عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر
بخش ۸ - دایره مرکب مدور
دل برد از نقش سنگین
خمیر مایه گرفته آفتاب از کرمت
که میبرد همه خشک و تر از وی این اذخار
لوای فتح تو شد چون سحاب در خدمات
که می برد برکاتش شمال در اقطار
آفتاب از کرمت در خدمات
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات
قافیه: ایطاء جلی در الف و تا
بحر: رمل مسدس مخبون مقصور صدر و ابتدا سالم
صنعت: جمع و مفرد
میبرد خشک و تر از وی برکات
قرار جوست صبا سوی توسن تو زجرم
بوادی این به غبار افکن آن نشان در غار
تو رای نشو و نمایی زدی بخاری، از آن
شدست چون گل خندان عبیر پاشان خار
چو صبا و توسن تو ز زمین شوند خیزان
تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در الف نون صفت
بحر: رمل مثمن مشکول(مسبغ)
صنعت: جمع و تفریق
بود این غبار افشان شود آن عبیر پاشان
ادب نما نبود چون سگ تو خود را خواند
که هست او ملک و ما کم از سگ بازار
اگر چه از ره نسبت نه ایم همچو سگت
غبار راه وییم و غلام و خدمتکار
ما چو سگت از ره نسبت نه ایم
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: ایطاء جلی در جمع متکلم
بحر: سریع مطوی موقوف
صنعت: تفریق و تقسیم
کو فلک وما سگ راه وییم
بهم عنایتت از جود و خلق و لطف که هست
که او نکرده کم از منعم و گدا ایثار
دگر چو تو فلک اندر جهان ندیده یکی
و گر هم آمده ننموده این هنر بسیار
همچو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده یکی
تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن
قافیه: ایطای جلی دریای تنکیر
بحر: مقتضب مطوی
صنعت: جمع و تقسیم
کو نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
چو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده کسی
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: مطلق مجرد
بحر: مجتث مخبون محذوف
صنعت: جمع و تقسیم
نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
یقین که دست تو چون ابر گوهر افشانست
نه ابر میدهد آبی چو صد در شهوار
از آن نگفته ام آگه شدیم از تو چو گنج
که نیست گنج شما را کران بهیچ کنار
رهین آن کرمم من که چون خوشان باشید
هزار گنج ببخشید وزر دو صد خروار
چون ابر گهر افشان گفتم که شما باشید
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: ایطاء جلی در جمع مخاطب(کذا)
بحر: هزج اخرب مسبغ
صنعت: جمع و تفریق و تقسیم
نه ابر دهد آبی صد گنج شما بخشید
بود سگان تو در حمله جمله چون شیران
کشند همچو سگ ا یشان گه وغا کفار
همین که شیرسگت حمله چون پلنگان کرد
لبان بقهر هژبران گشاد و گشت هزار
سگانت جمله شیران و پلنگان
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی در الف نون جمع
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: سحر حلال
سگ ایشان و غالب بر هژبران
مدام می شکند سنجق شهنشاهان
کمینه غازی تو بلکه بندگان صغار
اشارتت بصلابت بسوخت تخم عدو
چنانکه بیخ بخیلی کرامت ستار
شکند سنجق شاهان علامتت
بکند بیخ بخیلی کرامتت
شکند سنجق شاهان علمت
تقطیع و بحر: فعلاتن فعلاتن مفاعلن: غریب مخبون- بیت دوم فعلاتن فعلاتن فعلن رمل مخبون محذوف
قافیه: مطلق مجرد- ایطاء جلی چون صلابت آرند و اگر علامت آرند صحیح بود
صنعت: تضمین المزدوج
بکند بیخ بخیلی کرمت
یقین ما که بجولان تو چونکه در تازی
بکان رسد گهر از خوی چکانی دینار
دود چو گرم سمند تو سوی میدانها
شوند غرقه بگوهر همه یمین و یسار
بجولان چونکه در تازد سمندت سوی میدانها
بگاه خوی چکانیدن شود غرقه بگوهرها
بجولان چو در تازد سمندت چو اژدر
گه خوی چکانیدن شود غرق گوهر
بجولان چو تازد سمندت چو اژدر
تقطیع: بیت الو- مفاعیلن ۴ بار- بیت دوم- فعولن مفاعیلن ۲ بار، بیت سوم فعولن ۴ بار.
بحر: بیت اول- هزج مثمن سالم، بیت دوم- طویل، بیت سوم- متقارب سالم
صنعت: مبسوط
قافیه: مقید مجرد – اولی ایطاء بالف هاء جمع
گه خوی چگانی شود غرق گوهر
وجود تو همه در سروری خوش استحکام
شکوه تو همه در سروری خوش استقرار
لقب ملایکه در کاملی ترا شه کرد
سعادت ازلی داری ای سعادت یار
ترا خوشست بآیین و رسم راهبری
چه حاکمی تو چه خوش داوری باستمرار
در سروری خوش مقبلی در کامل خوش رهبری
در خسروی خوش عادلی در حاکمی خوش داوری
در سروری مقبلی در کاملی رهبری
در خسروی عادلی در حاکمی داوری
سروری مقبلی کاملی رهبری
تقطیع: اولی: مستفعلن ۴ بار- دومی: مستفعلن فاعلن ۲بار- سومی: فاعلن ۴ بار
قافیه: ایطاء جلی بیاء نسبت اگر رهروی بود واگر رهبری باشد صحیح است.
بحر: اولی: رجز مثمن سالم- دومی: بسیط – سومی: متدارک
صنعت: حشو قبیح (کذا)
خسروی عادلی حاکمی داوری
اگر چه خصم تو خواهد ز چاکران هم عذر
کیش اجل بود این معذرت ورا عیار
یکی که کج بود القصه گفتنش هیچست
مخواه دیگر از اعداد شنیدن استعذار
خصم تو خواهد اگر هم عذر کج القصه گفتن
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
قافیه: ایطاء جلی چون شنیدن آرند ولی شنفتن صحیح و خالی از ایطاء است
بحر: رمل مثمن سالم
صنعت: حشو متوسط
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنیدن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفتن
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفتن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفت
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفت
ایندو بیت هم از بالا مستخرج است
نواز یار و بران دشمنان دولت را
مکن بقول بدان گوش اگر کنند اقرار
سرش ببر که نه عمرت دراز گفت و مهل
که هرزه پیش تو خایند وژاژ از انکار
بران دشمنان را که عمرت دراز
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعول
قافیه: اکفاء
بحر: متقارب مقصور
صنعت: حشو ملیح
مکن گوش اگر هرزه خایند وژاژ
اگر هم افعی گنج از ره کمین شد خصم
بکش زکین عدوالبت ستان جهان زان مار
یقین که زود بیابی نمایش عالم
چو بر محیط گشایی قدم بدین پرگار
مفکن زره منشین ز پا بنما علم
بشکن عدو بستان جهان بگشا قدم
قدم بگشا جهان بستان عدو بشکن
تقطیع: مستفعلن ۳ بار- متفاعلن ۳ بار، بیت دوم مفاعیلن ۳ بار- مفاعلتن ۳ بار
بحر: بیت اول رجز- کامل بیت دوم: هزج- وافر
قافیه: لزوم مالایلزم
صنعت: ذوبحرین – قلب مستوی
علم بنما زپا منشین زره مفکن
هبا شمار و هدر سجده هر چه پیشت نیست
که جز به پیش تو بودست سجده بر دیوار
هوای نفس ترا نیست لهوی و لغوی
سخن درین بتو سهویست الحق استغفار
در سجده چو سهوست لهو و لغوی
جز پیش تو بودست سجده سهوی
در سجده چو سهو لهو و لغوی
تقطیع: مفعول مفاعیل فاعلاتن، دومی مفعول مفاعلن فعولن
بحر: قریب اخرب، دومی هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
قافیه: معیوب باختلاف حرف قید
صنعت: تدارک
جز پیش تو بوده سجده سهوی
ملول شاد بود هم بعهد چون تو عزیز
گل شکفته در ایام تو شدست هزار
از آنکه خوارزمانست تا بدانکه گل است
کنند خار زمین در رهت ز راهگذار
شد بعهدت عزیز خوار زمان
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلان
قافیه: سناد: اختلاف ردف
بحر: خفیف مسدس محذوف صدر و ابتداء سالم
صنعت: محتمل الضدین
گل در ایام تست خار زمین
یقین که جامه تو دوزی ابر قدر هر کس
تو داده مهر و فلک را دو جامه اطلس وار
جامه تو دوزی برقد هر کس
تقطیع: مفتعلن فع مفتعلن فع
قافیه: متواتر
بحر: منسرح مطوی منحور
صنعت: مدح موجه
داده فلک را جامه اطلس
وجود نیست بعهد تواش ستم شاید
که همچو روز بدان، اژدها کشد اعسار
نه هیچ کوه چو حلمت نه قلزمی چو کفت
نه لمعه ایست چو قهر تو قاطع الاعمار
به از تو نیست وجیهی بهیچ رو در دهر
گشاده روی و بلند اختر و جهان سالار
چیست بدست شاه گو قلزمی از چهی بدر
تقطیع: مفتلعن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: متدارک
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: لغز«ذوالفقار»
همچو زبان اژدها شعله آتشی دو سر
از آن مهارت و آن لطف و طبع نیست محال
که استماع کنی در میان بحر اذکار
دوان سواره چو خصم آمدت بره استاد
شکسته حال شدست او بیاری دادار
ز مهر و لطف بیحد آن سوار آمد بره استاد
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان
قافیه: مترادف
بحر:هزج مثمن مسبغ
صنعت: معما باسم شاه سلطان اسماعیل بهادر
سماعی در میان کشته حالش دست یاری داد
از آن کسی که ترا داده جان و خندیده
بمال و دین همه بینند بیشش از اخیار
مرید چون سر خود داده است و خشنودست
مراد دیده و در سود دارد استشهار
کسی خندیده چون سر داده خشنود
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: مترادف
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: معما باسم شیخ نجم الدین ابواسحاق مسعود
بمال و دین مبینش دیده در سود
یقین که این هنر اهلی از کرامت شاه
چو هست نیست هنرهای دیگران بشمار
نوید ازین سخن آن دان که بشنود شاهش
و گر نه موجب حرمان من شود اشعار
هنر اهلی اگر شاه سخندان شنود
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: متراکب
بحر: رمل مخبون محذوف
صنعت: تضمین
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
یقین قضا شده تابع بحکم تو ایشاه
فلک به موکب تو بنده و تو استظهار(کذا)
قضا شد تابع حکم تو ایشاه فلک موکل
خمیر مایه گرفته آفتاب از کرمت
که میبرد همه خشک و تر از وی این اذخار
لوای فتح تو شد چون سحاب در خدمات
که می برد برکاتش شمال در اقطار
آفتاب از کرمت در خدمات
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات
قافیه: ایطاء جلی در الف و تا
بحر: رمل مسدس مخبون مقصور صدر و ابتدا سالم
صنعت: جمع و مفرد
میبرد خشک و تر از وی برکات
قرار جوست صبا سوی توسن تو زجرم
بوادی این به غبار افکن آن نشان در غار
تو رای نشو و نمایی زدی بخاری، از آن
شدست چون گل خندان عبیر پاشان خار
چو صبا و توسن تو ز زمین شوند خیزان
تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در الف نون صفت
بحر: رمل مثمن مشکول(مسبغ)
صنعت: جمع و تفریق
بود این غبار افشان شود آن عبیر پاشان
ادب نما نبود چون سگ تو خود را خواند
که هست او ملک و ما کم از سگ بازار
اگر چه از ره نسبت نه ایم همچو سگت
غبار راه وییم و غلام و خدمتکار
ما چو سگت از ره نسبت نه ایم
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: ایطاء جلی در جمع متکلم
بحر: سریع مطوی موقوف
صنعت: تفریق و تقسیم
کو فلک وما سگ راه وییم
بهم عنایتت از جود و خلق و لطف که هست
که او نکرده کم از منعم و گدا ایثار
دگر چو تو فلک اندر جهان ندیده یکی
و گر هم آمده ننموده این هنر بسیار
همچو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده یکی
تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن
قافیه: ایطای جلی دریای تنکیر
بحر: مقتضب مطوی
صنعت: جمع و تقسیم
کو نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
چو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده کسی
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: مطلق مجرد
بحر: مجتث مخبون محذوف
صنعت: جمع و تقسیم
نکرده منع گدا و کرم نموده بسی
یقین که دست تو چون ابر گوهر افشانست
نه ابر میدهد آبی چو صد در شهوار
از آن نگفته ام آگه شدیم از تو چو گنج
که نیست گنج شما را کران بهیچ کنار
رهین آن کرمم من که چون خوشان باشید
هزار گنج ببخشید وزر دو صد خروار
چون ابر گهر افشان گفتم که شما باشید
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: ایطاء جلی در جمع مخاطب(کذا)
بحر: هزج اخرب مسبغ
صنعت: جمع و تفریق و تقسیم
نه ابر دهد آبی صد گنج شما بخشید
بود سگان تو در حمله جمله چون شیران
کشند همچو سگ ا یشان گه وغا کفار
همین که شیرسگت حمله چون پلنگان کرد
لبان بقهر هژبران گشاد و گشت هزار
سگانت جمله شیران و پلنگان
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی در الف نون جمع
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: سحر حلال
سگ ایشان و غالب بر هژبران
مدام می شکند سنجق شهنشاهان
کمینه غازی تو بلکه بندگان صغار
اشارتت بصلابت بسوخت تخم عدو
چنانکه بیخ بخیلی کرامت ستار
شکند سنجق شاهان علامتت
بکند بیخ بخیلی کرامتت
شکند سنجق شاهان علمت
تقطیع و بحر: فعلاتن فعلاتن مفاعلن: غریب مخبون- بیت دوم فعلاتن فعلاتن فعلن رمل مخبون محذوف
قافیه: مطلق مجرد- ایطاء جلی چون صلابت آرند و اگر علامت آرند صحیح بود
صنعت: تضمین المزدوج
بکند بیخ بخیلی کرمت
یقین ما که بجولان تو چونکه در تازی
بکان رسد گهر از خوی چکانی دینار
دود چو گرم سمند تو سوی میدانها
شوند غرقه بگوهر همه یمین و یسار
بجولان چونکه در تازد سمندت سوی میدانها
بگاه خوی چکانیدن شود غرقه بگوهرها
بجولان چو در تازد سمندت چو اژدر
گه خوی چکانیدن شود غرق گوهر
بجولان چو تازد سمندت چو اژدر
تقطیع: بیت الو- مفاعیلن ۴ بار- بیت دوم- فعولن مفاعیلن ۲ بار، بیت سوم فعولن ۴ بار.
بحر: بیت اول- هزج مثمن سالم، بیت دوم- طویل، بیت سوم- متقارب سالم
صنعت: مبسوط
قافیه: مقید مجرد – اولی ایطاء بالف هاء جمع
گه خوی چگانی شود غرق گوهر
وجود تو همه در سروری خوش استحکام
شکوه تو همه در سروری خوش استقرار
لقب ملایکه در کاملی ترا شه کرد
سعادت ازلی داری ای سعادت یار
ترا خوشست بآیین و رسم راهبری
چه حاکمی تو چه خوش داوری باستمرار
در سروری خوش مقبلی در کامل خوش رهبری
در خسروی خوش عادلی در حاکمی خوش داوری
در سروری مقبلی در کاملی رهبری
در خسروی عادلی در حاکمی داوری
سروری مقبلی کاملی رهبری
تقطیع: اولی: مستفعلن ۴ بار- دومی: مستفعلن فاعلن ۲بار- سومی: فاعلن ۴ بار
قافیه: ایطاء جلی بیاء نسبت اگر رهروی بود واگر رهبری باشد صحیح است.
بحر: اولی: رجز مثمن سالم- دومی: بسیط – سومی: متدارک
صنعت: حشو قبیح (کذا)
خسروی عادلی حاکمی داوری
اگر چه خصم تو خواهد ز چاکران هم عذر
کیش اجل بود این معذرت ورا عیار
یکی که کج بود القصه گفتنش هیچست
مخواه دیگر از اعداد شنیدن استعذار
خصم تو خواهد اگر هم عذر کج القصه گفتن
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
قافیه: ایطاء جلی چون شنیدن آرند ولی شنفتن صحیح و خالی از ایطاء است
بحر: رمل مثمن سالم
صنعت: حشو متوسط
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنیدن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفتن
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفتن
خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفت
کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفت
ایندو بیت هم از بالا مستخرج است
نواز یار و بران دشمنان دولت را
مکن بقول بدان گوش اگر کنند اقرار
سرش ببر که نه عمرت دراز گفت و مهل
که هرزه پیش تو خایند وژاژ از انکار
بران دشمنان را که عمرت دراز
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعول
قافیه: اکفاء
بحر: متقارب مقصور
صنعت: حشو ملیح
مکن گوش اگر هرزه خایند وژاژ
اگر هم افعی گنج از ره کمین شد خصم
بکش زکین عدوالبت ستان جهان زان مار
یقین که زود بیابی نمایش عالم
چو بر محیط گشایی قدم بدین پرگار
مفکن زره منشین ز پا بنما علم
بشکن عدو بستان جهان بگشا قدم
قدم بگشا جهان بستان عدو بشکن
تقطیع: مستفعلن ۳ بار- متفاعلن ۳ بار، بیت دوم مفاعیلن ۳ بار- مفاعلتن ۳ بار
بحر: بیت اول رجز- کامل بیت دوم: هزج- وافر
قافیه: لزوم مالایلزم
صنعت: ذوبحرین – قلب مستوی
علم بنما زپا منشین زره مفکن
هبا شمار و هدر سجده هر چه پیشت نیست
که جز به پیش تو بودست سجده بر دیوار
هوای نفس ترا نیست لهوی و لغوی
سخن درین بتو سهویست الحق استغفار
در سجده چو سهوست لهو و لغوی
جز پیش تو بودست سجده سهوی
در سجده چو سهو لهو و لغوی
تقطیع: مفعول مفاعیل فاعلاتن، دومی مفعول مفاعلن فعولن
بحر: قریب اخرب، دومی هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
قافیه: معیوب باختلاف حرف قید
صنعت: تدارک
جز پیش تو بوده سجده سهوی
ملول شاد بود هم بعهد چون تو عزیز
گل شکفته در ایام تو شدست هزار
از آنکه خوارزمانست تا بدانکه گل است
کنند خار زمین در رهت ز راهگذار
شد بعهدت عزیز خوار زمان
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلان
قافیه: سناد: اختلاف ردف
بحر: خفیف مسدس محذوف صدر و ابتداء سالم
صنعت: محتمل الضدین
گل در ایام تست خار زمین
یقین که جامه تو دوزی ابر قدر هر کس
تو داده مهر و فلک را دو جامه اطلس وار
جامه تو دوزی برقد هر کس
تقطیع: مفتعلن فع مفتعلن فع
قافیه: متواتر
بحر: منسرح مطوی منحور
صنعت: مدح موجه
داده فلک را جامه اطلس
وجود نیست بعهد تواش ستم شاید
که همچو روز بدان، اژدها کشد اعسار
نه هیچ کوه چو حلمت نه قلزمی چو کفت
نه لمعه ایست چو قهر تو قاطع الاعمار
به از تو نیست وجیهی بهیچ رو در دهر
گشاده روی و بلند اختر و جهان سالار
چیست بدست شاه گو قلزمی از چهی بدر
تقطیع: مفتلعن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: متدارک
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: لغز«ذوالفقار»
همچو زبان اژدها شعله آتشی دو سر
از آن مهارت و آن لطف و طبع نیست محال
که استماع کنی در میان بحر اذکار
دوان سواره چو خصم آمدت بره استاد
شکسته حال شدست او بیاری دادار
ز مهر و لطف بیحد آن سوار آمد بره استاد
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان
قافیه: مترادف
بحر:هزج مثمن مسبغ
صنعت: معما باسم شاه سلطان اسماعیل بهادر
سماعی در میان کشته حالش دست یاری داد
از آن کسی که ترا داده جان و خندیده
بمال و دین همه بینند بیشش از اخیار
مرید چون سر خود داده است و خشنودست
مراد دیده و در سود دارد استشهار
کسی خندیده چون سر داده خشنود
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قافیه: مترادف
بحر: هزج مسدس مقصور
صنعت: معما باسم شیخ نجم الدین ابواسحاق مسعود
بمال و دین مبینش دیده در سود
یقین که این هنر اهلی از کرامت شاه
چو هست نیست هنرهای دیگران بشمار
نوید ازین سخن آن دان که بشنود شاهش
و گر نه موجب حرمان من شود اشعار
هنر اهلی اگر شاه سخندان شنود
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: متراکب
بحر: رمل مخبون محذوف
صنعت: تضمین
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
یقین قضا شده تابع بحکم تو ایشاه
فلک به موکب تو بنده و تو استظهار(کذا)
قضا شد تابع حکم تو ایشاه فلک موکل
اهلی شیرازی : قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر
بخش ۱۰ - از حشو مصارع اول این قصیده این قطعه بر می خیزد
کلک ملک سخن که سخیست
دم توفیق همدمت بوده
غیرکلکت کسی ز زلف سخن
گره نظم و نثر نگشوده
هیچکس بی نسیم مرحمتت
گرد محنت ز چهره نزدوده
سوده شد ذره ذره چهره مهر
بسکه درخشت درگهت سوده
کعبه رحمتی و بنده تو
ره دوری به سعی پیموده
گر تو تمکین نمیکنی هیچ است
بلکه در دسریست بیهوده
گر تو تحسین کنی چنین سخنی
کس نگفتست بلکه نشنوده
دم توفیق همدمت بوده
غیرکلکت کسی ز زلف سخن
گره نظم و نثر نگشوده
هیچکس بی نسیم مرحمتت
گرد محنت ز چهره نزدوده
سوده شد ذره ذره چهره مهر
بسکه درخشت درگهت سوده
کعبه رحمتی و بنده تو
ره دوری به سعی پیموده
گر تو تمکین نمیکنی هیچ است
بلکه در دسریست بیهوده
گر تو تحسین کنی چنین سخنی
کس نگفتست بلکه نشنوده
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۲ - قصیده مصنوع ثانی در مدح سلطان یعقوب
هوای جنت کویت نسیم عنبر بار
فدای نکهت مویت شمیم مشک تتار
ندیده گلشن عالم چو سرو بالایت
نبوده در چمن حسن چون تو گل رخسار
هوای جنت کویت نسیم عالم بالا
فدای نکهت مویت شمیم پرچم حورا
تقطیع: مفاعلن فعلاتن ۲ بار- مفاعیلن ۴ بار
قافیه: مقید مجرد
بحر: مجتث مخبون- هزج مثمن سالم
صنعت: ترصیع- ذو بحرین
رسید بار غمی بر دلم که شد از جان
بآرزوی تو ای شاه حسن صبر و قرار
برد گرانی غم جان زنار خوبان چند
پی شکست بتان تو سنت بمیدان آر
عجب بود که کند در جهان حدیث از غیر
دلی که در دو جهان جز تو نیستش دلدار
باری دلم دارد گران از ناز خوبان در جهان
باری تو ایشاه بتان توسن بمیدان در جهان
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: رجز مثمن مذال
صنعت: تجنیس تام- ذوقافتین- سجع- ایهام
همی فشاند اگر گرد عنبرین زلفت
نمی نشاند از آن گرد بر دل گلزار
دمی که موی معنبر حجاب روی تو نیست
جمال روی تو گل خوار میکند چون خار
هزار سنبل پرچین گدای کاکل دان
هزار حسن پری خوشه چین خود انگار
میفشاند گرد عنبر زلف عنبر بار پرچین
مینشاند گرد گلزار جماعت خار پرچین
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلییان
قافیه: مردف بردف مفرد نوعی دیگر
بحر: رمل مثمن مسبغ
صنعت: تجنیس مرکب
نیاورم نفسی زد ز دست غم بی تو
نیاورم بکسی نکته راندازین اسرار
روا مدار که با من جفا کند گردون
گرش چه جز ستم و جور نیست گردون کار
نیارم نفس زد ز بیداد گردون
نیارم کسی گر انیس است و گردون
تقطیع: فعولن فعلون فعلون فعولان
قافیه: مردف بردف مفرد نوعی دیگر
بحر: متقارب مثمن مسبغ
صنعت: تجنیس ناقص- تضمین المزدوج
پری چو نیست بکوی تو رخصتش ایماه
عجب که بر درت ای شاه من بیایم بار
رسید ناله من بر فلک ز غم ای مه
بجز ملک نبرد ره کسی بدین گفتار
ولی نتافته ام سر ز عشق تو هرگز
که من نیافته ام چون تو در دو عالم یار
چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت
بر درت شاه من جز ملک ره نیافت
تقطیع: فاعلن فاعلن فاعلن فاعلان
قافیه: مردف بردف مرکب نوعی دیگر
بحر: متدارک مذال
صنعت: تجنیس خطی- تضمین المزدوج- ذوالقوافی
رخ تو با رغم از دل مرا چو دور نساخت
تنم که کم زغباریست چون کشد این بار
یکی که خامه صفت سر زخط عشق بتافت
ز غم نگشت نزار و نشد ز محنت زار
کسی که نام ترا راز نامه دل خواند
بغیر نام تو اسمی نمیکند تکرار
خام دلم چو خامه تا نام ترا از نامه خواند
تن ز غبار بار غم گشت نزار و زار ماند
تقطیع: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: مردف بردف مفرد نوع دیگر
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: تجنیس زاید مکررا
ریا کرامت شیخست و شید بیخودیش
خوشان ز جام ابد نیست صورت دیوار
اگر چه غیر شناسد که یار مستان کیست
که داند آنکه جمال تو چیست جز خمار
شیخست و شید خود چه شناسد که یار کیست
شان جماد نیست که داند جمال چیست
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب نوع دیگر
بحر: مضارع اخرب مکفوف مقصور
صنعت: تجنیس مطرف
منم که کنج غمت جستم از دل بی بخت
دلم بکند بسی جان ولی ندید آثار
یقین بود که جفا مدعی بجانم کرد
که مانده است چو فرهاد دست من از کار
کنج غمت جست دل بخت بد آمد بجنگ
کند بسی جان ولی ماند چو فرهاد دنگ
تقطیع: مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات
قافیه: مقید بحرف قید
بحر: منسرح مطوی موقوف
صنعت: قلب کل
شنید گوش دلم چون کلام دلکش تو
نشد ز شوق تو دیگر بزهد و تقوی یار
درآمدی تو به گفت و شنید و سالک شهر
به خویش نامد اگر بود مالک دینار
کلام دلکشت بشنید سالک
نشد دیگر بزهد خویش مالک
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن فعولن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل
بحر: هزج مسدس محذوف
صنعت: قلب مجنح
کلام روح فزای تو در کمال هنر
صفای روی تو صافی تر از گهر بسیار
هزار رشک برد از حلاوتت شکر
هزار خار خورد از طراوتت گلنار
کلام روح فزای تو در کمال حلاوت
صفای روی تو صافی تر از گهر بطراوت
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل
بحر: مجتث مخبون
صنعت: قلب بعض
ظریف و نازک و رعنا و چابکی ایسرو
نیاورد دگر ایام خوشتر از تو نگار
لبت که آب خضر ریزد از سخن گویی
قرار میبرد و بی وفاییش بقرار
سرم بپای تو هر سو فتاده و زتن جان
اگر چو ناله برآید روان عجیب مدار
ناز او سرها بریزد زیر پا هر سو از آن
ناورد یارا رقیب و بیقرار آید روان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: مقلوب مستوی
لب تو نامه درد منست و خط بروی
فغان که دایم از آن درد داردم افکار
طبیب ما دهنت چون دوا نمی سازد
تنم ز درد تو دلخسته ماند و جان بیمار
نامه درد منت مادام یاد
دایما دام تنم درد همان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: ...
بحر: رمل مسدس مقصور
صنعت: مقلوب مستوی نوعی دیگر
نه بر فروخته مه بی رخت چراغ دلم
نه جان سوخته از دیدن تو برخوردار
تویی که شاه غمت بسکه با تطاول زیست
مرا بسوخت دو چشمت بصد تغافل زار
بفروخت مه رخت دلم غم بتطاول
جان سوخت مرا سخت دو چشمت بتغافل
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل نوعی دیگر
بحر: هزج اخرب مکفوف محذوف
صنعت: اشتقاق
شبی که در دلم آرام نیست بی دردت
دوای درد من آورده جام جم کردار
چو درد ع شق تو آورده رو بمن از مهر
نکرده ام دل خود را ز درد و غم تیمار
در دل آرام درد درد آورد
داد آرام داده دل را درد
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلان
قافیه: مقید بحرف قید
بحر: خفیف مسدس مخبون اصلم مسبغ
صنعت: مقطوع، غیر منقوط
و گر به پیش تن شب نشین تو بنشینی
کنیش تابش تب شعله زن بتن بی نار
پیش تن شب نشین تو بنشین
نیش تبش تبش بتن بین
پیشتنشتنشبنشینتبنشیننیشتبشتبشبتنبین
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: مردف بردف
بحر: هزج اخرب مقبوض مقصور
صنعت: موصل منشاری منقوط
و گر خرم قد تو نماید ایمه خوش
زمین ز قد تو چون سایه طوبی آردبار
دلی که بیمه تو مونس جهانش نیست
نهد بخط تو سر و ز خط امان بیزار
خد تو مایه خوبی مه تو مونس جانی
قد تو سایه طوبی خط تو سرخط مانی
مه تو مونس جانی خد تو مایه خوبی
خط تو سر خط مانی قد تو سایه طوبی
تقطیع و بحر: هزج سالم: مفاعیلن ۴ بار، مجتث مخبون: مفاعلن فعلاتن ۲ بار، رملمخبون: فعلاتن ۴ بار، رجز مطوی: مفتعلن ۴ بار، رمل سالم: فاعلاتن ۴ بار
قافیه: معروف و مجهول و نیز موصول بدو حرف
صنعت: ملون به پنج بحر- طرد و عکس
فدای نکهت مویت شمیم مشک تتار
ندیده گلشن عالم چو سرو بالایت
نبوده در چمن حسن چون تو گل رخسار
هوای جنت کویت نسیم عالم بالا
فدای نکهت مویت شمیم پرچم حورا
تقطیع: مفاعلن فعلاتن ۲ بار- مفاعیلن ۴ بار
قافیه: مقید مجرد
بحر: مجتث مخبون- هزج مثمن سالم
صنعت: ترصیع- ذو بحرین
رسید بار غمی بر دلم که شد از جان
بآرزوی تو ای شاه حسن صبر و قرار
برد گرانی غم جان زنار خوبان چند
پی شکست بتان تو سنت بمیدان آر
عجب بود که کند در جهان حدیث از غیر
دلی که در دو جهان جز تو نیستش دلدار
باری دلم دارد گران از ناز خوبان در جهان
باری تو ایشاه بتان توسن بمیدان در جهان
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: رجز مثمن مذال
صنعت: تجنیس تام- ذوقافتین- سجع- ایهام
همی فشاند اگر گرد عنبرین زلفت
نمی نشاند از آن گرد بر دل گلزار
دمی که موی معنبر حجاب روی تو نیست
جمال روی تو گل خوار میکند چون خار
هزار سنبل پرچین گدای کاکل دان
هزار حسن پری خوشه چین خود انگار
میفشاند گرد عنبر زلف عنبر بار پرچین
مینشاند گرد گلزار جماعت خار پرچین
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلییان
قافیه: مردف بردف مفرد نوعی دیگر
بحر: رمل مثمن مسبغ
صنعت: تجنیس مرکب
نیاورم نفسی زد ز دست غم بی تو
نیاورم بکسی نکته راندازین اسرار
روا مدار که با من جفا کند گردون
گرش چه جز ستم و جور نیست گردون کار
نیارم نفس زد ز بیداد گردون
نیارم کسی گر انیس است و گردون
تقطیع: فعولن فعلون فعلون فعولان
قافیه: مردف بردف مفرد نوعی دیگر
بحر: متقارب مثمن مسبغ
صنعت: تجنیس ناقص- تضمین المزدوج
پری چو نیست بکوی تو رخصتش ایماه
عجب که بر درت ای شاه من بیایم بار
رسید ناله من بر فلک ز غم ای مه
بجز ملک نبرد ره کسی بدین گفتار
ولی نتافته ام سر ز عشق تو هرگز
که من نیافته ام چون تو در دو عالم یار
چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت
بر درت شاه من جز ملک ره نیافت
تقطیع: فاعلن فاعلن فاعلن فاعلان
قافیه: مردف بردف مرکب نوعی دیگر
بحر: متدارک مذال
صنعت: تجنیس خطی- تضمین المزدوج- ذوالقوافی
رخ تو با رغم از دل مرا چو دور نساخت
تنم که کم زغباریست چون کشد این بار
یکی که خامه صفت سر زخط عشق بتافت
ز غم نگشت نزار و نشد ز محنت زار
کسی که نام ترا راز نامه دل خواند
بغیر نام تو اسمی نمیکند تکرار
خام دلم چو خامه تا نام ترا از نامه خواند
تن ز غبار بار غم گشت نزار و زار ماند
تقطیع: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
قافیه: مردف بردف مفرد نوع دیگر
بحر: رجز مطوی مخبون
صنعت: تجنیس زاید مکررا
ریا کرامت شیخست و شید بیخودیش
خوشان ز جام ابد نیست صورت دیوار
اگر چه غیر شناسد که یار مستان کیست
که داند آنکه جمال تو چیست جز خمار
شیخست و شید خود چه شناسد که یار کیست
شان جماد نیست که داند جمال چیست
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب نوع دیگر
بحر: مضارع اخرب مکفوف مقصور
صنعت: تجنیس مطرف
منم که کنج غمت جستم از دل بی بخت
دلم بکند بسی جان ولی ندید آثار
یقین بود که جفا مدعی بجانم کرد
که مانده است چو فرهاد دست من از کار
کنج غمت جست دل بخت بد آمد بجنگ
کند بسی جان ولی ماند چو فرهاد دنگ
تقطیع: مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات
قافیه: مقید بحرف قید
بحر: منسرح مطوی موقوف
صنعت: قلب کل
شنید گوش دلم چون کلام دلکش تو
نشد ز شوق تو دیگر بزهد و تقوی یار
درآمدی تو به گفت و شنید و سالک شهر
به خویش نامد اگر بود مالک دینار
کلام دلکشت بشنید سالک
نشد دیگر بزهد خویش مالک
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن فعولن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل
بحر: هزج مسدس محذوف
صنعت: قلب مجنح
کلام روح فزای تو در کمال هنر
صفای روی تو صافی تر از گهر بسیار
هزار رشک برد از حلاوتت شکر
هزار خار خورد از طراوتت گلنار
کلام روح فزای تو در کمال حلاوت
صفای روی تو صافی تر از گهر بطراوت
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل
بحر: مجتث مخبون
صنعت: قلب بعض
ظریف و نازک و رعنا و چابکی ایسرو
نیاورد دگر ایام خوشتر از تو نگار
لبت که آب خضر ریزد از سخن گویی
قرار میبرد و بی وفاییش بقرار
سرم بپای تو هر سو فتاده و زتن جان
اگر چو ناله برآید روان عجیب مدار
ناز او سرها بریزد زیر پا هر سو از آن
ناورد یارا رقیب و بیقرار آید روان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: مقلوب مستوی
لب تو نامه درد منست و خط بروی
فغان که دایم از آن درد داردم افکار
طبیب ما دهنت چون دوا نمی سازد
تنم ز درد تو دلخسته ماند و جان بیمار
نامه درد منت مادام یاد
دایما دام تنم درد همان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: ...
بحر: رمل مسدس مقصور
صنعت: مقلوب مستوی نوعی دیگر
نه بر فروخته مه بی رخت چراغ دلم
نه جان سوخته از دیدن تو برخوردار
تویی که شاه غمت بسکه با تطاول زیست
مرا بسوخت دو چشمت بصد تغافل زار
بفروخت مه رخت دلم غم بتطاول
جان سوخت مرا سخت دو چشمت بتغافل
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل نوعی دیگر
بحر: هزج اخرب مکفوف محذوف
صنعت: اشتقاق
شبی که در دلم آرام نیست بی دردت
دوای درد من آورده جام جم کردار
چو درد ع شق تو آورده رو بمن از مهر
نکرده ام دل خود را ز درد و غم تیمار
در دل آرام درد درد آورد
داد آرام داده دل را درد
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلان
قافیه: مقید بحرف قید
بحر: خفیف مسدس مخبون اصلم مسبغ
صنعت: مقطوع، غیر منقوط
و گر به پیش تن شب نشین تو بنشینی
کنیش تابش تب شعله زن بتن بی نار
پیش تن شب نشین تو بنشین
نیش تبش تبش بتن بین
پیشتنشتنشبنشینتبنشیننیشتبشتبشبتنبین
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: مردف بردف
بحر: هزج اخرب مقبوض مقصور
صنعت: موصل منشاری منقوط
و گر خرم قد تو نماید ایمه خوش
زمین ز قد تو چون سایه طوبی آردبار
دلی که بیمه تو مونس جهانش نیست
نهد بخط تو سر و ز خط امان بیزار
خد تو مایه خوبی مه تو مونس جانی
قد تو سایه طوبی خط تو سرخط مانی
مه تو مونس جانی خد تو مایه خوبی
خط تو سر خط مانی قد تو سایه طوبی
تقطیع و بحر: هزج سالم: مفاعیلن ۴ بار، مجتث مخبون: مفاعلن فعلاتن ۲ بار، رملمخبون: فعلاتن ۴ بار، رجز مطوی: مفتعلن ۴ بار، رمل سالم: فاعلاتن ۴ بار
قافیه: معروف و مجهول و نیز موصول بدو حرف
صنعت: ملون به پنج بحر- طرد و عکس
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۴ - دایره مجتلبه
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۷ - دایره موتلفه
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۱۰ - دایره تدویر
ایا شهی که بجان اهلیت گهر افشاند
نشاید آنکه کند کس دریغ ازو دینار
رهی بر تو که دریای پر دری آمد
که تا دهانش پر از در کنی و سیم نثار
اهلی که فشاتد بر تو در پر
شاید که کنی دهانش پر در
تقطیع: مفعول مفاعلن فعولن
قافیه: ذوقافیتین، مکرر- متواتر
بحر: هزج مسدس اخرب
صنعت: حسن طلب
بسوخت غیرو چو من نامده ازان منصور
که در طریق سخن شاعرم روش هموار
سوخت غیر و چو من نامده منصور
در طریق سخن شاعر مشهور
تقطیع: فاعلات مفاعیل مفاعیل
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: مشاکل مکفوف مقصور
صنعت: تفسیر خفی
اگر چه شد دل واله براه زیر و زبر
چهاز نوش یکی دید جانم از آزار
لطیف خلقی کایم نیاورم انده
اگر نیابم من بخت شد ضرر در کار
اگر چه واله ازو لطف خلق من مانده
چه دید جانم از آزار گر نشد در کار
شد دل بره آرزویی کای یاور
از نوش یکی یابم من بخت ضرر
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه:
بحر: مجتث مخبون
صنعت:
این بیت در بحر مجتث مخبون گفته شده و مجتث مخبون محذوف از حروف سیاهی آن دو بیت سابق جمع آمد و از سرخی بیت دیگر جمع آمد در وزن رباعی و از آن یک بیت دیگر جمع آمد و جمعا متضمن یکرباعی است بدینصورت:
شد دل بره آرزویی کای یاور
از نوش یکی یابم من بخت ضرر
دل راز یکی آرزویی امن حضر
شد بهروی ایوان شکیبم ابتر
عنایت ازلم بود نامزد در شعر
که شد تمام بقانون فکرت این معیار
از آن لقب شده قانون فکرتش الحق
که سال هجرت ازین نام آوری بشمار
بود نامش از آن قانون فکرت
که شد قانون فکرت سال هجرت
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن فعولن
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج مسدس محذوف
صنعت: تاریخ و اسم قصیده
لب از ثنای تو در گفتن دعا پوید
همیشه تا که جهان باشد و فلک دوار
مدام ملک ترا باد و شه نشان باشی
جهان پناه تو باشی و شاه گیتی دار
تا بود ملک شه نشان باشی
تا جهان باد در جهان باشی
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: موصول
بحر: خفیف مخبون محذوف
صنعت: تضمین
یقین که خالی و پر باشد و بود یارب
همیشه پر کفت از سیم و خالی از اغیار
نگاه تا دم یوم الحسیب دار جهان
بپای و دشمن از افسردگی بخاک سپار
خالی و پر باد یارب تا دم یوم الحسیب
پرکفت از سیم و خالی پای دشمن از رکیب
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: اماله
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: تفسیر جلی
نشاید آنکه کند کس دریغ ازو دینار
رهی بر تو که دریای پر دری آمد
که تا دهانش پر از در کنی و سیم نثار
اهلی که فشاتد بر تو در پر
شاید که کنی دهانش پر در
تقطیع: مفعول مفاعلن فعولن
قافیه: ذوقافیتین، مکرر- متواتر
بحر: هزج مسدس اخرب
صنعت: حسن طلب
بسوخت غیرو چو من نامده ازان منصور
که در طریق سخن شاعرم روش هموار
سوخت غیر و چو من نامده منصور
در طریق سخن شاعر مشهور
تقطیع: فاعلات مفاعیل مفاعیل
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: مشاکل مکفوف مقصور
صنعت: تفسیر خفی
اگر چه شد دل واله براه زیر و زبر
چهاز نوش یکی دید جانم از آزار
لطیف خلقی کایم نیاورم انده
اگر نیابم من بخت شد ضرر در کار
اگر چه واله ازو لطف خلق من مانده
چه دید جانم از آزار گر نشد در کار
شد دل بره آرزویی کای یاور
از نوش یکی یابم من بخت ضرر
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه:
بحر: مجتث مخبون
صنعت:
این بیت در بحر مجتث مخبون گفته شده و مجتث مخبون محذوف از حروف سیاهی آن دو بیت سابق جمع آمد و از سرخی بیت دیگر جمع آمد در وزن رباعی و از آن یک بیت دیگر جمع آمد و جمعا متضمن یکرباعی است بدینصورت:
شد دل بره آرزویی کای یاور
از نوش یکی یابم من بخت ضرر
دل راز یکی آرزویی امن حضر
شد بهروی ایوان شکیبم ابتر
عنایت ازلم بود نامزد در شعر
که شد تمام بقانون فکرت این معیار
از آن لقب شده قانون فکرتش الحق
که سال هجرت ازین نام آوری بشمار
بود نامش از آن قانون فکرت
که شد قانون فکرت سال هجرت
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن فعولن
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج مسدس محذوف
صنعت: تاریخ و اسم قصیده
لب از ثنای تو در گفتن دعا پوید
همیشه تا که جهان باشد و فلک دوار
مدام ملک ترا باد و شه نشان باشی
جهان پناه تو باشی و شاه گیتی دار
تا بود ملک شه نشان باشی
تا جهان باد در جهان باشی
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: موصول
بحر: خفیف مخبون محذوف
صنعت: تضمین
یقین که خالی و پر باشد و بود یارب
همیشه پر کفت از سیم و خالی از اغیار
نگاه تا دم یوم الحسیب دار جهان
بپای و دشمن از افسردگی بخاک سپار
خالی و پر باد یارب تا دم یوم الحسیب
پرکفت از سیم و خالی پای دشمن از رکیب
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: اماله
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: تفسیر جلی
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۱۱ - از ابیات مصنوعه این غزل بیرون میآید
ای حسن تو آفت درونها
وی تنگدل از تو سینه ما
رخت دل و دین ببردی از من
ای گلرخ شوخ سر و بالا
دیدم گل آنجمالی جایی
رفتم ز قرار خویش آنجا
بی حسن توام چنین جگر ریش
جز تیر تو مرهمی مبادا
دست و دل عیش نیست با من
بی آنرخ و خواب نیز شبها
گاهی که شوم ز روی تو شاد
از روی تو جان شود توانا
چون یافت نشان قرب اهلی
گردید نیازمند اشیا
این بیت ازین غزل بیرون میآید و بدو نوع میتوان خواند عربی و فارسی
نفسی و بالی کان قرینی
چنین ترانی تا کی چنانی(کذا)
از توشیح اول ابیات قصیده این قطعه بر میخیزد مع آمین یا رب العالمین
هنر بعهد هنر پروری گرامی شد
که ظل سلطنتش جاودان بود یارب
نگین خاتم اقبال تا دم محشر
بنام حضرت یعقوب خان بود یارب
همیشه سایه این آفتاب عالمگیر
زبهر نظم جهان در جهان بود یارب
امین یارب العالمین
وی تنگدل از تو سینه ما
رخت دل و دین ببردی از من
ای گلرخ شوخ سر و بالا
دیدم گل آنجمالی جایی
رفتم ز قرار خویش آنجا
بی حسن توام چنین جگر ریش
جز تیر تو مرهمی مبادا
دست و دل عیش نیست با من
بی آنرخ و خواب نیز شبها
گاهی که شوم ز روی تو شاد
از روی تو جان شود توانا
چون یافت نشان قرب اهلی
گردید نیازمند اشیا
این بیت ازین غزل بیرون میآید و بدو نوع میتوان خواند عربی و فارسی
نفسی و بالی کان قرینی
چنین ترانی تا کی چنانی(کذا)
از توشیح اول ابیات قصیده این قطعه بر میخیزد مع آمین یا رب العالمین
هنر بعهد هنر پروری گرامی شد
که ظل سلطنتش جاودان بود یارب
نگین خاتم اقبال تا دم محشر
بنام حضرت یعقوب خان بود یارب
همیشه سایه این آفتاب عالمگیر
زبهر نظم جهان در جهان بود یارب
امین یارب العالمین
اهلی شیرازی : قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل
بخش ۱ - قصیده مصنوع ثالث در مدح شاه اسماعیل
حمد و سپاس بیقیاس صانعی را که فهرست قصیده موجودات و دیباچه جریده کاینات با حسن صفات از نظم وجود روحانی انسانی کرد.
بیت
زهی مبدعی کو بعلم قدم
برانگیخت نظم وجود از عدم
و تحیات نامیات و صلوات زاکیات بر شاه مسند اصطفا و ماه مرکز اجتباء محمد مصطفی.
بیت
شاهان چو قطره او گهر شاهوار بحر
بحری که مشتق است ازو صد هزار بحر
صلی الله علیه و آله الطیبین و الایمه المعصومین خصوصا امیرالمومنین و امام المتقین اسدالله الغالب علی بن ابیطالب صلوات الله علیهم اجمعین.
بیت
شاهی که مظهر هنر و گنج حکمت است
بیت القصیده کرم و بحر رحمت است
اما بعد این قصیده ایست صد و شصت بیت که قریب صدو بیست بیت از آن مستخرج می شود موشح بالقاب همایون و دعای دولت روز افزون بندگی حضرت خلافت پناه خورشید اشتباه اختر سپاه ناصر عبادالله شرقا و غربا حافظ بلاد الله بعدا و قربا ناصب لوازم الاسن و الامان باسط بساط العدل و الاحسان قهرمان الماء و الطین قطب فلک السلطنه و الخلافه و الدین السلطان العادل ظل الله فی الارض شاه اسماعیل بهادر خان:
شاهی که گشت دین نبی را رواج بخش
در قهر و لطف تاج ستانست و تاج بخش
خلد الله ملکه و سلطانه و اید بالنصر جنوده و اعوانه خصوصا اعظم امراء العالم ناظم ارباب السیف و القلم بحر العلوم و الافضال نجم السعاده و الاقبال.
بیت
آن کز نظم تربیت شاه ولایت
هر جا هنری هست رسانیده بغایت
ایدالله تعالی طلال مرحمته و رافته الی یوم الدین.
مشتمل بر اصول بحور و منشعبات و مزاحفات و دویراسته که اوزان نوزده گانه است و تفکیک بحور و اوزان مختلف چنانکه نزدیک هفتاد و پنج وزن مختلف نموده میشود، و تعریف اقسام و حدود قوافی صحیح و سقیم و حروف قافیه از یک حرف تا نه حرف بترتیب جمع آمده با حرکات و سکنات، و القاب قوافی مذکور گشته و عیوب قافیه که اقسام ایطاء جلی و خفی است همه جا بر دو وجه نموده تا بعد از قافیه معیوب که جهت مثال نموده میشود قافیه صحیح باز آرند و همچنین بحور نامطبوع عرب بر دو وجه پذیرفته تا بعد از نمودن مثال مقصود نظم بر وزنی مطبوع قرار گرفته و در متن نوشته شد و نظم نامطبوع بر حاشیه آن مرقوم گشته و اکثر صنایع و بدایع که در کتب متقدمین است گرد آمده با صنعتی چند که مخترع این غرقه بحر جانگدازی اهلی شیرازیست چنانکه مستجمع اقسام شعرست از قصیده و قطعه و غزل و رباعی و مستزاد و لغز و معما- و ابیات مصنوعه را بهم مثنوی متفرق توان شمرد در اوزان مختلف امید که در آنحضرت بسمع قبول مسموع افتد و بعین رضا ملحوظ گردد انشاء الله تعالی.
بیت
زهی مبدعی کو بعلم قدم
برانگیخت نظم وجود از عدم
و تحیات نامیات و صلوات زاکیات بر شاه مسند اصطفا و ماه مرکز اجتباء محمد مصطفی.
بیت
شاهان چو قطره او گهر شاهوار بحر
بحری که مشتق است ازو صد هزار بحر
صلی الله علیه و آله الطیبین و الایمه المعصومین خصوصا امیرالمومنین و امام المتقین اسدالله الغالب علی بن ابیطالب صلوات الله علیهم اجمعین.
بیت
شاهی که مظهر هنر و گنج حکمت است
بیت القصیده کرم و بحر رحمت است
اما بعد این قصیده ایست صد و شصت بیت که قریب صدو بیست بیت از آن مستخرج می شود موشح بالقاب همایون و دعای دولت روز افزون بندگی حضرت خلافت پناه خورشید اشتباه اختر سپاه ناصر عبادالله شرقا و غربا حافظ بلاد الله بعدا و قربا ناصب لوازم الاسن و الامان باسط بساط العدل و الاحسان قهرمان الماء و الطین قطب فلک السلطنه و الخلافه و الدین السلطان العادل ظل الله فی الارض شاه اسماعیل بهادر خان:
شاهی که گشت دین نبی را رواج بخش
در قهر و لطف تاج ستانست و تاج بخش
خلد الله ملکه و سلطانه و اید بالنصر جنوده و اعوانه خصوصا اعظم امراء العالم ناظم ارباب السیف و القلم بحر العلوم و الافضال نجم السعاده و الاقبال.
بیت
آن کز نظم تربیت شاه ولایت
هر جا هنری هست رسانیده بغایت
ایدالله تعالی طلال مرحمته و رافته الی یوم الدین.
مشتمل بر اصول بحور و منشعبات و مزاحفات و دویراسته که اوزان نوزده گانه است و تفکیک بحور و اوزان مختلف چنانکه نزدیک هفتاد و پنج وزن مختلف نموده میشود، و تعریف اقسام و حدود قوافی صحیح و سقیم و حروف قافیه از یک حرف تا نه حرف بترتیب جمع آمده با حرکات و سکنات، و القاب قوافی مذکور گشته و عیوب قافیه که اقسام ایطاء جلی و خفی است همه جا بر دو وجه نموده تا بعد از قافیه معیوب که جهت مثال نموده میشود قافیه صحیح باز آرند و همچنین بحور نامطبوع عرب بر دو وجه پذیرفته تا بعد از نمودن مثال مقصود نظم بر وزنی مطبوع قرار گرفته و در متن نوشته شد و نظم نامطبوع بر حاشیه آن مرقوم گشته و اکثر صنایع و بدایع که در کتب متقدمین است گرد آمده با صنعتی چند که مخترع این غرقه بحر جانگدازی اهلی شیرازیست چنانکه مستجمع اقسام شعرست از قصیده و قطعه و غزل و رباعی و مستزاد و لغز و معما- و ابیات مصنوعه را بهم مثنوی متفرق توان شمرد در اوزان مختلف امید که در آنحضرت بسمع قبول مسموع افتد و بعین رضا ملحوظ گردد انشاء الله تعالی.
اهلی شیرازی : قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل
بخش ۲
هوای گلشن کویت نسیم باد بهار
گدیی خرمن مویت شمیم مشک تتار
مگر گشود در جان هوای آن سر کوی
که بوی عنبر سارا دمید از آن گلزار
هوای گلشن کویت نسیم کشور جانها
گدای خرمن مویت شمیم عنبر سارا
تقطیع: مفاعیلن ۴بار- مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
قافیه: مجرد مقید
بحر: هزج سالم – مجتث مخبون
صنعت: ذوبحرین- ترصیع
یقین که عارض و روی تو در دل خوبی است
که هست عاشق خونین جگر ازو افکار
شدست گرد رخت زلف از شکن خرمن
بخوشه چین تو مشک ختن کند ایثار
هنوز در حد چین است جعد طره تو
که رفت تا حد چین زو نسیم عنبر بار
ای در حد خوبی رخت زلف از شکن در حد چین
خونین جگر از بوی تو مشک ختن تا حد چین
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفلان
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: رحز مثمن مذال
صنعت: ذوقافیتین- تجنیس تام
تویی که روز وصالم ز گریه زهر دهی
منم که خون خورم از آن دو لاله گون رخسار
اگر زکین کشدم غم گذار تا بکشد
تو جان دهی چو ببینیم یکنظر بردار
چو دیده ام برخت بیند و دعا خواند
بگو که چشم در آثار صنع بیچون دار
روز وصلم گریه هرگز کی گذارد دیده بی خون
کز دو رخسارت ببینم یکنظر در صنع بیچون
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلییان
قافیه: مردف بردف نوع دیگر
بحر: رمل مثمن مسبغ
صنعت: تجنیس خطی
مه وصال تو هر کس که یافت تا بابد
بصبر جسته و ما را کجاست صبر و قرار
نکو بمکر و بدستان کجا شود حالش
اگر وصال نیابد بدست این بیمار
وصالت که یابد بمکر و بدستان
بصبرست و ما را نیاید بدست آن
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعولان
قافیه: مردف بردف مفرد نوع دیگر
بحر: متقارب مسبغ
صنعت: تجنیس مرکب
عجب تر این که ترا هست صد چو من مجنون
که از وفا بدرد رخت هستیش صد بار
منم که عالمی از دردمندیم سوزند
تویی که بر تو دعا دردمند لیل و نهار
ای ترا همچو من عالمی دردمند
کز وفا بر رخت صد دعا دردمند
تقطیع: فاعلن فاعلن فاعلن فاعلان
قافیه: مقید بحرف قدی
بحر: متدارک مذال
صنعت: تجنیس ناقص
ربود نقش رخت هوش من چه گر در عشق
حریف نقد دو کون است عاشق دیدار
وجود من ز محبت از آن چو برق افروخت
که رنگ آن دورخ افروخت چهره چون گلنار
نقش رخ تو شمع محبت چو برفروخت
نقد دو کون عاشق یکرنگ او فروخت
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب
بحر: مضارع اخرب مکفوف مقصور
صنعت: تجنیس تام
زبسکه بوی تو آورده باد خاک رهش
ز شوق پای تو بوسید دل چو عاشق زار
نخورده باده بمستی شتافت در عشقت
کسی که پایه عشق از تو یافت مجنون وار
بوی تو آورد باد باده بمستی شتافت
پای تو بوسید دل پایه عشق از تو یافت
تقطیع: مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب نوع دیگر
بحر: منسرح مطوی موقوف
صنعت: تجنیس زاید
دلم اگر همه شیرست بگذر از شمشیر
که خوار عاشق و غمخوارتست چون من خوار
کنون بعشق تو جیحون ز اشک خواهم ریخت
چو آب روی خود از گریه ریختم چو بحار
دل اگر شیرست از شمشیر عشقت چون گریخت
خوار غمخوارست چون من آبروی از گریه ریخت
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب نوع دیگر
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: تجنیس مکرر و مزدوج- اشتقاق
یقین بلاغ من آنگه بود درست که شعر
بیان حال نماید به کلک سحر شعار
بیان حسن تو هر چند راغبم نکنم
که شوق آمده غالب بعقل دعوی دار
بلاغ من که بود در بیان حسن تو راغب
بیان حال نماید که شوق آمده غالب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل
بحر: مجتث مخبون
تقطیع: مقلوب کل مجنح
از آن بسوخته مجمر صفت دلم محنت
که مجرمم من مست از شکایت دلدار
شکایتم که تو میسوزی از تغافل نیست
چنانکه زلف تو کند از تطاولم بن و بار
مجمر صفت دل من میسوزی از تغافل
مجرم منم اگر چه زلفت کند تطاول
تقطیع: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل مضموم
بحر: مضارع جزوی اخرب جزوی سالم
صنعت: مقلوب بعض
دلم که ریش و جگر خون شدست از آن گرید
که شیر میشود از عشق دیده اش خونبار
رهین عشق دلم شد ز خنجر آهن
که سر نهاد بدامن مرا که آن بردار
ریش کردی دلم ز خنجر آهن
شیر از عشق سر نهاد بدامن
ریش کردی دلم زخنجر آهن
شیر از عشق سر نهاد بدامن
تقطیه: فاعلاتن مفاعلن فعلاتن- بیت ثانی- فاعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل مفتوح- ثانی خطی
بحر: خفیف مسدس مخبون صدر و ابتداء سالم- بیت ثانی- خفیف مخبون مقصور
صنعت: مقلوب کل- ذو وجهین هم در وزن هم در معنا
خراب گریه شدم آنچنان که دیده کنم
چو من که دیده جزاهای خویشتن بکنار
اگر چه زارتر از من کسی بدهر ندید
درونم اینهمه آه از چه دید آه از یار
دیده کنم زارتر از من که دید
دیده جزاها همه آه از چه دید
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: مجرد مردف
بحر: سریع مطوی موقوف
صنعت: مقلوب مستوی- مصرع مصرع باژگونه توان خواند
مگر که همدم اهل نظر ز عین وقار
بشمع عارض تو تافت تا فزود انوار
یقین که از نظر التفات بخت امشب
رخ چو لاله ات آمد مه تمام عیار
همدم اهل التفات امشب
بشما تافت لاله آمد مه
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: خطی
بحر: خفیف مسدس مخبون صدر سالم عروض اصلم
صنعت: مقلوب مستوی نوع دیگر که بیت تمام باژگونه توان خواند
دمید بر سمنت تا ز زلف و خط سنبل
مه من از شب زلفت نمود صبح قرار
برافکن از مه رخ پرده چاشت کن شامم
که بیشک آن مه رخ چاشت میکند شب تار
بسمن تاز زلف سنبل کاشت
مه من شب نموده بیشک چاشت
کاشت سنبل ز زلف تا بسمن
چاشت بیشک نمود شب مه من
تقطیع: فعلاتن مفاعلن فعلان- فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: مردف بردف زاید نوع دیگر
بحر:خفیف مسدس مخبون اصلم مسبغ – ثانی:خفیف مسدس مخبون محذوف
صنعت: مقلوب مستوی نوع دیگر لفظا بلفظ بر آن صورت که نوشته شد
از آن که درد تو دل داد خواه هر در کرد
ز درد و داوری دل بحق برم زنهار
قبول درد توام داد پایه اقبال
دل مرا بدر آورد دردت از ادبار
درد دل داد و درد دردم داد
درد او دل در آورد در داد
تقطیع: فاعلانن مفاعلن فعلان
قافیه: مقید بردف مفرد
بحر: خفیف مسدس مخبون مسبغ صدر و ابتدا سالم
صنعت: مقطوع غیر منقوط
به پیشش ار بنشینی بشب نشینی تو
چه بیشیش که به بینی به پیش بینی کار
پیشش بنشین بشب نشینی
بیشیش به بین به پیش بینی
پیششبنشینبشبنشینی
بیشیشببینبپیشبینی
تقطیع: مفعول مفاعلن فعولن
قافیه: مطلق بر دف
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
صنعت: موصول منشاری منقوط
اگر چه دام بلایی گر آنکه بفریبی
همانست یاری اگر آن رقیب نیست دچار
دام بلایی کان فریبی
آنست یارا کان رقیبی(کذا)
تقطیع: مفتعلن فع مفتعلن فاع
قافیه: مطلق بردف- مجهول و معروف
بحر: منسرح مطوی منحور مجدوع
صنعت: محرر مقر و باللغتین عربی و فارسی
لب تو جان کسی جان من زغمزه شکافت
بیا خدنگ غمت بین نشسته تا سوفار
شدست جان مرا تاب لیک ناچارست
حریف ناوک پرتاب کیست جز ناچار
جان کجا غم ز کجا تاب کجا
یا خدنگ غم پرتاب کجا
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: مقید بردف مفرد
بحر: رمل مسدس مخبون محذوف صدر و ابتدا سالم
صنعت: رقطا(یکحرف منقوط یکحرف غیر منقوط)
اگر نه آینه را گه گه ای پری بینی
دو عالم ارچه به بیزی نظیر چشم مدار
هزار ماه که محمل نشین شود پیشت
عجب که همسر از آن بینی ای فرشته وقار
هر گه به بینی محمل نشینیش
عالم به بیزی همسر نبینیش
تقطیع: فعلن فعولن فعلن فعولان
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: متقارب اثلم
صنعت: خیفا(یک کلمه منقوط یک کلمه غیرمنقوط)
گدای در ز در ای آفتاب دور مساز
که تن بسوختش از حسرت این فقیر اطوار
لبان وصف دلم زان رخ چو آذریست (کذا)
که ثابت است بسی عاشق تو در اسرار
گر آنکه پیش همه نقش ملک چین گلهاست
گل جهان خشبی پیش لمعه ات انگار
وجود ماه فلک نیست غیر عکس تنت
چو فیض مهر تواش همسرست شد سیار
ای دزدی آب رز از آن رخ آذر
تن سوخت حریف طربت عاشق سر
پیش همه نقش ملک چین عکس تنت
گلها خشبی لمعه فیضش همسر
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج اخرب ابتربوزن رباعی
صنعت: مرکب الصنایع- رقطا- خیفا- مقطوع- موصول، مصراع اول: مقطوع حرفی منقوط حرفی غیر منقوط، مصرع دوم: موصول بدو حرف- دو حرف منقوط دو حرف غیر منقوط مصرع سوم و چهارم موصول بسه حرف و چهار حرف کلمه یی منقوط کلمه یی غیرمنقوط.مج
نشان باغ بهشت آن جمال و حاجب و زلف
لب تو ساقی جانبخش و کوثر ابرار
بگوهر آن خط سبز تو خاتم خوبی
قد تو سایه طوبی کشیده در رفتار
شب تو حاجب گوهر خط تو خاتم خوبی
لب تو ساقی کوثر قد تو سایه طوبی
خط تو خاتم خوبی شب تو حاجب گوهر
قد تو سایه طوبی لب تو ساقی کوثر
حاجب گوهر لب تو خاتم خوبی خط تو
ساقی کوثر لب تو سایه طوبی قد تو
تقطیع و بحر: مفاعیلن ۴ بار: هزج سالم- فاعلاتن ۴ بار: رمل سالم- مفتعلن ۴بار: رجز مطوی- مفاعلن فعلاتن ۲ بار: مجتث مخبون- فعلاتن ۴ بار: رمل مخبون
قافیه: اول مجهول معروف خطی- ثانی: مقید مجرد – ثالث : موصول بدو حرف
صنعت: طرد العکس- ملون به پنج بحر
از آن کشد همه این واله از تو داغ فراق
که نیست باده اش از نوش وصل نوشگوار
دمی که جرعه عشرت ز جام وصل کشم
کشد ز بخت بد آن چشم ره زنم بخمار
دمی ناله از داغ هجرت کشم
گهی باده از نوش وصلت چشم
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعل
قافیه: مقید مجرد
بحر: متقارب محذوف
صنعت: سجع متوازن
زصد نگار تو داری ز بی نیازی ننگ
ز صد هزار فقیرت به دلنوازی عار
فتاده سر و بپایت همین هنر دارد
که جان برای قدت میدهند سرو و چنار
صد نگار از نیاز سر بپات می نهند
صد هزار دلنواز جان برات می دهند
تقطیع: فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
قافیه: مطلق بخروج
بحر: رمثل مثمن مکفوف مقصور
صنعت: سجع متوازی
یقین که سیمتنی لیک آتشین لعی
یقین که غنچه لبی لیک شکرین گفتار
ضرورش از رخ چون یاسمین سیم تنست
دلی که از چمن دوستی است برخوردار
سیمتنی لیک رخ چو یاسمنستت
غنچه لبی لیک شکرین دهنستت
تقطیع: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع
قافیه: مطلق بخروج و مزدی
بحر: منسرح مطوی منحور
صنعت: تاکید المدح بما یشبه الذم
نشسته ام همه شب دل حزین براه ستم
لب از فغان چو سگان بازو چشم کرده چهار
چرا تو تابی از افغان رخ ار چو سگ نالم
که هستمت همه شب پاسبان من بیدار
ملول از همه غم کیست چون من بی بخت
حزین براه ستم کیست چون من غمخوار
همه شب حزین برهستمت بفغان چو سگ ز مهستمت
بفغان چو سگ ز مهستمت همه شب حزین برهستمت
تقطیع: متفاعلن ۴ بار
قافیه: مطلق بخروج و مزید و نایره
بحر: کامل مثمن
صنعت: طرد العکس
سرم فدای رهت مست من نظر کن باز
که باز عربده دارد دو نرگست دربار
عجب که عربده دارد غم تو بر دل و دین
غم تو غارت دین باشدش یقین کردار
اگر چه دارد اسیر غم تو آه و فغان
ببرد دین بیقین زلفت از وی ای عیار
درآمدی بدلم باز چون بت چینی
بجانم ای بت چین کرده یی کمین انبار
مستم نظر از عربده دارد بردین
از عربده دارد سر غوغا بیقین
دارد سر غوغا بدلم آن بت چین
بردین بیقین آن بت چین کرده کمین
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیلن فاع
قافیه: مردف بردف
بحر: هزج اخرب مکفوف ازل
صنعت: مربع
تبیست در تن من گرم دلبرا قدمی
که دانم از قدمت وار هم ز تابش نار
ترا ز عین وفا خواستم من از ایزد
بیاوصدق و صفابین و خشم و کین بگذار
وجود من که نمودش بدولت شاه است
دلش زهمت شاه آتشی است قهر شرار
اگر زدیده من سیل خون رود چه عجب
که هستم از طلب درد ساغری افکار
نمیرود ز سرم ذوق راحت ایساقی
تو هم پر آب بقا کن قدح بنوش و مدار
بنوش جام عطای ازل ز رحمت شاه
گرت ز حضرت شاه است مستی ایهشیار
بینم کرم دلبر در عین وفا- از دولت شاه
دانم قدم رهبر با صدق و صفا- از همت شاه
دیدم سند سرور احسان و عطا- از رحمت شاه
هستم طلب ساغر پر آب بقا- ازحضرت شاه
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل فعل- مستزاد- مفعول فعول
بحر: هزج اخرب مقبوض مکفوف مجبوب- مستزاد: اخرب اهتم
قافیه: مقید مجرد- مستزاد مردف بردف در هر چهار مصراع
صنعت: مرکب مدور اختراع خاص
گدیی خرمن مویت شمیم مشک تتار
مگر گشود در جان هوای آن سر کوی
که بوی عنبر سارا دمید از آن گلزار
هوای گلشن کویت نسیم کشور جانها
گدای خرمن مویت شمیم عنبر سارا
تقطیع: مفاعیلن ۴بار- مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
قافیه: مجرد مقید
بحر: هزج سالم – مجتث مخبون
صنعت: ذوبحرین- ترصیع
یقین که عارض و روی تو در دل خوبی است
که هست عاشق خونین جگر ازو افکار
شدست گرد رخت زلف از شکن خرمن
بخوشه چین تو مشک ختن کند ایثار
هنوز در حد چین است جعد طره تو
که رفت تا حد چین زو نسیم عنبر بار
ای در حد خوبی رخت زلف از شکن در حد چین
خونین جگر از بوی تو مشک ختن تا حد چین
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفلان
قافیه: مردف بردف مفرد
بحر: رحز مثمن مذال
صنعت: ذوقافیتین- تجنیس تام
تویی که روز وصالم ز گریه زهر دهی
منم که خون خورم از آن دو لاله گون رخسار
اگر زکین کشدم غم گذار تا بکشد
تو جان دهی چو ببینیم یکنظر بردار
چو دیده ام برخت بیند و دعا خواند
بگو که چشم در آثار صنع بیچون دار
روز وصلم گریه هرگز کی گذارد دیده بی خون
کز دو رخسارت ببینم یکنظر در صنع بیچون
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلییان
قافیه: مردف بردف نوع دیگر
بحر: رمل مثمن مسبغ
صنعت: تجنیس خطی
مه وصال تو هر کس که یافت تا بابد
بصبر جسته و ما را کجاست صبر و قرار
نکو بمکر و بدستان کجا شود حالش
اگر وصال نیابد بدست این بیمار
وصالت که یابد بمکر و بدستان
بصبرست و ما را نیاید بدست آن
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعولان
قافیه: مردف بردف مفرد نوع دیگر
بحر: متقارب مسبغ
صنعت: تجنیس مرکب
عجب تر این که ترا هست صد چو من مجنون
که از وفا بدرد رخت هستیش صد بار
منم که عالمی از دردمندیم سوزند
تویی که بر تو دعا دردمند لیل و نهار
ای ترا همچو من عالمی دردمند
کز وفا بر رخت صد دعا دردمند
تقطیع: فاعلن فاعلن فاعلن فاعلان
قافیه: مقید بحرف قدی
بحر: متدارک مذال
صنعت: تجنیس ناقص
ربود نقش رخت هوش من چه گر در عشق
حریف نقد دو کون است عاشق دیدار
وجود من ز محبت از آن چو برق افروخت
که رنگ آن دورخ افروخت چهره چون گلنار
نقش رخ تو شمع محبت چو برفروخت
نقد دو کون عاشق یکرنگ او فروخت
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب
بحر: مضارع اخرب مکفوف مقصور
صنعت: تجنیس تام
زبسکه بوی تو آورده باد خاک رهش
ز شوق پای تو بوسید دل چو عاشق زار
نخورده باده بمستی شتافت در عشقت
کسی که پایه عشق از تو یافت مجنون وار
بوی تو آورد باد باده بمستی شتافت
پای تو بوسید دل پایه عشق از تو یافت
تقطیع: مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب نوع دیگر
بحر: منسرح مطوی موقوف
صنعت: تجنیس زاید
دلم اگر همه شیرست بگذر از شمشیر
که خوار عاشق و غمخوارتست چون من خوار
کنون بعشق تو جیحون ز اشک خواهم ریخت
چو آب روی خود از گریه ریختم چو بحار
دل اگر شیرست از شمشیر عشقت چون گریخت
خوار غمخوارست چون من آبروی از گریه ریخت
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: مردف بردف مرکب نوع دیگر
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: تجنیس مکرر و مزدوج- اشتقاق
یقین بلاغ من آنگه بود درست که شعر
بیان حال نماید به کلک سحر شعار
بیان حسن تو هر چند راغبم نکنم
که شوق آمده غالب بعقل دعوی دار
بلاغ من که بود در بیان حسن تو راغب
بیان حال نماید که شوق آمده غالب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل
بحر: مجتث مخبون
تقطیع: مقلوب کل مجنح
از آن بسوخته مجمر صفت دلم محنت
که مجرمم من مست از شکایت دلدار
شکایتم که تو میسوزی از تغافل نیست
چنانکه زلف تو کند از تطاولم بن و بار
مجمر صفت دل من میسوزی از تغافل
مجرم منم اگر چه زلفت کند تطاول
تقطیع: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل مضموم
بحر: مضارع جزوی اخرب جزوی سالم
صنعت: مقلوب بعض
دلم که ریش و جگر خون شدست از آن گرید
که شیر میشود از عشق دیده اش خونبار
رهین عشق دلم شد ز خنجر آهن
که سر نهاد بدامن مرا که آن بردار
ریش کردی دلم ز خنجر آهن
شیر از عشق سر نهاد بدامن
ریش کردی دلم زخنجر آهن
شیر از عشق سر نهاد بدامن
تقطیه: فاعلاتن مفاعلن فعلاتن- بیت ثانی- فاعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: مقید بتاسیس و دخیل مفتوح- ثانی خطی
بحر: خفیف مسدس مخبون صدر و ابتداء سالم- بیت ثانی- خفیف مخبون مقصور
صنعت: مقلوب کل- ذو وجهین هم در وزن هم در معنا
خراب گریه شدم آنچنان که دیده کنم
چو من که دیده جزاهای خویشتن بکنار
اگر چه زارتر از من کسی بدهر ندید
درونم اینهمه آه از چه دید آه از یار
دیده کنم زارتر از من که دید
دیده جزاها همه آه از چه دید
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات
قافیه: مجرد مردف
بحر: سریع مطوی موقوف
صنعت: مقلوب مستوی- مصرع مصرع باژگونه توان خواند
مگر که همدم اهل نظر ز عین وقار
بشمع عارض تو تافت تا فزود انوار
یقین که از نظر التفات بخت امشب
رخ چو لاله ات آمد مه تمام عیار
همدم اهل التفات امشب
بشما تافت لاله آمد مه
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: خطی
بحر: خفیف مسدس مخبون صدر سالم عروض اصلم
صنعت: مقلوب مستوی نوع دیگر که بیت تمام باژگونه توان خواند
دمید بر سمنت تا ز زلف و خط سنبل
مه من از شب زلفت نمود صبح قرار
برافکن از مه رخ پرده چاشت کن شامم
که بیشک آن مه رخ چاشت میکند شب تار
بسمن تاز زلف سنبل کاشت
مه من شب نموده بیشک چاشت
کاشت سنبل ز زلف تا بسمن
چاشت بیشک نمود شب مه من
تقطیع: فعلاتن مفاعلن فعلان- فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: مردف بردف زاید نوع دیگر
بحر:خفیف مسدس مخبون اصلم مسبغ – ثانی:خفیف مسدس مخبون محذوف
صنعت: مقلوب مستوی نوع دیگر لفظا بلفظ بر آن صورت که نوشته شد
از آن که درد تو دل داد خواه هر در کرد
ز درد و داوری دل بحق برم زنهار
قبول درد توام داد پایه اقبال
دل مرا بدر آورد دردت از ادبار
درد دل داد و درد دردم داد
درد او دل در آورد در داد
تقطیع: فاعلانن مفاعلن فعلان
قافیه: مقید بردف مفرد
بحر: خفیف مسدس مخبون مسبغ صدر و ابتدا سالم
صنعت: مقطوع غیر منقوط
به پیشش ار بنشینی بشب نشینی تو
چه بیشیش که به بینی به پیش بینی کار
پیشش بنشین بشب نشینی
بیشیش به بین به پیش بینی
پیششبنشینبشبنشینی
بیشیشببینبپیشبینی
تقطیع: مفعول مفاعلن فعولن
قافیه: مطلق بر دف
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
صنعت: موصول منشاری منقوط
اگر چه دام بلایی گر آنکه بفریبی
همانست یاری اگر آن رقیب نیست دچار
دام بلایی کان فریبی
آنست یارا کان رقیبی(کذا)
تقطیع: مفتعلن فع مفتعلن فاع
قافیه: مطلق بردف- مجهول و معروف
بحر: منسرح مطوی منحور مجدوع
صنعت: محرر مقر و باللغتین عربی و فارسی
لب تو جان کسی جان من زغمزه شکافت
بیا خدنگ غمت بین نشسته تا سوفار
شدست جان مرا تاب لیک ناچارست
حریف ناوک پرتاب کیست جز ناچار
جان کجا غم ز کجا تاب کجا
یا خدنگ غم پرتاب کجا
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: مقید بردف مفرد
بحر: رمل مسدس مخبون محذوف صدر و ابتدا سالم
صنعت: رقطا(یکحرف منقوط یکحرف غیر منقوط)
اگر نه آینه را گه گه ای پری بینی
دو عالم ارچه به بیزی نظیر چشم مدار
هزار ماه که محمل نشین شود پیشت
عجب که همسر از آن بینی ای فرشته وقار
هر گه به بینی محمل نشینیش
عالم به بیزی همسر نبینیش
تقطیع: فعلن فعولن فعلن فعولان
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: متقارب اثلم
صنعت: خیفا(یک کلمه منقوط یک کلمه غیرمنقوط)
گدای در ز در ای آفتاب دور مساز
که تن بسوختش از حسرت این فقیر اطوار
لبان وصف دلم زان رخ چو آذریست (کذا)
که ثابت است بسی عاشق تو در اسرار
گر آنکه پیش همه نقش ملک چین گلهاست
گل جهان خشبی پیش لمعه ات انگار
وجود ماه فلک نیست غیر عکس تنت
چو فیض مهر تواش همسرست شد سیار
ای دزدی آب رز از آن رخ آذر
تن سوخت حریف طربت عاشق سر
پیش همه نقش ملک چین عکس تنت
گلها خشبی لمعه فیضش همسر
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیلن فع
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج اخرب ابتربوزن رباعی
صنعت: مرکب الصنایع- رقطا- خیفا- مقطوع- موصول، مصراع اول: مقطوع حرفی منقوط حرفی غیر منقوط، مصرع دوم: موصول بدو حرف- دو حرف منقوط دو حرف غیر منقوط مصرع سوم و چهارم موصول بسه حرف و چهار حرف کلمه یی منقوط کلمه یی غیرمنقوط.مج
نشان باغ بهشت آن جمال و حاجب و زلف
لب تو ساقی جانبخش و کوثر ابرار
بگوهر آن خط سبز تو خاتم خوبی
قد تو سایه طوبی کشیده در رفتار
شب تو حاجب گوهر خط تو خاتم خوبی
لب تو ساقی کوثر قد تو سایه طوبی
خط تو خاتم خوبی شب تو حاجب گوهر
قد تو سایه طوبی لب تو ساقی کوثر
حاجب گوهر لب تو خاتم خوبی خط تو
ساقی کوثر لب تو سایه طوبی قد تو
تقطیع و بحر: مفاعیلن ۴ بار: هزج سالم- فاعلاتن ۴ بار: رمل سالم- مفتعلن ۴بار: رجز مطوی- مفاعلن فعلاتن ۲ بار: مجتث مخبون- فعلاتن ۴ بار: رمل مخبون
قافیه: اول مجهول معروف خطی- ثانی: مقید مجرد – ثالث : موصول بدو حرف
صنعت: طرد العکس- ملون به پنج بحر
از آن کشد همه این واله از تو داغ فراق
که نیست باده اش از نوش وصل نوشگوار
دمی که جرعه عشرت ز جام وصل کشم
کشد ز بخت بد آن چشم ره زنم بخمار
دمی ناله از داغ هجرت کشم
گهی باده از نوش وصلت چشم
تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعل
قافیه: مقید مجرد
بحر: متقارب محذوف
صنعت: سجع متوازن
زصد نگار تو داری ز بی نیازی ننگ
ز صد هزار فقیرت به دلنوازی عار
فتاده سر و بپایت همین هنر دارد
که جان برای قدت میدهند سرو و چنار
صد نگار از نیاز سر بپات می نهند
صد هزار دلنواز جان برات می دهند
تقطیع: فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
قافیه: مطلق بخروج
بحر: رمثل مثمن مکفوف مقصور
صنعت: سجع متوازی
یقین که سیمتنی لیک آتشین لعی
یقین که غنچه لبی لیک شکرین گفتار
ضرورش از رخ چون یاسمین سیم تنست
دلی که از چمن دوستی است برخوردار
سیمتنی لیک رخ چو یاسمنستت
غنچه لبی لیک شکرین دهنستت
تقطیع: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع
قافیه: مطلق بخروج و مزدی
بحر: منسرح مطوی منحور
صنعت: تاکید المدح بما یشبه الذم
نشسته ام همه شب دل حزین براه ستم
لب از فغان چو سگان بازو چشم کرده چهار
چرا تو تابی از افغان رخ ار چو سگ نالم
که هستمت همه شب پاسبان من بیدار
ملول از همه غم کیست چون من بی بخت
حزین براه ستم کیست چون من غمخوار
همه شب حزین برهستمت بفغان چو سگ ز مهستمت
بفغان چو سگ ز مهستمت همه شب حزین برهستمت
تقطیع: متفاعلن ۴ بار
قافیه: مطلق بخروج و مزید و نایره
بحر: کامل مثمن
صنعت: طرد العکس
سرم فدای رهت مست من نظر کن باز
که باز عربده دارد دو نرگست دربار
عجب که عربده دارد غم تو بر دل و دین
غم تو غارت دین باشدش یقین کردار
اگر چه دارد اسیر غم تو آه و فغان
ببرد دین بیقین زلفت از وی ای عیار
درآمدی بدلم باز چون بت چینی
بجانم ای بت چین کرده یی کمین انبار
مستم نظر از عربده دارد بردین
از عربده دارد سر غوغا بیقین
دارد سر غوغا بدلم آن بت چین
بردین بیقین آن بت چین کرده کمین
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیلن فاع
قافیه: مردف بردف
بحر: هزج اخرب مکفوف ازل
صنعت: مربع
تبیست در تن من گرم دلبرا قدمی
که دانم از قدمت وار هم ز تابش نار
ترا ز عین وفا خواستم من از ایزد
بیاوصدق و صفابین و خشم و کین بگذار
وجود من که نمودش بدولت شاه است
دلش زهمت شاه آتشی است قهر شرار
اگر زدیده من سیل خون رود چه عجب
که هستم از طلب درد ساغری افکار
نمیرود ز سرم ذوق راحت ایساقی
تو هم پر آب بقا کن قدح بنوش و مدار
بنوش جام عطای ازل ز رحمت شاه
گرت ز حضرت شاه است مستی ایهشیار
بینم کرم دلبر در عین وفا- از دولت شاه
دانم قدم رهبر با صدق و صفا- از همت شاه
دیدم سند سرور احسان و عطا- از رحمت شاه
هستم طلب ساغر پر آب بقا- ازحضرت شاه
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل فعل- مستزاد- مفعول فعول
بحر: هزج اخرب مقبوض مکفوف مجبوب- مستزاد: اخرب اهتم
قافیه: مقید مجرد- مستزاد مردف بردف در هر چهار مصراع
صنعت: مرکب مدور اختراع خاص
اهلی شیرازی : قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل
بخش ۳ - دایره مرکب مدور
شدست هوش دل ایجان ز دست باد ستم
کی آوری بفغانش بصبر با دست آر
شد هوش دلا ز دست با دست
کی آوریش بصبر با دست
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: معمول و غیر معمول
بحر: هزج اخرب مقبوض مقصور
صنعت: ایهام
ایا حریف طرب چون وزید باد بهار
چو لاله می خور و مهر از زمانه چشم مدار
هباست بی می و گل عمر آتشی در زن
بهر چه دارد از اندیشه ات چو بوتیمار
رسید لاله و دارد بهر کمین خاری
چو گلرخی است که دارد رقیب ناهموار
نوبهارست و گل آتش زده در هر خاری
لاله را چشم چهار از پی گلرخساری
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: مطلق بردف
بحر: رمل مخبون اصلم- صدر و ابتداء سالم
صنعت: تشبیه مطلق
سمن چو ساقی دلجو به لاله زار آمد
که تا چو لاله برافروزد از رخش انظار
یقین که مستی بلبل چو غنچه پنهانیست
حیاتش از می ریحانیست آن خمار
ساقی چو بهار آمد کو غنچه پنهانیت
تا لاله برافروزد از آتش ریحانیت
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: هزج مثمن اخرب عروض و ضرب مسبغ
صنعت: تشبیه کنایه
در آبباغ گل اکنون که همچو جنت شد
بچین گلی که چو حور آمده است دیده گمار
کجاست نسبت یار از نسیم بستانش
چو حور اگر چه شمیمست گلشنش عطار
باغ گل چو جنت شد جنت ار نسیمستش
چین گل چو حور آمد حور اگر شمیمستش
تقطیع: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید
بحر: هزج اشتر
صنعت: تشبیه مشروط
هوای باده و جعد بنفشه دام دلست
گذر چو نیست ازین دام دل بیاد بیار
نه گر تو سنبل تر تافتستیش ای باد
بقصد دل چه بهم بافتستیش صد بار
ای باد جعد سنبل تر تافتستیش
گر نیست دام دل چه بهم بافتستیش
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و نایره
بحر: مضارع مکفوف محذوف
صنعت: تشبیه اضمار
و گر چه نسبت نسرین و گل گمان بتو هست
نمی کنیم ازیشان تو بهتری بعذار
رسند کی بتو زانروی همچو مه گلها
چنین که چون تو بدیدست نرگس ابصار
دمیده است بسی سرو در چمن شادان
ولی کمست بشوخی چو آنقد و رفتار
نسرین و گل ماند بتو زانروی چید ستیمشان
نی نی ازیشان بهتری نیکو بدید ستیمشان
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان
بحر: رجز مثمن مذال
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و چهار نایره
صنعت: تشبیه تفضیل
وجود سنبل اگر سوخته چو بلبل شد
وجود بلبل ازو سوخت همچو سنبل زار
چو سنبل سوخته بلبل
چو بلبل سوخت هم سنبل
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج مربع
صنعت: تشبیه عکس
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن
لوای گل که چو خورشید بر همه رخشید
مگر که یافت ز شاه ولایت اینمقدار
تو لاله بین چو نکو اختری که تافته است
نظر کیش بوی افتاده است شاه دیار
گل چو خورشید بهر خشک و تری تافته است
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: ذوقافتین اول مطلق مجرد- ثانی مطلق بردفین
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
صنعت: حسن مقطع و گریزگاه
مگر از شاه ولایت نظری یافته است
ندید چشم فلک همچه شاه اسماعیل
که تیغ عدل شدش صیقل دل از زنگار
چو حیدر از قبلش هست روح بانیکان
یقین که هست زظلمانیان دلش بیزار
شاه اسماعیل حیدر قبله روحانیان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
قافیه: مطلق بخروج و مزید(کذا)
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: بیت القصیده، مراعات نظیر
تیغ عدلش صیقل آیینه ظلمانیان
مثال برق بمانی است در گه میدان
عیان چو شعله شمعش سنان کینه گزار
اگر چه شعله آل علم چو برق افروخت
دلی مباد ستم بین از آن گزیده سوار
برقیست دمان شعله آل علم او
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قافیه: مجهول و معروف
بحر: هزج اخرب مکفوف محذوف
صنعت: تجاهل العارفین، تشبیه
یا شعله شمع از دم با دست بیکسو
لییم شد ز جهان، ملک شاد شد از شاه
خوشا نکویی ملک و خوشا بد اشرار
سرای جان و دل آباد گشت و خواهی دید
هنوز خوشتر ازین عدل، او چو شد معمار
عجب مدار ز دادش که مرده زنده کند
که پیش بخت خدا داده نیست این دشوار
جهان شاد شد از شاه و دل آباد شد از داد
تقطیع: مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: مردف بردف- اعنات
بحر: هزج مکفوف مقصور
صنعت: لف و نشر مرتب
خوشا ملک و خوشا شاه خوشا عدل خداداد
اگر بصید نگاهش فتاده بر عنقا
بیک اشارتش افکنده از فلک طیار
دمی چو رفته بنخجیر بیک حمله
فکنده ناوک او صد هژبر شیر شکار
بصید عنقا چو رفته گه گه
تقطیع: فعول فعلن فعول فعلن
قافیه: مکرر
بحر: متقارب مقبوض اثلم
صنعت: اغراق
بیک اشارت فکنده ده ده
تبارک الله از آن کف که خواست حاتم طی
که بهره گیرد از آن بحر و کان باستنکار
اگر نه آمده او ضامن و فرشته رزق
چرا کشد همه کس دامنش چو راتب خوار
حاتم طی آمده او ضامنش
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلن- فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قافیه: اختلاف اشباع
بحر: سریع مطوی مکشوف- رمل مسدس محذوف
صنعت: ذو بحرین
گیرد از آن رو همه کس دامنش
فروغ اختر دولت از و نگر بیقین
که آفتاب زمینست و کعبه زوار
زهی کرامت مه پرتوی که بخشیده
فروغ نجم سعادت رخش بیک دیدار
اختر دولت او کین همه پرتو بخشد
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مخبون اصلم، صدر و ابتدا سالم
صنعت: تشبیه- مراعات نظیر
آفتابیست کزو نجم سعادت رخشد
وجیه روی و بعلم و هنر از آن ابری
که بحر فضل باقبال او گشود انهار
نه غم رواست بعهدش نه هم که شد بسته
دهان حادثه و پوست کنده از غدار
روی علم و هنر از آب مروت شسته
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مثمن مخبون اصلم
صنعت: استعاره
لب اقبال گشوده دهن حادثه بسته
به همسری زخور آنصاحب نظر بهتر
زهمرهیست بهر صاحب هنر غمخوار
هم سرور صاحب نظر
تقطیع: مستفعلن مستفعلن
قافیه: مقید مجرد- محجوب
بحر: رجز مربع
صنعت: تنسیق الصفات
هم رهبر صاحب هنر
ایا سپهر کرم جاه خود به بین که ز بخت
برای تست بهشت و نعیم او هموار
در مراد تو ای بی نظیر از آن بازست
که ملک داده کبیرت عنایت جبار
اگر جاه خود بنگری بی نظیرا
تقطیع: فعولن ۴ بار
قافیه: اختلاف حرف وصل
بحر: متقارب مثمن سالم
صنعت: اقتباس
رایت نعیما و ملکا کبیرا
پس از عدو چه غمت کو به بیهشی باشد
چو خاک و باد و تو چون آب و آتش از پیکار
از عدو چه غم کو به بیهشی
تقطیع: فاعلن فعل فاعلن فعل
قافیه: اختلاف توجیه
بحر: متدارک مخبون مقطوع
صنعت: متضاد
خاک و باد و تو آب و آتشی
سحر شنید چو گل از صبا که خلقت چیست
گل از تو در عرق افتاد و ریخت زود از بار
اگر گلش نشد از تن زرشگ خلق تو تاب
بروی خویش گلاب از چه زد پی تیمار
گلاب چیست اگر گل نشد ز خلق تو آب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: ایطاء خفی
بحر:مجتث مخبون مقصور
قافیه: رد العجز علی الصدر نوع اول
گل از تو در عرق افتاد وزد بروی گلاب
یقین که بر در و بامت پرد فرشته نهان
بصد نیاز و فقیری گر او فتد بگذار
همای سدره نشین چون بحضرتت گذرد
ره ادب سپرد باز آید از پندار
پرد فرشته نهان چون بحضرتت گذرد
بصد نیاز و فقیری ره ادب سپرد
یقین که بر در و بامت گر او فتد بگذار
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن- ثانی مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: اول ایطاء جلی(کذا) ثانی مردف بردف مفرد
بحر: اول مجتث مخبون محذوف – ثانی مجتث مخبون مقصور
صنعت: استقبال، رد العجز نوع دوم
همای سدره نشین باز آید از پندار
به خواریند حسودان تو ولی نازند
بمال و اینهمه را جز ز نعمتت مشمار
رود ز غصه خراب از درت عدو هر چند
که از تو را تبه خوارست و نام در طومار
خوارند حسودان تو و ز غصه خرابند
تقطیع مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج اخرب مکفوف مقصور
صنعت: رد العجز نوع سوم
با اینهمه از نعمت تو را تبه خوارند
وزیدن نفست جان کامل از معنی
دم تو از نفس باد صبح شسته غبار
رخ کمال تو دلجوترست و زیباتر
بحسن و خلق و به دلجویی از بت فرخار
ز جان کلام تو دلجوترست و زیباتر
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: ایطاء جلی در حرف تفضیل
بحر: مجتث مخبون اصلم
صنعت: ردالعجز نوع چهارم
دم تو از نفس باد صبح دلجوتر
یقین که کلک تو مرغیست از خط مشکین
که دل همی برد از نقش سنگ زین منقار
کلک تو از خط مشکین
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در نون تخصیص
بحر: رمل مربع مسبغ
قافیه: تلمیح
کی آوری بفغانش بصبر با دست آر
شد هوش دلا ز دست با دست
کی آوریش بصبر با دست
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل
قافیه: معمول و غیر معمول
بحر: هزج اخرب مقبوض مقصور
صنعت: ایهام
ایا حریف طرب چون وزید باد بهار
چو لاله می خور و مهر از زمانه چشم مدار
هباست بی می و گل عمر آتشی در زن
بهر چه دارد از اندیشه ات چو بوتیمار
رسید لاله و دارد بهر کمین خاری
چو گلرخی است که دارد رقیب ناهموار
نوبهارست و گل آتش زده در هر خاری
لاله را چشم چهار از پی گلرخساری
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: مطلق بردف
بحر: رمل مخبون اصلم- صدر و ابتداء سالم
صنعت: تشبیه مطلق
سمن چو ساقی دلجو به لاله زار آمد
که تا چو لاله برافروزد از رخش انظار
یقین که مستی بلبل چو غنچه پنهانیست
حیاتش از می ریحانیست آن خمار
ساقی چو بهار آمد کو غنچه پنهانیت
تا لاله برافروزد از آتش ریحانیت
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: هزج مثمن اخرب عروض و ضرب مسبغ
صنعت: تشبیه کنایه
در آبباغ گل اکنون که همچو جنت شد
بچین گلی که چو حور آمده است دیده گمار
کجاست نسبت یار از نسیم بستانش
چو حور اگر چه شمیمست گلشنش عطار
باغ گل چو جنت شد جنت ار نسیمستش
چین گل چو حور آمد حور اگر شمیمستش
تقطیع: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید
بحر: هزج اشتر
صنعت: تشبیه مشروط
هوای باده و جعد بنفشه دام دلست
گذر چو نیست ازین دام دل بیاد بیار
نه گر تو سنبل تر تافتستیش ای باد
بقصد دل چه بهم بافتستیش صد بار
ای باد جعد سنبل تر تافتستیش
گر نیست دام دل چه بهم بافتستیش
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و نایره
بحر: مضارع مکفوف محذوف
صنعت: تشبیه اضمار
و گر چه نسبت نسرین و گل گمان بتو هست
نمی کنیم ازیشان تو بهتری بعذار
رسند کی بتو زانروی همچو مه گلها
چنین که چون تو بدیدست نرگس ابصار
دمیده است بسی سرو در چمن شادان
ولی کمست بشوخی چو آنقد و رفتار
نسرین و گل ماند بتو زانروی چید ستیمشان
نی نی ازیشان بهتری نیکو بدید ستیمشان
تقطیع: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان
بحر: رجز مثمن مذال
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید و چهار نایره
صنعت: تشبیه تفضیل
وجود سنبل اگر سوخته چو بلبل شد
وجود بلبل ازو سوخت همچو سنبل زار
چو سنبل سوخته بلبل
چو بلبل سوخت هم سنبل
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج مربع
صنعت: تشبیه عکس
تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن
لوای گل که چو خورشید بر همه رخشید
مگر که یافت ز شاه ولایت اینمقدار
تو لاله بین چو نکو اختری که تافته است
نظر کیش بوی افتاده است شاه دیار
گل چو خورشید بهر خشک و تری تافته است
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: ذوقافتین اول مطلق مجرد- ثانی مطلق بردفین
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
صنعت: حسن مقطع و گریزگاه
مگر از شاه ولایت نظری یافته است
ندید چشم فلک همچه شاه اسماعیل
که تیغ عدل شدش صیقل دل از زنگار
چو حیدر از قبلش هست روح بانیکان
یقین که هست زظلمانیان دلش بیزار
شاه اسماعیل حیدر قبله روحانیان
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
قافیه: مطلق بخروج و مزید(کذا)
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: بیت القصیده، مراعات نظیر
تیغ عدلش صیقل آیینه ظلمانیان
مثال برق بمانی است در گه میدان
عیان چو شعله شمعش سنان کینه گزار
اگر چه شعله آل علم چو برق افروخت
دلی مباد ستم بین از آن گزیده سوار
برقیست دمان شعله آل علم او
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قافیه: مجهول و معروف
بحر: هزج اخرب مکفوف محذوف
صنعت: تجاهل العارفین، تشبیه
یا شعله شمع از دم با دست بیکسو
لییم شد ز جهان، ملک شاد شد از شاه
خوشا نکویی ملک و خوشا بد اشرار
سرای جان و دل آباد گشت و خواهی دید
هنوز خوشتر ازین عدل، او چو شد معمار
عجب مدار ز دادش که مرده زنده کند
که پیش بخت خدا داده نیست این دشوار
جهان شاد شد از شاه و دل آباد شد از داد
تقطیع: مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: مردف بردف- اعنات
بحر: هزج مکفوف مقصور
صنعت: لف و نشر مرتب
خوشا ملک و خوشا شاه خوشا عدل خداداد
اگر بصید نگاهش فتاده بر عنقا
بیک اشارتش افکنده از فلک طیار
دمی چو رفته بنخجیر بیک حمله
فکنده ناوک او صد هژبر شیر شکار
بصید عنقا چو رفته گه گه
تقطیع: فعول فعلن فعول فعلن
قافیه: مکرر
بحر: متقارب مقبوض اثلم
صنعت: اغراق
بیک اشارت فکنده ده ده
تبارک الله از آن کف که خواست حاتم طی
که بهره گیرد از آن بحر و کان باستنکار
اگر نه آمده او ضامن و فرشته رزق
چرا کشد همه کس دامنش چو راتب خوار
حاتم طی آمده او ضامنش
تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلن- فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قافیه: اختلاف اشباع
بحر: سریع مطوی مکشوف- رمل مسدس محذوف
صنعت: ذو بحرین
گیرد از آن رو همه کس دامنش
فروغ اختر دولت از و نگر بیقین
که آفتاب زمینست و کعبه زوار
زهی کرامت مه پرتوی که بخشیده
فروغ نجم سعادت رخش بیک دیدار
اختر دولت او کین همه پرتو بخشد
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مخبون اصلم، صدر و ابتدا سالم
صنعت: تشبیه- مراعات نظیر
آفتابیست کزو نجم سعادت رخشد
وجیه روی و بعلم و هنر از آن ابری
که بحر فضل باقبال او گشود انهار
نه غم رواست بعهدش نه هم که شد بسته
دهان حادثه و پوست کنده از غدار
روی علم و هنر از آب مروت شسته
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قافیه: اختلاف حذو
بحر: رمل مثمن مخبون اصلم
صنعت: استعاره
لب اقبال گشوده دهن حادثه بسته
به همسری زخور آنصاحب نظر بهتر
زهمرهیست بهر صاحب هنر غمخوار
هم سرور صاحب نظر
تقطیع: مستفعلن مستفعلن
قافیه: مقید مجرد- محجوب
بحر: رجز مربع
صنعت: تنسیق الصفات
هم رهبر صاحب هنر
ایا سپهر کرم جاه خود به بین که ز بخت
برای تست بهشت و نعیم او هموار
در مراد تو ای بی نظیر از آن بازست
که ملک داده کبیرت عنایت جبار
اگر جاه خود بنگری بی نظیرا
تقطیع: فعولن ۴ بار
قافیه: اختلاف حرف وصل
بحر: متقارب مثمن سالم
صنعت: اقتباس
رایت نعیما و ملکا کبیرا
پس از عدو چه غمت کو به بیهشی باشد
چو خاک و باد و تو چون آب و آتش از پیکار
از عدو چه غم کو به بیهشی
تقطیع: فاعلن فعل فاعلن فعل
قافیه: اختلاف توجیه
بحر: متدارک مخبون مقطوع
صنعت: متضاد
خاک و باد و تو آب و آتشی
سحر شنید چو گل از صبا که خلقت چیست
گل از تو در عرق افتاد و ریخت زود از بار
اگر گلش نشد از تن زرشگ خلق تو تاب
بروی خویش گلاب از چه زد پی تیمار
گلاب چیست اگر گل نشد ز خلق تو آب
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: ایطاء خفی
بحر:مجتث مخبون مقصور
قافیه: رد العجز علی الصدر نوع اول
گل از تو در عرق افتاد وزد بروی گلاب
یقین که بر در و بامت پرد فرشته نهان
بصد نیاز و فقیری گر او فتد بگذار
همای سدره نشین چون بحضرتت گذرد
ره ادب سپرد باز آید از پندار
پرد فرشته نهان چون بحضرتت گذرد
بصد نیاز و فقیری ره ادب سپرد
یقین که بر در و بامت گر او فتد بگذار
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن- ثانی مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
قافیه: اول ایطاء جلی(کذا) ثانی مردف بردف مفرد
بحر: اول مجتث مخبون محذوف – ثانی مجتث مخبون مقصور
صنعت: استقبال، رد العجز نوع دوم
همای سدره نشین باز آید از پندار
به خواریند حسودان تو ولی نازند
بمال و اینهمه را جز ز نعمتت مشمار
رود ز غصه خراب از درت عدو هر چند
که از تو را تبه خوارست و نام در طومار
خوارند حسودان تو و ز غصه خرابند
تقطیع مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
قافیه: ایطاء جلی
بحر: هزج اخرب مکفوف مقصور
صنعت: رد العجز نوع سوم
با اینهمه از نعمت تو را تبه خوارند
وزیدن نفست جان کامل از معنی
دم تو از نفس باد صبح شسته غبار
رخ کمال تو دلجوترست و زیباتر
بحسن و خلق و به دلجویی از بت فرخار
ز جان کلام تو دلجوترست و زیباتر
تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قافیه: ایطاء جلی در حرف تفضیل
بحر: مجتث مخبون اصلم
صنعت: ردالعجز نوع چهارم
دم تو از نفس باد صبح دلجوتر
یقین که کلک تو مرغیست از خط مشکین
که دل همی برد از نقش سنگ زین منقار
کلک تو از خط مشکین
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتان
قافیه: ایطاء جلی در نون تخصیص
بحر: رمل مربع مسبغ
قافیه: تلمیح
اهلی شیرازی : قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل
بخش ۴ - دایره مجتلبه «هزج رمل، رجز»
از آن همیشه تویی از شرف بعالم شاه
که بر جریمه شاهان عالمی قهار
تویی از شرق شاه شاهان عالم
دایره متفقه «متقارب، متدارک»
از آن نبود کسی چون تو در جهان رهبر
که با خدا دگران را رساندی از زنار
نبود کسی چو تو در جهان بخدادگر
دایره موتلفه«وافر، کامل»
لوای بخت ترا شد بکام و داری تخت
ترا شدست بنام این ز احمد مختار
بخت ترا شد بکام تخت ترا شد بنام
دایره مشتبهه «منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث»
هنوز کس ننشسته یقین چو تو برتخت
که باز عدل کند همچو حیدر کرار
کس ننشسته چو تو بر تخت باز
دایره منتزعه«سریع، قریب، جدید، خفیف، مشاکل»
اگر فلک دگریرا بدادی این شوکت
کسی چرا دگر اوراستودی ازاحرار
فلک کی بدین شوکت کسی را دگر آرد
که بر جریمه شاهان عالمی قهار
تویی از شرق شاه شاهان عالم
دایره متفقه «متقارب، متدارک»
از آن نبود کسی چون تو در جهان رهبر
که با خدا دگران را رساندی از زنار
نبود کسی چو تو در جهان بخدادگر
دایره موتلفه«وافر، کامل»
لوای بخت ترا شد بکام و داری تخت
ترا شدست بنام این ز احمد مختار
بخت ترا شد بکام تخت ترا شد بنام
دایره مشتبهه «منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث»
هنوز کس ننشسته یقین چو تو برتخت
که باز عدل کند همچو حیدر کرار
کس ننشسته چو تو بر تخت باز
دایره منتزعه«سریع، قریب، جدید، خفیف، مشاکل»
اگر فلک دگریرا بدادی این شوکت
کسی چرا دگر اوراستودی ازاحرار
فلک کی بدین شوکت کسی را دگر آرد
اهلی شیرازی : قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل
بخش ۵ - دایره مختلفه «طویل، مدید، بسیط»
لئیمم ار ز کسان جز تو خیر خواهم من
که یکجو تو به از درد و صد هزار هزار
عیادت تو ز صد نقد و گنج بس کس به
که عیسییی تو و جان میدهی باستفسار
زان خرمن صدق گنج بس کس
تقطیع: مفعول مفاعلن فعولن
قافیه: ذوقافیتین، مکرر
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
صنعت: طرد العکس معقد در صورت چلیپا مع سیاقه الاعداد و حسن الطلب
یک جو بدو صد هزار کس بس
امان ز عمرم و یاری مراد داد که شد
تمام این زر و خواند خرد درش معیار
لطایفم که خرد نامه اش لقب آمد
بدوستان چه گهر ریخت بی طلب به نثار
معیار مرا که شد خرد نامه لقب
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل فعل
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج اخرب مقبوض مکفوف مجبوب
صنعت: تاریخ بحساب ابجد۹۱۲
میزان خرد شمرد تاریخ طلب
مدام تا که سپهر برین در ادوارست
همیشه تا که مدار زمین شدست قرار
تا سپهر برین است
تقطیع: فاعلات مفاعیل
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: مشاکل مربع مکفوف مقصور
صنعت: تابید
تا مدار زمین است
یمین ملک ترا در عنان رود بسرور
چو دست شادیت اندر عنان مجدو وقار
نگین بخت ترا باد تا بروز حسیب
بپای و دولت خود را بهر کسی مسپار
در عنان و در رکیبت باد تا روز حسیب
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: اماله
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: سجع متوازی
از توشیح اول ابیات قصیده این قطعه بر میخیزد مع آمین یا اله العالمین و علامت بلاجورد در اول هر بیت نوشته شده
دست شادی در عنان و پای دولت در رکیب
همیشه تا چمن و عمر و زندگی باشد
رخ امید باقبال شاه گلگون باد
ز فیض نجم سعادت توان بشاه رسید
که نور دولت نجم السعادت افزون باد
بسایه پروری خلق تا ابد یا رب
همای دولت این سایه همایون باد
آمین یا اله العالمین
این قطعه از حشو مصارع اول قصیده مستخرج میشود و از حروف منقوط خالیست و علامت آن بلاجورد در بالای هر مصرع نهاده شده است
داور عالم و علامه عهد
حاصل کار گه علم و کرم
حاکم و عامر معموره دهر
کامل اهل کرم صدر امم
ملک و ملک دو عالم او را
در همه ملک و ملک کرده علم
دارد او سکه عدل همه ملک
رسم عدل همه او دارد هم
هم کرم دارد و هم کرده روا
کام علم و کرم و مرگ درم
دل او عالم اسما آمد
داده او داد کمال آدم
کامکار همه عالم همه عمر
این رباعی از حشو این قطعه مستخرج میشود و در هر مصرع علمی لازم است
داور حکمروا در همه دم
او عالم و علم هر دو عالم دارد
علم ملک و علم رسل هم دارد
هم ملک کرم دارد و هم علم همه
این قلعه از حشو مصارع ثانی قصیده مستخرج می شود و علامت او به لاجورد بالای مصارع ثانی نهاده است
علم و کمر و کمال آدم دارد
گنج جود و کرم تویی که بود
دست تو چشمه ز بحر هنر
درج گنجینه هنر دل تو
نظم و نثر منست یکدو گهر
که برد ره بقدر تو که نکرد
شرح تو عقل من بصد دفتر
در غمت سوختم ندیده ولی
صورت دلکشت کشم بنظر
هنرم بهر سکه کرمست
که شود ختم هر هنر بر زر
تو بلطفش قبول کن که مسم
زر کند سکه هنر پرور
همه عمرت بخوشدلی گذرد
این رباعی از حشو این قطعه برمیخیزد و در هر مصرع هنری لازم است
همه روز تو به ز روز دگر
گنج کرمی درج هنر در قدمت
بحر هنر منست رشح قلمت
ختم هنرم بر کرم و لطف تو شد
این غزل از حشو ابیات مصنوعه که از قصیده مستخرج شده بر میخیزد
صد شکر که شد ختم هنر بر کرمت
ای روی تو قبل دل آرا
وی کوی تو کعبه دل ما
دام دل ریش من غمین است
از ناز تو ای نگار زیبا
روشن کنی از رخ چو مه دل
وز مهر جبین چراغ جانها
زان روی گشاده بردی آسان
دل را چو من از هزار دانا
آگاه نخواهی از خودم زان
هوش من و صبر برده عمدا
بیرون نتوان شد از رهت هیچ
ما را که بود دل خود آنجا
مادام ز سرکشی خود ای بت
سرمستی و اهلی از تو شیدا
این بیت از حشو این غزل برمیخیزد
اهلی سخنش اگر تمامست
تمت القصیده الثالثه
که یکجو تو به از درد و صد هزار هزار
عیادت تو ز صد نقد و گنج بس کس به
که عیسییی تو و جان میدهی باستفسار
زان خرمن صدق گنج بس کس
تقطیع: مفعول مفاعلن فعولن
قافیه: ذوقافیتین، مکرر
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
صنعت: طرد العکس معقد در صورت چلیپا مع سیاقه الاعداد و حسن الطلب
یک جو بدو صد هزار کس بس
امان ز عمرم و یاری مراد داد که شد
تمام این زر و خواند خرد درش معیار
لطایفم که خرد نامه اش لقب آمد
بدوستان چه گهر ریخت بی طلب به نثار
معیار مرا که شد خرد نامه لقب
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل فعل
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج اخرب مقبوض مکفوف مجبوب
صنعت: تاریخ بحساب ابجد۹۱۲
میزان خرد شمرد تاریخ طلب
مدام تا که سپهر برین در ادوارست
همیشه تا که مدار زمین شدست قرار
تا سپهر برین است
تقطیع: فاعلات مفاعیل
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: مشاکل مربع مکفوف مقصور
صنعت: تابید
تا مدار زمین است
یمین ملک ترا در عنان رود بسرور
چو دست شادیت اندر عنان مجدو وقار
نگین بخت ترا باد تا بروز حسیب
بپای و دولت خود را بهر کسی مسپار
در عنان و در رکیبت باد تا روز حسیب
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: اماله
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: سجع متوازی
از توشیح اول ابیات قصیده این قطعه بر میخیزد مع آمین یا اله العالمین و علامت بلاجورد در اول هر بیت نوشته شده
دست شادی در عنان و پای دولت در رکیب
همیشه تا چمن و عمر و زندگی باشد
رخ امید باقبال شاه گلگون باد
ز فیض نجم سعادت توان بشاه رسید
که نور دولت نجم السعادت افزون باد
بسایه پروری خلق تا ابد یا رب
همای دولت این سایه همایون باد
آمین یا اله العالمین
این قطعه از حشو مصارع اول قصیده مستخرج میشود و از حروف منقوط خالیست و علامت آن بلاجورد در بالای هر مصرع نهاده شده است
داور عالم و علامه عهد
حاصل کار گه علم و کرم
حاکم و عامر معموره دهر
کامل اهل کرم صدر امم
ملک و ملک دو عالم او را
در همه ملک و ملک کرده علم
دارد او سکه عدل همه ملک
رسم عدل همه او دارد هم
هم کرم دارد و هم کرده روا
کام علم و کرم و مرگ درم
دل او عالم اسما آمد
داده او داد کمال آدم
کامکار همه عالم همه عمر
این رباعی از حشو این قطعه مستخرج میشود و در هر مصرع علمی لازم است
داور حکمروا در همه دم
او عالم و علم هر دو عالم دارد
علم ملک و علم رسل هم دارد
هم ملک کرم دارد و هم علم همه
این قلعه از حشو مصارع ثانی قصیده مستخرج می شود و علامت او به لاجورد بالای مصارع ثانی نهاده است
علم و کمر و کمال آدم دارد
گنج جود و کرم تویی که بود
دست تو چشمه ز بحر هنر
درج گنجینه هنر دل تو
نظم و نثر منست یکدو گهر
که برد ره بقدر تو که نکرد
شرح تو عقل من بصد دفتر
در غمت سوختم ندیده ولی
صورت دلکشت کشم بنظر
هنرم بهر سکه کرمست
که شود ختم هر هنر بر زر
تو بلطفش قبول کن که مسم
زر کند سکه هنر پرور
همه عمرت بخوشدلی گذرد
این رباعی از حشو این قطعه برمیخیزد و در هر مصرع هنری لازم است
همه روز تو به ز روز دگر
گنج کرمی درج هنر در قدمت
بحر هنر منست رشح قلمت
ختم هنرم بر کرم و لطف تو شد
این غزل از حشو ابیات مصنوعه که از قصیده مستخرج شده بر میخیزد
صد شکر که شد ختم هنر بر کرمت
ای روی تو قبل دل آرا
وی کوی تو کعبه دل ما
دام دل ریش من غمین است
از ناز تو ای نگار زیبا
روشن کنی از رخ چو مه دل
وز مهر جبین چراغ جانها
زان روی گشاده بردی آسان
دل را چو من از هزار دانا
آگاه نخواهی از خودم زان
هوش من و صبر برده عمدا
بیرون نتوان شد از رهت هیچ
ما را که بود دل خود آنجا
مادام ز سرکشی خود ای بت
سرمستی و اهلی از تو شیدا
این بیت از حشو این غزل برمیخیزد
اهلی سخنش اگر تمامست
تمت القصیده الثالثه
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۱ - شمع و پروانه
بنام آنکه ما را از عنایت
دهد پروانه ی شمع هدایت
رگ جان را دهد چون شمع روشن
غذای زندگی از پهلوی تن
دلیل و رهنمای مقبلان است
چراغ خاطر روشن دلان است
ز نورش آتش وادی ایمن
چراغ کار موسی ساخت روشن
به هر یک ذره نورش در ظهورست
دلیل این سخن الله نورست
ز سنگ و آهن آن آتش که برخاست
بود روشن که نور او در اشیاست
چو شمع انوار او هر چند تابد
کجا پروانه ی اندیشه یابد
که جبریلی که عرشش زیر بال است
کمین پروانه ی شمع جمال است
چو برق از تیغ قهرش می زند دم
به یک دم می فتد آتش به عالم
سخن از آتش قهرش چه رانم
چو شمع آتش ببارد از زبانم
نسیم لطف او با هر که یار است
در آتش گر بود در لاله زار است
بصر کایینه ی قدرت نمایی است
درو از عکس رویش روشنایی است
به هفت اش پرده زان ترتیب کرده
که باشد نور او در هفت پرده
چراغ جان بد فانوس تن از اوست
سرای دیده و دل روشن از اوست
چو او را با دل ما آشناییست
چراغ دل هزارش روشناییست
اگر شمع مرادش برفروزد
ملک را بال چون پروانه سوزد
زند پروانه را آتش به هستی
از آن غیرت که کرد آتش پرستی
بسا شمع قد خوبان دلکش
که برق غیرتش در وی زد آتش
شب تیره به صحرا جای مهتاب
نماید شبچراغ از کرم شب تاب
چنان شمع رخ گل برفروزد
که چون پروانه بلبل را بسوزد
چو عیسی هر کرا نورش نوازد
چراغ مرده در دم زنده سازد
چو نور شمع او پروانه بیند
در آتش تا نسوزد کی نشنید
فروغ نور او از حد برون است
ز فانوس خیال ما فزون است
اگر گردد زبان رگهای جانم
چو شمع از وصف او سوزد زبانم
دهد پروانه ی شمع هدایت
رگ جان را دهد چون شمع روشن
غذای زندگی از پهلوی تن
دلیل و رهنمای مقبلان است
چراغ خاطر روشن دلان است
ز نورش آتش وادی ایمن
چراغ کار موسی ساخت روشن
به هر یک ذره نورش در ظهورست
دلیل این سخن الله نورست
ز سنگ و آهن آن آتش که برخاست
بود روشن که نور او در اشیاست
چو شمع انوار او هر چند تابد
کجا پروانه ی اندیشه یابد
که جبریلی که عرشش زیر بال است
کمین پروانه ی شمع جمال است
چو برق از تیغ قهرش می زند دم
به یک دم می فتد آتش به عالم
سخن از آتش قهرش چه رانم
چو شمع آتش ببارد از زبانم
نسیم لطف او با هر که یار است
در آتش گر بود در لاله زار است
بصر کایینه ی قدرت نمایی است
درو از عکس رویش روشنایی است
به هفت اش پرده زان ترتیب کرده
که باشد نور او در هفت پرده
چراغ جان بد فانوس تن از اوست
سرای دیده و دل روشن از اوست
چو او را با دل ما آشناییست
چراغ دل هزارش روشناییست
اگر شمع مرادش برفروزد
ملک را بال چون پروانه سوزد
زند پروانه را آتش به هستی
از آن غیرت که کرد آتش پرستی
بسا شمع قد خوبان دلکش
که برق غیرتش در وی زد آتش
شب تیره به صحرا جای مهتاب
نماید شبچراغ از کرم شب تاب
چنان شمع رخ گل برفروزد
که چون پروانه بلبل را بسوزد
چو عیسی هر کرا نورش نوازد
چراغ مرده در دم زنده سازد
چو نور شمع او پروانه بیند
در آتش تا نسوزد کی نشنید
فروغ نور او از حد برون است
ز فانوس خیال ما فزون است
اگر گردد زبان رگهای جانم
چو شمع از وصف او سوزد زبانم
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۲ - در مناجات
بود یارب که از پروانه ی جود
برافروزی دلم را شمع مقصود
ز توفیقم نمایی راه تحقیق
چراغی بخشیم از نور توفیق
دلم پروانه ی جانسوز سازی
به شمع دل، شب من روز سازی
چراغ دل که مرد از ظلمت تن
ز برق عشق بازش ساز روشن
چو شمعم گرمیی از سوختن ده
مرا از سوختن افروختن ده
دل پرسوز من از سوز داغی
برافروزان چو فانوس چراغی
رهان زین ظلمتم از برق آهی
ببخش از بخت سبزم خضر راهی
دل من مخزن اسرار خود کن
چو شمعش روشن از انوار خود کن
رهی بنمایم از شمع معانی
مرا روشن کن اسرار نهانی
به چشم من نما، سرمایه ی غیب
پری رویان معنی های بی عیب
حدیث روشنم عقد گهر کن
چراغ مجلس اهل نظر کن
دلم انور کن از نور نظامی
کمال سعدی ام ده در تمامی
چو حافظ شاهی الهامیم بخش
نوای خسروی چون جامیم بخش
نی کلک مرا گردان شکرریز
چو شمعش ده زبان آتش انگیز
که چون از شمع و از پروانه گوید
رخ مردم چو شمع از گریه شوید
برافروزی دلم را شمع مقصود
ز توفیقم نمایی راه تحقیق
چراغی بخشیم از نور توفیق
دلم پروانه ی جانسوز سازی
به شمع دل، شب من روز سازی
چراغ دل که مرد از ظلمت تن
ز برق عشق بازش ساز روشن
چو شمعم گرمیی از سوختن ده
مرا از سوختن افروختن ده
دل پرسوز من از سوز داغی
برافروزان چو فانوس چراغی
رهان زین ظلمتم از برق آهی
ببخش از بخت سبزم خضر راهی
دل من مخزن اسرار خود کن
چو شمعش روشن از انوار خود کن
رهی بنمایم از شمع معانی
مرا روشن کن اسرار نهانی
به چشم من نما، سرمایه ی غیب
پری رویان معنی های بی عیب
حدیث روشنم عقد گهر کن
چراغ مجلس اهل نظر کن
دلم انور کن از نور نظامی
کمال سعدی ام ده در تمامی
چو حافظ شاهی الهامیم بخش
نوای خسروی چون جامیم بخش
نی کلک مرا گردان شکرریز
چو شمعش ده زبان آتش انگیز
که چون از شمع و از پروانه گوید
رخ مردم چو شمع از گریه شوید
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۳ - مناجات ایضا
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۴ - در نعت پیمبر اکرم
محمد شمع جمع اهل بینش
چراغ بزمگاه آفرینش
زهی مجموعه ی خلق و مروت
ک فهرستش بود مهر نبوت
شکسته طاق کسری از ظهورش
نشسته آتش گبران ز نورش
نبودش سایه آن خورشید پایه
که بود او شمع و شمعش نیست سایه
از آن آدم ملک را گشت مسجود
که نور او چو شمعش بر جبین بود
شب معراج شمع قد برافراخت
براقش همچو برقی بر فلک تاخت
ز شمع وصل او جبریل درماند
و زو پروانه وش بی بال و پر ماند
در آن دو عالم و آدم کجا بود
که نورش شمع بزم کبریا بود
چراغش روشن از نور خدا گشت
و زو روشن چراغ انبیا گشت
به مویی گر نگیرد خلق را دست
کجا از آتش دوزخ توان رست
الا ای پرتو شمع تجلی
چراغ دیده ی ارباب معنی
نهان از دیده ها خود کرده تا کی
چو نور دیده ها در پرده تا کی
مکن در پرده همچون شمع مسکن
برون آ تا شود آفاق روشن
چو روشن شد ز نورت چشم انجم
چرا چون برق گشتی از نظر گم
تو شمع بزمگاه لامکانی
درین فانوس سبز آخر چه مانی
چو شمع از نور خود آتش برانگیز
بسوز این تیره فانوس و فرو ریز
چو داد اول زمان نور تو پرتو
تو خود هم مهدی آخر زمان شو
سوار عرصه دین همگنان کن
چو شمعش ذوالفقار آتشفشان کن
عدم کن ظلمت کفر از ره دین
به برق تیغ خونریز شه دین
چراغ بزمگاه آفرینش
زهی مجموعه ی خلق و مروت
ک فهرستش بود مهر نبوت
شکسته طاق کسری از ظهورش
نشسته آتش گبران ز نورش
نبودش سایه آن خورشید پایه
که بود او شمع و شمعش نیست سایه
از آن آدم ملک را گشت مسجود
که نور او چو شمعش بر جبین بود
شب معراج شمع قد برافراخت
براقش همچو برقی بر فلک تاخت
ز شمع وصل او جبریل درماند
و زو پروانه وش بی بال و پر ماند
در آن دو عالم و آدم کجا بود
که نورش شمع بزم کبریا بود
چراغش روشن از نور خدا گشت
و زو روشن چراغ انبیا گشت
به مویی گر نگیرد خلق را دست
کجا از آتش دوزخ توان رست
الا ای پرتو شمع تجلی
چراغ دیده ی ارباب معنی
نهان از دیده ها خود کرده تا کی
چو نور دیده ها در پرده تا کی
مکن در پرده همچون شمع مسکن
برون آ تا شود آفاق روشن
چو روشن شد ز نورت چشم انجم
چرا چون برق گشتی از نظر گم
تو شمع بزمگاه لامکانی
درین فانوس سبز آخر چه مانی
چو شمع از نور خود آتش برانگیز
بسوز این تیره فانوس و فرو ریز
چو داد اول زمان نور تو پرتو
تو خود هم مهدی آخر زمان شو
سوار عرصه دین همگنان کن
چو شمعش ذوالفقار آتشفشان کن
عدم کن ظلمت کفر از ره دین
به برق تیغ خونریز شه دین
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۵ - نعت امیرالمؤمنین
امیر المؤمنین شمع هدایت
چراغ دیده ها شاه ولایت
فلک یک خادم شب زنده دارش
چراغ افروز قندیل مزارش
دو شمع افروزد از مهر و مه بدر
به بالین و به پایینش شب قدر
چو گشتی ذوالفقارش گرم و خونریز
کشیدی خود زبان چون آتش تیز
دو سر زان تیغش ایزد آفریده
که خصمش کور گردد هر دو دیده
به تیزی چون زبان مار بودی
دو سر زان تیغ تیزش می نمودی
کس این پروانه چون بخشد به دشمن
که برگیرد سرش چون شمع از تن
چو شمع تیغ قهرش می برافروخت
به گردش هر که می گردید می سوخت
نبی از جمله شمع جمع بوده است
علی پروانه ی آن شمع بوده است
نبی جا بر کتف کردی ولی را
نگه کن پایه ی قدر علی را
علی با نور احمد بود الحق
دو شمع روشن از یک نور مشتق
الا ای پرتو انوار یزدان
چو برقی گه درخشان گاه پنهان
خوش ان کز شمع وصلت همچو خورشید
رسد پروانه دیدار جاوید
مرا داغ غلامی بر جبین است
نشان بخت سبز من همین است
بود کز شمع دیوانخانه ی عفو
دهد لطف توام پروانه ی عفو
چراغ دیده ها شاه ولایت
فلک یک خادم شب زنده دارش
چراغ افروز قندیل مزارش
دو شمع افروزد از مهر و مه بدر
به بالین و به پایینش شب قدر
چو گشتی ذوالفقارش گرم و خونریز
کشیدی خود زبان چون آتش تیز
دو سر زان تیغش ایزد آفریده
که خصمش کور گردد هر دو دیده
به تیزی چون زبان مار بودی
دو سر زان تیغ تیزش می نمودی
کس این پروانه چون بخشد به دشمن
که برگیرد سرش چون شمع از تن
چو شمع تیغ قهرش می برافروخت
به گردش هر که می گردید می سوخت
نبی از جمله شمع جمع بوده است
علی پروانه ی آن شمع بوده است
نبی جا بر کتف کردی ولی را
نگه کن پایه ی قدر علی را
علی با نور احمد بود الحق
دو شمع روشن از یک نور مشتق
الا ای پرتو انوار یزدان
چو برقی گه درخشان گاه پنهان
خوش ان کز شمع وصلت همچو خورشید
رسد پروانه دیدار جاوید
مرا داغ غلامی بر جبین است
نشان بخت سبز من همین است
بود کز شمع دیوانخانه ی عفو
دهد لطف توام پروانه ی عفو
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۷ - مدح سلطان یعقوب
زهی لطف خدا خورشید تابان
سلیمان زمان یعقوب سلطان
چو صاحب دیده از نور الهی است
خداوند سفیدی و سیاهی است
چو شمع پادشاهی در خورش گشت
هما پروانه وش گرد سرش گشت
عجب شمعی که از عین عنایت
بود پروانه اش نجم سعادت
به پایش هر که چون پروانه افتاد
به سر تاج زرش چون شمع بنهاد
نهاد او تاج زرین بر سر جمع
چو آن شمعی کز او افروخت صد شمع
بدین نه چنبر فانوس مانند
بود او شمع و باقی صورتی چند
بود ظالم کش و مظلوم پرور
نه عاجز سوز چون شمع سبکسر
خورد پروانه را آتش به صد ناز
بسوزد شمع را پروانه وش باز
چو لطف او کسی را دست گیرد
چراغ دولتش هرگز نمیرد
چو برگیرد کسی را از کرامت
نیندازد کس او را تا قیامت
در او کعبه و گر نامرادی
کند آنجا ز دست ظلم دادی
چو گیرد حلقه ی زنجیر دادش
دهد چون حلقه ی کعبه مرادش
چو بگشاد در گنج سخا را
دهد پروانه شاهی گدا را
ز نور شمع رویش هست عالم
چو فانوسی درون روشن برون هم
فلک آن شمع دولت گرچه افروخت
ز نور او طریق دولت آموخت
بلی گردد چراغ از شخص ظاهر
ولیکن رهبر شخص است آخر
از آن رو رونق شاهان شکسته است
که با خورشید نور شمع پستست
به معنی خسروان چون او نشایند
به صورت گر چه مثل او نمایند
کشد نقاش نقش شمع زیبا
ولی چون شمع نبود مجلس آرا
رود زان بیم شمعش دود بر سر
که بی پروانه ی او دارد افسر
گلستانی است بزم او شب و روز
ز جام باده و شمع دل افروز
چه بستانی جهان افروز باشد
که شمعش بوستان افروز باشد
الهی بر فلک تا شمع مهر است
بجای سفره شمعش سپهر است
به هفت اقلیم بخشش کامرانی
بقدر همتش ده جاودانی
فزون از عرش بادا پایه او
بماند تا قیامت سایه او
بزرگانی که از آن آستانند
بسی در سایه اش یارب بمانند
به تخصیص آنکه او از شمع روشن
نهاد این شمع دولت در ره من
مرا او رهبر این راه گردید
بمن او این حیات خضر بخشید
سلیمان زمان یعقوب سلطان
چو صاحب دیده از نور الهی است
خداوند سفیدی و سیاهی است
چو شمع پادشاهی در خورش گشت
هما پروانه وش گرد سرش گشت
عجب شمعی که از عین عنایت
بود پروانه اش نجم سعادت
به پایش هر که چون پروانه افتاد
به سر تاج زرش چون شمع بنهاد
نهاد او تاج زرین بر سر جمع
چو آن شمعی کز او افروخت صد شمع
بدین نه چنبر فانوس مانند
بود او شمع و باقی صورتی چند
بود ظالم کش و مظلوم پرور
نه عاجز سوز چون شمع سبکسر
خورد پروانه را آتش به صد ناز
بسوزد شمع را پروانه وش باز
چو لطف او کسی را دست گیرد
چراغ دولتش هرگز نمیرد
چو برگیرد کسی را از کرامت
نیندازد کس او را تا قیامت
در او کعبه و گر نامرادی
کند آنجا ز دست ظلم دادی
چو گیرد حلقه ی زنجیر دادش
دهد چون حلقه ی کعبه مرادش
چو بگشاد در گنج سخا را
دهد پروانه شاهی گدا را
ز نور شمع رویش هست عالم
چو فانوسی درون روشن برون هم
فلک آن شمع دولت گرچه افروخت
ز نور او طریق دولت آموخت
بلی گردد چراغ از شخص ظاهر
ولیکن رهبر شخص است آخر
از آن رو رونق شاهان شکسته است
که با خورشید نور شمع پستست
به معنی خسروان چون او نشایند
به صورت گر چه مثل او نمایند
کشد نقاش نقش شمع زیبا
ولی چون شمع نبود مجلس آرا
رود زان بیم شمعش دود بر سر
که بی پروانه ی او دارد افسر
گلستانی است بزم او شب و روز
ز جام باده و شمع دل افروز
چه بستانی جهان افروز باشد
که شمعش بوستان افروز باشد
الهی بر فلک تا شمع مهر است
بجای سفره شمعش سپهر است
به هفت اقلیم بخشش کامرانی
بقدر همتش ده جاودانی
فزون از عرش بادا پایه او
بماند تا قیامت سایه او
بزرگانی که از آن آستانند
بسی در سایه اش یارب بمانند
به تخصیص آنکه او از شمع روشن
نهاد این شمع دولت در ره من
مرا او رهبر این راه گردید
بمن او این حیات خضر بخشید
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۹ - صفت عشق
خوش آن عاشق که سرگرم خیال است
دلش پروانه شمع جمال است
در آتش هر شبی پروانه وار است
چو شمع از سوز دل شب زنده دار است
دلش پروانه وش از غم بود ریش
چو شمع از گریه شوید دامن خویش
چو فانوسش کسی دل برفروزد
که از داغ درونش سینه سوزد
مبادا آن تن که هست از سوز دل دور
چکار آید کسی را شمع بی نور
چو شمع آن کس که سوز دل ندارد
فروغ زندگی حاصل ندارد
خوش آن عاشق که سوز دل پذیرد
که بی آتش چراغی در نگیرد
ز خود پروانه وش چون دور گردد
چو شمع از پای تا سر نور گردد
چو سوز شمع وش پروانه را نور
فروغ او بود نور علی نور
خوش آن کت یار خواند جانب خویش
که گل آتش شود آتش کلت پیش
چو آید جذبه معشوق سرکش
کشد پروانه وش عاشق در آتش
در آتش خود نشد پروانه عمدا
کسی هرگز نزد بر تیغ خود را
بود شمع اژدهای آتشین نیش
دم گرمش کشد پروانه را پیش
چراغ دولت آن عاشق برافروخت
که بهر شمع خود پروانه وش سوخت
بیا ایعاشق شمع دل افروز
طریق عشق از پروانه آموز
دلش پروانه شمع جمال است
در آتش هر شبی پروانه وار است
چو شمع از سوز دل شب زنده دار است
دلش پروانه وش از غم بود ریش
چو شمع از گریه شوید دامن خویش
چو فانوسش کسی دل برفروزد
که از داغ درونش سینه سوزد
مبادا آن تن که هست از سوز دل دور
چکار آید کسی را شمع بی نور
چو شمع آن کس که سوز دل ندارد
فروغ زندگی حاصل ندارد
خوش آن عاشق که سوز دل پذیرد
که بی آتش چراغی در نگیرد
ز خود پروانه وش چون دور گردد
چو شمع از پای تا سر نور گردد
چو سوز شمع وش پروانه را نور
فروغ او بود نور علی نور
خوش آن کت یار خواند جانب خویش
که گل آتش شود آتش کلت پیش
چو آید جذبه معشوق سرکش
کشد پروانه وش عاشق در آتش
در آتش خود نشد پروانه عمدا
کسی هرگز نزد بر تیغ خود را
بود شمع اژدهای آتشین نیش
دم گرمش کشد پروانه را پیش
چراغ دولت آن عاشق برافروخت
که بهر شمع خود پروانه وش سوخت
بیا ایعاشق شمع دل افروز
طریق عشق از پروانه آموز
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۱۰ - آغاز داستان شمع و پروانه
حدیثی دارم از روشندلی یاد
بسی شیرین تر از شیرین و فرهاد
بدل افروزی و جانسوزی افزون
ز حسن لیلی و از عشق مجنون
عجب حسنی و عشقی کز حقیقت
بود شمع ره اهل طریقت
نه تنها عاشقش در سوز و ساز است
که دلبر همچو عاشق در گداز است
دلا، رازی که بازت می نمایم
حقیقت در مجازت می نمایم
بیا بشنو حدیث عشق جانسوز
چراغ دل ازین آتش برافروز
کهن پیر خرد کافسانه گوید
چنین از شمع و از پروانه گوید
که روزی خسروی بهر فراغی
چو گل زد خیمه عشرت بباغی
نه باغی جنت روی زمین بود
نه محفل مجلس نقاش چین بود
به گرد شمع روی آتشین گل
همی گردید چون پروانه بلبل
به شاخ ارغوان آتش فروزان
چو صد پروانه گرد شمع سوزان
به دلسوزی داغ لاله در باغ
سمن در کف گرفته پنبه داغ
قلندروار نرگس باده خورده
قدح از نیمه نارنج کرده
چه شد روشن چراغ عارض گل
چو شمعش رشته جان سوخت بلبل
چراغ لاله شمع گل برافروخت
بنفشه از غمش پروانه وش سوخت
میان باغ چندان لاله شد جمع
که شد صحن چمن طشتی پر از شمع
به بستانی چنان مستان به عشرت
به چرخ آورده چون فانوس صحبت
نشسته سرو قدان جای بر جای
چو شمع استاده ساقی بر سر پای
صراحی هر نفس آواز میکرد
بآن آواز مطرب ساز میکرد
حدیث جمله از عیش و طرب رفت
بصد عیش و طرب روزی بشب رفت
پریشان کرد شب گیسوی مشکین
نهان شد در بنفشه برگ نسرین
تو گفتی آهوی شب نافه بگشاد
همی شد گرد مشک سوده بر باد
چو شب شد طرح عیش از نو نهادند
به مجلس شمع را پروانه دادند
بسی شیرین تر از شیرین و فرهاد
بدل افروزی و جانسوزی افزون
ز حسن لیلی و از عشق مجنون
عجب حسنی و عشقی کز حقیقت
بود شمع ره اهل طریقت
نه تنها عاشقش در سوز و ساز است
که دلبر همچو عاشق در گداز است
دلا، رازی که بازت می نمایم
حقیقت در مجازت می نمایم
بیا بشنو حدیث عشق جانسوز
چراغ دل ازین آتش برافروز
کهن پیر خرد کافسانه گوید
چنین از شمع و از پروانه گوید
که روزی خسروی بهر فراغی
چو گل زد خیمه عشرت بباغی
نه باغی جنت روی زمین بود
نه محفل مجلس نقاش چین بود
به گرد شمع روی آتشین گل
همی گردید چون پروانه بلبل
به شاخ ارغوان آتش فروزان
چو صد پروانه گرد شمع سوزان
به دلسوزی داغ لاله در باغ
سمن در کف گرفته پنبه داغ
قلندروار نرگس باده خورده
قدح از نیمه نارنج کرده
چه شد روشن چراغ عارض گل
چو شمعش رشته جان سوخت بلبل
چراغ لاله شمع گل برافروخت
بنفشه از غمش پروانه وش سوخت
میان باغ چندان لاله شد جمع
که شد صحن چمن طشتی پر از شمع
به بستانی چنان مستان به عشرت
به چرخ آورده چون فانوس صحبت
نشسته سرو قدان جای بر جای
چو شمع استاده ساقی بر سر پای
صراحی هر نفس آواز میکرد
بآن آواز مطرب ساز میکرد
حدیث جمله از عیش و طرب رفت
بصد عیش و طرب روزی بشب رفت
پریشان کرد شب گیسوی مشکین
نهان شد در بنفشه برگ نسرین
تو گفتی آهوی شب نافه بگشاد
همی شد گرد مشک سوده بر باد
چو شب شد طرح عیش از نو نهادند
به مجلس شمع را پروانه دادند