عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۲
اهل دل با درد عشق او ز درمان فارغند
با جراحتهای غم از راحت جان فارغند
با فروغ پرتو نور تجلی جمال
روز از خورشید و شب از ماه تابان فارغند
گر جهان از موج طوفان حوادث پر شود
آشنایان محیط غم ز طوفان فارغند
کفر زلف ایمان طلعت تن پرستان را بود
عاشقان حق پرست از کفر و ایمان فارغند
باده نوشانی که مستند از صبوحی الست
تا صباح روز حشر از راح و ریحان فارغند
بی نوایان سر کوی محبت چون حسین
از سریر کیقباد و تاج خاقان فارغند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۳
از من خبر بجانب جانان که میبرد
پیغام عندلیب ببستان که میبرد
یعقوب را دو دیده ز بس گریه تیره گشت
آخر خبر بیوسف کنعان که میبرد
چون آدم از بهشت برون اوفتاده ام
بازم بسوی روضه رضوان که میبرد
بی روی دوست مجلس ما را فروغ نیست
پیغام ما بدان مه تابان که میبرد
از حال ما خبر که تواند بدو رساند
نام گدا بحضرت سلطان که میبرد
گر زانکه نامه ای بنویسم بخون دل
آنرا بدان مراد دل و جان که میبرد
خواهم که جان و دل بفرستم بدو حسین
جان و دلم بجانب جانان که میبرد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۴
گر پریچهره مه پیکر من باز آید
روشنائی ببصر جان ببدن باز آید
پرتو نور تجلی رسد از جانب طور
نفس رحمت رحمان ز یمن باز آید
از سر طره آن ترک خطائی بمشام
نکهت نافه آهوی ختن باز آید
همه کار من دلسوخته چون زر گردد
اگر آن سنگدل و سیم ذقن باز آید
مردم دیده من درج پر از در دارد
همچو غواص که از بحر بدن باز آید
خوش بود گر ز جفای کاری و بیدادگری
آن بت عشوه ده عهدشکن باز آید
طوطی طبع من از چه دهن نطق ببست
بگشاید اگر آن پسته دهن باز آید
دارم امید که بر رغم حسودان ز سفر
مونس جان حسین ابن حسن باز آید
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۵
مرا ز مدرسه عشقت بخانقاه کشید
بصدر صفه دولت ز پایگاه کشید
حدیث آتش عشقم مگر رسید به نی
که نی ز سوز درون صد هزار آه کشید
دلم چو پای ارادت نهاد در ره عشق
نخست دست تمنا ز مال و جاه کشید
کسی که بدرقه اش عشق شد بکعبه وصل
نه خوف بادیه دید و نه رنج راه کشید
شکست لشکر صبر و گریخت شحنه عقل
چو در دیار دلم عشق تو سپاه کشید
رخت بدعوی خونم نوشت خط آنگاه
دو ترک کافر سرمست را گواه کشید
تن نزار من زار شد هلاک از غم
که بار کوه نیارم به برگ کاه کشید
چه غم ز سرزنش یار و طعنه اغیار
مرا که سایه لطف تو در پناه کشید
اگر گناه بود سر بپایت افکندن
حسین دست نخواهد از این گناه کشید
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۶
گر تو را عشوه چنان شیوه چنین خواهد بود
نی مرا فکر دل و نی غم دین خواهد بود
درد عشقت ز ازل بود مرا همدم دل
بی گمان تا به ابد نیز چنین خواهد بود
روز محشر که به سیما همه ممتاز شوند
مهر روی تو مرا مهر جبین خواهد بود
آتش غیرت عشق تو چو اغیار بسوخت
دیده ی کیست ندانم که دو بین خواهد بود
در چنان خلق که عشق تو دهد جلوه ی حسن
نشود محرم اگر روح امین خواهد بود
گر تو تشریف دهی کلبه ی احزان مرا
من بر آنم که چو فردوس برین خواهد بود
التفاتی به یکی گوشه ی چشم ار نکنی
سبب آفت صد گوشه نشین خواهد بود
تا که آن طایر قدسی پر و بالی دارد
کار آن ترک کمان دار کمین خواهد بود
جان به جانان ده و از مرگ میندیش حسین
خود تو را عاقبت کار همین خواهد بود
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۷
نگار من چو به لعل شکر نثار آید
غذای طوطی طبعم سخن گذار آید
دیار دل که خرابست بی شهنشه خویش
به شهریار رسد چون به شهریار آید
شهان پیاده شوند و نهند رخ بر خاک
بدان بساط که آن نازنین سوار آید
در آن زمان که ز اخلاق او سخن گوید
فرشته کیست که باری در این شمار آید
اگر فدای تو ای دلربا نگردد جان
دگر چه فایده زین جان بی قرار آید
هزار فخر کنم هر زمان به بندگیت
مرا ز شاهی عالم اگر چه عار آید
دل مرا که به جای سپند می سوزی
نگاهدار که روزی تو را به کار آید
حسین خاک رهت گشته است میترسد
که بر دل تو از آن رهگذر غبار آید
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۸
دلم هوای چنان سرو نازنین دارد
که مشگ سوده بر اطراف یاسمین دارد
ز مهر زهره جبینی شدم ستاره فشان
که داغ بندگیش ماه بر جبین دارد
هزار عاقل فرزانه گشت دیوانه
از آن دو سلسله کز زلف عنبرین دارد
کمان گرفت و کمین کرد چشم شوخش باز
هزار فتنه و آشوب در کمین دارد
ز همنشینی جانان تمتعی یابد
کسی که دولت و اقبال همنشین دارد
زهی حبیب که از بهر وحی آیت عشق
ز جبرئیل نهانی دگر امین دارد
بگفت عاقبت از عشق کشته خواهی شد
حسین خود ز جهان آرزو همین دارد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۷۹
صبا رسید در او بوی یار نیست چه سود
نسیم سنبل آن گلعذار نیست چه سود
هزارگونه ی گل اندر بهار گر چه شکفت
چو بوی از گل من در بهار نیست چه سود
مراست از دو جهان اختیار یار ولیک
به دست من چو کنون اختیار نیست چه سود
هزار گونه طرب میکنم ز دردی درد
ولی چو خمر طرب بی خمار نیست چه سود
منم که خاک شدم در ره وفاداری
ولی به خاک من او را گذار نیست چه سود
درون بوته ی مهرش دلم بسوخت ولی
متاع قلب مرا چون عیار نیست چه سود
به وصل یار امید حسین بسیار است
ولی چو طالع فرخنده یار نیست چه سود
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۰
عشاق وفاپیشه اگر محرم مائید
از خود بدر آئید و در این بزم درآئید
در بزم احد غیر یکی راه ندارد
با کثرت موهوم در این بزم میائید
تا نقش رخ دوست در آیینه ببینید
زنگار خود از آینه ی دل بزدائید
چون صاف شد آیینه ز اغیار بدانید
کایینه وهم ناظر و منظور شمائید
کونین چه جسم است و شما جان مقدس
عالم چو طلسم است و شما گنج بقائید
مستور شد اندر صدف آن گوهر کمیاب
گوهر بنماید چو صدف را بگشائید
در کعبه ی دل عید تجلی جمالت
ای قوم به حج رفته کجائید کجائید
سرگشته در آن بادیه تا چند بپوئید
معشوق همین جاست بیائید بیائید
چون مقصد اصلی ز حرم کعبه ی وصل است
غافل ز چنین کعبه ی مقصود چرائید
گفتار حسین است ز اسرار خدائی
دانیدش اگر واقف اسرار خدائید
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۱
بهار و عید میآید که عالم را بیاراید
ولیکن بلبل دل را نسیم یار میآید
دلی کز هجر گل روئی چو لاله داغها دارد
شمیم وصل اگر نبود ز باغ و روضه نگشاید
اگر بی دوست جنت را به صد زینت بیارایند
به جان دوست کاندر وی دل عاشق بیاساید
در و دیوار جنت را به آه دل بسوزانم
اگر دلدار اهل دل در او دیدار ننماید
چو نور جان هر مقبل صفائی دارد این منزل
ولی بی وصل اهل دل دلم را خوش نمی آید
جمال طلعت جانان تواند دید مشتاقی
که او آیینه ی دل را ز زنگ غیر بزداید
حسین ار دوست جانت را به ناز و عشوه میسوزد
تو را باید رضا دادن به هر چه دوست فرماید
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۲
دوست چون خواهد که عاشق هر نفس زاری کند
خانمانش سوزد و میل دل آزاری کند
ساختن باید بسوز عشق آن یاری که او
کو بسوزد آشکارا در نهان یاری کند
کی توان برداشتن بار بلای عشق را
گر نه لطف او به پنهانی مددکاری کند
کاله پر عیب دل را کز همه وامانده بود
مشتری ماهرو هر دم خریداری کند
تو بزاری ساز و از آزار او رخ برمتاب
نیست عاشق هر که آزاری ز بیزاری کند
گر به دست دیگران بنیاد ما را بر کند
نی در آخر از طریق لطف غمخواری کند
گر کند ساقی مجلس نرگس خمار دوست
کیست کاندر دور او دعوی هشیاری کند
هر که روزی بسته ی بند غمش شد چون حسین
سالها گر بگذرد باری گرفتاری کند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۳
عجب که درد مرا هیچ کس دوا سازد
مگر که چاره ی بیچارگان خدا سازد
دلم به درد و بلا انس کرده است چنانک
ز عافیت بگریزد به ابتلا سازد
به کیش عشق دلش زنده ی ابد باشد
که جان خود هدف ناوک بلا سازد
نظر به شاهی هر دو جهان نیندازد
کسی که بر در او خویشتن گدا سازد
دلی که یافت خلاصی ز قید کبر و ریا
وطن بساخت اقلیم کبریا سازد
به حق سپار دل آهنین خود کانرا
به صیقل کرم آیینه ی بقا سازد
مراد خویش ز جانان کسی تواند یافت
که در طریق وفا جان خود فدا سازد
حسین را طرب و ساز و عیش در پیش است
نگار من چو به عشاق بینوا سازد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۹۰
سلطان نگر که پرسش درویش می کند
اظهار لطف و مرحمت خویش می کند
داروی درد سینه ی رنجور می دهد
تدبیر مرهم جگر ریش می کند
نی گوش بر حدیث بدآموز می نهد
نی استماع قول بداندیش می کند
گر چه رعایت دل عشاق خوی اوست
لیکن رعایت دل ما بیش می کند
گر نیش جور می زندم دهر باک نیست
نوش لبش تدارک آن نیش می کند
تیر جفا به قصد دلم می کشد رقیب
لیکن دلم ز سینه سپر پیش می کند
از محض لطف و عین عنایت بود حسین
گر شاه میل صحبت درویش می کند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۹۴
اگر طریقه تو جمله ناز خواهد بود
وظیفه ی من شیدا نیاز خواهد بود
مرا چه دیده به روی تو باز شد در دل
به غیرت از سر غیرت فراز خواهد بود
چراغ مجلس هر کس مشو وگرنه چو شمع
نصیب من ز تو سوز و گداز خواهد بود
نظر به قامت تو زان قیامت جان ها
مرا وسیله ی عمر دراز خواهد بود
چه غم خورد دل بیچاره ام ز درد و بلا
اگر عنایت تو چاره ساز خواهد بود
تو شاه ملک جهانی و بنده، بنده ی خاص
ز بنده تا به کیت احتراز خواهد بود
غلام حضرت معشوق اگر چه بسیار است
کدام بنده چو عاشق نیاز خواهد بود
به جان خویش تعلق از آن همی ورزم
که او فدای چو تو دلنواز خواهد بود
پس از وفات ز یمن وفات قبر حسین
چو کعبه مقصد اهل حجاز خواهد بود
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۹۶
چون شب و روز مرا از تو عنایت باشد
من و ترک غم عشق این چه حکایت باشد
چون ز سر تا به قدم لطفی و جانی و کرم
حاش لله که مرا از تو شکایت باشد
طالب وصل نیم بنده ی فرمان توام
بنده را بندگی شاه کفایت باشد
فتنه آموخت بدآموز ولی معلوم است
کآخر فتنه ی او تا به چه غایت باشد
عالمی گر شودم دشمن از آن باکی نیست
گرم از لطف تو ای دوست حمایت باشد
حال ملک دل من چیست تو هم میدانی
زانکه شه با خبر از حال ولایت باشد
آن کریمی که تو از غایت لطف و کرمت
پیش تو ذکر گنه نیز جنایت باشد
اگر از مصحف حسنت ورقی شرح دهم
سوره ی یوسف از آن یک دو سه آیت باشد
مونس جان حسین است جفا و ستمت
که ز تو جور و جفا لطف و عنایت باشد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۹۸
سلام من سوی آن شاه سرفراز برید
پیام من بر آن ماه دلنواز برید
به نازنین جهانی نیازمندی ما
از این شکسته ی مهجور پر نیاز برید
به بارگاه سلاطین پناه معشوقی
حقیرمندی و مسکینی و نیاز برید
از این ستمکش محروم از آن حریم حرم
حکایتی به سوی محرمان راز برید
حدیث مختصری چون دهان او گوئید
نه همچو غصه ی من قصه ی دراز برید
چو عقل بر محک عشق کم عیار آمد
درون بوته ی دردش پی گداز برید
ز روی بنده نوازی حدیث درد حسین
به خاک درگه آن شاه سرفراز برید
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۹۹
دل همیشه تکیه بر فضل الهی می کند
جان گدای او شده است و پادشاهی می کند
هر که از مستی جام عشق ملک جم نخواست
سلطنت از اوج مه تا پشت ماهی می کند
غره ی شاهی مشو درویش این درگاه باش
در حقیقت هر که درویش است شاهی می کند
ای شده مغرور ملک نیمروز آگاه شو
زان اثرهایی که آه صبحگاهی می کند
ما خجالتها بسی داریم لیکن آن کریم
از کمال لطف هر دم عذرخواهی می کند
هر که اندیشد ز خجلتهای هنگام شمار
من عجب دارم که چون میل مناهی می کند
مو سپید و دل سیه گشت از گنه زانرو حسین
آب دیده لعل گون و چهره کاهی می کند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
رندان که مقیمان خرابات الستند
از غمزه ی ساقی همه آشفته و مستند
برخاسته اند از سر مستی به ارادت
زان روز که در میکده ی عشق نشستند
تا چشم به نظاره ی آن یار گشادند
از دیدن اغیار همه دیده ببستند
زان شورش و مستی که ز هستی نهراسند
نشکفت اگر ساغر و پیمانه شکستند
از نشئه ی آن باده که از عشق قدیمست
از جوی حوادث همه یک بار بجستند
دست از همه آفاق فشاندند ز غیرت
ای دوست بیندیش که باری ز چه رستند
از ذوق بلا نوش خرابات خرابند
در شوق بلی گوی مناجات الستند
از هستی خود جانب مستی بگریزند
تا خلق ندانند که این طایفه هستند
مانند حسین از سر کونین گذشتند
با این همه از طعن بداندیش نرستند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۱
هر که را سلطان ما بیچارگی روزی کند
بازش از روی عنایت چاره آموزی کند
شمع در آتش نهد پروانه را وز بهر او
گاه در مجلس بگرید گاه دلسوزی کند
سوی درگاهش نیابد عاشق سرگشته راه
گرنه انوار جمال او قلاووزی کند
هم جراحت زو رسد هم راحت دلها از او
گاه دل را پاره سازد گاه دلدوزی کند
آن کند با جان مشتاقان نسیم وصل او
کاندر اطراف حدایق باد نوروزی کند
گو میفروز آسمان هرگز چراغ صبح را
ماه من چون چهره بگشاید شب افروزی کند
گر حسین از طلعت دیدار یابد بهره ای
طالع او بر فلک پیوسته فیروزی کند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۲
عاشقان چون با خیال یار خود پرداختند
خلوت دل را ز غیر دوست خالی ساختند
هر دم از نور تجلی چهره ها افروختند
در سعادت بر سر عالم علم افراختند
تا ز اکسیر سعادت مس خود را زر کنند
نقد دل در بوته ی سودای او بگداختند
از جمال دوست ناگه عید اکبر یافته
تیغ قربان بر سر نفس بهیمی آختند
حال این آشفتگان درد را از ما بپرس
کاندرین گوشه به ذکر دوست چون پرداختند
گه چو عود از آتش هجر عزیزان سوختند
گه چو نی با شکر لبهای جانان ساختند
منزل ادنای ایشان قاب قوسین آمده
اسب همت را چو در میدان وحدت تاختند
چون دل پردرد ایشان تختگاه عشق شد
رخت غیر از گوشه ی خاطر برون انداختند
نقد جان اندر قمارستان وحدت ای حسین
با حریف نرد درد عاشقی درباختند