عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۴۳
شیخ گفت: من سکن الی شیء دون اللّه تعالی فهلاکه فیه.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۴۴
و قال من حدث فی نفسه غاب عن مولاه و رده اللّه الی نفسه لان اول جنایة الصدیقین حدیثهم مع انفسهم.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۴۵
شیخ گفت: لایجد السلامة احد حتی یکون فی التدبیر کاهل القبور لان اللّه تعالی خلق الخلق مضطرین لاحیلة لهم واسعد الناس من اراه اللّه قلبه حیلته.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۴۶
شیخ را پرسیدند یا شیخ ما الشریعة و ما الطریقة ؟ فقال الشریعة افعال فی افعال و الطریقة اخلاق فی اخلاق و الحقّیقة احوال فی احوال فمن لاافعال له بالمجاهدة و متابعة السنة فلااخلاق له بالهدایة و الطریقة و من لا اخلاق له بالهدایة و الطریقة فلااحوال له بالحقّیقة والاستقامة و السیاسة.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۴۷
شیخ گفت: اوحی اللّه تعالی الی نبی من الانبیائه تزعم انک تحبنی فان کنت تحبنی فاخرج حب الدنیا من قلبک فان حبها و حبی لایجتمعان. پس شیخ گفت ماترک عبدفی اللّه شیئا الا عوضه اللّه خیرا منه و من لم یکن عیشه باللّه و لله فلا عده لموته. پس سایلی سؤال کرد یا شیخ ففیم الراحة؟ فقال الراحة فی تجرید الفؤاد عن کل المراد لان اللّه تعالی قال و فَضَّلنا هُم عَلی کَثیِرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْصِیْلاً ای فضلنا هم بان بصر ناهم بعیوب انفسهم و کذا قال رسول اللّه من زهد فی الدنیا اسکن اللّه الحکمة فی قلبه و نطق بها لسانه و بصره عیوب الدنیا و صاردآءها دوآءها و من قال لا اله الا اللّه فقد بایع اللّه و لایحل له اذا بایعه ان یعصیه و من لم یتنعم بذکره و امره فی الدنیا لم یتنعم برؤیته و جنته فی العقبی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۴۹
وقتی جماعتی از بزرگان پیش شیخ بودند یکی ازیشان گفت ما هرچ بگوییم بکنیم شیخ.
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
مرد تا نیست نگردد از صفات بشریت بدو هست نگردد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۰
شیخ را سؤال کردند از عشق شیخ ما گفت: العشق شبکة الحقّ.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۱
شیخ گفت ندانی و ندانی کی ندانی و نخواهی کی بدانی کی ندانی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۲
شیخ بسیار گفتی خداوندا هر چه از ما به تو رسد استغفراللّه و هر چه از تو به ما رسد الحمدلله.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۳
شیخ هر وقت کی خواندی چون به آیتی رسیدی کی سوگند بودی گفتی خداوندا این عجزت تا کی بود؟
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۴
شیخ گفت هر دل کی درو دوستی دنیا بودآن دل پراکنده بود.
حسن بصری عزیز تابعین بوده است روزی یکی وی را پرسید کی: کیف انت و کیف حالک؟ حسن گفت یا اخی سی سالست تا ما در نفس خویش را دربسته‌ایم و منتظر فرمان نشسته.
آنگه شیخ گفت پراکندگی دل از دوستی دنیا بود و تادوستی دنیایی بود هرگز دل جمع نگردد که رسول گفت صلی اللّه علیه و سلم: حب الدنیا رأس کل خطیئة.سر لشکر همۀ خطاها در خانۀ دل نشسته، آنگه چیزی دیگر را راه دهد تا به خانۀ دل درآید؟ شیخ گفت بوالقسم بشر یاسین بسیار گفتی این بیت:
مهمان تو خواهم آمدن جانانا
متواریک وز حاسدان پنهانا
خالی کن خانه وز پسِ مهمان‌آ
باما کس را بخانه در منشانا
آنگه شیخ گفت تمام سخنی است آنکه رسول صلی اللّه علیه گفت طوبی لعبد جعل اللّه همومه هماً واحداً ومن تشعبت به الهموم لایبالی اللّه فی ای واد اهلکه.
آنگه گفت: کل ما شغلک عن اللّه فهو مشؤوم علیک هرچ دنیای تست آفت و پراکندگی تست و در هرچ پراکندگی تست و اَماندگی تست ازین معنی در دنیا و آخرت.
آنگه شیخ گفت پیر بوالقسم بشر یاسین از بزرگان میهنه بود، بسیار گفتی این بیت را:
کی گشت زنده بدوهرکه گشت مرده بدو
ازو حیات نیابی کی از جزو نَبُری
مقام صفوت خواهی و پایت آلوده
خسیس همت ترسم کی اندرو نخوری
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۵
شیخ را سؤال کردند کی یا شیخ هر چند تدبیر می‌کنیم درین معنی نمی‌رسیم شیخ گفت التدبیر تدمیر تدبیرکار بی‌خبران بود و هیچ راه زن عظیم‌تر از تدبیر نیست، ایشان گفته‌‌اند:اطلبوا اللّه بترککم التدبیر فان التدبیر فی هذا الطریق تزویر.
آنگه گفت ابله‌ترین کسی بود که در دوست با دشمن تدبیر کند، این تدبیر از قلت معروف بود. پیری بوده است که این دعا بسیار گفته است اللّهم اشکو الیک من قلّة معرفتی بک.
آنگه گفت: سعیدة الصوفیة از ناسکات این طریق بوده است و شیخ بو عبدالرحمن او را در طبقات ناسکات آورده است، جمعی ازین طایفه به تبرّک به سلام بدر حجرۀ وی شدند و گفتند دعایی بگوی ما را، آن موفقه گفته است: قطع اللّه عنکم کل قاطع یقطعکم عنه.
آنگه شیخ گفت: المتکلف محجوب به تدبیره مقطوع بدعواه فی جمیع اموره.
شیخ در آخر عهد گفت ما بوالفضل حسن را به خواب دیدم و گفتیم ما از دوستان دست واداشتیم گفت نیکو دوستانا کی داشتی آنگه کی داشتی و نیکوتراکنون کی دست بازداشتی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۶
شیخ گفت: الزیارة مع حضور القلب خیر من دوامها مع نفور القلب.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۷
پس گفت بندۀ آنی که در بندِ آنی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۵۸
آنگاه گفت تا کسی صفاء معاملت خود بیند می‌گوید انت و انا،چون نظرش بفضل و رحمت وی افتاد به جملگی گوید انت، انت آنگه بندگیش حقّیقت گردد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۰
شیخ را پرسیدند از شریعت و طریقت و حقّیقت، شیخ ما گفت این اسامی منازلست و این و منازل بشریت را بود. شریعت همه نفی و اثبات بود بر قالب و هیکل، و طریقت همه محو کلی باشد و حقّیقت همه حیرتست. بوبکر صدیق رضی اللّه عنه از دنیا می‌رفت و می‌گفت: یا هادی الطریق حرت، از حیرت حقّیقت آواز می‌داد این گفتها نشانست و نشان از بی نشان کفرست.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۲
شیخ گفت طمع از کار بیرون باید کرد اگر خواهی کی عمل بر تو سبک گردد در عمل بی‌طمع باید بود:
کمال دوستی از دوستان بی طمعیست
چه قیمت آرد آن خیر کش بها باشد
عطا دهنده ترا بهتر از عطا به یقین
عطا چه باید چون عین کیمیا باشد
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۳
شیخ را سؤال کردند یا شیخ: الفقرُ اَتَمّ اَم الغنی؟ شیخ گفت:
بوالعجب یاری ای یار خراسانی
چاکر بوالعجیبهای خراسانم
پس گفت اتم و اکمل و افضل در شریعت است چون نظر سبحانی خود بر کسی پیدا کند فقرش غنا گردد و غنا فقر، بشریت آینۀ ربوبیت است وی بهرچ آفرید بدان نظر نکرد جز به آدمی انَّ اللّه تَعالی لَمْ یَنْظَر اِلی الدُّنیا مُندَخَلَقها بُغْضاً لَها چون به حدیث آدمی رسید گفت. اِنَّ اللّه تَعالی لایَنْظُرُ اِلی صُوَرِکُمْ وَلا اِلی اَعْمالِکُم وَلکِن یَنْظُرُ اِلی قُلُوبِکُم همۀ عالم رادر آفرید کی امری بس بود کی گفت کُنْ فَکان چون به آدمی رسید از امر درگذشت و گفت خَلَقْتُ بِیَدی و این قالب را بود، چون بارواح رسید گفت وَنفَخْتُ فِیهِ مِن روُحِی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۶
شیخ را پرسیدند که ای شیخ اصل ارادت چیست؟ شیخ گفت آنکه خاستش خواست گردد و فرقست میان خواست و خاست، درخواست تردد درآید خواهد کند و خواهدنکند، و درخاست مویی را راه نبود. خواست جزوی بود و خاست کلی، حدیثی درآید برقی بجهد کششی پدید آید پس کوششی پدید آید آنگاه حُرّ مملکت گردد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۶۷
شیخ را درویشی سؤال کرد کی ای شیخ بندگی چیست؟ گفت: خَلَقک اللّه حُرّا فکُن کما خَلَقک. گفت یا شیخ سؤال از بندگیست گفت ندانی کی تا آزاد نگردی از هر دو کَون بنده نگردی؟ پس گفت، بیت:
آزادی و عشق چون همی نامد راست
بنده شدم و نهادم از یکسو خاست
زین پس چونانکه داردم دوست رواست
گفتار و خصومت از میانه برخاست