عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
گفتا: هر دل به عشق ما بینا نیست
هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
سودای وصال ما ترا تنها نیست
لیکن قد این قبا به هر بالا نیست
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
ما را نه خراسان نه عراق است مراد
وز یار نه وصل و نه فراق است مراد
با هیچ مراد جفت نتوانم شد
طاقم ز مرادها که طاق است مراد
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
با روی تو روی کفر و ایمان بنماند
با نور تجلیت دل و جان بنماند
چون مایی ما ز ما تجلی بستد
امید وصال و بیم هجران بنماند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند
با وصل تو سور و ماتمم هیچ نماند
یک نور تجلی توام کرد چنان
کز نیک و بد و بیش و کمم هیچ نماند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
کار من و تو بی من و تو ساخته اند
وز نیک و بد من و تو پرداخته اند
تسلیم کن امروز که فردا بیقین
تخمی روید که دی در انداخته اند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
صحرا به گل و لاله بیاراسته اند
در عیش فزوده و ز غم کاسته اند
در خاک عروسان چمن خفته بدند
امروز قیامت است بر خاسته اند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
عشاق تو از الست مست آمده اند
سر مست ز بادهٔ الست آمده اند
می می نوشند و پند می ننیوشند
کایشان ز الست می پرست آمده اند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
عشاق که آفتاب عالمتابند
در دیده کشند خاک من گر یابند
شد دشمن من ز جهل آن مشتی دون
چون شبپر گان که دشمن آفتابند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
ز آن پیش که نور بر ثریا بستند
وین منطقه بر میان جوزا بستند
در عهد ازل بسان آتش بر شمع
عشقت به هزار رشته بر ما بستند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
مردان رهش زنده به جانی دگرند
مرغان هواش ز آشیانی دگرند
منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان
بیرون ز دو کون در جهانی دگرند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
دل قبلهٔ جان، جمال روی تو کند
جان از دو جهان روی به سوی تو کند
در دیده و جان مردمک دیده و دل
خاک کف پای سگ کوی تو کند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
درد دل خسته دردمندان دانند
نه خوش منشان و خیره خندان دانند
از سر قلندری تو گر محرومی
سری است در آن شیوه که رندان دانند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
ای دل این ره به قیل و قالت ندهند
جز بر در نیستی وصالت ندهند
و آنگاه در آن هوا که مرغان ویند
تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
ملک طلبش به هر سلیمان ندهند
منشور غمش به هر دل و جان ندهند
درمان طلبان ز درد او محرومند
کین درد به طالبان درمان ندهند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
آن روز که دوختی مرا دلق وجود
گفتند به طعنه مر ترا خلق وجود
خونریزی را چه می کنی راست بدان
من خونریزم ولیکن از حلق وجود
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ ازین قفص به پرواز آید
از شه چو صفیر «ارجعی» روح شنید
پرواز کنان به دست شه باز آید
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
عشاق ترا هشت بهشت تنگ آید
وز هر چه بدون تست شان ننگ آید
اندر دهن دوزخ از آن سنگ آید
کز پرتو نار نور بی رنگ آید
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
سیر آمده ای ز خویشتن می باید
بر خاسته ای ز جان و تن می باید
در هر گامی هزار بند افزون است
زین گر مرودی بند شکن می باید
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
این هفت سپهر در نوشتیم آخر
وز دوزخ و فردوس گذشتیم آخر
هم شد فدی تویی تو مایی ما
وی دوست تو ما و ما تو گشتیم آخر