عبارات مورد جستجو در ۵۵ گوهر پیدا شد:
                
                                                            
                                 صغیر اصفهانی : قصاید
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۰ - در مدح مولی الکونین اباالحسنین علی علیهالسلام
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        هر وجودی شور عشق مرتضی در سر ندارد
                                    
بهتر آن باشد که از خواب عدم سر برندارد
زیب لوح آفرینش نقش نام اوست آری
کلک نقاش ازل نقشی از این بهتر ندارد
کرد تیغ او مسخر عالم کون و مکان را
تیغ عالمگیر خورشید اینچنین جوهر ندارد
ز ابتدا تا انتهای دور خلقت چرخ گردون
غیر درگاه امیرالمؤمنین (ع) محور ندارد
بر وجود او بر افشان دامن بی اعتنائی
هر که در دست ارادت دامن حیدر ندارد
هر کمال و هر فضیلت میشود از خلق صادر
چون علی التحقیق بینی جز علی مصدر ندارد
با غلامان علی هرکس شود محشور بیشک
هیچ پروا در دل از هنگامه محشر ندارد
غیر ختم انبیا احمد که هست او را برادر
راه بر درک مقامش هیچ پیغمبر ندارد
گفت احمد بی وصیت رفتن است از جاهلیت
ای عجب خود بیوصیت رفت کس باور ندارد
مرتضی باشد وصی مصطفی و غیر او کس
از خدا فرمانروایی بعد از آن سرور ندارد
منکر کیفیت خم غدیر و نصب حیدر
راستی شرم از رسول و خوف از داور ندارد
ایکه جویی ره بشرع احمدی سوی علی رو
ز آنکه آن شهر معظم غیر از این یکدر ندارد
سینه از بغضش به پیر اکاین گیاه زهرآگین
غیر کفر و کافری خاصیت دیگر ندارد
مهر او بگزین بدل در این محیط پرتلاطم
زانکه این کشتی بجز مهر علی لنگر ندارد
کی توان بشمردن او را در ردیف هوشیاران
هر سری مستی ز جام ساقی کوثر ندارد
گر بحق خواهی رسیدن پیروی از شیر حقکن
راه حق آری بغیر از شیر حق رهبر ندارد
شد غلام او صغیر و گشت از هر خواجه فارغ
منت ار دارد بجز از خواجه قنبر ندارد
                                                                    
                            بهتر آن باشد که از خواب عدم سر برندارد
زیب لوح آفرینش نقش نام اوست آری
کلک نقاش ازل نقشی از این بهتر ندارد
کرد تیغ او مسخر عالم کون و مکان را
تیغ عالمگیر خورشید اینچنین جوهر ندارد
ز ابتدا تا انتهای دور خلقت چرخ گردون
غیر درگاه امیرالمؤمنین (ع) محور ندارد
بر وجود او بر افشان دامن بی اعتنائی
هر که در دست ارادت دامن حیدر ندارد
هر کمال و هر فضیلت میشود از خلق صادر
چون علی التحقیق بینی جز علی مصدر ندارد
با غلامان علی هرکس شود محشور بیشک
هیچ پروا در دل از هنگامه محشر ندارد
غیر ختم انبیا احمد که هست او را برادر
راه بر درک مقامش هیچ پیغمبر ندارد
گفت احمد بی وصیت رفتن است از جاهلیت
ای عجب خود بیوصیت رفت کس باور ندارد
مرتضی باشد وصی مصطفی و غیر او کس
از خدا فرمانروایی بعد از آن سرور ندارد
منکر کیفیت خم غدیر و نصب حیدر
راستی شرم از رسول و خوف از داور ندارد
ایکه جویی ره بشرع احمدی سوی علی رو
ز آنکه آن شهر معظم غیر از این یکدر ندارد
سینه از بغضش به پیر اکاین گیاه زهرآگین
غیر کفر و کافری خاصیت دیگر ندارد
مهر او بگزین بدل در این محیط پرتلاطم
زانکه این کشتی بجز مهر علی لنگر ندارد
کی توان بشمردن او را در ردیف هوشیاران
هر سری مستی ز جام ساقی کوثر ندارد
گر بحق خواهی رسیدن پیروی از شیر حقکن
راه حق آری بغیر از شیر حق رهبر ندارد
شد غلام او صغیر و گشت از هر خواجه فارغ
منت ار دارد بجز از خواجه قنبر ندارد
                                 صغیر اصفهانی : قصاید
                            
                            
                                شمارهٔ ۲۶ - در مدح امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        دهر پیر امروز باز از نوجوانی میکند
                                    
ذرهسان خورشید رقص از شادمانی میکند
بر فراز سدره با پیک خدا روحالامین
مرغ بخت خاکیان همآشیانی میکند
جان حقجویان مهجور به محنت مبتلا
از وصال یار جانی کامرانی میکند
میزبان خوان رحمت خاص و عام خلق را
بر سر خوان ولایت میهمانی میکند
پرده بردارم ز مطلب پردهدار کاینات
پردهبرداری ز اسرار نهانی میکند
گوش جان هر لحظه از خنیاگران بزم قدس
استماع نغمههای آسمانی میکند
فاش گویم در غدیر خم به امر کردگار
مصطفی در نصب حیدر درفشانی میکند
نی همین بر اهل دل حق را نماید آشکار
لطفها هم با محبان زبانی میکند
مدح میگوید امیری را که در ملک وجود
ز ابتدا تا انتها او حکمرانی میکند
انبیا را هست یاور اولیا را تا به حشر
دستگیری او به وقت ناتوانی میکند
عیسی مریم ز نام او دهد بر مرده جان
موسی عمران به خیل او شبانی میکند
خضر بر گمگشتگان راه عشقش رهنماست
با تفاخر صالحش اشترچرانی میکند
خسروی کورا لقب دادند فتال العرب
گریه بر حال یتیم از مهربانی میکند
میکشد بر دوش بار بینوایان را به شب
آنکه روز از پادشاهی سرگرانی میکند
با مرقع جامه و نان جوین شاه جهان
از پی پاس مروت زندگانی میکند
کی ادای شکر آن مولا شود امکانپذیر
زانچه لطفش با صغیر اصفهانی میکند
                                                                    
                            ذرهسان خورشید رقص از شادمانی میکند
بر فراز سدره با پیک خدا روحالامین
مرغ بخت خاکیان همآشیانی میکند
جان حقجویان مهجور به محنت مبتلا
از وصال یار جانی کامرانی میکند
میزبان خوان رحمت خاص و عام خلق را
بر سر خوان ولایت میهمانی میکند
پرده بردارم ز مطلب پردهدار کاینات
پردهبرداری ز اسرار نهانی میکند
گوش جان هر لحظه از خنیاگران بزم قدس
استماع نغمههای آسمانی میکند
فاش گویم در غدیر خم به امر کردگار
مصطفی در نصب حیدر درفشانی میکند
نی همین بر اهل دل حق را نماید آشکار
لطفها هم با محبان زبانی میکند
مدح میگوید امیری را که در ملک وجود
ز ابتدا تا انتها او حکمرانی میکند
انبیا را هست یاور اولیا را تا به حشر
دستگیری او به وقت ناتوانی میکند
عیسی مریم ز نام او دهد بر مرده جان
موسی عمران به خیل او شبانی میکند
خضر بر گمگشتگان راه عشقش رهنماست
با تفاخر صالحش اشترچرانی میکند
خسروی کورا لقب دادند فتال العرب
گریه بر حال یتیم از مهربانی میکند
میکشد بر دوش بار بینوایان را به شب
آنکه روز از پادشاهی سرگرانی میکند
با مرقع جامه و نان جوین شاه جهان
از پی پاس مروت زندگانی میکند
کی ادای شکر آن مولا شود امکانپذیر
زانچه لطفش با صغیر اصفهانی میکند
                                 صغیر اصفهانی : قصاید
                            
                            
                                شمارهٔ ۳۲ - غدیریه در مدح حضرت علی علیهالسلام
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        سزد روند مه و مهر در حجاب امروز
                                    
که زد ز برج ولایت سرآفتاب امروز
ز فیض پیر خراباتیان گرفت از نو
جهان پیر به خود رونق شباب امروز
زمانه تا به ابد چشم شاهد بختش
چو چشم آینه بیدار شد ز خواب امروز
گرفت دست مشیت پی ظهور کمال
ز چهره شاهد مقصود را نقاب امروز
همه به وجد و سرورند خاص و عام امشب
همه به عیش و نشاطند شیخ و شاب امروز
به اجتناب میم زاهد ار دهد فرمان
کنم ز بردن فرمانش اجتناب امروز
ز محتسب نکنم بیم و سرکنم مستی
که شوق بسته به دل راه اضطراب امروز
ز کهکشان فکنم ریسمان به گردن چرخ
چو روزهای دگرگر کند شتاب امروز
بگو به ساقی مجلس که خانهات آباد
خرابساز مرا از شراب ناب امروز
بکوب پای و بزن دست و می به ساغر کن
به بانگ بربط و با نغمه ی رباب امروز
که ریخت ساقی رحمت به بزم خم غدیر
به جام اهل ولا کوثری شراب امروز
سه نوبت از احد آمد به احمد مرسل
برای نصب علی ولی خطاب امروز
فتاد رشته ای از بندگی به گردن خلق
به کف گرفت سر رشته ی بوتراب امروز
به یمن منصب مولائی از خدا گردید
علی به ملک جهان مالک الرقاب امروز
سرای دین مبین گشت تا ابد آباد
بنای زندقه و کفر شد خراب امروز
شکفت روی مؤآلف چو گل از این مژده
فتاد جان مخالف در التهاب امروز
ز فرط حقد و حسد آتشی فروزان شد
که ساخت جان بداندیش را کباب امروز
به نامه ی عمل دوستان شیر خدای
عجب مدار که گردد گنه ثواب امروز
نجات هر دو جهان را ز حق به عشق علی
طلبنما که دعائیست مستجاب امروز
به اهل عشق و ارادت بگو که بهر شما
ز روزها همه گردیده انتخاب امروز
شوید روز حساب ایمن از عذاب اگر
زنید بر لب هم بوسه بیحساب امروز
سزد صغیر کند شکر تا به یوم نشور
به نعمتی که از آن هست کامیاب امروز
                                                                    
                            که زد ز برج ولایت سرآفتاب امروز
ز فیض پیر خراباتیان گرفت از نو
جهان پیر به خود رونق شباب امروز
زمانه تا به ابد چشم شاهد بختش
چو چشم آینه بیدار شد ز خواب امروز
گرفت دست مشیت پی ظهور کمال
ز چهره شاهد مقصود را نقاب امروز
همه به وجد و سرورند خاص و عام امشب
همه به عیش و نشاطند شیخ و شاب امروز
به اجتناب میم زاهد ار دهد فرمان
کنم ز بردن فرمانش اجتناب امروز
ز محتسب نکنم بیم و سرکنم مستی
که شوق بسته به دل راه اضطراب امروز
ز کهکشان فکنم ریسمان به گردن چرخ
چو روزهای دگرگر کند شتاب امروز
بگو به ساقی مجلس که خانهات آباد
خرابساز مرا از شراب ناب امروز
بکوب پای و بزن دست و می به ساغر کن
به بانگ بربط و با نغمه ی رباب امروز
که ریخت ساقی رحمت به بزم خم غدیر
به جام اهل ولا کوثری شراب امروز
سه نوبت از احد آمد به احمد مرسل
برای نصب علی ولی خطاب امروز
فتاد رشته ای از بندگی به گردن خلق
به کف گرفت سر رشته ی بوتراب امروز
به یمن منصب مولائی از خدا گردید
علی به ملک جهان مالک الرقاب امروز
سرای دین مبین گشت تا ابد آباد
بنای زندقه و کفر شد خراب امروز
شکفت روی مؤآلف چو گل از این مژده
فتاد جان مخالف در التهاب امروز
ز فرط حقد و حسد آتشی فروزان شد
که ساخت جان بداندیش را کباب امروز
به نامه ی عمل دوستان شیر خدای
عجب مدار که گردد گنه ثواب امروز
نجات هر دو جهان را ز حق به عشق علی
طلبنما که دعائیست مستجاب امروز
به اهل عشق و ارادت بگو که بهر شما
ز روزها همه گردیده انتخاب امروز
شوید روز حساب ایمن از عذاب اگر
زنید بر لب هم بوسه بیحساب امروز
سزد صغیر کند شکر تا به یوم نشور
به نعمتی که از آن هست کامیاب امروز
                                 صغیر اصفهانی : قصاید
                            
                            
                                شمارهٔ ۳۴ - در تهنیت عید سعید غدیر و مدح امیرالمؤمنین علیهالسلام
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        دهید مژده برندان میپرست امروز
                                    
که پیر میکده آمد قدح بدست امروز
بهر که بنگری از شیخ و شاب و خرد و کلان
بود ز بادهٔ خم غدیر مست امروز
زهی علو که علی را بدست پیغمبر (ص)
بلند کرد خدای بلند و پست امروز
به امتحان بلی گفتگان روز الست
گرفت پرده ز رخ شاهد الست امروز
رساند عهد بپایان و شد سعید ابد
هر آنکه با علی از صدق عهد بست امروز
ولی هر آنکه بتلبیس و حیله بیعت کرد
یقینکه عهد خداوند را شکست امروز
به عشق حضرت مولا خوشند اهل ولا
چه باک از اینکه روان حسود خست امروز
رسید امر نبوت به منتهی برخواست
نبی ز جای و بجایش ولی نشست امروز
چو شاه کشور هستی بتخت یافت جلوس
صلای سر خوشی آمد بهر چه هست امروز
صبا بساحت گیتی بهر کجا گذری
بگو به حق طلبان علیپرست امروز
نشست طایر اقبالتان به بام امشب
فتاد ماهی اجلالتان بشست امروز
زمانه شاید اگر جان دهد بشکر وصال
که خوش ز محنت ایام هجر رست امروز
بعین یافت که شیر خداست بحر وجود
ز جوی خویشپرستی هر آنکه جست امروز
صغیر گرنه اسیر کمند عشق علیست
چه شد که سبحه و زنار را گسست امروز
                                                                    
                            که پیر میکده آمد قدح بدست امروز
بهر که بنگری از شیخ و شاب و خرد و کلان
بود ز بادهٔ خم غدیر مست امروز
زهی علو که علی را بدست پیغمبر (ص)
بلند کرد خدای بلند و پست امروز
به امتحان بلی گفتگان روز الست
گرفت پرده ز رخ شاهد الست امروز
رساند عهد بپایان و شد سعید ابد
هر آنکه با علی از صدق عهد بست امروز
ولی هر آنکه بتلبیس و حیله بیعت کرد
یقینکه عهد خداوند را شکست امروز
به عشق حضرت مولا خوشند اهل ولا
چه باک از اینکه روان حسود خست امروز
رسید امر نبوت به منتهی برخواست
نبی ز جای و بجایش ولی نشست امروز
چو شاه کشور هستی بتخت یافت جلوس
صلای سر خوشی آمد بهر چه هست امروز
صبا بساحت گیتی بهر کجا گذری
بگو به حق طلبان علیپرست امروز
نشست طایر اقبالتان به بام امشب
فتاد ماهی اجلالتان بشست امروز
زمانه شاید اگر جان دهد بشکر وصال
که خوش ز محنت ایام هجر رست امروز
بعین یافت که شیر خداست بحر وجود
ز جوی خویشپرستی هر آنکه جست امروز
صغیر گرنه اسیر کمند عشق علیست
چه شد که سبحه و زنار را گسست امروز
                                 صغیر اصفهانی : قصاید
                            
                            
                                شمارهٔ ۴۴ - غدیریه در مدح سراج الامه اب الائمه علی «علیه السلام»
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        عید غدیر آمد و شد گاه وجد و حال
                                    
ساقی بیار باده و از دل ببر ملال
چندیست باب هجر برویم شده است باز
بربند از میاین در و بگشا در وصال
آن باده کن عطا که پی طی راه عشق
از دست و پای بختی جان بگلسد عقال
آنباده کن کرم که از آن هرکه مست شد
یکباره پای زد بسر جان و ملک و مال
آن میبه جام کن که سرره به شیرنر
گیرد اگر بنوشد از آن جرعهٔی غزال
آن بادهام ببخش که مور ار خورد شود
در زیر پای قدرت او پیل پایمال
باری بیار باده که بهر صلای عید
کوبم به طبل طبع به نام علی دوال
گویم دوباره مطلعی و در مدیح او
سازم نثار مجلسیان گوهر مقال
در روز حشر چون بنماید علی جمال
گویند اهل حشر که این است ذوالجلال
آری علی است جل جلاله خدای را
هم مظهر جلال و هم آئینه جمال
یا مظهر العجائب یا مرتضی علی
ای کون را هویت تو مبده و مآل
این حجت یگانگی حق بود که تو
بیشبه و بینظیری و بیمثل و بیمثال
وامانده در دو مرحله نطق آندو مرحله
مدح تو است و حمد خداوند لایزال
هر جوی فضل را پی سرچشمه چون روم
بینم ببحر فضل تواش هست اتصال
و صفت بیان نمیشود از صدهزار یک
گویند خلق عالم اگر صدهزار سال
ایمان اگر نه دوستی تست از چه رو
بیمهر تو نجات خلایق بود محال
در قبر و برزخ وصف محشر ولای تو
باشد جواب وافی و کافی بهر سئوال
صورت پذیرد از تو همی نطفه در رحم
آنگه به عشق تو به جهان یابد انتقال
جویای تست در همه عمر جان او
تا گردد از تو کامرواگاه ارتحال
ببینند عاشقان تو پیوسته روی تو
بر عاشق تو ماضی و مستقبل است حال
هر دولتی زوال و زیان دارد از قفا
جز دولت ولای تو کان هست بیزوال
غیر از حدیث عشق تو هرگونه صحبتی
افسانه است و بیهدهگوئی و قیل و قال
هر مجلس از بیان مدیحت مزین است
آنجا کند فرشته ز جان فرش پروبال
جز آنصفات خاص که مخصوص ذات تست
هم ایزدی صفاتی و هم احمدی خصال
از بهر جن و انس ودد و دام و وحش و طیر
گستردهٔی تو روز و شبان سفره نوال
در امر دین گر از تو نمییافتی ظهور
آن اهتمام و کوشش و خونریزی و جدال
نه از اصول بود بیانی نه از فروع
نه از حرام بود نشانی نه از حلال
کامل نبود دین نبی بی خلافتت
یوم الغدیر یافت بفرمان حق کمال
شاها منم صغیر غلام درت ولی
دارم بس از نبردن فرمانت انفعال
هیچم بدست نیست مگر دامن کسی
کاندر میانه تو و او نیست انفصال
صابر علی شه آنکه بر رأی انورش
خورشید کم زمه بود و مه کم از هلال
دارد خدای بر سر احباب و دوستان
پاینده سایهاش به مقام علی و آل
                                                                    
                            ساقی بیار باده و از دل ببر ملال
چندیست باب هجر برویم شده است باز
بربند از میاین در و بگشا در وصال
آن باده کن عطا که پی طی راه عشق
از دست و پای بختی جان بگلسد عقال
آنباده کن کرم که از آن هرکه مست شد
یکباره پای زد بسر جان و ملک و مال
آن میبه جام کن که سرره به شیرنر
گیرد اگر بنوشد از آن جرعهٔی غزال
آن بادهام ببخش که مور ار خورد شود
در زیر پای قدرت او پیل پایمال
باری بیار باده که بهر صلای عید
کوبم به طبل طبع به نام علی دوال
گویم دوباره مطلعی و در مدیح او
سازم نثار مجلسیان گوهر مقال
در روز حشر چون بنماید علی جمال
گویند اهل حشر که این است ذوالجلال
آری علی است جل جلاله خدای را
هم مظهر جلال و هم آئینه جمال
یا مظهر العجائب یا مرتضی علی
ای کون را هویت تو مبده و مآل
این حجت یگانگی حق بود که تو
بیشبه و بینظیری و بیمثل و بیمثال
وامانده در دو مرحله نطق آندو مرحله
مدح تو است و حمد خداوند لایزال
هر جوی فضل را پی سرچشمه چون روم
بینم ببحر فضل تواش هست اتصال
و صفت بیان نمیشود از صدهزار یک
گویند خلق عالم اگر صدهزار سال
ایمان اگر نه دوستی تست از چه رو
بیمهر تو نجات خلایق بود محال
در قبر و برزخ وصف محشر ولای تو
باشد جواب وافی و کافی بهر سئوال
صورت پذیرد از تو همی نطفه در رحم
آنگه به عشق تو به جهان یابد انتقال
جویای تست در همه عمر جان او
تا گردد از تو کامرواگاه ارتحال
ببینند عاشقان تو پیوسته روی تو
بر عاشق تو ماضی و مستقبل است حال
هر دولتی زوال و زیان دارد از قفا
جز دولت ولای تو کان هست بیزوال
غیر از حدیث عشق تو هرگونه صحبتی
افسانه است و بیهدهگوئی و قیل و قال
هر مجلس از بیان مدیحت مزین است
آنجا کند فرشته ز جان فرش پروبال
جز آنصفات خاص که مخصوص ذات تست
هم ایزدی صفاتی و هم احمدی خصال
از بهر جن و انس ودد و دام و وحش و طیر
گستردهٔی تو روز و شبان سفره نوال
در امر دین گر از تو نمییافتی ظهور
آن اهتمام و کوشش و خونریزی و جدال
نه از اصول بود بیانی نه از فروع
نه از حرام بود نشانی نه از حلال
کامل نبود دین نبی بی خلافتت
یوم الغدیر یافت بفرمان حق کمال
شاها منم صغیر غلام درت ولی
دارم بس از نبردن فرمانت انفعال
هیچم بدست نیست مگر دامن کسی
کاندر میانه تو و او نیست انفصال
صابر علی شه آنکه بر رأی انورش
خورشید کم زمه بود و مه کم از هلال
دارد خدای بر سر احباب و دوستان
پاینده سایهاش به مقام علی و آل
                                 صغیر اصفهانی : قصاید
                            
                            
                                شمارهٔ ۵۳ - در مدح ساقی سلسبیل مرشد جبرئیل علی (ع)
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        دست یزدان دستیار مصطفی بازوی دین
                                    
نیست جز مشکل گشا دست امیرالمؤمنین
آفتاب صبح اول آنکه چون از کعبه تافت
ساخت عالم را منور تا بروز واپسین
مرتضی شاه ولایت آنکه از شاگردیش
بر گروه انبیا استاد شد روح الامین
می نگشتی ختم بر شانش رسالت بیسخن
خاتم پیغمبران را گر نبودی این نگین
بیولای او خداوند زمین و آسمان
کی پذیرد طاعت اهل سما خلق زمین
مبدأ ایجاد او باشد از آنش خواندهاند
باء بسم الله الرحمن الرحیم اهل یقین
با صلوه از هست مهرش آنزمان افتد قبول
گفتن الحمدلله نزد رب العالمین
از صفات او یک الرحمن بود یک الرحیم
ذات او بر ملک حق مالک بود در یوم دین
معنی ایاک نعبد مهر او پروردنست
زانکه بیمهرش عبادت نیست با صحت قرین
تا که در دلهای خود ما بندگان ناتوان
مهر او کامل کنیم ایاک رب نستعین
ایکه جوئی زاهدنا از حق صراط مستقیم
این صراط امر او باشد نه راه روم و چین
آن رهی باشد که طی کردند و حق را یافتند
سالکانی کامد ایشان را حق از رحمت معین
همتی یا رب کرم فرما که ما واماندگان
ره سپاریم از قفای ره سپارانی چنین
الذین رب انعمت علیهم آن کسان
کاب و گلشان کردهٔی با نعمت مهرش عجین
نعمت مهرش به آنان دادهٔی نازین چراغ
راه دین پویند و نسپارند راه کفر و کین
راه آنان را بما بنما که اندر دستشان
دادی از حب ولی خویشتن حبل متین
غیر مغضوبان که مغضوب علیهم را شدند
در خور از بغض وی آن حق ناشناسان لعین
هم نه گمراهان بیرون از طریق وی که تو
ضالینشان یاد فرمودی به فرقان مبین
سوره توحید نی تنها بود وصف علی
بلکه قرآن جمله وصف اوست از با تا بسین
طاعت اندر لیله القدر ار به است از الف شهر
یاد او یکدم به است از طاعت الف سنن
درحقیقت دین ولای آن ولی مطلق است
آیه اکملت در قرآن بود شاهد بر این
لایق مسند ندیدند امتش یا للعجب
آنکه دیدش مصطفی در عرش حق مسند نشین
ایمن استی از عذاب ای دوستدار مرتضی
ز انکه حق را هست مهر مرتضی حصن حصین
بردهام بالا مقام عرش اگر گویم بود
پایه ادنای کاخ رفعتش عرش برین
تا بجای سرمه در جنت بچشم خود کشد
خاک درگاهش همی رو بد بمژگان حور عین
سالکان راه دین را او بود خضر طریق
تشنگان وصل حق را او بود ماء معین
اهل وحدت فاش میبینند حق را در علی
گر تو هم دیدار حق خواهی ره آنان گزین
در علی حق ظاهر است اما دو بینش ننگرد
زانکه حق فرداست و پنهانست از چشم دوبین
آنچنان کز چشم ابلیس دوبین در بوالبشر
محو شد حق و ندید آن کوردل الا که طین
چون نبودش چشم وحدت بین باطن لاجرم
بر صدف دید و ندید اندر صدف در ثمین
یا علی ای علت ایجاد عالم ای که ریخت
طرح عالم را خود از دست تو عالم آفرین
مینگشتی دستت ار ظاهر خدائی خدا
بود پنهان فیالمثل چون دست اندر آستین
خدمتت را آسمان از کهکشان بسته میان
منتت را جمله ذرات جهان گشته رهین
هم یمین از اقتضای حکم تو گردد یسار
هم یسار از اعتبار امر تو گردد یمین
انگبین از قهر تو گردد ز حنظل تلختر
حنظل از مهر تو شیرینتر شود از انگبین
گر تو اش فرمان دهی ایشیر حق در حملهٔی
روبهی لاغر ز هم درد دوصد شیر عرین
نام تو در میگشاید بر رخ صاحب طلب
یاد تو غم میزداید از دل اندوهگین
در مقام قرب حق بیشک مکان دارد به صدر
هرکه را نام تو باشد نقش بر صدر و جبین
عاشقانت را نباشد لذتی خوشتر ز مرگ
کاندر آن دم از تو میبینند روی نازنین
هرکه را فضلی است در عالم چو نیکو بنگرم
بینم او از خر من فضل تو باشد خوشهچین
میدهد لطف تو آب و تاب و رنگ و بو بباغ
بر گل و سنبل بنفشه ارغوان و یاسمین
جلوه روی تو بیند بلبل اندر برگ گل
کاینهمه دارد به بستان شور و افغان و حنین
جز بعونت راه نتوان یافتن سوی خدا
جز بلطفت شاد نتوان ساختن قلب حزین
تا بیندازند خود را در ردیف مدح تو
طبع را بنشسته هر سو قافیه اندر کمین
بهر هریک بیت مدحت بر صغیر آید ز عرش
صد هزاران مرحبا و صدهزاران آفرین
از متاع هر دو عالم نیستش جز مهر تو
اینجهان دارد همین و آن جهان دارد همین
تا مهین را بر کهین باشد شرف احباب تو
در جهان باشند اشرف بر کهین و بر مهین
تا جنین را در رحم باشد غذا خون دشمنت
در پس زانوی غم خونش غذا همچون جنین
                                                                    
                            نیست جز مشکل گشا دست امیرالمؤمنین
آفتاب صبح اول آنکه چون از کعبه تافت
ساخت عالم را منور تا بروز واپسین
مرتضی شاه ولایت آنکه از شاگردیش
بر گروه انبیا استاد شد روح الامین
می نگشتی ختم بر شانش رسالت بیسخن
خاتم پیغمبران را گر نبودی این نگین
بیولای او خداوند زمین و آسمان
کی پذیرد طاعت اهل سما خلق زمین
مبدأ ایجاد او باشد از آنش خواندهاند
باء بسم الله الرحمن الرحیم اهل یقین
با صلوه از هست مهرش آنزمان افتد قبول
گفتن الحمدلله نزد رب العالمین
از صفات او یک الرحمن بود یک الرحیم
ذات او بر ملک حق مالک بود در یوم دین
معنی ایاک نعبد مهر او پروردنست
زانکه بیمهرش عبادت نیست با صحت قرین
تا که در دلهای خود ما بندگان ناتوان
مهر او کامل کنیم ایاک رب نستعین
ایکه جوئی زاهدنا از حق صراط مستقیم
این صراط امر او باشد نه راه روم و چین
آن رهی باشد که طی کردند و حق را یافتند
سالکانی کامد ایشان را حق از رحمت معین
همتی یا رب کرم فرما که ما واماندگان
ره سپاریم از قفای ره سپارانی چنین
الذین رب انعمت علیهم آن کسان
کاب و گلشان کردهٔی با نعمت مهرش عجین
نعمت مهرش به آنان دادهٔی نازین چراغ
راه دین پویند و نسپارند راه کفر و کین
راه آنان را بما بنما که اندر دستشان
دادی از حب ولی خویشتن حبل متین
غیر مغضوبان که مغضوب علیهم را شدند
در خور از بغض وی آن حق ناشناسان لعین
هم نه گمراهان بیرون از طریق وی که تو
ضالینشان یاد فرمودی به فرقان مبین
سوره توحید نی تنها بود وصف علی
بلکه قرآن جمله وصف اوست از با تا بسین
طاعت اندر لیله القدر ار به است از الف شهر
یاد او یکدم به است از طاعت الف سنن
درحقیقت دین ولای آن ولی مطلق است
آیه اکملت در قرآن بود شاهد بر این
لایق مسند ندیدند امتش یا للعجب
آنکه دیدش مصطفی در عرش حق مسند نشین
ایمن استی از عذاب ای دوستدار مرتضی
ز انکه حق را هست مهر مرتضی حصن حصین
بردهام بالا مقام عرش اگر گویم بود
پایه ادنای کاخ رفعتش عرش برین
تا بجای سرمه در جنت بچشم خود کشد
خاک درگاهش همی رو بد بمژگان حور عین
سالکان راه دین را او بود خضر طریق
تشنگان وصل حق را او بود ماء معین
اهل وحدت فاش میبینند حق را در علی
گر تو هم دیدار حق خواهی ره آنان گزین
در علی حق ظاهر است اما دو بینش ننگرد
زانکه حق فرداست و پنهانست از چشم دوبین
آنچنان کز چشم ابلیس دوبین در بوالبشر
محو شد حق و ندید آن کوردل الا که طین
چون نبودش چشم وحدت بین باطن لاجرم
بر صدف دید و ندید اندر صدف در ثمین
یا علی ای علت ایجاد عالم ای که ریخت
طرح عالم را خود از دست تو عالم آفرین
مینگشتی دستت ار ظاهر خدائی خدا
بود پنهان فیالمثل چون دست اندر آستین
خدمتت را آسمان از کهکشان بسته میان
منتت را جمله ذرات جهان گشته رهین
هم یمین از اقتضای حکم تو گردد یسار
هم یسار از اعتبار امر تو گردد یمین
انگبین از قهر تو گردد ز حنظل تلختر
حنظل از مهر تو شیرینتر شود از انگبین
گر تو اش فرمان دهی ایشیر حق در حملهٔی
روبهی لاغر ز هم درد دوصد شیر عرین
نام تو در میگشاید بر رخ صاحب طلب
یاد تو غم میزداید از دل اندوهگین
در مقام قرب حق بیشک مکان دارد به صدر
هرکه را نام تو باشد نقش بر صدر و جبین
عاشقانت را نباشد لذتی خوشتر ز مرگ
کاندر آن دم از تو میبینند روی نازنین
هرکه را فضلی است در عالم چو نیکو بنگرم
بینم او از خر من فضل تو باشد خوشهچین
میدهد لطف تو آب و تاب و رنگ و بو بباغ
بر گل و سنبل بنفشه ارغوان و یاسمین
جلوه روی تو بیند بلبل اندر برگ گل
کاینهمه دارد به بستان شور و افغان و حنین
جز بعونت راه نتوان یافتن سوی خدا
جز بلطفت شاد نتوان ساختن قلب حزین
تا بیندازند خود را در ردیف مدح تو
طبع را بنشسته هر سو قافیه اندر کمین
بهر هریک بیت مدحت بر صغیر آید ز عرش
صد هزاران مرحبا و صدهزاران آفرین
از متاع هر دو عالم نیستش جز مهر تو
اینجهان دارد همین و آن جهان دارد همین
تا مهین را بر کهین باشد شرف احباب تو
در جهان باشند اشرف بر کهین و بر مهین
تا جنین را در رحم باشد غذا خون دشمنت
در پس زانوی غم خونش غذا همچون جنین
                                 صغیر اصفهانی : ترکیبات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۶ - غدیریه در مدح یعسوب الدین امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ز ریا و کبر بگذر جلوات کبریا بین
                                    
بمقام سعی دلرا همه روضه الصفا بین
بخم غدیر امروز تجلی خدا بین
بملالقای حق را به لقای مرتضی بین
که خدای جلوهگر شد به لباس مرتضائی
اگرش خدای خوانم بیقین رضا نباشد
و گرش جدای دانم بخدا روا نباشد
اگر او خدا نباشد ز خدا جدا نباشد
بود این عقیده من که گر او خدا نباشد
بخدا قسم که داده است خدا باوخدائی
اگرت خدای بخشد دل پاک و جان طاهر
ببری باین سخن پی که چه اول و چه آخر
برسی بدین معما که بباطن و بظاهر
چو ز چشم جان ببینی بحقیقت مظاهر
علی است و بس که بر خود شده گرم خودنمائی
مدد از علی طلبکن که بهربلا و هر غم
متوسل جنابش دل آدم است و خاتم
چه سمائی مسبح چه زمینی مکرم
بخدای هر دو گیتی ز کسی بهر دو عالم
بجز از علی نیاید هنر گرهگشائی
با ما کن و نواحی بمساکن و مراحل
بقبایل و عشایر بطوایف و سلاسل
همه فیض اوستجاری همه لطف اوست شامل
فلک خمیده بالانه اگر از اوست سائل
بگرفته است بر کف ز چه کاسه گدائی
بود او مؤلف و بس بکتابهای دیرین
بود او مربی و بس بمربیان آئین
رشحات علم دانی به بشر شد از که تلقین
بخدا قسم علی بود که ابتدای تکوین
به ابوالبشر بیاموخت کتاب ابتدائی
اگرت بهشت باید ره آن دهم نشانت
بطریقه علی رو که رساند این بآنت
چو ولای او نداری بسقر بود مکانت
ز نسیم خلد بوئی نبرد مشام جانت
همه عمر اگر بپوئی ره زهد و پارسائی
پی سعد و نحس طالع چه منجمت سرآید
شنوی چو نام حیدر غمت ار ز دل زداید
بدو عالمت یقین حق در میمنت گشاید
و گرت کدورت افزود به رنج و غم فزاید
بوداین محک ترا بس پی بخت آزمائی
علی ای ولی مطلق علی ای امام رهبر
دگران و مال و منصب دگران و تخت و افسر
من و خاک آستانت که بر آن نهادهام سر
بره غمت که رسته است بجای خارنشتر
بتمام ملک عالم ندهم برهنه پائی
علی ایکه جز به عشق تو نبوده های و هویم
علی ایکه جز بذکر تو نبوده گفتگویم
می عشق تست تنها بصراحی و سبویم
پی آب زندگانی ره ظلمت از چه پویم
که رسیدهام بخاک در تو بروشنائی
علی ایکه ذات پاکت زده کوس بیمثالی
ملکوت را تو مالک جبروت را تو والی
بتو زیبد و بس اینهم که خدات خوانده غالی
سر هر کسی نیز زد بکلاه ذوالجلالی
تن هر کسی نزیبد بردای کبریائی
علی ای که هست دلها همگی در آرزویت
بدو مطلبست اینک نظر صغیر سویت
یکی اینکه خوانی او را ز ره کرم بکویت
دگر اینکه بر در حق طلبد ز آبرویت
که دهی ورابکلی تو ز غیر خود رهائی
                                                                    
                            بمقام سعی دلرا همه روضه الصفا بین
بخم غدیر امروز تجلی خدا بین
بملالقای حق را به لقای مرتضی بین
که خدای جلوهگر شد به لباس مرتضائی
اگرش خدای خوانم بیقین رضا نباشد
و گرش جدای دانم بخدا روا نباشد
اگر او خدا نباشد ز خدا جدا نباشد
بود این عقیده من که گر او خدا نباشد
بخدا قسم که داده است خدا باوخدائی
اگرت خدای بخشد دل پاک و جان طاهر
ببری باین سخن پی که چه اول و چه آخر
برسی بدین معما که بباطن و بظاهر
چو ز چشم جان ببینی بحقیقت مظاهر
علی است و بس که بر خود شده گرم خودنمائی
مدد از علی طلبکن که بهربلا و هر غم
متوسل جنابش دل آدم است و خاتم
چه سمائی مسبح چه زمینی مکرم
بخدای هر دو گیتی ز کسی بهر دو عالم
بجز از علی نیاید هنر گرهگشائی
با ما کن و نواحی بمساکن و مراحل
بقبایل و عشایر بطوایف و سلاسل
همه فیض اوستجاری همه لطف اوست شامل
فلک خمیده بالانه اگر از اوست سائل
بگرفته است بر کف ز چه کاسه گدائی
بود او مؤلف و بس بکتابهای دیرین
بود او مربی و بس بمربیان آئین
رشحات علم دانی به بشر شد از که تلقین
بخدا قسم علی بود که ابتدای تکوین
به ابوالبشر بیاموخت کتاب ابتدائی
اگرت بهشت باید ره آن دهم نشانت
بطریقه علی رو که رساند این بآنت
چو ولای او نداری بسقر بود مکانت
ز نسیم خلد بوئی نبرد مشام جانت
همه عمر اگر بپوئی ره زهد و پارسائی
پی سعد و نحس طالع چه منجمت سرآید
شنوی چو نام حیدر غمت ار ز دل زداید
بدو عالمت یقین حق در میمنت گشاید
و گرت کدورت افزود به رنج و غم فزاید
بوداین محک ترا بس پی بخت آزمائی
علی ای ولی مطلق علی ای امام رهبر
دگران و مال و منصب دگران و تخت و افسر
من و خاک آستانت که بر آن نهادهام سر
بره غمت که رسته است بجای خارنشتر
بتمام ملک عالم ندهم برهنه پائی
علی ایکه جز به عشق تو نبوده های و هویم
علی ایکه جز بذکر تو نبوده گفتگویم
می عشق تست تنها بصراحی و سبویم
پی آب زندگانی ره ظلمت از چه پویم
که رسیدهام بخاک در تو بروشنائی
علی ایکه ذات پاکت زده کوس بیمثالی
ملکوت را تو مالک جبروت را تو والی
بتو زیبد و بس اینهم که خدات خوانده غالی
سر هر کسی نیز زد بکلاه ذوالجلالی
تن هر کسی نزیبد بردای کبریائی
علی ای که هست دلها همگی در آرزویت
بدو مطلبست اینک نظر صغیر سویت
یکی اینکه خوانی او را ز ره کرم بکویت
دگر اینکه بر در حق طلبد ز آبرویت
که دهی ورابکلی تو ز غیر خود رهائی
                                 صغیر اصفهانی : دیوان اشعار
                            
                            
                                بحر طویل غدیریه
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        حمد بیرون ز حد آن قادر فرد احدی را که بیک لفظ کن افراخت ز هستی علم انگیخت وجود از عدم آمیخت عناصر بهم آورد پدید ارض و سما نور و ضیاء شمس و قمر ابر و مطر رمل و حجر بحر و بر و چشمه و کوه و دره اشجار و نباتات و جمادات و تر و خشک و شب و روز و مه سال چه پیدا و چه پنهان نعم نامتناهی که در این باب دهد خویش گواهی بود این قول الهی که شمردن نتوانید شما نعمت ما را (وان تعدو نعمتالله لاتحصوها) زهی رفعت و اقبال خهی شوکت و اجلال که کرد آن همه یکبار نثار قدم حضرت انسان و پس او را سوی خود خواند و همی کرد بوی صنع خود اظهار که از دیدن آثار برد ره بمؤثر کند اقرار پس از دیدن قدرت بمقدر نگرد صورت و دردل فتدش عشق مصور شودش معرفتی حاصل و از شوق ستایش کند آن پاک خدائی که پی بندگی خویش بپوشاند چنین خلعت هستی ببر مرد و زن و پیر و جوان شاه و گدا باز در این باب شنو قول خداوند جهان عز علا را (وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) باری ای آدم خاکی تو گل سرسبد عالم ایجادی و عالم همه آن تو بود بیشتر از جن و ملک رفعت و شان تو بود جنت فردوس بتحقیق مکان تو بود نیک نظر کن سوی اشیاء که ز علوی و ز سفلی ره عشق تو سپارند و همه رو بتو دارند بر آنند که خود بر تو رسانند تو رو سوی خدا کن برهش خویش فنا کن بدر خالق یکتا زادب پشت دوتا کن بنگر از تو چه حق خواسته آن دین ادا کن تو مپندار عبث خلق شده بیهده از نیست بهست آمدی آیا نشنیدی ز خداوند که فرمود عبث خلق نکردیم شما را (افحسبتم انما خلقناکم عبثا) عالم از بهر تو شد خلق و تو از بهر عبادت که بری ره بسعادت رهی از قید شقاوت چه بمعنی چه بصورت بزنی دامن همت بکمر از پی طاعت بهوای دل خود ره نسپاری شنوی حکم حق و در عمل آری ز صلوه و ز صیامش ز حلال و ز حرامش نکنی غفلت و کامل کنی اسلام خود آنگه بتولای امیری که بود فرض ولایش بستوده است خدایش همه عالم بفدایش که نشد بعث رسل جز که شود عالم انسانیت آباد که آن معنی انسان شود از پرده نمایان بشناسند خلایق حق از آن مظهر یزدان تیر اربعث رسل بهروی آمد ز چه در خم غدیر امر مؤکد ز خداوند بختم رسل احمد (ص) که بگو آنچه که دانی و کر آنرا نرسانی نرسانیدهئی ای شاه بمخلوق تو پیغام خدا را (یا ایه الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس) شد چو مأمور بدین امر شه کشور دین حامل فرقان مبین ماه سما شاه زمین ختم رسل عقل کل آئینهٔ وجه احد احمد (ص) گهر افشاند ز لعل لب جانبخش که بایست مرا منبری آنگه ز جهاز شتر آن قوم نمودند بپا منبر و بنشست بر آن سید عالم نبیامی اکرم برخی همچو گل افروخته نینی که رخش لطف و ملاحت به گل آموخته مردم همگی دیده بر او دوخته خلقی شده سرگرم تماشای جمالش بفلک نورروان از رخ خورشید مثالش نه همین خلق زمین گشته بر اومات که حیران شده بروی همه سکان سماوات پس آن مظهر آیات و کرامات پس از بسمله بنهاد بدین خطبه بنا حمد و ثنا را (الحمدالله الذی علا فی توحده و دنی فی تفرده و جل فی سلطانه و عظم فی ارکانه و احاط بکل شیئی و هو فی مکانه و قهر جمیع الخلق بقدرته و برهانه مجیداً لم یزل محموداً لایزال) از پس حمد حق آن شمع شبستان هدایت شه اقلیم رسالت قمر برج نبوت بملا گفت بامت که رساندم بشما آنچه که بر من برسید از حق و تقصیر نکردم بخلایق در رحمت بگشودم همه را راه سلامت بنمودم بشما آنچه که گفتم همه از قول خدا بود و مبرا ز هوی بود کنون هست مرا در نظرامری که در آنامر سه نوبت شده جبریل بمن نازل و تاکید بتبلیغ همی کرده در این منزل و آن نیست مگر اینکه بگویم به سفید و به سیه تا همه دانند علی هست وصی من و از بعد من او راست خلافت بود او در هر خور تشریف امامت بر من رتبه او رتبه هرون بر موسی است نبی نیست دگر بعد من و او بشما سید و مولی است برد تا که شما را بره راست مسازید رها دامن این راهنما را (فاعلم کل ابیض و اسودان علی بن ابیطالب اخی و وصی و خلیفتی من بعدی الذی محله منی محل هرون من موسی الا انه لانبی بعدی و هو ولیکم) ایهنا الناس ز کف دین خدا را مگذارید ره کفر و ضلالت مسپارید کتابی که خداوند فرستاده محقر مشمارید بیابید رموزش ببر حیدر کرار که او هست بآیات خدا کاشف اسرار بجوئید تمسک بوی و جان خود آزاد کنید از غم محشر دل خود شاد کنید این سخن ای قوم بدانید که بیمهر علی علیهالسلام راه بمقصود نیابید بکوشید به حبش که نعیم است و بترسید ز بغضش که جحیم است پس آنشاه بر آورد علی را بمکان و رفعناه و بگفتا بهر آنکسکه منم سید و مولی علی او راست یقین سید و مولی و رسانید بگوش همه تا شام ابد این سخن روح فزا را (من کنت مولاه فهذا علی مولاه و هو علی بن ابیطالب اخی و وصی باز فرمود که ای قوم بدانید پس از من علم دین بکف حیدر صفدر بود و بعد وی اندر کف اولاد کرامش بهمه فرض بود طاعتشان هست همه خصلت من خصلتشان بر همه خلقند چو من هادی و رهبر همه پاکند و مطهر همه پویند ره دین من افزاید از آنها بجهان رونق آئین من از جمله آنهاست یکی مهدی قائم که بود دوره او باقی و دائم کند او حکم بحق یعنی از او نیست که بر صورت ظاهر نگرد دست تصرف سوی باطن نبرد بلکه بباطن کند او حکم و فرازد علم عدل و نگونسار کند رأیت بیداد غرض داد نشان بعد علی سلسله پاک امامان عظام نقباء نجبا را (ائمه قائمه فیهم المهدی الی یوم القیامه الذی یقضی باالحق) کرد پس امر به بیعت همه را با شه مردان پی بیعت همه گشتند سوی شاه شتابان ولی از مکر گروهی و گروه دگری از ره ایقان خنک آنانگه از آنشاه گرفتند در آن مرحله دامان نبد ار قسمت من اینکه در آنروز زنم چنک بدامان علی شکر که از لطف خدای ازلی آمدم امروز بکف دامن صابر علی آن زادهٔ آزاده حیدر گل گلزار پیمبر بدلم نور علی تافته از روی نکویش بلی این شاخ بتحقیق از آن اصل بود بیسخن این جوی بدان بحر کرم وصل بود فخر من این بس که بگویند صغیر است غلامی ز وی الحاصل از آن قوم چو بگرفت نبی بهر علی بیعت و آن امر باتمام رسانید بیاورد بر او حضرت جبریل به فرمان خدا آیهٔ تکمیل و فرو خواند بر امت نبی ابطحی آن آیه سر تا بسر احسان و عطا را (الیوم اکملت دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام...)
                                    
                                                                    
                            
                                 صفی علیشاه : بحرالحقایق
                            
                            
                                بخش ۸۶ - الخاتم
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        بود گر بر ولایت محرمیت
                                    
تو را بشنو وجود خاتمیت
چنین گویند اهل ذوق و تحقیق
گرت بر قول این قوم است تصدیق
سه قسمت این ولایت نزد اشخاص
یکی مطلق یکی محدود و یک خاص
بود مطلق بعیس ختم در طور
دگر محدود بر مهدی ذی دور
دگر آنخاص مخصوص خواصیست
که از حقشان در این امر اختصاصیست
بشرح آن صفی گردید ملهم
که تا نبود بنزد عامه موهم
مراد از مطلق این باشد که در سیر
تعدی زو نخواهد کرد بر غیر
بود خود در کمال خویش سیار
از و نتوان نمودن اخذ اسرار
از آن مطلق که شد دیگر بتعیین
باو ختم ولایات نبیین
ز اول انبیا را تا نهایت
بعیسی ختم شد دور ولایت
ز بس بد در تجرد فرد و یکتا
بدون والد آمد او بدنیا
دگر مهدی است خاتم در ولایت
بدین احمد صاحب هدایت
بود او خاتم و از وی بحالات
نمایند اولیا کسب کمالات
ز حق در وی معانی مجتمع شد
جز از وی اخذ معنی ممتنع شد
خلیفه احمد این صاحب کمالست
تجاوز در کمال از وی محالست
خلیفه حق و اسم اعظم است او
ظهور ذات و قطب عالم است او
شنو باز از ولیی کو بود خاص
بختمیت چه یکشخص اندر اشخاص
بود ختمیت خاص آنکه عاید
بهر دوری بود بر فرد واحد
اگر چه خاص از حیث مقام است
ولی بر کس چه لازم نیست عام است
تواند شد که در بعضی ز ادوار
یکی خاتم شود ز اقطاب و اخیار
نماید ختم بر وی از عنایت
جناب حق کمالات ولایت
از آن دانست محیالدین بخود ختم
ولایت را و بر من گفت شد ختم
نه این مخصوص آن سلطان سر بود
نه بر وی خاتمیت منحصر بود
بسی بودند از اقطاب عالم
شود کو بوده در آنعصر خاتم
صفی را هست هم تحقیق خاصی
بفهمش گر ترا هست اختصاصی
بود خاتم حقی در صورت عبد
وجود مطلقی در صورت عبد
که اندر سیر عبدی او بهر شیئی
نماید دوره ایجاد را طی
کند در پر کاهی سیر امکان
تماما تا مقام ذات سبحان
بهر شیئی ز اشیاء تا بآخر
رساند اصل اول را مکرر
در او اشیاء باصل اوست قائم
بتعیین محقق اوست خاتم
بود مخصوص شخص او در اشخاص
ولی شد اختصاصش عام نی خاص
ازین افزون نگنجد در عبارت
تو گو کافیست عاقل را اشارت
بدعوت باشد او ختم نبیین
جز این بر اولیا خاتم به تعیین
شود گویند مهدی چون هویدا
مسیح آید به تعظیمش ز بالا
بود رمزی ولی بر خلق محجوب
مر ناید بیانش در نظر خوب
بیانی کز عقول خلق دور است
چه حاجت گر چه لب بی قشورست
براینم من بحرفی گر کنی غور
زند امر ولایت بر علی دور
براینم من که خاتم جز علی نیست
جز از نامش روانها صیقلی نیست
علی بود آنکه اول بود خاتم
ولایت یافت از وی جان آدم
                                                                    
                            تو را بشنو وجود خاتمیت
چنین گویند اهل ذوق و تحقیق
گرت بر قول این قوم است تصدیق
سه قسمت این ولایت نزد اشخاص
یکی مطلق یکی محدود و یک خاص
بود مطلق بعیس ختم در طور
دگر محدود بر مهدی ذی دور
دگر آنخاص مخصوص خواصیست
که از حقشان در این امر اختصاصیست
بشرح آن صفی گردید ملهم
که تا نبود بنزد عامه موهم
مراد از مطلق این باشد که در سیر
تعدی زو نخواهد کرد بر غیر
بود خود در کمال خویش سیار
از و نتوان نمودن اخذ اسرار
از آن مطلق که شد دیگر بتعیین
باو ختم ولایات نبیین
ز اول انبیا را تا نهایت
بعیسی ختم شد دور ولایت
ز بس بد در تجرد فرد و یکتا
بدون والد آمد او بدنیا
دگر مهدی است خاتم در ولایت
بدین احمد صاحب هدایت
بود او خاتم و از وی بحالات
نمایند اولیا کسب کمالات
ز حق در وی معانی مجتمع شد
جز از وی اخذ معنی ممتنع شد
خلیفه احمد این صاحب کمالست
تجاوز در کمال از وی محالست
خلیفه حق و اسم اعظم است او
ظهور ذات و قطب عالم است او
شنو باز از ولیی کو بود خاص
بختمیت چه یکشخص اندر اشخاص
بود ختمیت خاص آنکه عاید
بهر دوری بود بر فرد واحد
اگر چه خاص از حیث مقام است
ولی بر کس چه لازم نیست عام است
تواند شد که در بعضی ز ادوار
یکی خاتم شود ز اقطاب و اخیار
نماید ختم بر وی از عنایت
جناب حق کمالات ولایت
از آن دانست محیالدین بخود ختم
ولایت را و بر من گفت شد ختم
نه این مخصوص آن سلطان سر بود
نه بر وی خاتمیت منحصر بود
بسی بودند از اقطاب عالم
شود کو بوده در آنعصر خاتم
صفی را هست هم تحقیق خاصی
بفهمش گر ترا هست اختصاصی
بود خاتم حقی در صورت عبد
وجود مطلقی در صورت عبد
که اندر سیر عبدی او بهر شیئی
نماید دوره ایجاد را طی
کند در پر کاهی سیر امکان
تماما تا مقام ذات سبحان
بهر شیئی ز اشیاء تا بآخر
رساند اصل اول را مکرر
در او اشیاء باصل اوست قائم
بتعیین محقق اوست خاتم
بود مخصوص شخص او در اشخاص
ولی شد اختصاصش عام نی خاص
ازین افزون نگنجد در عبارت
تو گو کافیست عاقل را اشارت
بدعوت باشد او ختم نبیین
جز این بر اولیا خاتم به تعیین
شود گویند مهدی چون هویدا
مسیح آید به تعظیمش ز بالا
بود رمزی ولی بر خلق محجوب
مر ناید بیانش در نظر خوب
بیانی کز عقول خلق دور است
چه حاجت گر چه لب بی قشورست
براینم من بحرفی گر کنی غور
زند امر ولایت بر علی دور
براینم من که خاتم جز علی نیست
جز از نامش روانها صیقلی نیست
علی بود آنکه اول بود خاتم
ولایت یافت از وی جان آدم
                                 صفی علیشاه : بحرالحقایق
                            
                            
                                بخش ۲۶۱ - عبدالولی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        مگر عبدلولی دور از تکلف
                                    
ز استیلاست اولی بالتصرف
بگرداند ز کل ماسوا رو
ز هر سو رو نماید سوی بیسو
نگیرد جز خدا را بهر خود دوست
نگنجد از ولای دوست در پوست
نبیند غیر آن کو بروی اولی است
کند پس رو بهر سوسوی مولی است
حقش زان مظهر اسم ولی کرد
ولایت داد و بر کل معتلی کرد
خدا باشد ولی آنکه خارج
ز ظلمت شد بنور اندر معارج
چو ایمانش بحق شد عین واقع
خود ایمانها بر او گردید راجع
از آن حق در نبی او را ولی گفت
نبی «من کنت مولاه علی» گفت
تلای حقش شمع رسل کرد
بحکم انما مولای کل کرد
ولایت پس یقین خاص علی بود
که حق را به نص حق ولی بود
جز او کس در ولایت نیست منصوص
بر او این اولویت گشت مخصوص
پس آنها کاولیا و صالحینند
علی را در ولایت جا نشینند
یکی زان جمله را عبدالولی دان
ولیش با تو لای علی دان
                                                                    
                            ز استیلاست اولی بالتصرف
بگرداند ز کل ماسوا رو
ز هر سو رو نماید سوی بیسو
نگیرد جز خدا را بهر خود دوست
نگنجد از ولای دوست در پوست
نبیند غیر آن کو بروی اولی است
کند پس رو بهر سوسوی مولی است
حقش زان مظهر اسم ولی کرد
ولایت داد و بر کل معتلی کرد
خدا باشد ولی آنکه خارج
ز ظلمت شد بنور اندر معارج
چو ایمانش بحق شد عین واقع
خود ایمانها بر او گردید راجع
از آن حق در نبی او را ولی گفت
نبی «من کنت مولاه علی» گفت
تلای حقش شمع رسل کرد
بحکم انما مولای کل کرد
ولایت پس یقین خاص علی بود
که حق را به نص حق ولی بود
جز او کس در ولایت نیست منصوص
بر او این اولویت گشت مخصوص
پس آنها کاولیا و صالحینند
علی را در ولایت جا نشینند
یکی زان جمله را عبدالولی دان
ولیش با تو لای علی دان
                                 صفی علیشاه : بحرالحقایق
                            
                            
                                بخش ۵۰۸ - الولایه
                            
                            
                            
                        
                                 نهج البلاغه : خطبه ها
                            
                            
                                تداوم امامت تا ظهور امام زمان عليه السلام  
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                         و من خطبة له عليهالسلام   في رسول اللّه و أهل بيته 
                                    
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلنَّاشِرِ فِي اَلْخَلْقِ فَضْلَهُ
وَ اَلْبَاسِطِ فِيهِمْ بِالْجُودِ يَدَهُ
نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ
وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ
وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ
وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ
أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً
وَ بِذِكْرِهِ نَاطِقاً
فَأَدَّى أَمِيناً
وَ مَضَى رَشِيداً
وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ اَلْحَقِّ
مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ
وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ
وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ
دَلِيلُهَا مَكِيثُ اَلْكَلاَمِ
بَطِيءُ اَلْقِيَامِ
سَرِيعٌ إِذَا قَامَ
فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَكُمْ
وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِكُمْ
جَاءَهُ اَلْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ
فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اَللَّهُ حَتَّى يُطْلِعَ اَللَّهُ لَكُمْ مَنْ يَجْمَعُكُمْ
وَ يَضُمُّ نَشْرَكُمْ
فَلاَ تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِلٍ
وَ لاَ تَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ
فَإِنَّ اَلْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ وَ تَثْبُتَ اَلْأُخْرَى
فَتَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعاً
أَلاَ إِنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله كَمَثَلِ نُجُومِ اَلسَّمَاءِ
إِذَا خَوَى نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ
فَكَأَنَّكُمْ قَدْ تَكَامَلَتْ مِنَ اَللَّهِ فِيكُمُ اَلصَّنَائِعُ
وَ أَرَاكُمْ مَا كُنْتُمْ تَأْمُلُونَ
                                                                    
                            اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلنَّاشِرِ فِي اَلْخَلْقِ فَضْلَهُ
وَ اَلْبَاسِطِ فِيهِمْ بِالْجُودِ يَدَهُ
نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ
وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ
وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ
وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ
أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً
وَ بِذِكْرِهِ نَاطِقاً
فَأَدَّى أَمِيناً
وَ مَضَى رَشِيداً
وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ اَلْحَقِّ
مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ
وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ
وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ
دَلِيلُهَا مَكِيثُ اَلْكَلاَمِ
بَطِيءُ اَلْقِيَامِ
سَرِيعٌ إِذَا قَامَ
فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَكُمْ
وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِكُمْ
جَاءَهُ اَلْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ
فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اَللَّهُ حَتَّى يُطْلِعَ اَللَّهُ لَكُمْ مَنْ يَجْمَعُكُمْ
وَ يَضُمُّ نَشْرَكُمْ
فَلاَ تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِلٍ
وَ لاَ تَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ
فَإِنَّ اَلْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ وَ تَثْبُتَ اَلْأُخْرَى
فَتَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعاً
أَلاَ إِنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله كَمَثَلِ نُجُومِ اَلسَّمَاءِ
إِذَا خَوَى نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ
فَكَأَنَّكُمْ قَدْ تَكَامَلَتْ مِنَ اَللَّهِ فِيكُمُ اَلصَّنَائِعُ
وَ أَرَاكُمْ مَا كُنْتُمْ تَأْمُلُونَ
                                 نهج البلاغه : حکمت ها
                            
                            
                                ارزش اطاعت و بندگى 
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                         وَ قَالَ عليهالسلام  إِنَّ أَوْلَى اَلنَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ ثُمَّ تَلاَ إِنَّ أَوْلَى اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلْآيَةَ ثُمَّ قَالَ
                                    
إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اَللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ
                                                                    
                            إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اَللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ
                                 نهج البلاغه : حکمت ها
                            
                            
                                خبر از ظهور حضرت مهدى عليه السلام 
                            
                            
                            
                        
                                 نهج البلاغه : حکمت ها
                            
                            
                                اهمیت حفظ احادیث 
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                         وَ   سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ اَلْإِيمَانَ فَقَالَ عليهالسلام  إِذَا كَانَ اَلْغَدُ فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ اَلنَّاسِ فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ فَإِنَّ اَلْكَلاَمَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا هَذَا وَ يُخْطِئُهَا هَذَا
                                    
و قد ذكرنا ما أجابه به فيما تقدم من هذا الباب و هو قوله الإيمان على أربع شعب
                                                                    
                            و قد ذكرنا ما أجابه به فيما تقدم من هذا الباب و هو قوله الإيمان على أربع شعب
                                 نهج البلاغه : حکمت ها
                            
                            
                                کیفیت حسابرسی اعمال در قیامت 
                            
                            
                            
                        
                                 نهج البلاغه : خطبه ها
                            
                            
                                شناخت صفات خدا و پیشوایان دین 
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                         و من خطبة له عليهالسلام   في صفات اللّه جل جلاله و صفات أئمة الدين 
                                    
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ
وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ
وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ
لاَ تَسْتَلِمُهُ اَلْمَشَاعِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ اَلسَّوَاتِرُ
لاِفْتِرَاقِ اَلصَّانِعِ وَ اَلْمَصْنُوعِ
وَ اَلْحَادِّ وَ اَلْمَحْدُودِ وَ اَلرَّبِّ وَ اَلْمَرْبُوبِ
اَلْأَحَدِ بِلاَ تَأْوِيلِ عَدَدٍ
وَ اَلْخَالِقِ لاَ بِمَعْنَى حَرَكَةٍ وَ نَصَبٍ
وَ اَلسَّمِيعِ لاَ بِأَدَاةٍ
وَ اَلْبَصِيرِ لاَ بِتَفْرِيقِ آلَةٍ
وَ اَلشَّاهِدِ لاَ بِمُمَاسَّةٍ
وَ اَلْبَائِنِ لاَ بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ
وَ اَلظَّاهِرِ لاَ بِرُؤْيَةٍ وَ اَلْبَاطِنِ لاَ بِلَطَافَةٍ
بَانَ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ بِالْقَهْرِ لَهَا وَ اَلْقُدْرَةِ عَلَيْهَا
وَ بَانَتِ اَلْأَشْيَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ اَلرُّجُوعِ إِلَيْهِ
مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ
وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ
وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ
وَ مَنْ قَالَ كَيْفَ فَقَدِ اِسْتَوْصَفَهُ
وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ فَقَدْ حَيَّزَهُ
عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومٌ
وَ رَبٌّ إِذْ لاَ مَرْبُوبٌ
وَ قَادِرٌ إِذْ لاَ مَقْدُورٌ
أئمة الدين
منها قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ
وَ لَمَعَ لاَمِعٌ وَ لاَحَ لاَئِحٌ وَ اِعْتَدَلَ مَائِلٌ
وَ اِسْتَبْدَلَ اَللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً
وَ بِيَوْمٍ يَوْماً
وَ اِنْتَظَرْنَا اَلْغِيَرَ اِنْتِظَارَ اَلْمُجْدِبِ اَلْمَطَرَ
وَ إِنَّمَا اَلْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ
وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ
وَ لاَ يَدْخُلُ اَلْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ
وَ لاَ يَدْخُلُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَرُوهُ
إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى خَصَّكُمْ بِالْإِسْلاَمِ وَ اِسْتَخْلَصَكُمْ لَهُ
وَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ اِسْمُ سَلاَمَةٍ وَ جِمَاعُ كَرَامَةٍ
اِصْطَفَى اَللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ
مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ وَ بَاطِنِ حُكْمٍ
لاَ تَفْنَى غَرَائِبُهُ
وَ لاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ
فِيهِ مَرَابِيعُ اَلنِّعَمِ
وَ مَصَابِيحُ اَلظُّلَمِ
لاَ تُفْتَحُ اَلْخَيْرَاتُ إِلاَّ بِمَفَاتِيحِهِ
وَ لاَ تُكْشَفُ اَلظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِمَصَابِيحِهِ
قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ
فِيهِ شِفَاءُ اَلْمُسْتَشْفِي
وَ كِفَايَةُ اَلْمُكْتَفِي
                                                                    
                            اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ
وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ
وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ
لاَ تَسْتَلِمُهُ اَلْمَشَاعِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ اَلسَّوَاتِرُ
لاِفْتِرَاقِ اَلصَّانِعِ وَ اَلْمَصْنُوعِ
وَ اَلْحَادِّ وَ اَلْمَحْدُودِ وَ اَلرَّبِّ وَ اَلْمَرْبُوبِ
اَلْأَحَدِ بِلاَ تَأْوِيلِ عَدَدٍ
وَ اَلْخَالِقِ لاَ بِمَعْنَى حَرَكَةٍ وَ نَصَبٍ
وَ اَلسَّمِيعِ لاَ بِأَدَاةٍ
وَ اَلْبَصِيرِ لاَ بِتَفْرِيقِ آلَةٍ
وَ اَلشَّاهِدِ لاَ بِمُمَاسَّةٍ
وَ اَلْبَائِنِ لاَ بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ
وَ اَلظَّاهِرِ لاَ بِرُؤْيَةٍ وَ اَلْبَاطِنِ لاَ بِلَطَافَةٍ
بَانَ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ بِالْقَهْرِ لَهَا وَ اَلْقُدْرَةِ عَلَيْهَا
وَ بَانَتِ اَلْأَشْيَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ اَلرُّجُوعِ إِلَيْهِ
مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ
وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ
وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ
وَ مَنْ قَالَ كَيْفَ فَقَدِ اِسْتَوْصَفَهُ
وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ فَقَدْ حَيَّزَهُ
عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومٌ
وَ رَبٌّ إِذْ لاَ مَرْبُوبٌ
وَ قَادِرٌ إِذْ لاَ مَقْدُورٌ
أئمة الدين
منها قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ
وَ لَمَعَ لاَمِعٌ وَ لاَحَ لاَئِحٌ وَ اِعْتَدَلَ مَائِلٌ
وَ اِسْتَبْدَلَ اَللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً
وَ بِيَوْمٍ يَوْماً
وَ اِنْتَظَرْنَا اَلْغِيَرَ اِنْتِظَارَ اَلْمُجْدِبِ اَلْمَطَرَ
وَ إِنَّمَا اَلْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ
وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ
وَ لاَ يَدْخُلُ اَلْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ
وَ لاَ يَدْخُلُ اَلنَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَرُوهُ
إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى خَصَّكُمْ بِالْإِسْلاَمِ وَ اِسْتَخْلَصَكُمْ لَهُ
وَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ اِسْمُ سَلاَمَةٍ وَ جِمَاعُ كَرَامَةٍ
اِصْطَفَى اَللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ
مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ وَ بَاطِنِ حُكْمٍ
لاَ تَفْنَى غَرَائِبُهُ
وَ لاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ
فِيهِ مَرَابِيعُ اَلنِّعَمِ
وَ مَصَابِيحُ اَلظُّلَمِ
لاَ تُفْتَحُ اَلْخَيْرَاتُ إِلاَّ بِمَفَاتِيحِهِ
وَ لاَ تُكْشَفُ اَلظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِمَصَابِيحِهِ
قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ
فِيهِ شِفَاءُ اَلْمُسْتَشْفِي
وَ كِفَايَةُ اَلْمُكْتَفِي
                                 نهج البلاغه : خطبه ها
                            
                            
                                نكوهش نافرمانى عايشه سفارش به ایمان و قرآن خبر از حوادث آینده 
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                         و من كلام له عليهالسلام خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم 
                                    
فَمَنِ اِسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ
فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَلَى سَبِيلِ اَلْجَنَّةِ
وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ
وَ أَمَّا فُلاَنَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ اَلنِّسَاءِ
وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ اَلْقَيْنِ
وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ
وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا اَلْأُولَى
وَ اَلْحِسَابُ عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى
وصف الإيمان منه سَبِيلٌ أَبْلَجُ اَلْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ اَلسِّرَاجِ
فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى اَلصَّالِحَاتِ
وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى اَلْإِيمَانِ
وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ اَلْعِلْمُ
وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ اَلْمَوْتُ
وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ اَلدُّنْيَا
وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ اَلْآخِرَةُ
وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ اَلْجَنَّةُ
وَ تُبَرَّزُ اَلْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ
وَ إِنَّ اَلْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ اَلْقِيَامَةِ
مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى اَلْغَايَةِ اَلْقُصْوَى
حال أهل القبور في القيامة
منه قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ اَلْأَجْدَاثِ
وَ صَارُوا إِلَى مَصَايِرِ اَلْغَايَاتِ
لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا لاَ يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لاَ يُنْقَلُونَ عَنْهَا
وَ إِنَّ اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ
وَ إِنَّهُمَا لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ
وَ لاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ
وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اَللَّهِ
فَإِنَّهُ اَلْحَبْلُ اَلْمَتِينُ وَ اَلنُّورُ اَلْمُبِينُ
وَ اَلشِّفَاءُ اَلنَّافِعُ
وَ اَلرِّيُّ اَلنَّاقِعُ
وَ اَلْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ
وَ اَلنَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ
لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ
وَ لاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ
وَ لاَ تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ اَلرَّدِّ
وَ وُلُوجُ اَلسَّمْعِ
مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ
و قام إليه رجل فقال يا أمير المؤمنين أخبرنا عن الفتنة
و هل سألت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله عنها فقال عليهالسلام
إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ اَلنّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ
عَلِمْتُ أَنَّ اَلْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله بَيْنَ أَظْهُرِنَا
فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا هَذِهِ اَلْفِتْنَةُ اَلَّتِي أَخْبَرَكَ اَللَّهُ تَعَالَى بِهَا
فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي
فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اَللَّهِ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اُسْتُشْهِدَ مَنِ اُسْتُشْهِدَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي اَلشَّهَادَةُ
فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ اَلشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ
فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً
فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ اَلصَّبْرِ
وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ اَلْبُشْرَى وَ اَلشُّكْرِ
وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اَلْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ
وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ
وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ
وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ
وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ اَلْكَاذِبَةِ وَ اَلْأَهْوَاءِ اَلسَّاهِيَةِ
فَيَسْتَحِلُّونَ اَلْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ
وَ اَلسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ
وَ اَلرِّبَا بِالْبَيْعِ
قُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَبِأَيِّ اَلْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ
أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ
فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ
                                                                    
                            فَمَنِ اِسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ
فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَلَى سَبِيلِ اَلْجَنَّةِ
وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ
وَ أَمَّا فُلاَنَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ اَلنِّسَاءِ
وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ اَلْقَيْنِ
وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ
وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا اَلْأُولَى
وَ اَلْحِسَابُ عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى
وصف الإيمان منه سَبِيلٌ أَبْلَجُ اَلْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ اَلسِّرَاجِ
فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى اَلصَّالِحَاتِ
وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى اَلْإِيمَانِ
وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ اَلْعِلْمُ
وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ اَلْمَوْتُ
وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ اَلدُّنْيَا
وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ اَلْآخِرَةُ
وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ اَلْجَنَّةُ
وَ تُبَرَّزُ اَلْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ
وَ إِنَّ اَلْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ اَلْقِيَامَةِ
مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى اَلْغَايَةِ اَلْقُصْوَى
حال أهل القبور في القيامة
منه قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ اَلْأَجْدَاثِ
وَ صَارُوا إِلَى مَصَايِرِ اَلْغَايَاتِ
لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا لاَ يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لاَ يُنْقَلُونَ عَنْهَا
وَ إِنَّ اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ
وَ إِنَّهُمَا لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ
وَ لاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ
وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اَللَّهِ
فَإِنَّهُ اَلْحَبْلُ اَلْمَتِينُ وَ اَلنُّورُ اَلْمُبِينُ
وَ اَلشِّفَاءُ اَلنَّافِعُ
وَ اَلرِّيُّ اَلنَّاقِعُ
وَ اَلْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ
وَ اَلنَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ
لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ
وَ لاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ
وَ لاَ تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ اَلرَّدِّ
وَ وُلُوجُ اَلسَّمْعِ
مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ
و قام إليه رجل فقال يا أمير المؤمنين أخبرنا عن الفتنة
و هل سألت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله عنها فقال عليهالسلام
إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ اَلنّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ
عَلِمْتُ أَنَّ اَلْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله بَيْنَ أَظْهُرِنَا
فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا هَذِهِ اَلْفِتْنَةُ اَلَّتِي أَخْبَرَكَ اَللَّهُ تَعَالَى بِهَا
فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي
فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اَللَّهِ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اُسْتُشْهِدَ مَنِ اُسْتُشْهِدَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي اَلشَّهَادَةُ
فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ اَلشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ
فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً
فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ اَلصَّبْرِ
وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ اَلْبُشْرَى وَ اَلشُّكْرِ
وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اَلْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ
وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ
وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ
وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ
وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ اَلْكَاذِبَةِ وَ اَلْأَهْوَاءِ اَلسَّاهِيَةِ
فَيَسْتَحِلُّونَ اَلْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ
وَ اَلسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ
وَ اَلرِّبَا بِالْبَيْعِ
قُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَبِأَيِّ اَلْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ
أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ
فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ
                                 نهج البلاغه : خطبه ها
                            
                            
                                علوم بى پايان امام عليه السلام 
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                         من خطبة له عليهالسلام   في الموعظة و بيان قرباه من رسول اللّه 
                                    
أَيُّهَا اَلنَّاسُ غَيْرُ اَلْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَ اَلتَّارِكُونَ اَلْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ
مَا لِي أَرَاكُمْ عَنِ اَللَّهِ ذَاهِبِينَ وَ إِلَى غَيْرِهِ رَاغِبِينَ
كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَى مَرْعًى وَبِيٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِيٍّ
وَ إِنَّمَا هِيَ كَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَا ذَا يُرَادُ بِهَا إِذَا أُحْسِنَ إِلَيْهَا تَحْسَبُ يَوْمَهَا دَهْرَهَا وَ شِبَعَهَا أَمْرَهَا
وَ اَللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ
وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله
أَلاَ وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى اَلْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ
وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اِصْطَفَاهُ عَلَى اَلْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقاً
وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا اَلْأَمْرِ
وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا
وَ لاَ أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا
                                                                    
                            أَيُّهَا اَلنَّاسُ غَيْرُ اَلْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَ اَلتَّارِكُونَ اَلْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ
مَا لِي أَرَاكُمْ عَنِ اَللَّهِ ذَاهِبِينَ وَ إِلَى غَيْرِهِ رَاغِبِينَ
كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَى مَرْعًى وَبِيٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِيٍّ
وَ إِنَّمَا هِيَ كَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَا ذَا يُرَادُ بِهَا إِذَا أُحْسِنَ إِلَيْهَا تَحْسَبُ يَوْمَهَا دَهْرَهَا وَ شِبَعَهَا أَمْرَهَا
وَ اَللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ
وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله
أَلاَ وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى اَلْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ
وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اِصْطَفَاهُ عَلَى اَلْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقاً
وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا اَلْأَمْرِ
وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا
وَ لاَ أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا
                                 نهج البلاغه : خطبه ها
                            
                            
                                ایمان و وجوب مهاجرت 
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                         و من كلام له   عليهالسلام   في الإيمان و وجوب الهجرة أقسام الإيمان  فَمِنَ اَلْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي اَلْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَ بَيْنَ اَلْقُلُوبِ وَ اَلصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ اَلْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ اَلْبَرَاءَةِ
                                    
وجوب الهجرة وَ اَلْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا اَلْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ اَلْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ اَلْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا
لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَةِ اَلْحُجَّةِ فِي اَلْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلاِسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ اَلْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ
صعوبة الإيمان إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لاَ يَعِي حَدِيثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلاَمٌ رَزِينَةٌ
علم الوصي أَيُّهَا اَلنَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ اَلْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلاَمِ قَوْمِهَا
                                                                    
                            وجوب الهجرة وَ اَلْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا اَلْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ اَلْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ اَلْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا
لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَةِ اَلْحُجَّةِ فِي اَلْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلاِسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ اَلْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ
صعوبة الإيمان إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لاَ يَعِي حَدِيثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلاَمٌ رَزِينَةٌ
علم الوصي أَيُّهَا اَلنَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ اَلْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلاَمِ قَوْمِهَا
