عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۳۴
عیشی که مهیّاست رها نتوان کرد
سر در سر یار بی وفا نتوان کرد
عمری که تو راهست غنیمت می دان
کان را چو نمازها قضا نتوان کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۳۵
خواهی که تو را مراد حاصل گردد
مگذار که دل زکار غافل گردد
غالب چو تن است و دل همی گردد تن
دل غالب ساز تا تنت دل گردد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۳۶
از شمع وصال کمترک یابی نور
ما کنت مقیداً بتیه و غرُور
دریاب فتوح وز رعونت شو دور
احضر نفساً و کل کاین مقدور
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۳۷
ای دوست تو در جوال افسانه مباش
پا بستهٔ دامهای بی دانه مباش
مقصود ازین حدیث پیوند دل است
چون دل به دل آشناست بیگانه مباش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۳۹
در راه طلب صادق و ذاکر می باش
هر جا که روی صافی و صابر می باش
از بهر فتوری که درین ره یابی
غایب تو مشو ولیک حاضر می باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۱
یا رب چه خوش است زلف خم در خم او
و آن عارض چون شیر و می اندر هم او
شد زنده دل مردهٔ اوحد زدمش
بی شک دم عیسوی است امشب دم او
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۲
آنی که فلک با تو درآید به طرب
گر آدمئی شیفته گردد چه عجب
جز بندگی تو من نخواهم کردن
خواهی بطلب مرا و خواهی مطلب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۴
ای دل صفت جمال او نتوان گفت
وز مرتبهٔ کمال او نتوان گفت
هر چند مقرّبی ولی از هیبت
هرگز سخن وصال او نتوان گفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۴۸
آنها که سرانند به سرگردانند
با سر زسری خویش سرگردانند
سررشتهٔ مقصود به دست کس نیست
در پای مراد جمله سرگردانند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۱
تا عشق توَم سلسله می جنباند
کو عقل و کجا صبر که برجا ماند
سرگردانان در ره تو بسیارند
کس نیست که سررشتهٔ خود می داند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۲
خواهی که برم سرّ تو مکنون باشد
واین واقعه از حدّ من افزون باشد
در دریایی فکندیم بی پایان
وآنگه گویی غرقه مشو، چون باشد؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۴
هر دل نبود قابل اسرار خدا
در هر کویی نگنجد ابرار خدا
هستند عقول یکسر ار درنگری
سرگشته و واله شده در کار خدا
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۵
از کتم عدم چون که برون افتادم
در چاه وجود سرنگون افتادم
هر دم به وجود خویش با خود گویم
من کیستم؟ این چه جاست؟ چون افتادم؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۶
در من نگرم زپای تا سر هیچم
چون ذرّه بر مهر منوّر هیچم
نه عقل نه دل نه صبر نه حال نه مال
حاصل همه این است که من بر هیچم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۵۷
ای دوست بیا و غم بی حاصل بین
تشویش دل و خرابی منزل بین
در منزل سالوس و محال و هوس است
از بهر خدا بیا و حال دل بین
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۰
آنها که محققان این درگاهند
اهل دل خاص خاص شاهنشاهند
باقی همه هرچ هست خرج راهند
نزد دل اهل دل چو برگ کاهند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۱
آنجا که نه کون و نه مکان در گنجد
کی زحمت عقل و دل جان در گنجد
و آنجا که زاسرار خدا گوید راز
نه حرف و نه کام و نه دهان در گنجد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۲
این ره به قدم چون بر وی برخیزد
بند منی از راهِ توی برخیزد
یکبار مرا ز زحمت من برهان
تا من تو شوم تو من دوی برخیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۳
روزی که جمال تو مرا دیده شود
از فرق سرم تا به قدم دیده شود
در من نگری همه تنم جان گردد
در تو نگرم همه تنم دیده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۵
گر طالب قرب حق شدی موسی وار
دست از رمهٔ تعلّق نفس بدار
نعلین هوا زپای خود بیرون کن
تا بر سر طور سرّ حق یابی بار