عبارات مورد جستجو در ۵۴۵۲ گوهر پیدا شد:
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۶
از بلای دهر جان شاه گیتی فرد باد
جان بدخواهان او جفت بلا و درد باد
رنگ گرد از روی رادی آب جود او بشست
جان او بی رنگ باد و روی او بی گرد باد
روز و شب در مجلس او بانک نوشانوش باد
سال و مه بر درگه او بانگ برد ابردباد
دوستانش را ز شادی روی دائم سرخ باد
دشمنانش را ز زاری روی دائم زرد باد
با سلامت جفت باد و با سعادت یار باد
از ملامت دور باد و از ندامت فرد باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۸
بجز نشاط و طرب طبع تو طلب نکند
کسی بود که ترا بیند و طرب نکند
کسی که بخشش و بخشایش تو دیده بود
حدیث بخشش و بخشایش عرب نکند
جهان طلب نکند هرکه یافت در گه تو
کسی که دریا بیند شمر طلب نکند
اگر کسی بوفا و سخا نسب جوید
بجز بدست و دل راد تو نسب نکند
که را بخواهد یزدان حرام روزی کرد
بدست راد تو روزیش را سبب نکند
بقات بادا چندانکه هیچ مخلوقی
ز شب نسازد روز و ز روز شب نکند
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۵۰
خسروا گر دون بتاج و تخت تو محتاج باد
کار تو با ناز جفت تخت و جام و تاج باد
روز بدخواهان تو چون روز رستاخیز باد
نیک خواهان ترا شب چون شب معراج باد
خنجر تو شیر باد و دشمن تو گور باد
نیزه تو باز باد و خصم تو دراج باد
تا جهان باشد ترا هرگز بکس حاجت مباد
وین جهان دائم بکهتر چاکرت محتاج باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۵۱
خدایگان جهان را ز بخت یاری باد
عدیل دولت و اقبال و بختیاری باد
بمردمان زمین برش کامرانی هست
باختران فلک برش کامگاری باد
بگاه حزم نگه دار تنش یزدان باد
بگاه رزم نگه دار جانش یاری باد
شود بدیدن او چشم دوستان روشن
جهان بجان و دل دشمنانش تاری باد
همیشه هست بتیغ و سنان حصار گشای
عدو همیشه بنزدیک او حصاری باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۵۲
بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
باد سحری شاخ سمنرا بنواند
از بسکه ببارد شب و روز ابر خزانی
از کوه سوی دشت همی سیل براند
گه شد که بماند بکف میر و لیکن
گر گوهر بارد بکف میر بماند
شاه ملکان لشگری آن شاه دلیران
کو ملک جهان همچو سکندر بستاند
چندانش بقا باد بشادی و بشاهی
گز مهر تو مهره خوی و خون بچکاند
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۵۳
دولت شاه جهان پاینده چون خورشید باد
ملک وعمر او چو عمر و ملکت جمشید باد
ناصحش را رخ چو پیش مهر لاله برگ باد
حاسدش را تن چو پیش باد برگ بید باد
جز بیزدانش مباد امید ازین گیتی بکس
شهریاران را بدست و تیغ او امید باد
روز او فرخنده باد و تخت او پاینده باد
کام او پیوسته باد و عمر او جاوید باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۲
ملکا کار تو بسامان باد
کار اعدای تو پریشان باد
رنجها را بقات فرمان ده
دردها را لقات درمان باد
راحت جان صد هزار تنی
صد هزار آفرین برین جان باد
چشم رایت همیشه روشن باد
دل و جانت و همیشه خندان باد
روز و شب خلق را نگهبانی
ایزدت روز و شب نگهبان باد
فر فرهنگ تو فراوانست
دولت و عمر تو فراوان باد
راحت بندگان یزدانی
جانت در زینهار یزدان باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۴
مخالفان ترا گردن ای ملک زده باد
بتیر محنتشان دیده دل آژده باد
ز راستی وز رادیت باد نفس شریف
ز زیرکان و ردان در سرای تو رده باد
خجسته جشن سده بر تو شاه فرخ باد
میان کفه عمر تو سنگ ده صده باد
بدست حکم قضا دام درد و رنج و بلا
بگرد جان و تن دشمنان تونده باد
عطات باد چو باران موافقانت خوید
سر مخالفت از بن بتیغ غم زده باد
بروز کوشش تیغ تو میزبان دد است
زبون بگرد جهان دشمن تو چون دده باد
بساط ملک تو گسترده باد جاویدان
بساط ملک وبقای عدوت بر چده باد
ز غم فرو شده بادا بخاک تیره عدوت
ز خدمت تو ولی بر ستاره آمده باد
تو شاه از آن کده کافتاب عالم ازوست
همیشه تو شه باش و همیشه این کده باد
سوی تو آمده باد آن همه نشاط عدوت
همان غمان تو سوی دل عدو شده باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۵
هرکه را دهر از عمادالدین بدل دوری دهد
جانش را جاوید پیش دیو مزدوری دهد
خار و خارا دوستانش را گل سوری دهد
دشمنانش را فلک شبهای دیجوری دهد
سائلان را دیبه زربفت شاپوری دهد
از عمانی درهم و دینار شاپوری دهد
آسمان را چاکر کمترش ماموری دهد
از می غم حاسدش را بخت مخموری دهد
هرکه اندر خدمت او تن برنجوری دهد
گنج شادی را بجان خویش گنجوری دهد
ایزدم بر کام و نام ملک دستوری دهد
گر مرا دستور شرق و غرب دستوری دهد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۷
آذر فرو زو می خور شاها بماه آذر
آیین ماه آذر بوی می است و آذر
باد ابد رد مانده دشمنت چون کمانه
بگذار شادمانه صدا ور مزدو آذر
یک بخشش تو کردن بار دویست گردون
ایمن بزی ز گردون همچون پسر ز مادر
هم بدسگال مالی هم بدسگال مالی
هم با سخا همالی هم باوفا برادر
تو بت جهان برهمن تو باد و خصم خرمن
از هیبت تو دشمن جوشن دهد بچادر
روی عدوت پرچین وز خونش کرده پرچین
از تیغ تو شه چین لرزنده و توایدر
دوری ز بند و دستان با رای و هوش دستان
با زور پور دستان با فر و یال نوذر
گر خلق بی توانی دانا شود تو آنی
بگذار تا توانی گیتی بناز و بگذار
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۸
ای مکان سعد و کان جاه و ارکان ظفر
جشن فروردین فرخ بر جهان افکند فر
بر تو میمون باد و فرخ ای شه پیروزگر
می خور و بفروز جان با ناز و نوش کام و گر
از تو بفروزد خردمندان گیتی را بصر
زانکه با معنی بسیاری و لفظ مختصر
رنج و ناز دوستان و دشمنان بردی بفر
مرده کی باشد شهی کش همچو تو باشد پسر
سیم نزدیک تو همچون سنگ باشد بی خطر
کینه جویان را بلائی مهرورزان را نظر
خسروا تو خیر خیری دیگران خیرند و شر
چون تو هرگز نافرید ایزد کریم اندر بشر
گاه رادی زی تو یکسانست کاه و سیم و زر
گاه مردی از تو ترسانست پور زال زر
نزد سلطان رفتن تو کشتن از نار است تر
رفتنت فرخنده باد و آمدن فرخنده تر
چون بود باز آمدنت آید بپیروزی خبر
ما بنازیم و دل دشمن شود زیر و زبر
تا جهان باشد مبادا جز تو سالاری دگر
زانکه رادی بی خلافی و رحیمی بی مگر
گر نبودی بنده را نقرس شکسته بال و پر
بارکش بودی بجای پای بر راهم ز سر
تا تو باز آئی بدولت او بود ساعت شمر
روی گشته چون زریر و چشم گشته چون شمر
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۷۰
تا هست جان مؤمن بدخواه جان کافر
نوروز باد خرم بر میر ابوالمظفر
پیوسته باد با او تایید و دولت و فر
او شاد باد دائم از شهریار جعفر
از هیچ کار ویرا در دل مباد کیفر
بر دوستان مبارک بر دشمنان مظفر
روی ولیش بادا از ناز چون معصفر
وز رنج باد دائم روی عدوش اصفر
چون در مصاف باشد با تیغ و رمح و مغفر
گردد رخ سواران از بیم او مزعفر
مانند خاک گردد با کینش مشک از فر
خاک سیاه گردد با مهر او چو عنبر
تا انده است و شادی تا مؤمن است و کافر
بادا رخانش احمر بادا بساطش او فر
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۷۳
ای چون بهشت مجلس و چون آسمان حصار
تا روز حشر باد در او شاد شهریار
دیوارهاش محکم و عالی سپهروش
ایوانهاش خرم و رنگین بهشت وار
مغز اندر او نیابد چیزی بجز نسیم
چشم اندر او نبیند چیزی بجز نگار
دیبا به پیش نقش تصاویر او چو خاک
خارا بمحکمی بر دیدار او چو خار
باد اندر او بحیله نیابد همی گذر
دیو اندر او بجلوه نیابد همی گذار
مانند قدر و همت شاه جهان بلند
چون تخت و دولت ملک عالم استوار
شاه اندر او نشسته بشادی و خرمی
پیش اندرش نهاده همه گیتی آشکار
هر سو که بنگرد همه باغ است و بوستان
هرجا که بگذرد همه جویست و جویبار
نقش بهشت بیند و آرایش بهشت
بوی بهار یابد و پیرایه بهار
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۷۴
ای افسر زمانه و ای شاه روزگار
از دولت آفرید ترا آفریدگار
رادی وراستی است ترا روز و شب سخن
مردی و مردمی است ترا سال و ماه کار
باشد شکار شاهان دائم تذرو و کبک
شاهان ار منند همیشه ترا شکار
اندر میان لشگر تو کی عیان بود
گر کم شود هزار ور افزون شود هزار
بادات روز خرم و فرخنده مال و سال
مولات خاک بوس و معادیت خاکسار
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۸۳
ایا چراغ شهان جهان امیر اجل
بدست مایه پیروزی و بتیغ اجل
بابر و دریا ماند بنانت گاه سخا
ببرق و صاعقه ماند سنانت گاه جدل
بدانش ودهش و جود و داد و دولت و دین
نیافرید عدیلت خدای عز و جل
دلیل دولت و بختست و جای شکر و سپاس
کنون بجای نیا یادگار میر اجل
اگر بشد پسری ده دهد خدای عوض
و گر بشد خلقی صد دهد خدای بدل
تو چرخ دولتی و هم بر تو ناز و نشاط
مباد دور ز نزدت نشاط و ناز و دول
نه چرخ را بود از جستن شهاب زیان
نه شاخ را رسد از رفتن شکوفه خلل
همیشه تا بفلک بر زحل بقا دارد
همیشه تا بزمین بر بود ثبات جبل
ثبات ملکت تو چون جبل بود محکم
بقای دولت تو بر دوام همچو زحل
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۸۴
به او رمز دو مه تیر ای امید کرام
نبید خوردن بر خویشتن مدار حرام
اگرچه داری امروز روزه فردا باز
نماز کرده ز مزگت بکاخ بنده خرام
برسم و شیوه بهرام جام می بستان
که هست بنده تو صد چو بهمن و بهرام
مخالفان را از تیغ و تیر تست آشوب
موافقان را از کف راد تست آرام
توئی بقای زمین و توئی بقای زمان
توئی پناه انام و توئی امید کرام
همیشه روز تو نوروز و بخت تو پیروز
مخالفانت بی آرام و کار تو پدرام
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۹۶
به تبریز خانه برین بر زمین؟
بکردم بدینار و در ثمین
پر از بوستانش یمین و یسار
پر از گلستانش یسار و یمین
ز بس بوی فرخار وارش هوا
ز بس نقش کابل مثالش زمین
فراوان در او خورده میر اجل
می سرخ بر نرگس و یاسمین
مرا همسر جان خود داشتی
چو از مرگ در جانش آمد کمین
ز دست من آن ظالمان بستدند
همی خوانم از غم علی الظالمین
از آن به بفر ملک بوالخلیل
یکی ساختم بر در او زمین
دو آباد کردم بوقت دو شاه
که دانست قدرم همان و همین
یکی شد یکی جاودان زنده باد
جهان را امیر و مهان را امین
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۹۹
بوستان زرد شد ز باد خزان
تا هوا سرد شد ز باد بزان
گشت رنگ رزان چو رنگ زریر
ناگذشته بدست رنگ رزان
میغ زی دست شه نهاده ز کوه
همچو کوره سرای خشت پزان؟
شهریار جهان نشسته بناز
دل ربوده بجود ازین و ازان
دشت کرده ملا ز خون عدو
جام کرده ملا ز خون رزان
شاد و بی غم زیاد و دائم باد
کژدم غم دل عدوش گزان
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۰
گر ندیدی بهشت و حورالعین
اینک این مجلس امیر ببین
جام می را چو حوض کوثر دان
ساقیان را بسان حورالعین
مطربان نشسته در مجلس
زرد و گریان چو عاشق مسکین
بر یکی سو امیر عبدالله
آن خداوند مهتران زمین
وز دگر سوی بوالمعمر گرد
هست خورشید علم و دانش و دین
تا برون آید از صدف لؤلؤ
تا بتابد از آسمان پروین
دولت و عز میر مملان باد
او بشادی و دشمنش غمگین
او بدیدار میر عبدالله
بر نهاده بکف می رنگین
تا زمین باد شاد باد این زان
تا زمان باد شاد باد آن زین
حاسد آن همیشه چون فرهاد
ناصح این همیشه چون شیرین
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶
ایا شده ز تو مدحت گران و زر ارزان
هنر نمائی و سرمایه هنرورزان
دل موافق میر از لقای تو خرم
تن مخالف شاه از نهیب تو لرزان
معادیان تو بی فره اند و بی فرهنگ
موافقان تو با فره اندر با فرزان
بفضل خویش مرا پار رسمکی دادی
کنون بباید دادن بسی فزون تر ازان
شعیر پارگران بود و شعر ارزان بود
کنون گران شد شعر من و شعیر ارزان