عبارات مورد جستجو در ۱۲۰ گوهر پیدا شد:
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۱۲ - ابومحمّدسهل بن عبداللّه التُسْتَری
و از این طایفه بود ابومحمّدسهل بن عبداللّه التُسْتَری یکی بود از امامان قوم و او را در آن وقت همتا نبود اندر معاملات و ورع و صاحب کرامات بود و ذاالنّون مصری را دیده بود بمکّه، آنگه که بحجّ شد، وفات وی چنانک گویند اندر سنۀ ثلاث و ثمانین و مأتین بود.
سهل گفت من سه ساله بودم و مرا قیام شب بودی و اندر نماز خال خویش محمّدبن سوار می نگریستمی و وی را قیام شب بودی و بسیار بودی که گفتی یا سهل بخسب که دلم مشغول همی داری.
محمدبن الواصل البصری گوید که از سهل شنیدم گفت کی خال مرا گفت یاد نکنی آن خدایرا کی ترا بیافرید گفتم چگونه یاد کنم گفت بدل بگوی آنگاه که اندر جامۀ خواب از این پهلو بر آن پهلو گردی چنانکه زبانت نجنبد اَللّهُ معی اَللّهُ ناظرُ اِلَیَّ اَللّهُ شاهِدی گفت بچند شب آن همی گفتم پس او را خبر دادم گفت هر شب هفت بار بگو، بگفتم پس او را خبر دادم گفت هر شب یازده بار بگوی آن همی گفتم حلاوتی اندر دلم فرا دید آمد چون سالی برآمد خالم گفت نگاه دار آنچه تو را آموختم و دائم بر آن باش تا اندر گور شوی که اندر دنیا و آخرة ترا آن بر دهد و سالها بگذشت و همان همی گفتم حلاوة اندر سرّ من پدیدار آمد، پس خالم گفت یا سهل هرکه خدای با او بود و وی را بیند از معصیت بباید پرهیزد، پس خلوت اختیار کردم و مرا بدبیرستان فرستادند گفتم که ترسم که همّت من پراکنده شود با معلّم شرط کنید بر آنک ساعتی بنزدیک وی باشم و چیزی بیاموزم دیگر برخیزم آنگاه بدبیرستان شدم و قرآن بیاموختم و شش ساله بودم یا هفت ساله و صوم الدّهر داشتمی و قوت من نان جوین بودی، بدوازده سالگی مرا مسئله افتاد و سیزده ساله بودم که اندر خواستم که مرا ببصره فرستند تا این مسئله پرسم بیامدم و بپرسیدم و هیچ کس از علماء بصره جواب نداد بعبّادان آمدم نزدیک مردی او را ابوحبیب حمزة بن عبداللّه العبّادانی گفتند از وی بپرسیدم جواب داد و بنزدیک وی بایستادم یکچندی و فایده هائی بود مرا از سخن وی و آداب وی پس با تستر آمدم و قوت خویش با آن آوردم که مرا به درمی جو خریدند و بآس کردند و نان پختند و هر شب وقت سحرگاه بیک وقیه روزه گشادمی بی نان و خورش و بی نمک، آن درم مرا سالی بسنده بود پس عزم کردم که هر سه شب یکباره روزه گشایم و فرا پنج روز بردم، پس فرا هفت روز بردم پس فرا بیست و پنج روز بردم و بیست سال بر این بودم پس سیاحت کردم چندین سال پس با تستر آمدم و شب تا روز قیام کردمی.
نصربن احمد گوید که سهل گفت هر عمل کننده که عمل کند نه باقتدا اگر طاعت بود و اگر معصیت همه راحت نفس بود و هر فعل کی کند باقتدا همه عذاب نفس بود.
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢٨
سود دنیا و دین اگر خواهی
مایه هر دوشان نکو کاریست
راحت بندگان حق جستن
عین تقوی و زهد و دینداریست
گر در خلد را کلیدی هست
بیش بخشیدن و کم آزاریست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
نقش عیادت ار چه بصورت عبادتست
لیکن بنقطه ئی ز عبادت زیادتست
پرسیدن شکسته دلان اهل فضل را
نقصان فضل نیست کمال سعادتست
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ١٢ - ترجمه
در بذل طعام کوش و افشای سلام
شبها بنماز کوش و الناس ینام
با خویش گشاده کن ره وصلت خویش
پس رو بسلامت بسوی دار سلام
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴۳
آن کس که سرشته باشد از آب منی
او را نرسد که او کند کبر و منی
این است حدیث مصطفای مدنی
من اکرمَ عالماً فقَد اکرمَنی
نجم‌الدین رازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱
پاک کن ز آلایش و آرایش خود راه را
تا شوی سرهنگ عالی رتبت این درگاه را
جغدوار اندر خراب این جهان ماوی مگیر
تا شوی باز خشین مر دست شاهنشاه را
نفس تو دجال تست و روح تو عیسی تو
گر کشد دجال را عیسی برفتی راه را
آفرینش را همه پی کن به تیغ «لااله»
تا جهان صافی شود سلطان «الاالله» را
ور چون یوسف چاه و گاه و ملک می خواهی بیا
همچو او یک چند مسکن ساز قعر چاه را
یا بیا جاروب «لا» بر گیر ابراهیم وار
پس فرو روب از فلک شعری و مهر و ماه را
چون تو این مردانگی کردی سزاوار آمدی
گر زنی بر فرق گردون خیمه و خرگاه را
قوت جان اندر دو عالم عشق و توحید است و بس
این قدر معلوم باشد مردم آگاه را
گر ترا ای «نجم» این قوت است چون عیسی بمان
بهر این مشتی خران و گاو، بار کاه را
غم مخور زو باش چون دجال اگر سحری کند
سر بجا بادا چو عیسی شاه داود شاه را.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حلم و کظم غیظ
بدان که ضد غضب، «حلم» است، که عبارت است از اطمینان نفس، به حیثی که قوه غضب به آسانی او را حرکت ندهد و مکاره روزگار او را به زودی مضطرب نگرداند .
و «کظم غیظ»، که عبارت است از فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب نگاهداشتن، اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید.
پس این دو صفت شریفه، ضد غضبند و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله اند اما صفت حلم: پس آن اشرف کمالات نفسانیه است بعد از صفت علم، بلکه علم را بدون حلم نفعی و اثری و شجره دانائی را بی باغبانی بردباری ثمری نیست و از این جهت است که هر وقت که مدح علم می شود حلم نیز با او ذکر می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خداوند مرا به سبب علم، بی نیاز کن و به صفت حلم، مرا زینت ده» و باز آن حضرت فرمودند که «پنج چیز از طریقه پیغمبران مرسل است، یکی از آنها را صفت حلم شمرده اند» و نیز فرمودند که «طلب کنید مرتبه بلند را در نزد خدا عرض کردند که به چه چیز حاصل می شود؟ فرمودند: هر که دوستی تو را قطع کند تو با او پیوند کن و هر که از نیکی خود تو را محروم سازد تو با او نیکی و احسان کن و هر که به نادانی با تو رفتار کند تو حلم بورز» و فرمود که «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه کسی می رسد که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت به سر می برد» و فرمودند که «خدا دوست دارد بنده حلیم را و دشمن دارد فحش گوی بی مبالات را» و فرمودند که «سه چیز است که هر یکی از آنها را نداشته باشد هیچ عملی او را فائده نمی بخشد: یکی: تقوائی که او را از معاصی باز دارد دوم: حلمی که به آن زبان سفها را از او کوتاه کند سیم: خلق نیکی که در میان مردم زندگانی کند و از آن جناب مروی است که چون خلایق در روز قیامت جمع شوند منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برخیزند و به شتاب به جانب بهشت خرامند ملائکه به ایشان برخورند و گویند چرا به شتاب به جانب بهشت روانه اید؟ گویند: ما اهل فضل هستیم گویند: چه فضل و مزیتی از برای شما بود؟ گویند: هر وقت که ظلمی به ما می رسید صبر می کردیم و کسی که به ما بدی می کرد از او عفو می کردیم و کسی که به ما نادانی می کرد حلم می نمودیم ملائکه گویند: بلی اهل فضل هستید، داخل بهشت شوید» و باز آن حضرت فرمودند که «هرگز خدا به جهالت و نادانی کسی را عزیز نکرد و هرگز با حلم و بردباری کسی را ذلیل نگردانید» و از حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه مروی است که «خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه آن است که عمل او بسیار، و حلم او عظیم گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که ناصر و یاور از برای هر کسی حلم او کافی است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» و آن حضرت فرمودند که «چون میان دو نفر نزاعی واقع می شود دو ملک نازل می شوند و به هر کدام که بی خردی و سفاهت می کند می گویند: گفتی و گفتی، و خود سزاواری به آنچه گفتی، و جزای آن به تو خواهد رسید و به آن یک که حلم ورزید می گویند: حلم ورزیدی و صبر کردی، زود باشد که خدا تو را بیامرزد، اگر حلم خود را به انجام رسانی» «و روزی آن حضرت غلامی را از پی شغلی فرستادند، آن غلام دیر کرد، از عقب او آمدند، دیدند در مکانی خوابیده، حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند تا بیدار شد، فرمود: این غلام به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی، شب از توست و روز از ماست».
و اما کظم غیظ: اگر چه فضیلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، لیکن هرگاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می شود و صفت حلم از برای او هم می رسد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «علم، به تعلم هم می رسد و حلم به تحلم، که کظم غیظ باشد» و خداوند عظیم در کتاب کریم خود مدح فرموده است کسانی را که خشم خود را فرو می برند» و اخبار در شرافت و بسیاری اجر و ثواب آن بی نهایت است از جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که خشم خود را فرو برد در جائی که هرگاه خواهد تواند خشم گیرد خدا در روز قیامت دل او را از خشنودی و رضا مملو خواهد ساخت» و آن حضرت فرمودند که «هیچ بنده ای جرعه ای نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غیظی که از برای خدا فرو برد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: که «هیچ بنده ای خشم خود را فرو نبرد مگر اینکه خدا در دنیا و آخرت عزت او را زیاد می کند» و مروی است که «صبر کن بر دشمنان نعمت خود، به درستی که کسی که در حق تو معصیت خدا را کند هیچ مکافاتی بالاتر و بهتر از آن نیست که تو اطاعت خدا را در حق او کنی».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در صدد انتقام بودن و مذمت آن
صفت دهم در صدد انتقام بودن است و مذمت آن، یعنی کسی که بدی با او کند او نیز در صدد بدی کردن به مثل آنچه او کرده است یا بالاتر برآید، اگر چه شرعا حرام باشد، مانند: مکافات غیبت به غیبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان و همچنین غیر اینها از افعال محرمه و شکی نیست در حرمت آن نیست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر مردی تو را سرزنش کند به عیبی که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در اوست» و نیز فرمودند «دو نفر که یکدیگر را دشنام می دهند دو شیطان اند که همدیگر را می درند» «روزی در مجلس حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم شخصی به یکی از صحابه دشنام داد، و او ساکت بود، بعد از آن، او نیز شروع کرد به تلافی آن حضرت برخاستند و فرمودند که فرشته از جانب تو جواب می داد و چون خود به سخن آمدی فرشته رفت و شیطان آمد، و در مجلسی که شیطان در آن است من نمی نشینم» پس بر مرد دیندار لازم است که هرگاه از کسی نسبت به او ظلمی صادر شود در گفتار یا کردار، اگر از شریعت مقدسه جزائی و انتقامی به جهت آن مقرر است به آن اکتفا کند و از آن تعدی نکند، اگر چه بهتر آن است که از آن نیز چشم بپوشد و از آن شخص عفو کند و اگر در شرع، جزاء معینی به جهت آن نرسیده است، پا از دایره شرع بیرون ننهد و اگر سخنی بگوید، سخنی باشد که حرام نباشد، مثل اینکه در مقابل کسی که او را مذمت کند یا دشنام دهد و مانند آن از چیزهائی که در شرع مکافاتی ندارد همین قدر گوید که ای بی حیا، و ای بد خلق، و ای بی آبرو، و ای بی شرم «اگر این صفات را داشته باشد» یا بگوید خدا جزای تو را بدهد، یا خدا از تو انتقام کشد، یا تو کیستی که من جواب تو را گویم، یا ای جاهل، و ای احمق و این دروغ نیست، زیرا که هیچ کس از جهل و حمق خالی نیست همچنان که مروی است که «مردم همه در شناختن ذات خدا احمق اند» و بهتر این است که زبان به اینها نیز نگشاید و حواله آن را به رب الارباب نماید، زیرا که بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشکل است و اکثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند بلی اگر مقامی باشد که اگر مطلقا متعرض نشود به بی غیرتی و بی حمیتی منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شریعت مقدسه، مکافات نماید و چون فی الجمله مکافات نمود زود راضی شود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بنی آدم طبقات مختلف اند: بعضی دیر به غضب می آیند و زود غضب ایشان برمی گردد و بعضی زود به غضب می آیند و زود برمی گردند و طایفه ای زود به غضب می آیند و دیر راضی می شوند و جماعتی دیر به غضب می آیند و دیر خشنود می شوند و بهترین این طوایف کسانی هستند که دیر غضبناک می شوند و زود خشنود می گردند و بدترین ایشان، آنان اند که زود به غضب آیند و دیر راضی شوند»
و بدان که علاج ترک انتقام این است که تأمل در بدی عاقبت آن در دنیا و آخرت کند و بداند که اگر انتقام آن را به پروردگار حواله کند البته منتقم حقیقی از او انتقام کشد، همچنان که مکرر مشاهده شده و به تجربه رسیده و اخبار و آیات بر آن دلالت دارند.
بلی:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
علاوه بر اینکه اگر آن شخصی که بدی کرده او را از انسانیت فی الجمله بهره ای هست از سکوت و مکافات نکردن بیشتر تنبیه و تأدیب می شود، و اثر الم و شرمساری و خجالت او بیشتر از انتقام توست و اگر از انسانیت بی بهره و بی نصیب است تلافی تو نیز چندان اثری در او نمی کند، بلکه هر چه نسبت به او گوئی تفاوتی در حال او هم نمی رسد و تو باز مقابله و برابری با او ضایع و بی وقع می گردی زیادتر از آنچه آن شخص با تو کرده بلی:
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای دختر دلفروز
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
و بعد از این تأمل کند در فواید ضد انتقام که عفو کردن است چنانکه بیاید و چون مکرر چنین کند از برای او ملکه و عادت شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرافت مدارا با مردم
و مخفی نماند که مدارا نیز نزدیک به رفق است و مدارا عبارت از آن است که ناگواری که از کسی به تو رسد محتمل شوی و به روی خود نیاوری و این از جمله صفاتی است که آدمی را در دنیا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند می رساند و اغلب کسانی که در دنیا به مرتبه عظیم رسیدند از این صفت جلیله است.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «پروردگار مرا امر کرد که با مردم مدارا کنم، همچنان که امر کرد که واجبات خود را به جای آورم» از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته است که در آن چیزهائی که خدای تعالی به موسی علیه السلام فرمود آن بود که فرمود: ای موسی در باطن خود اسرار مرا پنهان کن و پوشیده دار و در ظاهر خود آشکار کن از جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «طایفه ای از مردم مدارای ایشان با مردم کم بود و ایشان را از خانواده قریش انداختند و دور کردند با وجود اینکه از قریش بودند، و در حسب و نسب ایشان هیچ عیب و علتی نبود، و طایفه ای از غیر قریش با مردم مدارا کردند و خود را به این دودمان رفیع ملحق ساختند پس فرمودند که هر که دست خود را از مردم نگاه دارد یک دست از ایشان نگاه داشته است ولی دستهای بسیار از او بازداشته می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه کج خلقی
و معالجه این صفت ذمیمه نیز مانند سایر صفات آن است که مفاسد دنیویه و اخرویه آن را متذکر شود و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن می کند، پس مهیای این گردد که این را از خود دفع نماید بعد از آن در وقت هر سخنی و حرکتی در فکر باشد که کج خلقی از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملکه او گردد و از برای او معتاد شود.
ضد این صفت مهلکه حسن خالق است که از شرایف صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبی آن می کنند.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزی بهتر از حسن خلق نیست» و روزی به بنی اعمام خود فرمودند که «ای فرزندان عبدالمطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود وسعت دهید پس با ایشان به گشاده روئی ملاقات کنید» و نیز آن حضرت فرمودند که «خدا دین اسلام را خالص از برای خود گردانید و صلاحیت ندارد از برای این دین مگر سخاوت و حسن خلق پس دین خود را به این دو زینت دهید» و به آن جناب عرض کردند که «ایمان کدام یک از مومنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلق ترند» و باز فرمودند که «دوست ترین شما در نزد من و نزدیک ترین شما در روز قیامت به من، خوش خلق ترین شماست» و نیز فرمودند که «حسن خلق، گناه را می گدازد هم چنانکه خورشید یخ را می گدازد» و از آن بزرگوار مروی است که «بنده ای می شود کم عبادت باشد ولی به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد» و به ام حبیبه که زوجه آن حضرت بود فرمودند که «آدم خوش خلق، خوبی دنیا و آخرت را گرفت» و مروی است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را می رساند به درجه کسی که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» و نیز آن حضرت فرمودند که «نیکان شما خوش خلقان اند، که مردم به دور و کنار آنها جمع می شوند، و با ایشان الفت و انس می گیرند، و ایشان نیز با مردم انس می گیرند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «مردی به خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که یا رسول الله مرا وصیتی کن حضرت او را وصایای چند فرمودند و از جمله آنها این بود که با برادر مومن با گشاده رویی ملاقات کن» و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرمودند که «نیکی و خوش خلقی، ولایات را آباد می گرداند و عمرها را زیاد می کند» و فرمودند که «به درستی که خدای تعالی بنده را به حسن خلق ثواب کسی می دهد که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» و نیز از آن حضرت مروی است که «نیکی و احسان کردن با مردم و خوشروئی با ایشان، باعث دوستی مردم می شوند، و آدمی را از این جهت داخل بهشت می نمایند و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور می کنند و داخل آتش می کنند» و کسی که در این اخبار، و سایر اخباری که در این خصوص وارد شده است تأمل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبع کند می یابد که هر بد خلقی از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر می گردند، و با او دشمن اند و به این سبب از بذل و عطای دیگران هم محروم است و هر خوش خلقی را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مومنان از او منتفع می گردند و خیر او به ایشان می رسد و مقاصد و مطالب بندگان خدا از او برآورده می شود و از این جهت خدا هیچ پیغمبری را برنیانگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود بلکه صفت خوش خلقی افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است.
و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از برای حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم» یعنی «در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای» و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن متمکن شده بودند حتی اینکه وارد شده است که «روزی آن سرور در مسجد با جماعتی از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلم بودند، کنیزکی از شخصی از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانی گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان کرد که او را به آن حضرت شغلی است چون آن حضرت برخاست کنیزک هیچ سخنی نگفت و حضرت نیز با او سخنی نفرمودند و در جای مبارک خود نشستند باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملی کرد و آن حضرت برخاست و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدری از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد مردمان گفتند: ای جاریه این چه عملی بود که کردی؟ حضرت را سه دفعه برخیزاندی و سخن نگفتی مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخصی مریضی بود، اهل خانه مرا فرستادند که پاره ای از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدری از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان شغلی است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدری جامه خود را به من دهند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه عداوت و دشمنی
و معالجه این صفت خبیثه آن است که اول تأمل کند در این که دشمنی و عداوت، شجره ای است که به جز اندوه و الم در دنیا ثمری ندارد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی بخشد ساغری است که به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد و آتشی است که به غیر از دود کدورت از آن برنخیزد، زیرا که عدو مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است و به سبب عداوت خاندانهای کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد برافتاد و بسا دولتهای بی پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدل، و بسا عزتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - تواضع و فروتنی
مذکور شد که ضد صفت کبر، تواضع است و آن عبارت است از شکسته نفسی، که نگذارد آدمی خود را بالاتر از دیگری بیند و لازمه آن، کردار و گفتار چندی است که دلالت بر تعظیم دیگران، و اکرام ایشان می کند و مداومت بر آنها اقوی معالجه است از برای مرض کبر و این از شرایف صفات، و کرایم ملکات است و اخبار در فضلیت آن بی نهایت است
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ کس تواضع نکرد مگر اینکه خدا او را بلند گردانید».
ز خاک آفریدت خداوند پاک
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به عزت هر آنکو فروتر نشست
به خواری نیفتد ز بالا به پست
بگردن فتد سرکش و تند خوی
بلندیت باید بلندی مجوی
مروی است که «خداوند یگانه به موسی علیه السلام وحی کرد که من قبول می کنم نماز کسی را که از برای عظمت من تواضع کند و بر مخلوقات من تکبر نکند و در دل خود خوف مرا جای دهد و روز را به ذکر من به پایان رساند و به جهت من خود را از خواهشهای نفس باز دارد».
روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمودند که «چرا من حلاوت عبادت را در شما نمی بینم؟ عرض کردند که چه چیز است حلاوت عبادت؟ فرمود که تواضع» و از آن حضرت مروی است که «چهار چیز است که خدا کرامت نمی کند مگر به کسی که خدا او را دوست داشته باشد: یکی صمت و خاموشی، و آن اول عبادت است دوم توکل بر خدا سیم تواضع چهارم زهد در دنیا» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که فروتنی کند از برای خدا، خدا او را برمی دارد و هر که تکبر کند خدا او را می افکند و هر که قناعت کند خدا او را روزی می دهد و هر که اسراف کند خدا او را محروم می گرداند و هر که بسیار یاد مرگ کند خدا او را دوست می دارد و هر که بسیار یاد خدا کند خدا او را در بهشت در سایه خود جای دهد» حضرت عیسی علیه السلام فرموده است که «خوشا به حال تواضع کنندگان در دنیا، که ایشان در روز قیامت بر منبرها خواهند بود» خدای تعالی به داود علیه السلام وحی فرمود که «همچنان که نزدیکترین مردم به خدا متواضعانند، همچنین دورترین مردم از خدا متکبرانند» مروی است که «سلیمان پیغمبر علیه السلام هر صبح بر بزرگان و اغنیاء و اشراف می گذشت تا می آمد، به نزد مساکین، پس با ایشان می نشست و می گفت: مسکینی هستم با مساکین نشسته» و مروی است که «پدر و پسری از مومنین بر حضرت امیرالمومنین علیه السلام وارد شدند، حضرت برخاست و ایشان را اکرام نمود و بر صدر مجلس نشانید و خود در برابر آنها نشست و فرمود که طعامی آوردند و خوردند سپس قنبر آفتابه و طشتی آورد تا دست ایشان را بشوید، حضرت از جای برجست و آفتابه را گرفت که دست آن مرد را بشوید، آن مرد خود را بر خاک مالید و عرض کرد که یا امیرالمومنین: چگونه راضی شوم که خدا ما را بیند و تو آب به دست من بریزی؟ حضرت فرمود: بنشین و دست خود را بشوی خدا تو را و برادری از شما را می بیند که هیچ فرقی ندارید و برادرتان می خواهد به جهت خدمت تو در بهشت ده برابر همه اهل دنیا به او کرامت شود پس آن مرد نشست پس حضرت فرمود که قسم می دهم تو را به حق عظیمی که من بر تو دارم که مطمئن دست خود را بشوی همچنان که اگر قنبر آب به دست تو می ریخت پس حضرت دست او را شست».
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که تواضع، اصل در هر شرف و بزرگی نفیس، و مرتبه بلندی است و اگر تواضع را زبانی بود که مردم می فهمیدند، از حقایق عاقبتهای پنهان خبر می داد و تواضع آن است که از برای خدا و در راه خدا باشد و ماسوای این مکر است و هر که از برای خدا تواضع و فروتنی کند خدا او را شرف و بزرگی می دهد بر بسیاری از بندگانش و از برای اهل تواضع، سیمائی است که ملائکه آسمان ها و دانایان اهل زمین ایشان را می شناسند و از برای خدا هیچ عبادتی نیست که آن را بپسندد و قبول کند مگر اینکه در آن تواضع است و نمی شناسد آنچه در حقیقت تواضع است مگر بندگان مقربی که به وحدانیت خدا رسیده اند.
خدای تعالی می فرماید که بندگان خدا کسانی اند که در روزی زمین با تواضع راه می روند و خداوند عزوجل بهترین خلق خود را به تواضع امر فرمود و گفت: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین» و تواضع مزرعه خشوع و خضوع و خشیت و حیاست و شرف تام حقیقی سالم نمی ماند مگر از برای کسی که متواضع باشد در نزد خدا» و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که «هر که تواضع کند در دنیا از برای برادر مومن خود پس او در نزد خدا از جمله صدیقان است و حقا که او از شیعیان علی بی أبی طالب علیه السلام است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صفت انصاف
ضد عصبیت و کتمان حق، انصاف و ایستادن بر حق است و این دو، از صفات کمالیه اند و صاحب آنها در دنیا و آخرت عزیز و محترم، و در نزد خالق و خلق، مقبول و مکرم است.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «ایمان بنده، کامل نیست تا در او سه خصلت بوده باشد: انفاق در راه خدا با وجود تنگدستی و انصاف دادن از خود و سلام کردن» و فرمود که «سید و آقای جمیع اعمال، انصاف دادن از خود است» و فرمود که «هر که مواسات کند فقیری را از مال خود، و انصاف دهد مردمان را، پس حقا که آن مومن است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «آیا هر که انصاف بدهد، و آنچه حق است بگوید خدا زیاد نکند از برای او مگر عزت را» و همین حدیث، کافی است از برای کسانی که از برای توهمات فاسده چشم از حق می پوشند.
حضرت صادق علیه السلام فرمود که «خبر دهم شما را از اشد چیزهائی که خدا بر خلقش واجب کرده است پس سه چیز را ذکر کردند که اول آنها انصاف بود» و فرمود که «هر که انصاف بدهد مردم را از خود، می پسندند او را که از برای دیگران حکم باشد» و نیز فرمود که «هرگز دو نفر در امری نزاع نکردند که یکی از آنها انصاف بدهد از برای آن دیگری و آن قبول نکند مگر اینکه آن دیگری مغلوب می گردد» و فرمود که «از برای خدا بهشتی است که داخل آن نمی شود مگر سه نفر: یکی از آنها کسی است که در حق خود حکم به حق نماید».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و یکم - قساوت و سنگدلی و علاج آن
و آن حالتی است که آدمی به سبب آن از آلامی که به دیگران می رسد و به مصایبی که به ایشان روی می دهد متأثر نمی گردد و شکی نیست که منشأ این صفت، غلبه سبعیت است و بسیاری از افعال ذمیمه، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن و دستگیری فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشی می شود و ضد این صفت، رقت قلب و رحیم دل بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسیه مترتب می گردد و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت آن وارد شده است و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «خدای تعالی فرمود که نیکی را از مهربانان از بندگان من بطلبید و در پناه ایشان زندگانی کنید، به درستی که من رحمت خود را در ایشان قرار داده ام» و اخبار و احادیث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بی شمار و مستغنی از شرح و اظهار است و علاج این صفت، و ازاله قساوت، و کسب رحمت، در نهایت صعوبت است، زیرا که قساوت، صفتی است راسخه در نفس، که ترک آن به آسانی میسر نگردد و کسی که به آن مبتلا باشد باید به تدریج خود را از اعمالی که نتیجه قساوت است نگاه دارد و مواظبت بر آنچه آثار رحیم دلی و رقت قلب است نماید تا نفس مستعد آن گردد، که از مبدأ قیاض افاضه صفت رقت شده، ضد آن را که قساوت است برطرف سازد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل اول - مذمت شره و شکم پرستی
که طرف افراط قوه شهویه است و آن عبارت است از: متابعت کردن آدمی قوه شهویه خود را در هر چیزی که میل به آن می کند و آدمی را به آن می خواند، از: شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال اینها
و بسیاری از علمای اخلاق تخصیص داده اند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع.
و تفسیر اول اگر چه به منشأیت این صفت از برای جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنی دوم کرده اند ما نیز به این طریق بیان می کنیم و می گوییم: که شکی نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنی آدم است.
و از این جهت سید کائنات فرمود که «هر که از شر شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدیها محفوظ است» و فرمود که «وای بر امت من از حلقوم و فرجشان» و نیز فرمودند که «بیشتر چیزی که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است» و مخفی نماند که همچنان که آن سرور خبر داده، هلاکت اکثر مردمان به واسطه این دو چیز است.
اما اول: که شکم پرستی و حرص بر اکل و شرب باشد از صفات بهایم است.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «فرزند آدم هیچ ظرفی را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد و کافی است از برای آدمیزاد چند لقمه که او را زنده بدارد و اگر به این اکتفا نکند و بیشتر بخورد ثلث شکم را از برای غذا قرار دهد و ثلث از برای آب و ثلث از برای نفس کشیدن» و فرمودند که «نمیرانید دلهای خود را به بسیار خوردن، و آشامیدن، به درستی که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود می میرد» و نیز فرمود که «بهترین شما در نزد خدا از حیثیت منزلت و مرتبه کسانی هستند که بیشتر گرسنگی می کشند، و تفکر می کنند در افعال خود و صنایع آفریدگار و دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که بسیار می خوابند، و بسیار می آشامند» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که آن قدر می خورند که تخمه می شوند و شکمهای ایشان مملو می گردد و هیچ بنده ای از خوراکی که خواهش دارد نمی گذرد مگر اینکه درجه ای در بهشت از برای او حاصل می شود» و از آن حضرت مروی است که «بد دشمنی است از برای دین، دل جبان، و شکم پرخوار، و نعوظ بسیار» و نیز از آن جناب مروی است که «اسرار ملکوت سماوات داخل نمی شود در دل کسی که شکم او پر باشد» و در تورات مکتوب است که «خدا دشمن دارد عالم فربه را»، زیرا که فربه دلالت برغفلت و پرخواری می کند.
لقمان به پسر خود گفت: «ای فرزند چون معده پر شود قوه فکر می خوابد و حکمت و دانائی لال می شود و اعضا و جوارح از عبادت باز می ایستد» و امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرگاه شکم سیر شد طغیان می کند و اقرب وقت، از برای بنده به سوی خدا، وقتی است که شکم او سبک باشد و دشمن ترین حالت از برای بنده در نزد خداوند، حالتی است که شکم او ممتلی باشد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «فرزند آدم را چاره نیست از خوراکی که او را به پای دارد، پس هر وقت که یکی از شما چیزی بخورد ثلث شکم خود را از برای غذا قرار دهد و ثلث از برای آب و ثلث از برای نفس و خود را فربه مسازید مانند خوکهائی که کفار از برای ذبح کردن فربه می سازند» بدن را فربه می سازی و روح را لاغر می کنی.
همی میردت عیسی از لاغری
تو در بند آنی که خرپروری
و فرمود که «ضرر هیچ چیز از برای دل مومن، زیادتر از بسیار خوردن نیست و پرخوردن باعث دو چیز می شود: یکی قساوت قلب و دیگری هیجان شهوت و گرسنگی نان خورش مومن، و غذای روح، و طعام دل، و صحت بدن است» و شکی نیست در این که بیشتر امراض و بیماریها از شکم پرستی و پرخوری هم می رسد صادق آل محمد علیه السلام فرمود که «هر دردی و مرضی از تخمه حاصل می شود مگر تب» و فرمود «با وجود سیری چیز خوردن، باعث پیسی می گردد».
ز کم خوردن کسی را تب نگیرد
ز پر خوردن به روزی صد بمیرد
آری: شکم باعث همه ناخوشیها و آفات، و سرچشمه شهوات است، زیرا که از بسیار خوردن، شهوت فرج به حرکت می آید و «شبق»، شدت می کند و آدمی خواهش تعدد زنان می نماید و از تعدد آنها کثرت عیال و اولاد حاصل می شود و آدمی مقید به زنجیر علایق می گردد و به حلال و حرام می افتد و به سبب آنها میل به مال و جاه می کند، تا توسعه در خوراک و زوجات او حاصل شود و عقب این، انواع حسد و حقد وعداوت و ریا و تفاخر و عجب و کبر پیدا می شود و تمامی اینها ثمره پیروی معده و اهمال امر آن است بلی:
شکم بند دستست و زنجیر پای
شکم بنده کمتر پرستد خدای
و اگر بنده ای نفس خود را به گرسنگی ذلیل سازد و راه شیطان را مسدود کند به دنیا فرو نمی رود و کار او به هلاکت نمی انجامد و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت گرسنگی وارد شده، و از سیدالمرسلین و ائمه دین تحریض و ترغیب به آن رسیده.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جهاد کنید با نفسهای خود به گرسنگی و تشنگی، پس به درستی که اجر و ثواب آن مثل اجر کسی است که در راه خدا جهاد کند و عملی در نزد خدا محبوب تر از گرسنگی و تشنگی نیست» و فرمود که «بهترین مردمان کسی است که کم باشد خوراک و خنده او، و راضی باشد از لباس به آنچه عورت او را بپوشد» و فرمود که «کم چیز خوردن عبادت است» و می فرماید که «خدا مباهات و فخر می کند ملائکه را به کسی که خوراک او در دنیا کم باشد و می فرماید: نگاه کنید به بنده من که او را در دنیا مبتلا کردم به غذا و آب، و آنها را به جهت من ترک کرد شاهد باشید ای ملائکه من که از هیچ خوردنی به جهت من نمی گذرد مگر اینکه درجاتی در بهشت به او عوض می دهم» و فرمود که «نزدیکترین مردم به خدا در روز قیامت کسی است که بسیار گرسنگی و تشنگی خورد و اندوه او در دنیا بسیار باشد» عیسی بن مریم علیه السلام فرمود که «گرسنگی دهید جگرهای خود را، و برهنه و عریان دارید بدنهای خود را، که شاید بدین جهت دلهای شما خدا را ببیند» جان برادر تأمل کن در طریقه خلاصه موجودات و سید کاینات علیه و آله افضل الصلوات بعضی از زوجات آن حضرت گفت که «حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگز سیر نشد، بسا بود که از بس آن حضرت را گرسنه می دیدم دل من بر او می سوخت و گریه می کردم و دست خود را بر شکم مبارکش می کشیدم و به آن حضرت عرض می کردم که جانم فدای تو باد، هرگاه از دنیا این قدر اکتفا نمائی که قوت تو باشد و تو را از گرسنگی باز دارد چه ضرر خواهد داشت؟ آن حضرت فرمود که برادران من، از پیغمبران أولوالعزم صبر نمودند بر حالتی که اشد از این بود، پس بر این حال گذشتند و از دنیا رفتند و به پروردگار خود حاضر شدند پس خدا اکرام نمود ایشان را، پس من خود را می بینم که شرم دارم اگر بر رفاهیت بگذرانم، که مرتبه من از ایشان پست تر باشد پس اینکه صبر کنم چند روز کمی در نزد من محبوبتر است که نصیب و بهره من فردا در آخرت کم بوده باشد و هیچ چیز در نزد من بهتر و محبوب تر از این نیست که به برادران و دوستان خود ملحق شوم و به ایشان برسم» مروی است که «روزی حضرت فاطمه علیه السلام گرده نانی از برای پدر بزرگوار خود آورد حضرت فرمود: چه چیز است؟ عرض کرد قرص نانی است، که خود آن را پخته ام و بر من گوارا نبود که بی شما تناول کنم حضرت فرمود: به خدا قسم که این اول غذائی است که از سه روز تا به حال به دهان پدرت رسیده است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج منت گذاشتن و ایذای فقیر
و اما علاج از منت گذاردن، آن است که بداند که فی الحقیقه فقیر، احسان نسبت به او کرده که صدقه او را قبول نموده، و موجب رستگاری او گردیده است پس باید دهنده، ممنون فقیر باشد و بداند که دست فقیر در گرفتن صدقه نایب دست خداست و آنچه به فقیر می رسد همانا که به خدا رسیده است و از این جهت، سنت است که آنکه صدقه می دهد دست خود را ببوسد و دست خود را بر بالای دست فقیر نگذارد بلکه دست خود را بگشاید تا فقیر بردارد و چگونه کسی هزار مرتبه ممنون نگردد از دستی که نایب دست خداست و از او چیزی قبول می کند؟ و با همه اینها خدا هر صدقه را چندین مقابل عوض در دنیا و آخرت وعده فرموده است پس اگر توقع و امید آن را ندارد زهی احمق که مال خود را بر عبث ضایع می کند و اگر چشم عوض از خدا دارد پس به چه وجه منت بر فقیر گذارد؟ و این مثل آن است که کسی چیزی به تو حواله کند که به زید بدهی و او اضعاف مضاعف عوض به تو دهد و تو در چیزی که به زید می دهی منت بر او گذاری.
و اما علاج ایذاء فقیر، آن است که بداند که باعث آن، اگر عزت مال، و عظیم شمردن آن چیزی است که به فقیر می دهی پس عجب جاهلی است که چیز اندک فانی را که در مقابل آن عوض خطیر باقی می گیرد آن را بزرگ می شمارد، و چنان می داند که چیزی داده است و اگر سبب آن، کم قدری و خواری فقیر است در نظر او.
پس عجب مغروری است که خود را به جهت «خزف پاره ای چند از مال دنیا که دارد ترجیح می دهد بر دیگری و حال اینکه گذشت که مرتبه فقیر از غنا بالاتر، و فقیر نزد خدا عزیزتر است، و نایب پروردگار است در گرفتن حقوق و به واسطه فقر، خدا از او عذر خواهی نمود.
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
و چه بینی که این فقیر بینوا را طبع غنی باشد که تمام مال دنیا به نظر او نیاید.
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
هان، هان جامه کهنه را به نظرحقارت مبین و آستین دریده را به دیده خواری منگر بسا فقیری که او را نه در سر دستار، و نه در پا، پای افزار، با موی ژولیده و جامه دریده، سر او را از تاج شاهی عار، و پای او را از تخت کیانی ننگ است.
گدایان از پادشاهی نفور
به امیدش اندر گدائی صبور
به یک نعره کوهی ز جا برکنند
به یک ناله شهری به هم برزنند
و همین قدر در فضیلت فقر، کافی است که خدای تعالی اغنیا و ارباب دولت را مسخر او ساخته تا به تصدیع و زحمت و رنج و تعب، مال تحصیل نموده و آن را محافظت کرده به قدر احتیاج فقیر به وی رسانند و اگر در دادن آن کوتاهی کنند مستحق عذاب الهی گردند پس فی الحقیقه غنی، خادم فقیر است.
ششم: آنکه در وقت دادن، تواضع و فروتنی از برای فقیر بکنند
هفتم: آنکه آنچه به فقیر می دهد به نوعی بدهد که باعث خفت و خواری و خجلت و شرمساری وی نگردد مثلا اگر عزیزی باشد که دادن نقد به او لایق نباشد به قدر آن جنس بذل کند و اگر از گرفتن صدقه عارش آید، صدقه را هدیه و تکلف نام نهد و اگر بر طبعش گرفتن به دست گران باشد به جهت وی ارسال نماید و بر این قیاس از هر گونه امری که متضمن کسر شأن او باشد احتراز لازم را کرده و آن بیچاره را از جان سیر، و از زندگی دلگیر ننماید.
هشتم: آنکه آنچه در راه خدا تصدق می کند عظیم نشمارد، چنان نداند که کاری کرده مثلا اگر مسجدی سازد، یا رباطی پردازد در نظر او وقعی نداشته باشد، و همچنان نداند که خدا را از خود راضی کرده که اگر چنین داند ثواب او باطل، و اجر او ضایع می شود چنان که در مبحث غرور بیاید.
نهم: آنکه آنچه را در راه خدا بذل می کند از جمله بهترین اموال و عزیزترین آنها باشد و از حرمت و شبهه دورتر باشد، زیرا که خدا پاک است و غیر پاک را قبول نمی کند و چیز پست تر را در راه خدا دادن خلاف ادب است و چگونه بنده خدا خوب را از برای خود و عیال خود نگاه می دارد و بد را به نزد خدا ارسال می کند؟ آیا نمی بینی که اگر مهمانی به کسی وارد شود آن کس طعام خوب را به جهت عیال خود بگذارد و طعام زبونی به جهت مهمان آورد دلتنگ و شکسته خاطر می گردد؟ و با وجود اینکه آنچه را تصدق می کند به جهت خود پیش می فرستد و هر کسی باید چیز بهتر را از برای خود ذخیره کند.
خداوند عالم می فرماید: «انفقوا من طیبات ما کسبتم» یعنی «انفاق کنید از پاکیزه چیزهائی که تحصیل کرده اید» و باز می فرماید «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» یعنی «به خیر و نیکی نمی رسید تا انفاق کنید در راه خدا آن چیزهائی را که دوست دارید» و در حدیث وارد است که «می شود یک درهم صدقه از صدقه هزار درهم پیش افتد و سبب آن این است که آن یک درهم را از مال حلال خوب خود بدهد و دیگری صدهزار درهم را از چیزی که چندان محبتی به آن ندارد بدهد» دهم آنکه «اگر تواند و قدرت داشته باشد این قدر به فقیر بدهد که رفع فقر او بشود و غنی گردد».
یازدهم: آنکه بعد از دادن، دست خود را ببوسد، زیرا که به دستی رسیده است که نایب دست خداست و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «چون چیزی به سائل دهد، آنکه چیزی داده است دست خود را به نزد دهان خود برد و ببوسد، به درستی که خدا صدقات را می گیرد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که صدقه مومن، به دست سائل نمی رسد تا به دست خدا برسد» از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خداوند عالم فرمود: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگری را موکل گرفتن آن کرده ام، مگر صدقه را که به دست خود می گیرم حتی اینکه مرد یا زن خرمائی، یا نصف خرمائی را تصدیق می کند آن را تربیت می کنم و پرورش می دهم، همچنان که کسی کره اسب خود را تربیت می کند، و چون روز قیامت به ملاقات من رسد آن را خواهد دید مثل کوه احد بزرگتر» دوازدهم آنکه چون چیزی به فقیر داد از او التماس دعا کند، زیرا که دعای فقیر در حق او مستجاب می شود.
مروی است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به خادم خود فرمود: «اندکی دست نگاه دارد تا فقیر دعا کند، که دعای سائل فقیر رد نمی شود» و خادم را می فرمود که «چون به سائل چیزی دهی بگو دعا کند» و نیز مروی است که «هرگاه فقرا را چیزی دهید یاد دهید ایشان را که شما را دعا کنند، که دعای ایشان در حق شما مستجاب می شود و در حق خودشان مستجاب نمی شود» و آنچه بعضی از عرفا گفته اند که توقع دعا از فقیر مکنید به جهت اینکه آن یک نوع مکافاتی است خلاف طریقه ائمه علیه السلام و اعتباری ندارد.
سیزدهم: آنکه در بذل و عطا، استحقاق را منظور دارد و تخم احسان را در شوره زار غیر مستحق ضایع نسازد و به هوس شهرت نام نیک، به بذل و بخشش بی جا دست نگشاید، زیرا که بذل مال به این جهت چندان فضیلتی بر بخل ندارد بلکه هر دو از سر یک کرباس اند و خود ظاهر است که با وجود بینوایان عور، نوازش با صاحبان «لک و کرور آب به دریا بستن است و با دردمندان شکسته بال، عطا به منعمان مرفه الحال، سنگ به کوه کشیدن.
و مراد از استحقاق، همین عسرت و پریشانی نیست، بلکه غرض آن است که ارباب همت و کرم، شایستگی را در کسی منظور داشته باشد، پس فساق و اشرار را بر نیکان و اخیار مقدم ندارند و بی هنران نادان را بر اهل هنر دانشور ترجیح ندهند و رعایت مفلسان را از منعمان ضروری تر دانند و در دستگیری ضعفا بیش از اغنیا سعی کنند و با وجود عضو مجروح، مرهم به عضو صحیح ننهند.
چهاردهم: آنکه ملاحظه ترتیب فقرا را بکند و کسانی را که ثواب عطا به آنها بیشتر است مقدم دارد، پس مقدم دارد عطای به اهل ورع و تقوی و علم و صاحبان ایمان کامل را بر غیر ایشان.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید نخورد چیز و مال تو را مگر پرهیزکار» و لیکن بهتر آن است که امثال این اشخاص را امثال زکاه و صدقات واجبه عطا نکند، زیرا که اینها از کثافات مال است، که اخراج می شود بلکه به هدیه و صله ایشان را وسعت دهند.
مروی است از ائمه هدی علیه السلام که «مستحق زکاه، مستضعفین شیعه محمد و آل او هستند، که چندان بصیرتی نداشته باشند اما کسانی که صاحبان دیده بینا در دوستی ما، و برائت از دشمنان ما به مرتبه والا رسیده اند آنها برادران دینی شما هستند، بلکه نزدیک ترند به شما از پدران و مادران، که مخالف شما باشند، پس ایشان را زکاه و صدقه ندهید، به درستی که شیعیان ما با ما مثل یک جسدند و لیکن عطا کنید به برادران صاحب بصیرت خود از وجوه بر، و هدایا و دامن ایشان را منزه گردانید از اینکه چرک اموال خود را بر ایشان بریزید».
و بهتر آن است که آدمی زکاه و صدقات خود را به کسانی که پیوسته چشم ایشان به دست مردم و بالمره از خواستن از خداوند دروند ندهد، زیرا که این چنین اشخاص از نوعی از شرک خالی نیستند حضرت صادق علیه السلام در بیان آیه مبارکه «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی «اکثر مردم ایمان نیاورده اند مگر آنان که مشرکند، فرمود: که «این مثل آن است که کسی می گوید: اگر فلان کس نمی بود من هلاک می شدم یا اگر فلان نمی بود فلان چیز به من نمی رسید یا عیال من ضایع می شد نمی بینی که این از برای خدا در ملکش شریک قرار داده است» و از جمله کسانی که بذل و عطا به آن بهتر، و ثواب آن بیشتر است، کسانی هستند که اظهار احتیاج خود را نکنند و پرده بر روی کار خود فرونهند و از ارباب برو و عزت باشند و از اهل تحمل و استغنا بوده باشند و خواهند ایشان را مردم غنی دانند و رفتار اغنیا نمایند
و از همه بهتر فقرای اقارب و خویشان و ذوی الارحام اند و انفاق به ایشان صله رحم است و ثواب آن را بجز خدا کسی نمی داند و در بعضی احادیث وارد است که «صدقه کسی قبول نیست که خویش او محتاج باشد و او به دیگری دهد» و در روایتی وارد است که «افضل صدقات، عطا کردن به خویشی است که عداوت داشته باشد با آدمی، زیرا که آن موجب مخالفت نفس، و به خلوص نیت اقرب است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهاردهم - مراء و جدال و مخاصمه
و «مراء و جدال» عبارت است از: اعتراض کردن بر سخن غیر، و اظهار نقص و خلل آن در لفظ یا در معنی، به قصد پست کردن و اهانت رسانیدن به آن شخص، و اظهار زیرکی و فطانت، بدون باعث دینی و فایده آخرت است.
و «خصومت» نیز نوعی از جدال است و آن، جدال و لجاج کردن در سخن است به جهت رسیدن به مالی، یا مقصودی دیگر اما مراء و جدال، از اخلاق مذمومه و صفات رذیله است، خواه در مسائل علمیه باشد یا غیر اینها و خواه اعتراض به حق باشد یا باطل مگر اینکه متعلق به مسائل دینیه باشد و غرض و قصد، فهمیدن یا فهمانیدن حق باشد، که در این صورت، ضرر ندارد و آن را مراء و جدال نگویند، بلکه ارشاد و هدایت نامند.
و علامت آن، آن است که تو را مضایقه نباشد از آنکه مطلب حق از جانب غیر تو ظاهر شود و علامت مجادله آن است که اگر سخن حق بر زبان آن طرف جاری شود ترا ناخوش آید و خواهی آنچه تو می گوئی صحیح باشد و آن را به طریق جدال بر خصم تمام کنی و نقص و خلل کلام او را ظاهر سازی همچنان که مذکور شد اولی مذموم نیست، بلکه ممدوح و نتیجه قوت معرفت و بزرگی نفس است ولی دومی مذموم و منهی عنه، و باعث هیجان غضب، و حصول حقد و حسد است از هر دو جانب.
و بسا باشد که موجب تشکیک و شبهه خود یا دیگران در اعتقادات حقه شود و از این جهت است که حق سبحانه و تعالی نهی از آن فرموده است که «و اذا رایت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره»، «إنکم إذا مثلهم» خلاصه معنی آنکه هرگاه ببینی کسانی را که فرو می روند در آیات ما و مشغول نکته گیری بر آنها می شوند، از ایشان کناره کنید تا مشغول حدیثی دیگر شوند که اگر چنین نکنی تو نیز مثل ایشان خواهی بود.
و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حقیقت ایمان بنده کامل نمی شود مگر وقتی که مراء و جدال را ترک کند اگر چه حق با او باشد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «هرگز مجادله و مراء مکن با صاحب حلمی، و نه با سفیهی، چون صاحب حلم، دشمن تو می شود و سفیه، تو را اذیت می رساند» و فرمود که «زنهار، حذر کنید از مراء و جدال، که باعث عداوت و کشف عیوب می گردد» و این صفت مذمومه به کثرت مجادله کردن و غالب شدن بر خصم خواه به حق و خواه به باطل قوت می گیرد، تا می رسد به جائی که صاحب آن مثل سگ گیرنده دائم راغب است که با هر کس درافتد و همیشه در پی آن است که سخنی از کسی بشنود و در آن دخل و تصرف کند، و از آن لذت یابد خصوصا در مجمعی که بعضی از ضعفاء العقول باشند، و این خلق خبیث را کمالی دانند و صاحب آن را به آن ستایش کنند و گویند: فلان شخص، حراف و جدلی و تیز بحث است، و کسی او را ملزم نمی تواند کرد و به این شاد می شود غافل از اینکه این، از خباثتی است که در باطن او جای دارد.
و اما خصومت، که لجاج کردن در کلام است از جهت استیفای مطلب و مقصود خود، آن نیز چون مراء و جدال، مذموم و بد، و غائله آن بی حد است ابتدای اکثر شرور وفتن، و مصدر انواع رنج و محن است.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگز جبرئیل به نزد من نیامد مگر مرا موعظه کرد و آخر کلامش این بود که زنهار، احتراز کن از لجاج و تنگ گیری بر مردم، که آن عیب آدمی را ظاهر، و عزت او را تمام می کند» و فرمود که «دشمن ترین مردم در نزد خدا، لجوج خصومت کن است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بر شما باد حذر کردن از مراء و خصومت، که اینها دلها را بیمار می کند و بر برادران، نفاق می رویاند» و از امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادق مروی است که «از خصومت احتراز کنید که آن، دل را مشغول و گرفتار می کند و باعث کینه و نفاق می گردد» و شک در این نیست که اکثر فتنه ها و ناخوشیها از خصومت برخاسته.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اجتناب از کذب، و طریقه خلاصی از آن
چون حرمت کذب را دانستی، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ایمان به روز جزا داری، باید از آن اجتناب کنی و خود را از آن نگاه داری.
و طریقه خلاصی از آن، این است که پیوسته آیات و اخباری که در مذمت آن رسیده در پیش نظر خود داشته باشی و بدانی که دروغ گفتن، باعث هلاکت ابدی و عذاب اخروی است پس از آن، ملاحظه نمایی که هر دورغگویی در نظرها ساقط، و در دیده ها خوار و بی اعتبار، و احدی اعتناء به سخن او نمی کند، و پست و ذلیل و خوار می گردد.
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صدق و راستگویی
ضد دروغگویی، صدق است، که راستگویی است و آن اشرف صفات نفسانیه و رئیس اخلاق ملکیه است خداوندگار عالم می فرماید: «اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» یعنی «بپرهیزید از خدا و با راستگویان بوده باشید» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «شش خصلت از برای من قبول کنید تا من بهشت را از برای شما متقبل شوم: هرگاه یکی از شما خبری دهد دروغ نگوید و چون وعده نماید تخلف نورزد و چنانچه امانت قبول نماید خیانت نکند و چشمهای خود را از نامحرم بپوشد و دستهای خود را از آنچه نباید به آن دراز کند نگاهدارد و فرج خود را محافظت نماید» و از امامین «همامین امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «به درستی که مرد به واسطه راستگویی به مرتبه صدیقان می رسد» و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که «هر که زبان او راستگو باشد، عمل او پاکیزه است و هر که نیت او نیک باشد، روزی او زیاد می شود و هر که با اهل خانه نیکویی کند، عمر او دراز می شود» و فرمود که: «نظر به طول رکوع و سجود کسی نکنید و به آن غره نشوید، زیرا می شود این امری باشد که به آن معتاد شده باشد، و به این جهت نتواند ترک کند و لیکن نظر به صدق کلام و امانتداری او کنید، و به این صفت، خوبی او را دریابید» و مخفی نماند که همچنان که صدق و کذب در سخن و گفتار است، همچنین در کردار و اخلاق و مقامات دین نیز یافت می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
خاموشی ضد آفات و مفاسد زبان
و بدان که: ضد همه آفات زبان و مفاسد آن، صمت و خاموشی است و کسی را خلاصی از آفات زبان جز به آن نیست و آن از محاسن شیم، و صاحب آن در نزد همه کس عزیز و محترم است و باعث جمعیت خاطر و افکار، و موجب دوام هیبت و وقار، و فراغت از برای ذکر و عبادت، و سلامتی در دنیا و آخرت است.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من صمت نجی» یعنی «هر که خاموشی را شعار خود ساخت نجات یافت» و فرمود «هر که ایمان آورد به خدا و رسول، باید هر سخنی که می گوید خیر باشد یا خاموش نشیند» اعرابی ای به خدمت آن حضرت آمد عرض کرد «مرا به علمی دلالت کن که داخل بهشت شوم فرمود گرسنگان را سیر کن و تشنگان را سیراب نمای پس اگر قدرت بر اینها نداشته باشی زبان خود را از غیر سخن حق و خیر محافظت کن که به این سبب بر شیطان غالب می گردی» و فرمود «چون مومن را خاموش و صاحب وقار بینید به او تقرب جوئید که حکمت بر دل او القا می شود» و نیز فرمود «مردم سه طایفه اند «غانم» و «سالم» و «هالک» و «غانم» کسی است که ذکر خدا کند و «سالم» آن است که سکوت را شعار خود سازد و «هالک» آن است که: به سخنان باطل فرو رود».
تأمل کنان در خطاب و صواب
به از ژاژ خایان حاضر جواب
روزی شخصی به خدمت آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول الله مرا وصیتی کن فرمود: زبان خود را محافظت کن باز عرض کرد: مرا وصیتی کن باز فرمود: زبان خود را محافظت کن مرتبه سیم عرض کرد: مرا وصیتی کن باز فرمود: زبان خود را نگاه دار».
از عیسی بن مریم علیه السلام مروی است که «عبادت ده جزء است، نه جزء آن خاموشی است، و یکی در فرار از مردم» و فرمود که: «پرسخن نگوئید در غیر ذکر خدا، به درستی که کسانی که بسیار سخن می گویند دلهای ایشان را قساوت فروگرفته است و نمی دانند و از آن غافلند» لقمان پسر خود را گفت: «ای فرزند اگر چنان پنداری که سخن گفتن، نقره است، بدان که: سکوت، طلاست» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «این است و جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان ایشان لال است» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «از جمله حکمت آل داود این بود که بر عاقل، لازم است که شناسایی با اهل زمان خود داشته باشد و رو به کار خود آورده باشد و نگاهبان زبان خود باشد» و در کتاب مصباح الشریعه از آن جناب منقول است که فرمود: «خاموشی، کلید هر راحتی است از دنیا و آخرت و باعث خوشنودی پروردگار، و سبکی حساب روزشمار است و سبب محفوظ بودن از لغزش و خطا است و زینت عالم است و پرده جاهل».
چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور
ریاضت نفس به آن است و شیرینی عبادت از آن به سبب آن قساوت دل برطرف می گردد و مروت و عفاف حاصل می شود پس در را بر روی زبان خود ببند.
«ربیع بن خثیم» کاغذی در نزد خود می گذاشت و هر چه می گفت می نوشت و چون شب داخل می شد حساب خود را می رسید و می گفت: آه، آه «نجی الصامتون و بقینا» یعنی «خاموشان نجات یافتند و ما باقی ماندیم» و بعضی از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم سنگریزه به دهان خود می گذاردند، تا بی اختیار سخن نگویند چون اراده تکلم به سخنی که از برای خدا بود می کردند آن را از دهان خود بیرون می آوردند و بسیاری از اصحاب آن جناب چون نفس می کشیدند نفس کشیدن ایشان چون نفس کشیدن غریق بود و سخن گفتن ایشان شبیه به سخن گفتن مریض بود این است و جز این نیست که سبب هلاکت خلق، و نجات ایشان، تکلم و خاموشی است پس خوشا به حال کسی که عیب کلام را بشناسد و فواید خاموشی را بداند به درستی که خاموشی از اخلاق انبیاء، و شعار اصفیا است از آن حضرت مروی است که «خاموشی، دری است از درهای حکمت پس هر که دهان خود را بست، در حکمت بر او گشوده می شود».
این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورنده لقمه های راز شد
و از آنچه مذکور شد معلوم شد که صمت و خاموشی با وجود سهولت و آسانی آن، نافع ترین چیزهاست از برای انسان و از برای بعضی سخنان، اگر چه بعضی فواید هست اما امتیاز میان خوب و بد سخن، نهایت صعوبت دارد و علاوه بر این، چون زبان را رها کردی اقتصار بر سخنان بی عیب مشکل است پس بنابراین، مهما امکن خاموشی را شعار خود ساختن و تا به حد ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن، اولی و اصوب است.
منقول است که: «چهار پادشاه به ملاقات یکدیگر رسیدند و در یک مجمع، جمع شدند و رأی هند و خاقان چین و کسرای عجم و قیصر روم، و همه در مذمت سخن گفتن و مدح خاموشی متفق گشتند یکی از ایشان گفت: من هرگز از خاموشی پشیمان نشده ام، اما بسیار بر سخنی که گفته ام پشیمانی خورده ام و دیگری گفت: هرگاه من کلمه ای را گفتم، او مالک من می شود، و دیگر مرا اختیاری از آن نیست و مادامی که نگفته ام من مالک و صاحب اختیار آنم و سیمی گفت: عجب دارم از برای متکلم، زیرا اگر کلامی بر خود او برگردد ضرر به او می رساند، و اگر برنگردد نفعی به او نمی رساند چهارمی گفت: به رد آنچه نگفته ام قادرترم از رد آنچه گفته ام».