عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
از راز دو کون گر کس آگاه افتد
چون جاده سر براه هر راه افتد
بیچاره به تنگنای دولت چه کند
مانند شناوری که در چاه افتد
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۳
شیرینم و مغز سخنانم تلخ است
عیش همه عالم از زبان تلخ است
منهم از خویش در عذابم که مدام
از گفتن حرف حق دهانم تلخ است
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۴
خوبان که همی رمند ز افسون فلک
رامند به بی تعینان بیشترک
در صید بتان جامه صیادی پوش
پا تابه و گیوه و کلاه و کپنک
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
با عقده غم خوشم که کام دلم اوست
اینجاست که هر چه حل شود مشکلم اوست
بی ناله دمی نیم که از خرمن عمر
هر چیز بباد می دهد حاصلم اوست
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
تا تکلیف تو جا مهیا نکند
در انجمن تو بوالهوس جا نکند
بیقدر منم که هر کجا بنشستم
تا دل نخلد جای مرا وا نکند
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
گویند کلیم توبه آسان شکند
در میکده آشکار و پنهان شکند
فصل گل و خون گرم حریفان بسیار
تا توبه بود خاطر یاران شکند؟
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
ای نقش بدیع شکل جان پرور تو
آئینه روی اختران مرمر تو
بخت و دولت سعادت و یمن و شرف
دربان شده اند روز و شب بر در تو
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
آنم که نجویم از غم دهر پناه
تا جور بود نمی کنم ناله و آه
اخلاص غلام کرد در هند مرا
مانند غلام روی اخلاص سیاه
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت
یک بنده تو آب رخ دریا ریخت
جمعیتشان سبحه تزویری بود
بگسست چو دانه بر درت سرها ریخت
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
ای با افلاک عقد الفت بسته
رفعت در پای کرسیت بنشسته
طاق تو بطاق کهکشان چسبان شد
مانند دوا بروی هم پیوسته
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
ای نقش جبین سرکشان فرش درت
آراسته از شکوه پا تا بسرت
ای نور و صفاخانه چشمی چه عجب
گر ابروی کهکشان بود بر زبرت
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
آنکس که ترا رخصت میخواری داد
صیقل پی آئینه هشیاری داد
تا باده ز کم حوصلگان رسوا شد
از موج بمستان خط بیزاری داد
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
شد تنگ ز کم ظرفی ما مشرب جام
مشکل که دگر سیر کند کوکب جام
آید بفقان ز دست بد مستی ما
انگشت زند اگر کسی بر لب جام
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
با آنکه پیاله گیر این بزم منم
ممتاز بلطف ساقی انجمنم
گیرد هر کس از کف ساقی جامی
گردد چو پیاله آب اندر دهنم
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
شبها ز چراغ و شمع در نور سبور
هر ذره زندلاف تجلی با طور
هر روز ز شوق این چراغان تا شب
خورشید فتیله تابد از رشته نور
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
زنهار مگو که بنده گمراهم
هر جا که روم بکویت افتد راهم
عالم همه آستانه درگه تست
هر جا باشم ساکن این درگاهم
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
ابر آب دگر بروی دنیا آورد
باید بمیان سبزه مینا آورد
این حرف نه من ز پیش خود می گویم
باران خبر از عالم بالا آورد
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد
در سیر مقامات که از پا افتد
جز در ره آهنگ بهر سوی رود
چون آب که از جوی بصحرا افتد
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
راز دو جهان بتنگ دستان بسیار
اسرار بلند را به پستان بسپار
می خورده سفال نم به بیرون ندهد
گر راز دلی هست بمستان بسپار
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
آزاده ز سر هوای دستار گذاشت
قانع هوس اندک و بسیار گذاشت
در خانه دهر حرص چون جاروئیست
هر چیز که جمع کرد ناچار گذاشت