عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶
در ره حق چو مکرمت طلبی
معرفت جو که اصل مکرمت است
معرفت با حق آشنا کندت
آشنایی بقدر معرفت است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹
مظهر حقند اشیا جملگی و اندر ظهور
هر یکی راز اقتضای طبع خود خاصیتی است
سیر آب اندر نباتات چمن یکسان بود
لیک در هر میوه یی آبی و رنگ و لذتی است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۲
بغیر نامه و پیغام بی نشانان را
کتابتی است نهانی که از ریا دور است
صفای همت باطن که عالم افروزد
که حسن حرف زبانی چراغ بی نور است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۶
از حق بدعا دین طلب ای خواجه نه روزی
کاین رزق مقدر شده از لطف اله است
آه سحری کز پی نان است چه باشد؟
فریاد خران هم بهوای جو و کاه است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۹
کسی نزاری مجنون کجاست در عالم
به زور نیز چو فرهاد مرد کاری نیست
ببین که هر دو چه دیدند پس مراد ز دوست
بطالع است سعادت به زور و زاری نیست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
تا ابد امید آزادیش نیست
هر که او در دام شهوت مبتلاست
بگذر از شهوت که پیران گفته اند
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
هر که شد دنبال دنیا ترک کرد آسودگی
ترک دنیا کردن و آسودگی خوش دولتیست
صبر کن با محنت فقر و ز کس راحت مخواه
زانکه هر راحت که باوی منتست آن محنتیست
گرچه مرهم از جراحت میبرد زحمت ولی
از طبیبان خواستن مرهم مگر کم زحمتیست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۵
خوشا کسیکه نیامد درین سراچه غم
که از کدورت دنیا دلش مکدر نیست
هزار سال به عیش و نشاط اگر گذرد
به یک نفس که به غم بگذرد برابر نیست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۶
اهلی حریف ساقی و رندان دیر باش
بگذر ز شیخ و مسجد و کنج مراقبت
صحبت مجو بهر که ترا نیست نسبتی
اول مناسبت طلب آنکه مصاحبت
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۸
کشته همت مردان بر مقصود دهد
زانکه باران گرم بر سرما دمبدم است
هر قصوری که بود از کمی همت ماست
ورنه از ابر کرم رحمت حق را چه کم است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۹
ای که همچون عشق پیچان همتی داری بلند
جز به نخل میوه‌دار نیک اصلان در مپیچ
دولت بداصل ناکس همچو نخل مومی است
صورتش خوب است اما معنیش هیچ است هیچ
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۳۲
ذات محمد و علی آیینه حق اند
آیینه خود ضرورت آن حسن و ناز بود
این باعث وجود من و تست ورنه حق
از بودن و نبودن ما بی نیاز بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۳۳
کسی که بود سحر با فرشته در محراب
شبش بمیکده دیدم سگش دهان لیسید
ببوی مستی عشق آنکه می خورد هیچ است
بیاد ماست که؟ مهتاب در جهان لیسید
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۳۴
حیران کارخانه صنعم که صد گره
در کار عقل مصلحت اندیش ازو بود
ترکیب خاک پشه نگه کن که با وجود
گر ذره یی سه بخش کنی بیش ازو بود
با این تنی که از سر سوزن بسی است کم
نیشیست کاستخوان بدن ریش ازو بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۳۶
از خوب و زشت دنیا غافل مباش ایدل
کاین شاهد از دو رویی سکسار صورت افتاد
محبوب دلنوازست هر کس که آدمی روست
وانگه که گشت سگرو کس روی او مبیناد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۳۷
دلا، گر گنج میجویی گدای مرد معنی شود
بصورت گر چه از خلق جهان درویش تر باشد
ببر از اهل صورت زانکه ناکس مار رنگین است
ملامت بیش باشد هر که با او بیش تر باشد
چو شاخ گل بهنگام تواضع بر زمین افتاد
چو خار آنگه که کار افتد سراسر نیشتر باشد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۲
نرگسش زان زبان چو سوسن نیست
که به سیم و زرش نیاز بود
دست کوته کن و زبان بگشا
دست کوته زبان دراز بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۴
بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت
بذات حق که در آخر تمام زحمت بود
ز بعد مستی عیش از غبار غم دانست
که زحمت همه عالم بقدر لذت بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۵
یار از آیینه نقش خود را دید
زان در آیینه بیش می نگرد
من در او بینم او در آیینه
هر کسی نقش خویش می نگرد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۶
ذره خاکی که دست قدرت او را برگرفت
آدم از سیر و سلوک و گردش اطوار شد
قطره آبی ز دریا برد ابرش در هوا
چو بدریا باز آمد گوهر شهوار شد