عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ سیم ده غلام است
ای آنکه قیامت از قیامت باشد
صد کبک دری مست خرامت باشد
یوسف نتوان گفت ترا کز خوبی
چون یوسف مصر ده غلامت باشد
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ چهارم نه غلام است
ای آنکه چو من بسی اسیرند ترا
شاهان همه در نظر حقیرند ترا
برگرد تو گردند که آزاد شوند
افلاک که نه غلام پیرند ترا
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ هفتم شش غلام است
ای آنکه غمت هزار دل شاد کند
شاه ستمت ملک دل آباد کند
بر شش جهت جهان خداوند شوند
گر لطف تو شش غلام آزاد کند
اهلی شیرازی : صنف چهارم که غلام و پیش برست
برگ دهم سه غلام است
ای خاک در تو برتر از عرش عظیم
لطف تو ربود خلقی از خلق کریم
شاهی تو و از سعادت فتح و ظفر
دایم سه غلام اند بکوی تو مقیم
اهلی شیرازی : صنف پنجم که چنگ است و کم بر است
برگ پنجم هشت چنگ است
ای ماه رخت چراغ هر حور سرشت
حسن تو صفای کعبه و شمع کنشت
مست تو عجب اگر بهوش آید باز
از نغمه هشت چنگ در هشت بهشت
از نغمه هشت چنگ در هشت بهشت
اهلی شیرازی : صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
برگ هفتم شش زر سرخ است
ای آنکه رخ تو به ز گلزار بود
از چشم بدان حقت نگهدار بود
گر زر بود از هیچ جهت غم نبود
شش اشرفیت ز شش جهت یار بود
اهلی شیرازی : صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
برگ هشتم زر سرخ است
ای لطف تو تریاک غم و داروی درد
مانند تو در جهان کسی لطف نکرد
هر کو بدر تو روی زردی آورد
پنج اشرفیش بکف نهی چون گل زرد
اهلی شیرازی : صنف ششم که زر سرخ و کم بر است
برگ دهم سه زر سرخ است
ای آنکه بر وی همچو گل رشک مهی
داغ جگر لاله ز خال سیهی
درویش ترا سه اشرفی از کف تو
بهتر ز سه نقطه زر از شین شهی
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
برگ چهارم نه برات است
ای آب حیات رشحه یی از قلمت
یک نقطه سواد دیده ام از رقمت
آنجا که شود کلک تو درپاش بود
نه صفحه چرخ نه برات از کرمت
نه صفحه چرخ نه برات از کرمت
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
برگ پنجم هشت برات است
ای برده لب تو رونق از آب حیات
وز شرم خطت خضر نهان در ظلمات
بی نقد وصال تو خوشم نیست اگر
بخشند بهشت جنتم هشت برات
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
برگ هفتم شش برات است
ای آنکه مرا مهر تو از دل نشود
با لطف تو هیچ کار مشکل نشود
بی مهر عنایتت ز دیوان قضا
یک اقچه به شش برات حاصل نشود
یک اقچه به شش برات حاصل نشود
اهلی شیرازی : صنف هفتم که برات است و کم براست
برگ هشتم پنج برات است
ای در کف خلق از کرمت وجه طرب
با لطف تو بیوجه بود نام طلب
از دست تهی پیش تو پنج انگشتم
گر پنج برات در کف آرد چه عجب
گر پنج برات در کف آرد چه عجب
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
صنف هشتم که قماش است و کم براست
ای آنکه پری نیاید اندر نظرت
با صورت خوبست ز معنی خبرت
راضی بسگ تو پادشه راس براس
یعنی که نه پادشا قماشی است برت
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
برگ چهارم نه قماش
ای آنکه برت بتان ز خود کم لافند
مانند منت هزار در اوصافند
در کارگه قضا پی خلعت تست
افلاک که نه قماش الوان بافند
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
برگ پنجم هشت قماش
ای خنده تو راز نهان ساخته فاش
در جان بتان ز خار خار تو خراش
رضوان ز پی فرش تو از حله نور
در هشت بهشت افکند هشت قماش
اهلی شیرازی : صنف هشتم که قماش است و کم براست
برگ هفتم شش قماش
ای از غم دهر همچو سرو آزاده
کم چون تو پسر مادر گیتی زاده
در دست بتان ز بهر پای اندازت
نرگس صفتست شش قماش آماده
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۲
سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را
دانم که در میان نپسندد حجاب را
پیراهن از کتان و دمادم ز سادگی
نفرین کند به پرده دری ماهتاب را
تا خود شبی به همدمی ما به سر برد
در چشم بخت غیر رها کرد خواب را
نارفته، دم ز وعده باز آمدن زند
تا در وصال یاد دهد اضطراب را
در دل خزد لابه و از جان بدر کشد
دیرینه شکوه ستم بی حساب را
جرأت نگر که هرزه به پیش آمد سؤال
گیرم به بوسه زان لب نازک جواب را
نازم فروغ باده ز عکس جمال دوست
گویی فشرده اند به جام آفتاب را
سوزد ز گرمیش می و او همچون به لهو
ریزد ز آبگینه به ساغر شراب را
آبش دهم به باده و او هر دم از تمیز
نوشد می و ز جام فرو ریزد آب را
آسوده باد خاطر غالب که خوی اوست
آمیختن به باده صافی گلاب را
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۳
ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا
گل فشان کرده قبا سرو خرامان ترا
تا ز خون که ازین پرده شفق باز دمد؟
رونق صبح بهارست گریبان ترا
هر قدر شکوه که در حوصله گرد آمده بود
گوی گردید به مستی خم چوگان ترا
جذبه زخم دلم کارگر افتاد، مباد
عطسه غربال کند مغز نمکدان ترا
ندمد بوی کباب از نفس غیر و خوشم
می شناسم اثر گرمی پنهان ترا
راحت دائمی ذوق طلب را نازم
گرد نمناک بود سایه بیابان ترا
چشم آغشته به خون بین و ز خلوت بدر آی
اینک ابر شفق آلوده گلستان ترا
آیی از بزم رقیب و سر راهت میرم
تا ربایم دل از ناز پشیمان ترا
چه غم ار سیلی سنگ ستمش کرد کبود
سبزه زاری تنم طرف خیابان ترا
فرصتت باد که سر در سر کارت کردیم
آفتاب لب بامیم شبستان ترا
هر حجابی که دهد روی به هنگامه شوق
پرده ساز بود زمزمه سنجان ترا
فارغش ساخته از حسرت پیکان غالب
حق بود بر جگر ریش تو دندان ترا
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴
ای به خلا و ملا خوی تو هنگامه زا
با همه در گفتگو بی همه با ماجرا
شاهد حسن ترا در روش دلبری
طره پر خم صفات موی میان ماسوا
دیده وران را کند دید تو بینش فزون
از نگه تیزرو گشته نگه توتیا
آب نبخشی به زور خون سکندر هدر
جان نپذیری به هیچ نقد خضر ناروا
بزم ترا شمع و گل خستگی بوتراب
ساز ترا زیر و بم واقعه کربلا
نکبتیان ترا قافله بی آب و نان
نعمتیان ترا مائده بی اشتها
گرمی نبض کسی کز تو به دل داشت سوز
سوخته در مغز خاک ریشه دارو گیا
مصرف زهر ستم داده به یاد توام
سبز بود جای من در دهن اژدها
کم مشمر گریه ام زانکه به علم ازل
بوده در این جوی آب گردش هفت آسیا
ساده ز علم و عمل، مهر تو ورزیده ایم
مستی ما پایدار، باده ما ناشتا
خلد به غالب سپار زان که بدان روضه در
نیک بود عندلیب خاصه نوآیین نوا
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۵
سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را
سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را
ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم
کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را
ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم
تصور کرده ام بگسستن بند نقابش را
دم صبح بهار این مایه مدهوشی نمی ارزد
صبا بر مغز دهر افشاند گویی رختخوابش را
سوارش داغ حیرانی غبارش عرض ویرانی
جهان را دیدم و گردیدم آباد و خرابش را
ز تاب تشنگی جان را نوید آبرو بخشم
کمند جذبه دریا شناسم موج آبش را
ز من کز بیخودی در وصل رنگ از بوی نشناسم
به هر یک شیوه نازش باز می خواهد جوابش را
سوار توسن نازست و بر خاکم گذر دارد
ببال ای آرزو چندان که دریابی رکابش را
شکایت نامه گفتم درنوردم تا روان گردد
همان در راه قاصد ریخت رشکم پیچ و تابش را
ندانم تا چه سان از عهده دردش برون آیم
ز شادی جان بها گفتم متاع کم میابش را
ز خوبان جلوه وز ما بیخودان جان رونما خواهد
خریدارست زانجم تا به شبنم آفتابش را
خیالش صید دام پیچ و تاب شوق بود اما
من از مستی غلط کردم به شوخی اضطرابش را
به نظم و نثر مولانا ظهوری زنده ام غالب
رگ جان کرده ام شیرازه اوراق کتابش را