب آن دشوار باشد سبب آن ضعف نفس است نه حیا و شرم مثل وعظ کردن، و امامت نمودن از برای کسی که قابل باشد و امر به معروف و نهی از منکر در جایی که عذری صحیح باشد که موجب حیا گردد.
فایده: تا ریا ریشه کن نشده عبادات لازم است در خلوت انجام شود.
فائده: مذکور شد که عبادتی که به قصد ریا باشد فاسد و موجب عصیان و سخط خداوند منان است پس کسی که از خود مطمئن نباشد و بالمره ریشه ریا را از زمین دل خود نکنده باشد لازم است که عبادت خود را در خلوت به جا آورد و اگر در اثنای آن کسی مطلع شد و شیطان او را به ریا افکند و نتوانست که دفع آن کند آن عبادت را اعاده کند.
و این درعبادتی ممکن است که میان خود و خداست و ربطی به غیر ندارد و اما آنچه البته مردمان باید بر آن مطلع بشوند مثل امامت و فتوی و حکم و قضا و تدریس و وعظ و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و قضای حوایج اخوان و امثال اینها پس خطر آنها بسیار، همچنان که ثواب آنها نیز بی شمار است پس کسی که از جهت علم و دانش، اهلیت و قابلیت این مناصب جلیله را داشته باشد اگر صاحب نفس قدسی و دل قوی باشد که مطلقا اعتنا به رضای مردم نکند، و وسوسه شیطان لعین او را نفریبد، و پرتو انوار عظمت و جلال خداوند چنان بر دل او تابیده باشد که او را از التفات به خلق باز داشته و چشم از دست مردم دوخته باشد که مطلقا شایبه ریا و خاطرجوئی اهل دنیا پیرامون خاطر او نگردد، سزاوار او آن است که دامن همت بر میان زند و شغلهای این مناصب را به انجام رساند اگر نفس او ضعیف باشد و ایمان او خفیف باشد و دل او مانند ریسمانی که در برابر باد آویخته باشد هر دم به طرفی رو به آورد، زنهار، هزار زنهار، که قدم در این وادی ننهد و دامن خود را از این منصبها برچیند و خود و خلق را هلاک نسازد آری:
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمه هر گربه دران شود
و از این جهت بود که بسیاری از علمای سلف به قدر قوه، از این مناصب می گریختند و پیرامون آنها نمی گشتند و به این سبب، اخبار بسیار در خطر این مناصب، و کثرت آفات آنها وارد شده و آنچه در تخویف و تهدید وعده و وعید شده و در حق علمای بی عمل رسیده، در فتنه علم، و غائله آن کافی است.
از عیسی بن مریم علیه السلام مروی است که فرمود «ای علمای بد! روزه می گیرید و نماز می گزارید و تصدق می کنید ولی به جا نمی آورید آنچه را که مردم را به آن می خوانید و درس می دهید و ارشاد می نمایید امری را که به عمل نمی آورید پس چه بد چیزی است آنچه حکم می کنید توبه شما به گفتار و آرزو است و کردار شما هوا و هوس است و چه سود می بخشد شما را که بدنهای خود را پاکیزه کنید و حال آنکه دلهای شما کثیف و چرک آلود است حق را به شما می گویم مانند غربال می باشید که آرد پاکیزه از آن بیرون می رود و نخاله در آن باقی می ماند همچنین حکمت و نصیحت از دهان شما می ریزد ولی غل و غش در سینه های شما بجا می ماند ای بندگان دنیا چگونه به آخرت می رسد کسی که خواهش او از دنیا به سر نیامده و رغبت او از دنیا منقطع نگشته؟ حق را به شما می گویم، به درستی که دلهای شما گریه می کند از اعمال شما، دنیا را در زیر زبان خود گذارده اید و عبادت را در زیر قدمهای خود نهاده اید به حق با شما سخن می گویم، به جهت اصلاح دنیای خود، آخرت خود را فاسد کردید پس صلاح دنیا در پیش شما دوست تر است از اصلاح آخرت پس کیست پست تر و خسیس تر از شما اگر بدانید؟ وای بر شما، تا کی به مردم راه می نمایید و خود در محله حیرت زدگان ایستاده اید؟ گویا شما اهل دنیا را امر می کنید که دنیا را بیفکنند که شما بردارید قرار نگیرید مهلا، مهلا، وای بر شما چه سود می بخشد خانه تاریک را که چراغ بر بالای آن نهید و اندرون آن موحش و تیره باشد همچنین چه سود می دهد شما را که نور علم در دهان شما باشد و باطنهای شما از آن خالی و ظلمانی بوده باشد ای بندگان دنیا نزدیک شده است که دنیا شما را از بیخ برکند و بررو دراندازد و بینی های شما را بر زمین بمالد و گناهان شما گریبان شما را بگیرد و شما را به پادشاه جزا دهنده برهنه و تنها بسپارد پس شما را در موقف فضیحت و رسوایی بدارد و جزای اعمال بد شما را به شما برساند» و هر که از امثال ما از کسانی که امر می کنند به آنچه نمی کنند در این کلام تأمل کند پشت او شکسته می شود و رگ دل او قطع می گردد پس زنهار، ای عالم تا از خود فارغ نشوی به دیگران نپرداز قدم بر مسند مناصب شرعیه مگذار که خود و دیگران را فاسد می کنی علاوه بر این، تا آدمی از خود فارغ نگردد سخن او در دیگری اثر نمی کند.
نکوهش نکو نبود آن را که هست
ز مستی گران سر به زندان مست
ندارد دمت در درونم اثر
که دارم ز حال درونت خبر
تو ای خواجه هستی چو محتاج پند
نباشد به کس پند تو سودمند
با وجود آنکه اندک لغزشی از علماء، قبیح تر است از گناهان بزرگ از عوام الناس، پس با وجود کثافت باطن خود، چه بسیار قبیح است که دیگران را آداب و سنن آموزند و علامت مخلص صادق که شایسته این مناصب است آن است که هرگاه دیگری یافت شود که از او شایسته تر باشد و میل مردم را به او بسیار یابد و مردم را به او راغب تر بیند شاد و فرحناک گردد و از میل ایشان به دیگری که با او مساوی باشد مطلقا تفاوتی در حال او به هم نرسد و اگر اعاظم مملکت و اکابر ولایت و بزرگان ذوی الاقتدار در مجمع او حاضر شوند، یا در نماز به او اقتدا کنند، یا در پای منبر وعظ او نشینند اصلا کلام او تفاوت ننماید و حال او با نبودن ایشان یکسان باشد، بلکه به همه بندگان خدا به یک چشم نظر کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اخلاص از مقامات مقربین است
بدان که اخلاص، مقامی است رفیع از مقامات مقربین، و منزلی است منیع از منازل راه دین بلکه کبریت احمر و اکسیر اعظم است هر که توفیق وصول به آن را یافت به مرتبه عظمی فایز گردید و هر که موید بر تحصیل آن گردید، به موهبت کبری رسید چگونه چنین نباشد، و حال آنکه آن، سبب تکلیف بنی نوع انسان است چنانکه حق سبحانه می فرماید «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» یعنی «بندگان، مأمور به اوامر إلهیه نگردیدند، مگر به آن جهت که عبادت کنند خدای را در حالتی که خالص کننده باشند، از برای او دین را» و لقای پروردگار، که غایت مقصود و منتهای مطلوب است، به آن بسته است همچنان که می فرماید: «فمن کان یرجو لقاء ربه فیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» یعنی «هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود داشته باشد پس باید عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود، احدی را شریک نسازد» و در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که «اخلاص، سری است از اسرار من، به ودیعت می گذارم آن را در دل هر یک از بندگان خود، که آن را دوست داشته باشم» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ بنده ای نیست که چهل روز عملی را به اخلاص از برای خدا به جا آورد، مگر اینکه چشمه های حکمت از دل او بر زبانش جاری می گردد» و فرمود که «عمل را از برای خدا خالص کن، تا اندک آن، ترا کفایت کند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «چندان در قید بسیاری عمل مباشید و در قید آن باشید که به درجه قبول برسد». آری:
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
و فرمود «خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آنچه گوشهای او می شنود و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز، مگر اینکه خدا زهد در دنیا را به او کرامت فرمود و او را بینا گردانید به درهای دنیا و دوای آنها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید و زبان او را به آن گویا ساخت» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «اخلاص، جمع می سازد همه اعمال فاضله را و آن معنی است که کلید آن قبول، و سجل آن، رضاست پس هر که خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است، و او از جمله مخلصان است اگر چه عمل او اندک باشد و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را، مخلص نیست، اگر چه عمل او بسیار باشد بعد از آن، می فرماید: و ادنی مرتبه اخلاص، آن است که بنده آنچه قدر طاقت اوست به جا آورد و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرار ندهد، که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد، زیرا او می داند که اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید، از أدای آن عاجز است و پست ترین مقام بنده مخلص در دنیا آن است که از جمیع گناهان سالم بماند و در آخرت، آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد» و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترین جمیع ملکات حسنه است قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است و عملی که از اخلاص خالی باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد و در نزد مستوفیان روز جزا به چیزی برندارند.
قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
بلکه مادامی که مرتبه اخلاص، کسی را نباشد، خلاص از شر شیطان نشود چون آن لعین، قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را چنانچه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» و شاهد بر این، حکایتی است که از اسرائیلیات وارد شده که درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده، غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد، که آن شجره را قطع نماید در راه، شیطان به صورت مردی به او دچار شده، گفت: به کجا می روی؟ گفت: درختی است که جمعی از کفاره به جای پروردگار، او را می پرستند، می روم تا آن را قطع کنم گفت: ترا به این چکار و گفتگو میان ایشان به طول انجامید، تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد، هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقرا عطا کن عابد فریب شیطان را خورده، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت و هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود برمی داشت و تصدق می کرد و چون، چند روز بر این گذشت، شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد، شیطان سرراه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند و در این مرتبه، شیطان بر عابد غالب شده، او را بر زمین افکند عابد حیران ماند از شیطان پرسید که چگونه این دفعه بر من غالب آمدی؟ گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی، و نیت تو خالص نیست، به این جهت من بر تو غالب گشتم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و سوم - غرور
صفت بیست و سوم: غرور و مذمت که منشأ اکثر آفات و شرور است و اصل معنی غرور فریب خوردن است و مراد از آن در این مقام، فریفته شدن به شبهه و خدعه شیطان است، در ایمن شدن از عذاب خدای تعالی، و مطمئن گشتن به امری که موافق هوا و هوس، و ملایم طبع باشد پس هر که را اعتقاد آن باشد که او بر راه خیر است، و آن طریقه ای که دارد طریقه صحیح است، و چنین نباشد، آن شخص مغرور است و اگر فریفته امری شود که به واسطه آن خود را شخصی داند، آن عجب است و اگر چه آن نیز از اقسام غرور است، و لیکن مراد در این مقام از غرور، مغرور شدن است به صحت آن کاری که می کند، و درست بودن آن و چون بیشتر مردم به خود گمان نیک دارند، و افعال و اعمال خود را درست پندارند، و حال اینکه در آن گمان، خطا کارند پس ایشان مغروند مثل کسانی که مال مردم را می گیرند، و به مصرف خیرات و مبرات می رسانند، و مساجد و مدارس بنا می نهند، و پل و رباط می سازند، و چنان پندارند که عمل نیکی کرده اند، و به سعادتی رسیده اند و این، محض غرور و غفلت است و شیطان لعین او را فریب داده است و بدان که منبع هر هلاکتی، و سرچشمه هر شقاوتی، غرور و غفلت است .
و به این سبب، سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خوشا خواب زیرکان، و افطار کردن ایشان، که چگونه مغبون کرده اند بیداری احمقان، و سعی و اجتهاد ایشان را، زیرا حمق، موجب غرور به بیداری و اجتهاد می گردد و هر آینه به قدر ذره ای از عمل صاحب تقوی و یقین، بهتر است از عملی که روی زمین را مملو کرده اند از مغرورین» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «مغرور، در دنیا مسکین است، و در آخرت مغبون و زیانکار، چون عوض کرده است بهتر را به زبونتر و تعجب مکن از خود، که بسا باشد که فریفته شوی به مال و صحت بدن خود و گمانی کنی که باقی خواهی بود و بسا باشد که فریفته شوی به طول عمر خود و اولاد و اصحاب خود و پنداری که به سبب آنها نجات خواهی یافت و گاهی فریفته شوی به آنچه به همه خلق می نمایی، از پشیمانی بر تقصیرات خود در عبادت و شاید خدا از دل تو آنچه را به خلق می نمائی داند و بسا باشد که نفس خود را به تکلف بر عبادت بداری و حال اینکه خدای تعالی اخلاص از تو طلب کند و بسا باشد که افتخار کنی به علم و نسب خود و حال آنکه غافل باشی از آنچه از احوال تو پنهان است بر تو و خدا می داند و بسا باشد که توهم کنی که خدا را می خوانی، و حال آنکه تو غیر خدا را عبادت کنی و بسا باشد که پنداشته باشی که نصیحت خلق می کنی و حال آنکه قصد تو آن باشد که مردم به سوی تو میل نمایند.
و بدان که از ظلمتهای غرور و فریب بیرون نمی روی، مگر به خضوع از برای خدا و بازگشت به سوی او از روی صدق، و دانستن عیوب خود و اگر مغرور شوی و به خود راضی باشی، به هر حال که در آن هستی هیچ احدی از تو شقی تر و عمر ضایع کننده تر نخواهد بود و در روز قیامت حسرت و ندامت خواهی یافت».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اهل فسق و معاصی
طایفه دوم: فرورفتگان به شهوات دنیویه، و غریقان لذات نفسانیه، و اهل فسق و معاصی اند و مغرورین از این طایفه بر چند نوعند:
نوع اول: جماعتی هستند که سبب غرور و فریب ایشان، گمان نقد بودن دنیا و نسیه بودن آخرت شده، و از این غافل گشته اند که اگر چه دنیا نقد و آخرت نسیه است، اما نه چنین است که هر نقدی بهتر از نسیه بوده باشد و اگر چنین بودی چرا هرگاه طبیبی مریض را منع کند از بعضی طعامهای لذیذ، که نهایت رغبت به آنها دارد، و به جهت اینکه مبادا بعد از این، مرضی از برای او هم رسد، ترک طعامهای نقد را می کند، به امید صحت نسیه، و هرگاه شخص امینی ده دینار از او بگیرد، که بعد از یکسال یا دو سال، بیست دینار به او بدهد، دست از ده دینار نقد برمی دارد به طمع بیست دینار نسیه و چرا این قدر خود را به زحمت سفرها و خطر دریاها می اندازد، از جهت راحت بعد از این بلکه اکثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات، از این قبیل است، زیرا مال نقد خود را صرف می کند به امید نسیه بیشتر پس هرگاه یک نقد را توان داد به جهت دوئی نسیه، چگونه دنیای پست را که قدر محسوس در جنب آخرت ندارد، به عوض آن نتوان داد علاوه بر این، جمیع لذات دنیویه را به انواع آفات و کدورات مشوب، وعیش و عشرت آن، به چندین غم و غصه مخلوط است .
محیطش پر کدورت مرکزش دور
هوایش پر عفونت چشمه اش شور
به خلاف لذات اخرویه که از همه آفات دور، و به هیچ وجه به کدورتی ممزوج نیست سلطنتی است بی زوال، و راحتی است بی رنج و ملال.
نوع دوم: کسانی هستند که سبب غرور و غفلت ایشان، گمان این است که لذات دنیا امری است یقینی و لذات اخرویه چیزی است احتمالی، و یقینی از احتمالی بهتر است و عاقل از امر یقینی دست برنمی دارد به امید امر احتمالی و منشا این نیست، مگر کفر ظاهری یا باطنی، که اظهار آن را نمی کند و چنین کسی از زمره کفار محسوب، و دفع این غرور، به تحصیل یقین به امور معاد است به ادله واضحه قطعیه با وجود اینکه همچنین نیست که هر یقینی را بر هر احتمالی توان ترجیح داد و از این جهت است که اگر در سفره، عسلی باشد، که احتمال زهر در آن باشد، البته عاقل از آن اجتناب می کند و لذت یقینی عسل را به ضرر احتمالی زهر ترک می کند بخصوص احتمالی که جمعی کثیر از اهل علم و عقل بر آن گواهی دهند و اکثر منافع دنیویه از زراعات و معاملات، که عقلا مال نقد را صرف آن می کنند، به طمع نفع احتمالی است.
و همچنین، می بینیم که آدمی مال کثیر خرج می کند، که زنی بخواهد به جهت حصول اولاد، و حال اینکه گاه است آن زن عقیم باشد، یا در خود او ناخوشی باشد که عدیم الولد باشد بلکه هر زحمتی که کشیده می شود و هر خرجی که می شود که نفع آن یکسال دیگر مثلا عاید شود محض احتمال است، چون بودن این شخص و حیات او تا یکسال دیگر نیست مگر به محض احتمال پس این مغرور احمق چگونه مال نقد یقینی خود را تلف می کند و از راحت قطعی خود دست برمی دارد به امید نفع و راحت جزئی احتمالی که احدی یقین ندارد که متحقق خواهد شد و لذت کدورت آلوده چند روزه دنیا را مضایقه دارد که دست بردارد به امید لذت جاوید آخرت که به اعتقاد او اگر چه احتمالی باشد و لیکن اعاظم عقلا از انبیا و اولیا و اساطین حکما و عرفا بر وجود آن گواهی داده اند و به این نوع از مغرورین اشاره است آنچه را که خداوند عالم فرموده است که «و غرتهم الحیوه الدنیا» یعنی «از جمله مردمان کسانی هستند که زندگانی دنیا و حیات این عاریت سرا، ایشان را فریفته کرده است».
نوع سوم: طایفه ای هستند که شیطان ایشان را به خدا مغرور نموده، چنان که خدای تعالی فرموده است «و غرکم بالله الغرور» ایشان جماعتی هستند که دنیا فی الجمله به ایشان روی آورده است و بعضی از نعمتهای آن از برای ایشان میسر شده پس نعمتهای خدا را در دنیا از برای خود ملاحظه نمایند و بسیاری از مومنین را مشاهده نمایند که محتاج و فقیر و شکسته و علیل اند آنگاه شیطان در مقام فریب ایشان برمی آید که معلوم است که خدا را نظر لطف و مرحمتی با ما هست که با فقرا نیست و محبتی که با ما دارد با ایشان ندارد و اگر نه چنین بودی چنانکه با ما احسان فرموده است با ایشان نیز کردی و چون لطف و محبت او با ما بیشتر است ظاهر است که در آخرت نیز احسان او با ما بیشتر خواهد بود و مرتبه ما بالاتر خواهد بود و این خیالی است فاسد و توهمی است باطل بلکه در نظر ارباب بصیرت این عین ذلت و پستی و خواری و نگونساری است، زیرا نعمتهای دنیا و لذتهای آن همه موجب هلاکت، و باعث دوری از درگاه رب العزت اند نفس انسانی از آنها هلاک می گردد و از این جهت خدا، دوستان خود را در دنیا از آن پرهیز می فرماید و محافظت می کند.
همچنان که پدر مهربان، فرزند عزیز خود را از حلویات و طعامهای لذیذ پرهیز می دهد و معامله خدا با مومنین و اهل کفر و فسق در دنیا مثل کسی است که دو بنده داشته باشد که یکی را نهایت محبت و دوستی داشته باشد و دیگری در نظر او خوار و پست باشد پس اولی را از لهو و لعب منع می کند و او را در مکتب محبوس می سازد تا علم و ادب بیاموزد و او را در هنگام مرض، دواهای ناگوار می خوراند و طعامهای لذیذ را از او باز می گیرد ولی دومی را به حال خود وا می گذارد تا هر چه دلخواه او است چنان کند و شب و روز خود را به بازی صرف کند پس اگر این بنده چنین داند که مولای او، او را دوست تر دارد بسی نادان و احمق خواهد بود.
و از این سبب بود که اکابر دین، هر وقت که دنیا به ایشان رو می کرد محزون می گشتند و می گفتند نمی دانیم چه گناهی از ما سر زده و چون فقر، به ایشان رو می آورد می گفتند مرحبا به شعار نیکان و پسندیدگان و اما اهل غفلت و غرور، از این غافلند و چنان پندارند که اقبال دنیا کرامتی است از خدا، و ادبار آن ذلت و پستی است، و از حقیقت امر غافل گشته اند و دیده بصیرت ایشان پوشیده شده تا زحمت را رحمت، و ذلت را عزت دانسته اند.
خاردان آن را که خرما دیده ای
ای که بس نان کور و بس نادیده ای
تخته بند است آنکه تختش خوانده ای
صدر پنداری و بر در مانده ای
و خدا از احوال ایشان خبر داده و می فرماید: «فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن» خلاصه معنی آنکه «اما انسان چون پروردگار او امتحان کند او را، و نعمتی به او دهد، از راه جهل و نادانی می گوید خدا به من اکرام کرده است و چون امتحان او کند، و روزی او را تنگ گیرد، گوید خدا مرا خوار خواسته است» و کسی به این غرور مبتلا باشد، باید اندکی تأمل کند، و دیده بصیرت بگشاید، و به احوال زمره باریافتگان بارگاه کبریا از طایفه انبیا و أولیا نظر کند و ببیند که:
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و چگونه در دنیا به بلاها و محنتها گرفتار گشته اند، و ایام خود را به رنج و عنا گذرانیده اند.
تلخ گرداند ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
خلق را با تو بسی بدخو کند
تا تو را ناچار رو آن سو کند
و گذران راندگان درگاه عزت را، چون قارون و فرعون و شداد و غیر ایشان از کفار و پادشاهان جبار را ملاحظه نماید و آیات کتاب کریم را بخواند و در آنها تأمل کند و ببیند که می فرماید:
«أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون» یعنی «آیا گمان می کنند که آنچه را امداد کرده ایم، ایشان را به آن از اموال و اولاد، خیراتی است که از برای ایشان پیش فرستاده ایم، نه چنین است بلکه ایشان نمی فهمند» و می فرماید «ففتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغته» یعنی «پس گشودیم بر ایشان درهای هر نعمتی را، تا چونکه شاد و فرحناک شدند به آنچه به ایشان عطا شده است ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم» و می فرماید «انما نملی لهم لیزدادوا اثم ا» یعنی «این است و جز این نیست که بر ایشان می نماییم از نعمتهای دنیا تا غافل گردند، و گناه را زیاد کنند».
نوع چهارم: کسانی هستند که شیطان فریب ایشان را داده، اینکه خدای ارحم الراحمین است و گناهان عاصیان در جنب دریاهای رحمت او قدری ندارد و ناامیدی از کرم او مذموم، و رجای به رحمت او محمود است، ابلیس ایشان را به این خدعه فریفته، مرتکب انواع معاصی و ظلم می گرداند و غافل می شوند از اینکه مقتضای کرم و حکمت چیست و معنی رجای محمود کدام است و نمی دانند که آنچه ایشان دارند رجا نیست بلکه حمق است.
همچنان سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که «احمق کسی است که نفس او پیروی هوا و هوس نماید، و متابعت خواهشهای خود کند، و با وجود این، آرزو از خدا داشته باشد» رجا از عمل منفک نمی گردد، زیرا کسی که به چیزی امید داشته باشد، در طلب آن بر می آید.
و همچنان که کسی در دنیا زن نگیرد و امید اولاد داشته باشد احمق است، همچنین، کسی که امید رحمت از خدا داشته باشد، و عمل نکند احمق خواهد بود.
و اما اعتماد به کرم خدای با وجود ارتکاب انواع معاصی و ملاهی، پس باید تأمل نمود، که خدا اگر چه کریم است، اما صادق القول نیز هست و دروغ و فریب را در ساحت کبریای او راه نیست و در جمیع کتب خود، گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است: «و من یعمل مثقال ذره شرا یره» یعنی «هر که به قدر ذره ای بدی کند، جزای آن را خواهد دید» و دیگر فرموده است «و ان لیس للانسان الا ما سعی» یعنی «هیچ چیز از برای انسان نیست، مگر آنچه را در حق آن کرده است» و می فرماید «کل نفس بما کسبت رهینه» یعنی «هر نفسی در گرو عملی است که اندوخته است» پس، ای جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها کاذب می دانی، پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد می کنی؟ و اگر او را صادق می دانی، چگونه با وجود اصرار بر معاصی، امید آمرزش داری؟ ای بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصی، قومی بی شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذب ساخته، و خلقی را به طوفان غرق کرد و جماعتی را به صاعقه، هلاک ساخت آتش بر طایفه ای بارانید، و شهر گروهی را سرنگون ساخت شمشیر به دست حبیب خود داد، که رحمه للعالمین بود، تا خلقی بی شمار را از دم تیغ آبدار گذرانید و زن و اطفال ایشان را به اسیری داد آیا نسبت به آنها کریم نبود؟ و همچنین بعضی معاصی را کشتن مقرر فرموده پس معلوم می شود که عذاب به واسطه معصیت، با کرم منافاتی ندارد و کرم جایی دارد و عدل، مکانی و قهر، موضعی.
ای جاهل سری به جیب تفکر فرو بر و ببین آنکه تو را به کرم خود وعده داده، و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده، یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزی به تو داده و فرموده است: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی «هر که خدا را وکیل خود کند، او را کافی است» اگر گویی تخصیص به آخرت دارد، خود دانی که دورغ می گویی، بلکه کافری و اگر، شامل دنیا و آخرت است، چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمی گیری؟ و به قدر قوه خود سعی در خصوص آن می کنی؟ کو آن کرم و رحمتی که شیطان تو را مغرور ساخته؟ ای مغرور ستمکار چگونه کرم اقتضا می کند که ظالم قوی پنجه بر بندگان ضعیف خدا ظلم کند و اموال ایشان را به ستم بستاند و دل ایشان را برنجاند و به فحش و دشنام، ایشان را ایذا کند، یا خون ایشان را بریزد غرض و ناموس ایشان را بر باد دهد و دود از نهاد ایشان برآورد و ایشان دسترسی به جایی نداشته باشند و با وجود این، خداوند عادل، انتقام مظلوم را از ظالم نکشد، و دل مظلوم را شاد نگرداند.
نوع پنجم: جمعی هستند که فریب شیطان، بعضی نامشروعات را عبادت خدا پنداشته اند، و آنها را به جا می آورند و به واسطه آنها توقع آمرزش دارند بلکه خود را آمرزیده می دانند.
و این نوع را مثال بسیار است، مثل اینکه بعضی از ظلمه به ظلم و ستم، مال مردم را می گیرند، و آن را به فقرا می دهند یا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا می کنند و از این قبیل است که بعضی از اهل علم در مجامع و محافل، تکلیف به شخص صاحب آبرویی می کنند، که مبلغی به فقیری یا به جهت بنای خیر بدهد، و نمی دانند از وجوه واجبه چیزی بر ذمه او هست یا نه و آن بیچاره از رد او خجالت می کشد بلکه بسا باشد که می ترسد و مثل اینکه بعضی از تعزیه خوانان که در تعزیه حضرت امام حسین علیه السلام غنا می کنند و احادیث دروغ جعل می نمایند و مثل آنچه بعضی از عوام الناس در تعزیه سید الشهداء علیه السلام مرتکب می گردند، که موضعی را زینت می کنند، و مانند اهل کوفه و شام آنجا را آئین می بندند بلکه بعضی از اهل ظلم، زینت آنها را از مال فقرا و رعایا می گیرند و جمعی در دهه اول محرم، مجلسها و محفلها آراسته می کنند و مشعلها و فانوسها و صورتها نصب می نمایند و به این وسیله اسرافهای بسیاری می کنند و زنان را با مردان در یک مجمع حاضر می سازند و پسری را با مردی بر بالای منبر می کنند، تا به نغمات غنای حرام چند کلمه بخواند و بسا باشد که مردان را لباس زنان می پوشانند، و تشبیهات در می آورند و طبل و کوس و نقاره می کوبند و این هنگامه را تعزیه امام حسین علیه السلام می نامند و از چنین اعمال قبیحه رکیکه توقع اجر و ثواب دارند غافل از اینکه تعزیه، امری است مستحب، و به این واسطه نامشروعات متعدده تحقق می یابد، و با وجود آنکه این امر، بازیچه و لهو و لعب است، نه تعزیه و مصیبت.
نوع ششم: قومی هستند که معاصی بسیار از ایشان سر می زند و طاعت بی شمار از ایشان فوت می گردد و لیکن همه آنها را فراموش می نمایند و یک طاعتی که از ایشان به عمل آمد، آن را حفظ می کنند، و به واسطه آن، منت بر خدا می گذارند و خود را آمرزیده مطلق می دانند مثل اینکه در همه عمر، یک دفعه حج می کنند، یا به یکی از مشاهد مشرفه می روند یا مسجدی می سازند، یا رباطی بر پا می کنند و حال آنکه هیچ یک از عبادات دیگر ایشان به نحو مقرر در شریعت نیست یا اجتناب از مال مردم نمی کنند یا در ادای زکات و خمس خود تقصیر می کنند یا از ایذا و عیب مسلمین احتراز نمی نمایند و همه اینها را فراموش می نمایند و آن یک عمل، همیشه در مد نظر ایشان است و چنان با خود خیال می کنند که چگونه خدا مرا عذاب می کند و حال اینکه حج کرده ام، یا مسجد بنا کرده ام، یا رباط بر پا کرده ام، یا روزی چقدر قرآن خوانده ام و امثال اینها و چنین شخصی، باید در صدد محاسبه اعمال خود باشد و همه اعمال خود را با یکدیگر موازنه کند و خیر و شر آنها را ملاحظه نماید، تا ببیند کدام افزونتر، و کدام کفه ترازوی اعمالش سنگین تر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غرور اهل علم
طایفه سوم: از اهل غرور و غفلت، اهل علم اند و مغرورین این طایفه بسیارند آری:
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت و لباس درد نوشان
و از جمله مغرورین ایشان، فرقه ای هستند که اکثر عمر خود را صرف علم کلام و مجادلات نموده، و اکثر اوقات خود را صرف تعلیم آداب مناظره رسانیده، در ایراد شکوک و شبهات، تألیفات ساخته و پرداخته، نه در عقاید دینیه از مرتبه پست ترین عوام تجاوز نموده، و نه یک مذهبی را پا برجا کرده گاهی به این رأی میل کند، و زمانی آن قول را اختیار می کند و عقاید او مانند ریسمانی که در مقابل باد آویخته باشد، گاهی به چپ میل کند گاهی به راست از اکثر علوم آگاه، ولیکن در معرفت خدا گمراه اند.
خداوند علم و خداوند رأی
شناسای هر چیز غیر از خدای
و با وجود این، چنان پندارند که هیچ کس چون او خدا را نشناخته، و به صفات او دانا نشده و فکر کردن در شبهات جدلیه کلامیه را افضل طاعات داند و به آن توقع ثواب دارد و به این خیال فاسد، مغرور، و فریفته شیطان شده و از علوم دینیه، که منشأ سعادات دنیویه و اخرویه اند، باز می ماند و به طاعات و عبادات و تهذیب اخلاق نمی پردازند و غافل از این شده است که این شکوک و شبهات را مدخلیتی در تصحیح عقاید نیست و از این جهت عقاید بسیاری از عوام الناس از این شخص محکم تر است.
بلی: فایده بعضی از مسائل این علم آن است که اگر ملحدی یا صاحب بدعتی در مقام تخریب دین برآید، و دفع وی به قهر و غلبه میسر نباشد، صاحب علم و جدل، تشکیکات او را به قواعد علم مناظره دفع نماید و در بسیاری از اعصار، به خصوص در این ازمنه، فایده و اثری بر آن مترتب نمی گردد، زیرا مبتدعی که دفع او موقوف به این علم باشد نادر است و حصول بدعت و شبهه از برای کسانی که در این علم فرو رفته اند، بیشتر است .
و فرقه ای دیگر هستند که کمال را منحصر در عبارت فهمی می دانند و روزگار عزیز خود را صرف فهمیدن مطالب غیر، که صحت آنها معلوم نیست می کنند بلکه گاه است از برای عبارتی وجوه بسیار، و احتمالات بی شمار پیدا می کنند و مدتهای مدید از عمر را به دانستن احتمالات عبارت مخالف مذهبی، ی فاسقی در مسأله ای که نه به کار دنیا می آید، و نه به کار آخرت ضایع می کنند و این عمل لغو را کمال و دانش می دانند و از تحصیل معارف باز می مانند.
و طایفه ای دیگر اوقات خود را مصروف بر تعلم صرف و نحو و معانی و بیان و شعر و منطق می نمایند و روزگار خود را در دقایق آنها به انجام می رسانند به گمان آنکه علم شریعت و حکمت بر آنها موقوف است و غافلند از اینکه علمی که موقوف علیه علمی دیگر است، باید به قدر ضرورت در آن اکتفا نمود علاوه بر این، آن هم وقتی فایده ای دارد که از آنچه مقصود است به کار برده شود، نه اینکه تمام عمر را صرف همان مقدمه کرد و از مقصود اصلی باز ماند.
و گروهی دیگر هستند که مشغول علم شریعت می شوند، و لیکن بر فن معاملات، از علم فقه اقتصار می کنند و فروع نادره و فروض شاذه در آن را تتبع می کنند و از علم عبادات و اخلاق، و اشتغال به طاعات دور می افتند.
و فرقه دیگر بر فن معاملات و عبادات هر دو سعی می کنند، و لیکن از قدر ضرورت از آنها تجاوز می کنند و در مسائل غیر مهمه، و فروع غیر متحققه، اوقات را صرف می کنند، و به مطالب غیر مفیده می پردازند و از آنچه مقصود از علم شریعت است، که تهذیب اخلاق باشد باز می مانند.
صد هزاران فضل دانی از علوم
جان خود را می ندانی ای ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
نیک می دانی یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا وین ناروا دانی و لیک
ناروایی یا روایی بین تو نیک
قیمت هر کاله می دانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقی است
سعدها و نحسها دانسته ای
ننگری سعدی تو یا ناشسته ای
در گشاد عقدها گشتی تو پیر
عقده چندی دگر بگشاده گیر
عمر در محمول و در موضوع رفت
بی بصیرت عمر در مسموع رفت
جان جمله علمها این است این
که بدانی من کیم در یوم دین
از اصولینت اصول خویش به
که بدانی اصل خود ای مرد مه
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زان گزیر
و قومی دیگر در همه علوم شرعیه جد و جهد می نمایند، و به دقایق آنها می رسند و شب و روز در مسائل آنها تعمق می کنند و علاوه بر آن، مواظبت بر طاعات ظاهریه می نمایند و لیکن صفات نفسانیه خود را مهمل گذارده و از فکر آفات نفس خود غافل شده اند گاه باشد که متوجه اصلاح اخلاق خود نیز شده اند و مهلکات ردیه واضحه را دفع نموده و لیکن در زوایای نفس او دقایق مکر شیطان و تلبیس او مخفی است، و او از آنها غافل افتاده و جمیع این طوایف هرگاه عمل خود را صحیح، و خود را بر جاده خیر و سعادت دانند، مغرور و غافل اند، چون بعضی از ایشان علم مهم را ترک کرده و به آنچه فایده چندان ندارد پرداخته اند، مثل کسی که مرض مخصوصی داشته باشد که منجر به هلاکت او شود و او محتاج به آموختن دوایی باشد آن را ترک نموده و دوای مرضی دیگر را که معالجه به آن، ضد مرض او باشد بیاموزد.
و بعضی دیگر اگرچه تحصیل علمی که لازم است کرده است، و لیکن فایده آن را که عمل باشد ترک نموده، مثل مریضی که دوای مرض خود را بیاموزد و کتب معالجات را بخواند و بیماران دیگر را تعلیم کند، و لیکن مداوای خود را نکند و از این طوائف طایفه ای هستند که نفسهای ایشان به اخلاق ناپسند آکنده، و صفات ملهکه رذیله در آنها مجتمع گشته و لیکن غررو و غفلت ایشان را به جایی رسانیده که گمان می کنند شأن ایشان بالاتر است از آنکه صفت بدی در آنها ظاهر باشد و اخلاق رذیله را منحصر در عوام الناس می دانند و چون، آثار کبر و حب ریاست و برتری وشهرت در یکی از ایشان ظاهر گردد تصور کند که این تکبر نیست بلکه غرض، عزت دین و اظهار شرف علم است و چون علامت حسد در او پیدا شود، زبانش به غیبت امثال و اقران جاری گردد و به واسطه طعنی که بر او زده باشند یا او را رد نموده باشند یا مزاحم او شده باشند، پندارند این از راه غضب در دین و بغض فی الله است و حال آنکه اگر طعن بر دیگری از اهل علم زنند، یا بر او رد نمایند، و او را از منصب خود دفع کنند، این مغرور، مطلقا غضبناک نمی گردد، بلکه بسا باشد که شاد شود و اگر غضب او از برای دین بودی، نه از راه حسد و عداوت در رد و مزاحمت غضب او بر خود و دیگران یکسان بودی، و چون علامات ریا در او یافت می شود، گوید غرض از اظهار علم و عمل اقتدا کردن مردمان است به من تا هدایت یابند و تأمل نمی کند در اینکه اگر غرض از اظهار اعمال و احوال خود، ریا و خودنمایی نیست، بلکه اقتدای دیگران است، چرا به اقتدای ایشان به دیگری مسرور نمی شود؟ و اگر غرض، اصلاح مردم باشد، باید به هر نوع که به اصلاح می آیند مسرور شود و چون به مجالس ظلمه داخل شود و مدح و ثنای ایشان کند، و تواضع و فروتنی از برای ایشان نماید، و ملاحظه این کند که مدح و تواضع ظالم حرام است، شیطان فریب او دهد که اینها در هنگامی حرام است که به جهت طمع در مال ظالم مرتکب اینها شود اما غرض تو از آمد و شد با اهل ظلم، و مدح و تواضع، دفع ضرر از بندگان خداست و خدا بر باطن او مطلع است، که چنین نیست و اگر مرتبه یکی از امثال و اقران او در پیش آن ظالم بالاتر از او شود، و شفاعت او را در حق بندگان خدا قبول نماید، به نحوی که احتیاج به آمد و شد این شخص نباشد، بر او گران آید بلکه، اگر تواند که بدگویی او را در پیش آن ظالم کند، تا او را از آن مرتبه بیندازد، خودداری ننمایند.
و غفلت و غرور بعضی از این طایفه به جایی می رسد، که مالهای حرام اهل ظلم را می گیرند، به فریب آنکه مال مجهول المالک است و می گویند بر امثال من از پیشوای مسلمین جایز و لازم است که آن را اخذ کرده به قدر حاجت خود را مصرف نماید و تتمه را به فقرا تصدق کند و به این فریب، پیوسته مال حرام ایشان را می گیرد، و به اسرافهای خود خرج می کند، و دیناری به فقیر نمی رساند و بسی باشد که این مغرور، بر خوان ظلمه حاضر گردد، و از طعامهای ایشان می خورد و چون گویند که لایق مثل تو نیست خوردن این طعامها گوید بر من واجب است، زیرا این مال، مجهول المالک است و بر من به قدر قوه سعی در اخذ آن و رسانیدن به فقرا لازم است و خوردن من هم از آن، نوعی از اخذ است پس، از آن می خورم و قیمت آن را تصدق می کنم و خدا می داند که هیچ از قیمت آن را به احدی نمی دهد و این را می گوید که اعتقاد مردم عوام در حق او سست نشود و حال آنکه بر فرض تصدق کردن، از این غافل می شود که خوردن او باعث جرأت دیگران، و رواج امر ظالم می گردد.
و بسیاری هستند که مضایقه از این ندارند که در پنهان، از مال حرام ظالم بگیرند، و طعام ایشان را بخورند و لیکن اگر بدانند که یکی از مسطلعین عوام، مطلع می شوند، نهایت ابا و استنکاف از گرفتن آن می کند و بسا باشد که شوق حضور خدمت سلاطین، و آمد و شد خانه حکام و امرا در دل او جای گیر باشد، و لیکن در ظاهر از آن کناره کند تا اعتقاد عوام در حق او قوی گردد و با وجود اینها، چنان تصور کند که این دوری و اجتناب، از راه تقوی و ورع است.
و گاه باشد که بعضی از این طایفه، پیش نمازی جماعتی کند و چنان داند که عمل او باعث ترویج دین، و اقامه شعار اسلام، و غرض او برپای داشتن سنت سنیه سید المرسلین است و با وجود این، اگر دیگری از او اعلم و اصلح باشد و در آن مسجد به امامت پردازد، یا بعضی از مریدان او از او تخلف کنند، و به دیگری اقتدا نمایند، قیامتی از برای او برپا می شود، خواب شب و آرام روز از آن بیچاره منقطع می گردد و با خاطری پریشان و دلی ویران، شبی به روز و روزی به شب می رساند و اینها همه علامت آن است که غرض این احمق از امامت، نیست مگر حب جاه و ریاست و بعضی دیگر امامت و پیش نمازی را شغل و وسیله امر معاش و زندگانی خود قرار داده اند، و با وجود این، چنین می دانند که مشغول امر خیر هستند.
ای کبک خوش خرام که خوش میروی بناز
غره مشوه که گربه عابد نماز کرد
و ظاهر آن است که در امثال این زمان، امامی که قصد او محض تقرب به خدا و اقامه شعار اسلام باشد، بسیار کم است و علامت چنین شخصی آن است که هر وقت نیت قربت و قصد ثواب در مسجد رفتن و امامت داشته باشد می رود، و چون از این قصد خالی باشد ترک می کند و تنها نماز می کند و هر که صلاحیت امامت داشته باشد، از امامت در مسجد خود ایشان مضایقه نمی کند، بلکه به او اقتدا می کند و چنین شخصی اقتدا کردن مردم به او و نکردن در نزد او علی السویه است و کثرت و قلت در نزد او مطلقا تفاوتی نمی کند و حال او در وقت انفراد، با حال او در وقت امامت، از برای جماعتی بی شمار یکسان است.
و فرقه ای دیگر هستند که پای بر مسند حکومت شرع نهاده و خود را مفتی یا قاضی یا صدر یا شیخ الاسلام نامیده، فرمان پادشاه ظالمی را مستمسک حکم إلهی نموده، و از شرایط حکم و فتوی بی خبر، و از اوصاف حکم شرعی در ایشان اثری نیست مال و عرض مسلمانان از ایشان در فریاد و احکام شریعت سید المرسلین بر باد است عادلترین شهودشان رشوه حرام، و مداخل حلالشان مال بیوه زنان و ایتام.
مفتی بخورد مال یتیمان شهر و باز
بیچاره ناله از کمی اشتها کند
و بالجمله اصناف مغرورین اهل علم، به خصوص در امثال این اعصار بسیار است و کسی که تأمل کند می داند که تلبیس و تدلیس و افعال ذمیمه و صفات رذیله بعضی از ایشان به جایی منتهی شده که وجود ایشان ضرر اسلام و مسلمین، و موجب خرابی دین مبین، و مردن ایشان نفع ایمان، و برطرف شدنشان باعث استقامت امر مومنان است، زیرا ایشان دجال دین و علمدار لشکر شیاطین اند.
عیسی بن مریم علیه السلام عالم بد را مثال زده است به سنگی که بر ممر آبی افتاده، نه خود آب می خورد و نه می گذارد که آب، به زرع بندگان خدا برسد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غرور و اعظان
طایفه چهارم: واعظانند و اهل غرور و غفلت ایشان نیز بسیار است بعضی از اینها از احوال نفس و صفات آن، و از خوف و رجا و توکل و رضا و صبر و شکر و غیره سخن می گوید، و چنان می پندارد که با گفتن اینها و خواندن خلق با اینها، خود نیز متصف به آنها می گردد، و حال آنکه در آن صفات از پایه ادنای عامی ترقی ننموده است.
بر همه درس توکل می کند
در هوا او پشه را رگ می زند
و چنان گمان می کند که غرض او از وعظ، اصلاح مردم است، نه امر دیگر و حال آنکه اگر واعظی دیگر یافت شود که از برای اصلاح خلق بهتر باشد، و مردم رو به او آورند، این بیچاره از غصه و حسد نزدیک به مردن می رسد و اگر یکی مدح و ثنای آن واعظ دیگر را کند، این با آن مدح کننده دشمن می گردد.
و گروهی دیگر خود را مشغول قصه خوانی و نقالی ساخته، و شطح و طاماتی چند پرداخته، و در کلمات، سجع و قافیه به هم انداخته، سعی در تحصیل قصه های غریبه و احادیث عجیبه می نمایند و طالب آنند که مستمعان، صداها به گریه بلند کنند، و صیحه ها بکشند، و بر سر و صورت خود بزنند و از شنیدن کلمات او حرکات شوقیه نمایند و از انواع این امور لذت می برند و بسا باشد که احادیث کاذبه جعل کنند و قصه های دروغ بر هم بافند از برای رقت عوام و شوق و میل ایشان و شکی نیست که امثال این اشخاص، شیاطین انس اند و خود گمراهند و مردمان را نیز گمراه می کنند و سزاوار وعظ و ارشاد نیست، مگر کسی که قصد او بجز هدایت مردم نباشد و طمع او از خلق بالکلیه منقطع شده باشد و مدح و ذم در نظر او یکسان باشد نه از مذمت ایشان مضایقه داشته باشد بعد از آنکه در نزد خدا ممدوح باشد و نه به مدح ایشان شاد شود، و اگر چه حال خود را نزد خدا نداند و چنانچه واعظی دیگر پیدا شود که در ارشاد مردم و هدایت ایشان معین و مددکار او باشد، نهایت فرح و سرور از برای او حاصل گردد و با نظر حقارت و پستی به هیچ یک از بندگان خدا ننگرد بلکه احتمال دهد که هر کس از او بهتر باشد، زیرا به وطن هر کس و خاتمه امور، خدا داناتر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اهل تصوف، و درویشان
طایفه ششم: اهل تصوف و درویشان و فریفتگان اند و مغرورین ایشان، از هر طایفه ای بیشتر است جمعی از آنها صاحبان بوق و شاخند، که آنها را قلندران خوانند، که نه معنی تصوف را فهمیده اند، و نه هر را از بر شناخته اند و نه از راه و رسم دین، ایشان را اثری، و نه از خدا و پیغمبر، آنها را خبری است روزگار خود را به گدایی و سوال از مردم صرف نموده، و نام درویشی و ترک دنیا را بر خود بسته اند و این طایفه، اراذل ناس، و پست ترین طوایف عالم اند.
و گروهی دیگر خود را به هیئت صوفیان آراسته، و لباس در بر کرده، و گفتار ایشان را فراگرفته، و بعضی از کردارهای ایشان را بر خود بسته اند و سر به گریبان می کشند و آواز خود را نازک می سازند و نفسهای بزرگ سر می دهند و حرکت عرضی و طولی می نمایند و گاهی سری می جنبانند و زمانی دست بر دست می زنند و بسا باشد که از این تجاوز کرده به رقص می آیند و شهیق و نهیق می کشند و ذکرها اختراع می کنند و شعرها برهم می بندند، و غیر اینها از حرکات قبیحه را مرتکب می شوند تا بندگان خدا را صید کنند و حال ایشان چنین است که گفته اند:
که زنهار از این صوفیان خموش
پلنگان درنده صوف پوش
که چون گربه زانو به دل برنهند
اگر صید افتد چون سگ برجهند
و گاه باشد که کلامی از توحید حق، یا شعری که متضمن عشق و محبت باشد بشنوند، و خود را بر زمین اندازند و کف بر لب آورند، و معذلک از حقیقت توحید و عشق و سر محبت، ایشان را مطلقا اطلاعی نیست آری:
چه خبر دارد از حقیقت عشق
پای بند هوای نفسانی
و چنان پندارند که با این حرکات، تارک دنیا و درویش می شوند و به درجات اهل توحید و عرفان ترقی می کنند و داخل زمره زهاد و دوستان خدا می گردند زنهار، زنهار:
درویش او را نام نی
ور چاشت باشد شام نی
و ندر دلش آرام نی
وز مهر بر جانش رقم
و گروه دیگر دست از شریعت برداشته و اساس دین و ملت را نابود انگاشته، و احکام خدا را پشت پا زده و مباحی مذهب گشته اند، نه حرام می دانند و نه حلال از هیچ مالی اجتناب نمی کنند، و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر می گردند.
صوفئی گشته به پیش این لئام
الخیاطه و اللواطه والسلام
و بسا باشد که گویند: «المال مال الله و الخلق عیال الله» و گاهی گویند که خدا از عبادت ما بی نیاز است، پس چرا خود را به عبث رنجه داریم و زمانی گویند که خانه دل را باید عمارت کرد و اعمال ظاهریه را چه اعتبار و دلهای ما واله و حیران محبت خداست و در انواع معاصی و شهوات فرو می روند و می گویند که نفس ما به مرتبه ای رسیده است، که امثال این اعمال، ما را از راه خدا باز می دارد، و عوام الناس و ضعفاء النفوس محتاج عبادت و طاعتند و این گمراهان ملحد، مرتبه خود را از مرتبه پیغمبران و اوصیا بالاتر می دانند، زیرا ایشان می فرمودند که امور مباحه دنیویه، ما را از یاد خدا باز نمی دارد، چه جای گناهان و معصیت بلکه گاه بود که به واسطه ترک اولائی که از ایشان سر می زد، سالهای بسیار بر خود می گریستند.
و شک نیست که این طایفه، بی دین ترین طوایف، و معلون ترین ایشانند و بر مومنین احتراز از ایشان لازم، بلکه قلع و قمع ایشان متحتم است.
و بعضی دیگر از صوفیان کسانی هستند که ادعای معرفت و یقین، و وصول به درجات مقربین می نمایند و دعوای مشاهده جمال معبود، و مجاورت از مقام محمود، و وصول به مرتبه شهود می کنند شطح و طاماتی چند ساخته و ترهاتی چند پرداخته اند، و فقها و محدثین و ورثه احکا سید المرسلین را به چشم حقارت نظر می کنند و طعن به ایشان می زنند و از برای خود کرامت ثابت می کنند و اموری چند به خود نسبت می دهند، که هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری ادعای آن را نکرده و حال آنکه ایشان را نه مرتبه ای است از علم، و نه پایه ای است از عمل هیچ ندانسته اند به غیر از کلماتی چند که آنها را دام خود قرار داده و جمعی از اهل دنیا را به دام خود کشیده و دین ایشان را بر باد می دهند، و مال ایشان را می خورند این طایفه، در نزد خدا از فجار و منافقین، و در نزد ارباب بصیرت و یقین، از احمقان و جاهلان اند و از آنچه ادعا می نمایند بی خبر، و از درگاه خدا از همه کس دورترند.
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد
زهر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق
گل ز مرغان چمن باید شنید از عندلیب
و اما جماعتی دیگر هستند که ایشان را ملامیه می نامند، که اعمال قبیح را مرتکب می گردند، و افعال شنیعه را به جا می آورند و چنان پندارند که این موجب رفع اخلاق ذمیمه، و کسر هوا و هوس نفس خبیثه است و حال اینکه خود این افعال، در شریعت مقدسه مذموم، و مرتکب آنها معاتب و ملوم است.
و گروهی دیگر که فی الجمله از اینها بهترند، کسانی هستند که مخالفت نفس را پیشنهاد خود کرده اند، و به ریاضت و مجاهده نفس مشغول شده اند، تا اینکه بعضی از منازل راه دین را پیموده اند و به بعضی از مقامات رسیده اند، اما هنوز در راهند، و همه منازل را قطع نکرده اند، و از سلوک فارغ نشده اند، و لیکن به همین قدر فریفته می شوند، و چنان پندارند که همه مقامات را طی کرده، به خدا رسیده اند و حال اینکه هنوز در مبادی سیر، و اوایل منازلند، زیرا میان بنده و خدا هفتاد حجاب از نور است، که سالک راه به هر حجابی از این حجابها که رسید، گمان می کند که به خدا رسیده است .
همچنان که بعضی از حکایات خلیل الرحمن را به این حمل نموده، و گفته اند که آنچه حق سبحانه از حضرت ابراهیم علیه السلام حکایت کرده، که اول ستاره را دید و گفت: این پروردگار من است و بعد از آن منتقل به ماه شد و بعد از آن به خورشید، و مراد ستاره و ماه و خورشید نیست بلکه مراد از آنها انواری است که پرده های جمال مطلق و حجابهای حضرت حق اند و سالک راه در میان منزل لامحاله به آنها برمی خورد و از شدت تلألو و لمعان هر مرتبه نسبت به ما قبل به هر مرتبه ای که رسید چنان تصور می کند که به مرتبه وصول رسیده و هر مرتبه فوقی اعظم از ما تحت آن است لهذا اول مراتب که حضرت إبراهیم علیه السلام ابتدا به آن رسید تشبیه به ستاره شده، و بعد از آن به ماه، و مرتبه بعد از آن به خورشید و حضرت خلیل در حین سیر ملکوتی، چون در ترقی و کشف حجب بود از نوری به نور اعظم می رسید و در بدو وصول به هر مرتبه، چنان تصور می نمود که به مرتبه وصول به حق رسیده و ندای بشارت افزای «هذا ربی» برمی کشید و چون از این مرتبه ترقی می نمود نقصان آن را می دید اعتراف به پستی آن می کرد و مرتبه فوق آن را به بزرگی می ستود و چون یافت که همه مراتبی که به آنها رسیده مرتبه نقصان و از مرتبه جمال ازل بسی دورند، زبان عجز و نیازمندی را گشاده گفت: «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا» پس بسیار می شود که سالک، در میان راه، به بعضی از حجب می رسد و گمان وصول می کند و به مشاهده درخشندگی و نور آن حجاب، خرسند می گردد غافل از اینکه هنوز او در پس پرده دوری، حیران، و در بیابان مهجوری، سرگردان است.
برافکن پرده تا معلوم گردد
که یاران دیگری را می پرستند
و اولین حجابی که در میان حق و بنده است خانه دل است که آن نیز از جمله عوالم حق، و نوری از انوار جمال جمیل مطلق است و پردهای است از پرده های چهره شاهد ازل، و لمعه ای است از لمعات أنوار حی لم یزل و چون آن خانه را از خس و خار هواهای نفسانیه پاک سازی، و آن خلوت سرا را از غیر یاد حق پردازی و زنگ کدورات عالم طبیعت را از آن زدایی، و در آن را به روی اغیار نابکار بندی، و آینه وار مقابل عالم انوار بداری، جمال مقدس در آن تجلی می افکند و گشادگی و انشراح در آن حاصل می گردد، به حدی که احاطه بر جمیع عالم کند و صورت کل در آن جلوه نماید بلی:
راز کونین به می خواره شود زان روشن
که فتاده است به جام از رخ ساقی پرتو
و در این هنگام نورانیت و تلألو آن در نهایت شدت می شود و چون پیش از این حالت، محجوب و تاریک بود و به واسطه اشراق نور حق و تجلی لمعات جمال مطلق روشن و نورانی شد و پرده از جمال دل آرای دل نیز برداشته شد، بسا باشد که صاحب دل ملتفت دل گردد و جمال او را به حدی بیند که عقل او حیران شده مدهوش گردد و در این وحشت چنان تصور کند که به نهایت مرتبه وصول رسیده پس اگر از این مرتبه ترقی نکند و پا از عالم دل بیرون ننهد بسا باشد فریفته گردد و در همانجا بماند و امر او به هلاکت انجامد و چنین کسی به کوچک ترین ستاره از عالم انوار لاهوت، فریب خورده و هنوز به ماه آن عالم نرسیده چه جای خورشید یا بالاتر از آن و اینجا مقام غرور و فریب است و انواع فریب در راه سلوک بی حد است و اکثر کسانی که خود را عارف نام نهاده و به لباس عارفین ملبس گشته اند از همه این مقامات بی خبر و در دعوایی که می نمایند کاذب و دروغ زنند و از عرفان، همین الفاظی چند فراگرفته و راه و رسمی آموخته اند و چنان پندارند که به محض این مرتبه، به مرتبه اهل معرفت می رسند هیهات، هیهات:
نه سلطان خریدار هر بنده ای است
نه در زیر هر ژنده ای زنده ای است
رسیدن به درجه هر کسی موقوف است به اینکه باطن خود را شبیه به آن سازی و به اخلاق نفسانیه او متخلق گردی نه همین خود را در ظاهر به لباس او آرایی و با او دعوی برابری نمایی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت توبه
بدان که توبه از معاصی، سرمایه سالکین و اول مقامات دین است مشرق و نور قرب پروردگار عالمیان، و کلید استقامت در راه دین و ایمان است موجب محبت حضرت باری، و سبب نجات و رستگاری است.
خدای تعالی می فرماید: «ان الله یحب التوابین» یعنی «به درستی که خدا توبه کنندگان را دوست می دارد» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «توبه کننده، دوست خدا است و توبه کننده از گناه، مانند کسی است که هیچ گناهی از برای او نباشد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «خداوند تبارک و تعالی خوشحال تر می شود به توبه بنده خود از مردی که در شب تار در بیابان مرکب و توشه خود را گم کرده باشد و ناگاه آن را بیابد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «بدرستی که خدای تعالی دوست دارد از بندگان پرگناه خود، توبه را» و فرمود که «چون بنده، توبه نصوح و خالص کند خدا دوست می دارد آن را پس می پوشاند آن گناه را از او شخصی عرض کرد که چگونه می پوشاند؟ فرمود: آن گناه را از یاد دو ملکی که می نویسند می برد و وحی می نماید به اعضا و جوارح او و به زمین که آن گناه را در آن کرده که بپوشانید بر او گناهان او را و هیچ چیز یافت نمی شود که گواهی دهد بر او به هیچ گناهی» و فرمود که «خدای تعالی سه چیز از برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آنها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می فرمود به سبب آن نجات می یافتند:
اول آنکه فرمود: خدا توبه کنندگان را دوست دارد دوم آنکه خبر داده است که فرشتگان حاملین عرش، و فرشتگانی که در حول عرشند طلب آمرزش می کنند از برای کسانی که توبه کرده اند سوم آنکه آمرزش و رحمت خدا را از برای کسی که توبه کند قرار داده است» و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود که «دوست ترین بندگان به سوی خدا، توبه کنندگان اند» و مخفی نماند که توبه کردن از همه گناهان واجب است به اجماع جمیع امت، و صریح آیات قرآنیه چنان که خدای تعالی فرماید: «و توبوا إلی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون» یعنی «ای مومنان همه توبه کنید و بازگشت نمایید به سوی خدا، شاید که رستگار شوید» و می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا توبوا إلی الله توبه نصوحا عسی ربکم أن یکفر عنکم سیئاتکم» یعنی «ای گروهی که ایمان آورده اید توبه کنید به سوی خدا توبه کردنی که نصوح باشد، شاید که پروردگار شما بپوشاند بدیهای شما را» و مراد از «توبه نصوح»، توبه خالص است، که از جمیع شوائب و اغراض، از حب جاه و مال و خوف از مردمان، یا عدم قدرت برگناه، خالی بوده باشد.
و أخبار بی حد و حصر نیز در وجوب توبه از هر گناهی وارد شده و عقل سلیم، و طبع مستقیم نیز دلالت بر وجوب آن می کند، زیرا شکی نیست که هر چیزی که رسیدن به سعادت ابدیه و نجات از شقاوت سرمدیه موقوف بر آن است، که تحصیل آن واجب و لازم است و شبهه ای نیست که سعادتی نیست بجز لقای پروردگار، و أنس به او پس هر که محروم از قرب وصال، و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ایزد متعال باشد، از جمله اشقیا، و به آتش دوری و آتش جهنم معذب است و هیچ چیز باعث دوری و سبب مهجوری نمی گردد مگر معاصی و گناهان و چاره آنها نیست مگر توبه و انابه پس به حکم عقل، توبه، واجب عینی است بر هر کسی که مرتکب معصیتی شده باشد و چگونه توبه، واجب نباشد و حال آنکه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصی و مضرات آنها از جمله ایمان است.
همچنان که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «زناکار در حال زنا، زنا نمیکند و حال آنکه او مومن است» و غرض آن حضرت نفی اصل ایمان نیست بلکه بعضی از فروع آن است، زیرا از برای ایمان یک در نیست، بلکه همچنان که وارد شده است: «از هفتاد در زیادتر است که بالاترین آنها شهادتین است و ادنای آن زایل کردن خار و خس از راه» پس ایمان تام و کامل در وقتی حاصل است که آدمی اصل ایمان را که شهادتین است، و فرع آن را که اعمال جوارح و صفات نفس است درست نموده باشد و شهادتین، حکم روح ایمان را دارند و سایر اعمال، حکم اعضا و جوارح آن را.
پس کسی که شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او بدهد و لیکن اعمال او موافق اعمال مومنین نباشد ایمان او مانند انسانی است که دست و پای او بریده باشد و چشمهای او کور شده باشد و همه اجزای ظاهره و باطنه او خلل پذیرفته باشد و شکی نیست که حال چنین کسی به مرگ نزدیک، و به اندک صدمه ای روح از او مفارقت می نماید پس همچنین کسی که اصل ایمان را داشته باشد و لیکن دراعمال خود تقصیر و کوتاهی کند، ایمان او به زوال نزدیک، و به یک حمله شیطان در حین مرگ از دست می رود پس گناهکار و بی گناه اگر چه هر دو شریکند در اسم ایمان، و لیکن شراکت ایشان چون شرکت درخت کدو و چنار است، که هر دو را رخت گویند و لیکن فرق آنها وقتی معلوم می شود که بادهای قوی به وزیدن آید، زیرا در این وقت، درخت کدو را از ریشه برمی آورد و شاخ و برگ آن را متفرق می سازد ولی درخت چنار، محکم در جای خود ایستاده و متأثر نمی گردد.
پس در هر وقت حمله شیاطین، به خصوص در وقت مرگ، فرق میان دو ایمان معلوم خواهد شد و از اینجا معلوم می شود که تکیه و اعتماد معصیت کار بر ایمان خود و امید خلاصی از آتش جهنم در آخر کار به واسطه ایمان نیز از فریب شیطان است، چرا که ایمانی که نمی داند تا وقت رفتن باقی خواهد بود یا نه، شایسته اعتماد بر آن نیست و گناهکاری که از مخلد بودن در جهنم با وجود معصیت نمی ترسد، به اعتماد بر ایمان خود به یگانگی پروردگار و نبوت رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم، مثل شخص تندرستی است که غذاهای ضرردار و طعامهای زهرآلوده بخورد و از مرگ نترسد به جهت اعتماد بر صحت و تندرستی خود.
و شکی نیست که مردن صحیح اگر چه بعید ولیکن این غذاها آخر منجر به مرض، و مرض سبب مردن می شود پس همچنین ایمان اگر باقی بماند اگر چه آدمی را از مخلد بودن در جهنم نگاه دارد و لیکن معاصی، منجر به سلب ایمان و سوء خاتمه می شود و آن نیز سبب خلود در آتش می گردد و نسبت معاصی و گناهان به ایمان، مثل نسبت غذاهای مضره یا طعامهای زهرآلوده است به بدن انسان و همچنان که به تدریج، ضرر آن غذاها در اندرون جمع می شود تا اخلاط را فاسد سازد و مزاج را متغیر گرداند، و حال اینکه آن مسکین، از این غافل است تا به ناگاه فساد مزاج ظاهر شود و مرض بر بدن عارض گردد و بمیرد و همچنین آثار معاصی، اندک اندک در نفس بر روی هم می نشیند تا مزاج نفس را فاسد گرداند و اصل ایمان را زایل سازد و روح را به هلاکت اندازد.
پس هر گاه به جهت محافظت بدن کثیف، در چند روزه دنیا اجتناب از خوراک مضر، واجب و لازم باشد، پس به سبب حفظ روح شریف، و نجات از هلاکت ابدیه به طریق اولی اجتناب از معاصی و گناهان واجب خواهد بود و همچنان که کسی غذاهای زهرآلود بخورد و پشیمان شود تا ممکن است آن را به قی دفع می کند همچنین گناهان که به مثابه زهرند از برای ایمان، دفع آنها به توبه و تلافی باید نمود پس زنهار، زنهار، ای برادر:
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
مخسب ای گنه کرده خفته، خیز
به قدر گنه آب چشمی بریز
دست در دامن توبه و انابه زن پیش از آنکه زهر گناه روح ایمان را تباه سازد و بعد از آنکه از تو پرهیزکاری نیاید و امر از دست طبیبان دلها به در رود که نه نصیحت در تو اثر کند و نه پند تو را سودی بخشد هر چه از مواعظ و نصایح شنوی فسون و افسانه پنداری.
و کلمه عذاب در حق تو ثابت شود و پرده غفلت، چشم و گوش دل تو را فرو گیرد و داخل این آیه گردی که «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» یعنی «قرار دادیم در پیش روی ایشان سدی و پرده ای و همچنین از پس و پشت ایشان، پس پوشانیدیم ایشان را و کور ساختیم پس دیگر چیزی نمی بینند» و از اهل این آیه شوی که «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «خدا پرده بر دل و گوش و چشم ایشان نهاده» و غیر اینها از آیات و لقمان به پسر خود گفت: «ای فرزند توبه را تأخیر مکن که مرگ ناگاه می رسد و هر که تأخیر اندازد توبه را یکی از دو خطر عظیم به او می رسد: اگر زنده ماند دل او را زنگ معصیت می گیرد و سیاه و تیره می شود و دیگر از آن نحو نمی گردد و اگر مرگ او را فرا گرفت دیگر مهلت تلافی نمی یابد».
پس ای که عمر خود را به عصیان پروردگار صرف نموده ای از خواب غفلت برخیز و فکری کن از برای روز رستخیز.
تاکنون کردی گنه دیگر مکن
تیره کردی آب، افزون تر مکن
و بدان که وجوب توبه، تخصیص به شخصی دون شخصی، و وقتی دون وقتی ندارد بلکه بر همه کس در همه وقت لازم است، زیرا هر بنده، خالی از معصیت و گناه نیست و اگر در بعضی اوقات از معصیت جوارح و اعضا خالی باشد ظاهر این است که خالی از صفت بدی از صفات نفسانیه، یا رغبت به گناهی در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود که از آن نیز خالی باشد، از وساوس شیطانیه و افکار متفرقه که دل را از یاد خدا غافل کند خالی نیست و اگر از آن نیز خلاص باشد از غفلت و قصوری در معرفت حق و صفات و آثار او خالی نیست و همه اینها نقصی است که بازگشت از آنها که توبه است در هر حال لازم است پس بر هر بنده سالکی در هر نفسی توبه واجب است.
و از این جهت است که بعضی از اهل معرفت گفته اند که «هرگاه عاقل گریه نکند در بقیه عمر خود مگر بر آنچه از عمر او در غیر یاد خداوند و در سوای اطاعت او گذشته است، تا وقت مردن او را کم است چه جای آنکه بقیه عمر خود را نیز چون گذشته و در جهل و غفلت به انجام رساند» و کسی که قدر عمر خود و فایده آن را دانست و فهمید که چه چیز از آن تحصیل می تواند نمود می داند که هر قدر از آنکه در معصیت ضایع شد چه حسرت و ندامتی دارد.
بلی، اگر عاقلی جوهری گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن می گرید و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن کس شود گریه او بیشتر و اندوه آن افزون تر می باشد پس هر نفسی از عمر، جوهری است گرانمایه که عوض از برای آن نیست و چه جوهری گرانمایه تر از چیزی که آدمی را به سلطنت ابد و پادشاهی سرمد می رساند؟
مروی است که «چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملک الموت بر او وارد شود و او را اعلام نماید که ازعمر تو ساعتی بیش نمانده، در آن وقت از برای آن بنده این قدر حزن و حسرت و تأسف حاصل می شود که اگر تمام مملکت روی زمین را از مشرق تا مغرب مالک باشد می دهد به عوض اینکه یک ساعت دیگر بر آن ساعت اضافه شود که بلکه در آن ساعت تلافی ما فات کند و راهی به آن نمی یابد».
و در روایات رسیده که «چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پیش دیده او برداشته شود و یقین به مرگ خود نماید در نزد ملک الموت تضرع و زاری کند که مرا یک روز دیگر مهلت ده به روز خود بگریم و دست عذرخواهی به درگاه الهی بردارم، بلکه چاره ای در کار تباه خود کنم ملک الموت گوید: هیهات، هیهات، روزهای تو سرآمد و دیگر روزی از برای تو نمانده است گوید: یک ساعت مهلتم بده گوید: «فنیت الساعات» یعنی ساعتهای تو به انجام رسیده و دیگر ساعتی نداری و در آن هنگام، درهای قبول توبه بر او بسته می گردد و روح او به تلاطم می آید و نفس او به شماره می افتد و غصه گلوی او را می گیرد و حسرت بر عمر ضایع شده خود می خورد».
و آنچه مذکور شد از وجوب توبه از گناهان مذکور، توبه از بعضی از آنها واجب شرعی است، که اگر کسی مرتکب آن شده باشد و بی توبه از دنیا برود مستحق عذاب الهی خواهد بود و آن گناهانی است که در شریعت مقدسه بر همه کس حرام شده و نهی از آنها وارد شده و همه خلق در وجوب توبه از آنها یکسانند و اما بعضی دیگر از آن گناهان چون وساوس نفسانیه و رغبت قلبی به معاصی، و قصور درمعرفت و عظمت و جلال حضرت باری و امثال اینها، پس توبه از آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها موجب عذاب اخروی گردد بلکه وجوب آن به معنی دیگر است که عبارت از وجوب شرطی باشد یعنی کسی که خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد باید از آنها نیز توبه نماید.
پس کسی که به نجات از عذاب قناعت کند و طالب زیادتر از آن نباشد توبه از این قسم گناه بر او واجب نیست و وجوب آن از برای کسی است که وصول هب مراتب و درجات ارجمند را طلبد و آنچه وارد شده است از استغفار طوایف انبیا و اوصیا و توبه ایشان، از بعضی از این اقسام بوده، زیرا به واسطه نزول ایشان در این سرای جسمانی، و ابتلای ایشان به بدن «عنصری»، لابد بود از برای ایشان از تربیت بدن و اکل و شرب و وقاع و خواب و التفات به اصحاب و به آن سبب گاهی از مقام شهود و استغراق باز می ماندند و این، نسبت به مراتب ایشان، نوع گناهی بود.
همچنان که رسیده است: «حسنات الابرار، سیئات المقربین» یعنی «آنچه از برای طایفه ابرار و نیکان طاعت است، از برای مقربین، معصیت است».
آری: امثال ایشان همیشه در مقام قرب و عین شهودند و نمی بینی که کسی که پا بر بساط سلطان نهد و در حضور او باشد آنچه از برای محرومین از حضور پسندیده است از خوردن و خوابیدن، و به این سو و آن سو ملتفت شدن، از برای ایشان عین عصیان است و گناهان خیل انبیا و اوصیا از این قبیل بوده نه مانند گناهان ما.