عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵١
چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال
که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال
خدیو کشور دانش نظام ملت و دین
که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال
بجز لطایف انفاس روحپرور تو
نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال
زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ
گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال
نظر بطلعت میمون او چو بگشائی
چنانکه شرط ادب باشد ای نسیم شمال
بگوی قصه هجران ولی چنان بمگوی
که طبع نازک او را فزاید از تو ملال
چه حاجتست بتطویل شرح هجرانرا
بس است یک سخن مختصر بحسب الحال
سلام من برسان پس بصورت تضمین
بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال
جز ای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم تا سحر ز خیال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٨
شهریار جهان معزالدین
ای کرم پرور کریم خصال
بر مرادات کرده پیروزی
بسعادت بمستقر جلال
کرد عزم رجوع و دولت گفت
عزمه ضمنت بایمن فال
هرکجا رایتش رود آید
فتح صد منزلش باستقبال
بهر سم سمند او گردون
نعل سیمین کند ز جرم هلال
با کمالست ازو مدارج ملک
که ازو دور باد عین کمال
هر که در سایه عنایت او
یابد از اتفاق بخت مجال
تا ابد آفتاب اقبالش
نکشد زحمت کسوف و وبال
در هوای تصور جاهش
طایر وهم بفکند پر و بال
رتبت جاه و رفعت قدرش
هست برتر ز پایگاه مقال
چه دهم شرح آن چو رور الست
زد برین طبل روزگار دوال
قلب اقبال یافت دشمن او
تا برو کرد بخت نیک اقبال
تیر دلدوزش از کمان چو بجست
سوی اعدا رسالت احوال
از تن دشمنان فشاند خون
همچو شنگرف سوده از غربال
شهریارا توئی که از تو شکست
بگه عشرت و زمان مقال
قدر بخشندگی حاتم طی
نام کوشندگی رستم زال
مرکب عزم تو چو بشکافد
گردن میغ از نسیم شمال
رهنورد قضاش وقت مسیر
میرود همچو مهره بر دنبال
سرفرازا اگر چه ابن یمین
دید محنت بسی زگردش حال
پیکر او چو مویه گشت ضعیف
شخص او شد ز ناله همچون نال
نکند بیش ناله ها ز احداث
گر ز شاهش رسد ندا به منال
تا مه وسال را کند ترکیب
از شب و روز ایزد متعال
باد برسمت حکم تو گذران
روز و شب بر تعاقب مه و سال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۴
با خرد گفتم که ای فرزانه پیر کاردان
کیست آن کو را توان از خسروان گفتن کریم
گفت اکنون شاه ابوبکر علی باشد که هست
خسروی کو را توان ز اهل جهان گفتن کریم
از برای نظم کار ملک و دین پاینده باد
عمر او در کامرانی تا توان گفتن کریم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۶
بحمدالله مرا هستند فرزندان روحانی
که حوراشان بپروردست در آغوش و رضوان هم
سراسر بر جهانگیری چو شاه اختران قادر
عراق آورده زیر حکم اقلیم خراسان هم
دمی با هر که بنشینند بگشایند بر طبعش
ز صورتهای پر معنی در صد باغ و بستان هم
بهر مجلس که بگشاید یکی زیشان در حکمت
دمادم اهل مجلس را کند خندان و گریان هم
ز لطف هر یکی گشته است غرق اندر خوی خخلت
نم سرچشمه زمزم چه زمزم آب حیوان هم
سه چارم نیز میباشند فرزندان جسمانی
ولی من فارغم زیشان و از من نیز ایشان هم
ز فرزندان جسمانی ندارم چشم جمعیت
کزیشان روز و شب هستم دل افکار و پریشان هم
بقای جان فرزندان روحانی من بادا
که من زیشان شدم شهره بایران و بتوران هم
کر ای آن کنند الحق که چون ابن یمین سازم
یکایک را وطن در دل نه در دل بلکه در جان هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٨
بمن رسید که بحر علوم در گه موج
گهر فشاند بساحل برای تربیتم
سر افاضل ایام فخر ملت و دین
که اوست بلبل دستانسرای تربیتم
هوای تربیتم کرد و میل خاطر او
بحال بنده بود منتهای تربیتم
ضمیر روشن او شد بچشم سرور عهد
بسان آینه صورت نمای تربیتم
بر آستانه جاه وزیر شاه نشان
بلطف شامل خود داد جای تربیتم
محل تربیتم مینهد ور او نبود
مرا چه قدر بود من کهای تربیتم
همین که صنعت خیاط رسته کرمش
چگونه ساخت بآسان قبای تربیتم
اگر چه عذر کرمهای او نیارم خواست
که کرد بیجهتی ابتدای تربیتم
ولی زابن یمین یک خزانه گوهر نظم
ستانم و دهمش در بهای تربیتم
تهی ز ببل طبعش مباد گلشن فضل
که خوش همی زند الحق نوای تربیتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٣
دی یکی آمد بنزدم از ندیمان امیر
آنکه در مدحش همیخواهم که فردوسی شوم
گفت مخدومت همیخواند بگفتم این مگوی
او نخواند هرگزم گر آیه الکرسی شوم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٨
سپهر مهر جلالت جلال دولت و دین
توئی که رأی ترا شاه انجم است غلام
کسیکه سر ننهد پیش تو صراحی وار
مدام در دل او باد خون ناب چو جام
بمن رسید بشارت که رأی آن داری
که حال بنده رسانی ز تفرقه بنظام
بدان مبشر فرخنده من چنین گفتم
که عرضه دار بدان مقتدای جمله کرام
که بس عجب نبود کز هزار فرسنگی
نسیم جود تو من بنده را رسد بمشام
علی الخصوص که قرنی زیادتست که من
که بر جناب تو دارم چو آستانه مقام
اساس تربیتم کرده ئی و خوش کاریست
تمام کن که بود نظم کار در اتمام
هلال اگر چه خوش آید بچشم خلق ولی
ز روی حسن کجا میرسد بماه تمام
بکوش ابن یمین را بکام دل برسان
ز لطف خویش که بادت جهان همیشه بکام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٠
سلطان تاجبخش مرا پیش تخت خواند
بر امتثال حکم بناچار تافتم
تا زر زنم بمدحت او بوته ضمیر
صد ره بتاب آتش اندیشه تافتم
وز بهر ارمغانی او دیبه ثنا
از تار و پود لفظ و معانی ببافتم
چون گشت روشنش که من اندر گه بیان
موی سخن بناوک فکرت شکافتم
در بازوی فصاحت گردنکشان نظم
از قوت طبیعت خود رشته بافتم
تشریف خاص خویشتنم داد و عقل گفت
کز برکت برامکه بود آنچه یافتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢١
قدوه اهل کرم ای زبده آزادگان
اکرم الاخوان شهاب الدین که بادی دوستکام
از ره چاکر نوازی قصه ئی اصغا نمای
کرده از بیم ملالت در وی ایجازی تمام
بنده با جمعی خواص مجلس روحانیان
خلوتی دارد مصفا از کدورات عوام
موضعی از خرمی زیباتر از باغ ارم
وز ره امن و فراغت غیرت دار السلام
لیک در وی پای بند صحبت اصحاب نیست
این کنایت هیچ دانی از چه باشد از مدام
همتت گر ضامن اسباب جمعیت شود
چون ثریا منخرط کردند در سلک نظام
ورنه ابناء الکرام اندر پی بنت الکروم
چون بنات النعش بگریزند از هم و السلام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٨
ای صبا با صاحب صاحبقران
اصف ثانی جلال ملک و دین
یوسف طاهر نسب کز رای پیر
هست با بخت جوانش همنشین
آنکه بهر بخشش اش می پرورند
کان و دریا گوهر و در ثمین
وانکه بار حملش ار گردون کشد
در زمانه آرام گیرد چون زمین
گر بود فرصت بگو این یک سخن
در بیان وصف حال این حزین
گو بکمتر بنده درگاه خود
پیش ازین بود التفاتت بیش ازین
چون نیامد تا با کنون بر زبان
چاکرت را جز ثنا و آفرین
بازگو تا منقطع بهر چه شد
التفات خاطرت زابن یمین
هر چه خواهی کن که خواهم بودنت
تا بحشر از بندگان کمترین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٧
آصف ثانی علاء ملک و دین کو را خطاب
مینویسد منشی گردون وزیر خافقین
صاحب صاحبقران آنحاکم فرمانروا
کامتثال حکم او باشد فلک را فرض عین
آن سرافرازیکه در راه معالی قدر او
از بلندی زیر پای آورد فرق فرقدین
کار ساز ملک و دین و قهرمان کلک و تیغ
آنکه گشت از کلک و تیغش ملک دین با زیب و زین
گاه بخشش از نهیب دست گوهر بار او
سیم را در حصن کار رخ زرد گردد همچو عین
هیبت او بر فراز کوه اگر تیغی کشد
همچو سیماب از نهیب او شود لرزان لجین
گر چه گویند ابر نیسان با کفش ماند بجود
لیکن این الغیم من کفیه مذ طالا و این
مدتی از وی امید تربیت میداشتم
ور بدو دارم امیدی زو ندارم هیچ شین
گفتم از انعام عامش بر فلک سایم کلاه
بازگشتم خود بسعی چرخ با خف حنین
وعده کرد اما نکرد ایجازو ترک سنت است
ز آنکه باشد وعده اندر ذمه آزاده دین
گر چه رنج انتظارم داد یکچندی و لیک
هم بسعی لطف او حاصل شد احدی الراحتین
عقل را ناید حسن کزنان خوان رافتش
مانده ام محروم چون از آب جان پرور حسین
راستی را نامد آن نقصان که من دیدم ازو
بلکه از عین الکمال آمد بلی حق است عین
گرفتاد ایطا درین ابیات معذورم از آنک
هست چشم عقلم از جور فلک ماوای این
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٨
امیر حیدری ایسالک مسالک حق
توئی مجرد و مفرد بسان روح الامین
چو عقل کل شده دانند حقیقتها
توئیکه علم یقین تو هست عین یقین
کنند صومعه داران عالم علوی
برین روش که تو داری بصد زبان تحسین
سپهر گرم رو شوق را چو تو قطبی
نشان نداد کس از ساکنان روی زمین
مرا چو زاغ کمان چند روز دور از تو
عقاب حادثه دهر داشت گوشه نشین
بخدمت ار نرسیدم تو از بزرگی خویش
مگیر خرده برین بنده ضعیف حزین
که در فضایل ذات تو کم نخواهد شد
ببعد و قرب مکان اعتقاد ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٢
پیام من که رساند چنانکه میگویم
بسمع خواجه دنیا شهاب دولت و دین
سپهر مهر فتوت جهان و جان کرم
نظام دنیی و دین مفخر زمان و زمین
بلند پایه بزرگی که نقشبند قضا
نگاشت صورت قدرش بر اوج علیین
بگوید ار چه ز نا سازگاری گردون
ببندگیت مشرف نگشت ابن یمین
و لیک درگه و بیگه بهر مقام که هست
بجز مدایح جاه تو نیستش آئین
همیشه اهل کرم را مثل بجود تو باد
که در مکان کرم جودتست با تمکین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧١
خرم اینقصر دلفروز که بر روی زمین
ارم و خلد برین نیست اگر هست جز این
نی چه جای ارم و خلد برینست کز او
هم ارم تیره همی گردد و هم خلد برین
خاصه آندم که در او پادشه تاجوران
باشد از بهر تماشا و طرب تخت نشین
شاه یحیی جوانبخت که در هیچ هنر
خرد پیر ندیدش بجهان هیچ قرین
آنکه خاک در این کاخ ز عکس رایش
آمد از روی صفا رشک ده ماء معین
وانکه از تربیتش بانی اینقصر مشید
سر ز شعری گذرانید چو اینشعر متین
فخر عالم هبه الله که در دولت شاه
بهزارش به ازین بخت جوان هست ضمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٣
ز آستانه جاه و جلال خسرو عهد
که هست پایه قدرش بر اوج علیین
خجسته حضرت شاهنشه زمین و زمان
که تا زمان بود او باد شهریار زمین
سپهر مهر فتوت جهان و جان کرم
چراغ دوده آدم نظام دولت و دین
پناه ملت حق سایه اله که هست
چو آفتاب سپهرش جهان بزیر نگین
بچشم خشم نظر بر زمانه گر فکند
شود گسسته ز هم رشته شهور و سنین
منم که تا کمر بندگی او بستم
کلاه جاه بر افراشتم بچرخ برین
بالتفات چنین خسرو جوانبختی
که چرخ پیر ندیدش بهیچ قرن قرین
مرا اگر چه امور معاش منتظم است
ولی زبان سعادت همی کند تلقین
که آرزوی دل از بندگی شاه بخواه
که گر چه حال تو نیکست هم شود به ازین
ولیک با کرم او سؤال حاجت نیست
ز آفتاب نخواهند نور اهل یقین
همیشه بر سر میدان کامرانی باد
ز بهر مرکب او سرخ خنگ چرخ بزین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧۵
ز هی سعادت من گر نسیم باد شمال
که در ادای رسالت بود چو روح الامین
رساند از من دلخسته مختصر سخنی
بسمع اشرف دارای ملک و داور دین
محیط و مرکز جود آن کریم دریا دل
که در مکان کرم ذات اوست با تمکین
سپهر حشمت و رفعت جهان فضل و هنر
نظام دولت و دین سرور زمان و زمین
بگوید ار چه بود قدرتم بدولت تو
که سبز خنگ فلک را درآورم در زین
ولی زگردش گردون قوی ضعیف تنم
چنانکه می نتوانم که گردم اسب نشین
و گر چه پیر مسیحا دمم ولی نبود
مسیح وار بخر بر نشستنم آئین
پیاده نیز نیارم که در سفر باشم
بهر کجا که روی همچو بخت با تو قرین
چو از ملازمت و بندگی گزیرم نیست
مرا الاغ مگر استری دهی پس ازین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٣
که باشد آنکه رساند ز راه لطف و کرم
رسالتی بجناب خدایگان از من
کراست قدرت آن کین سخن فرو خواند
بسمع اشرف سردار شه نشان از من
امیر عالم عادل که به ز مدحت او
کسی سخن نشنیدست در جهان از من
جهان رافت و رحمت امیر شیخ علی
که ذکر خیر کند دائمش زبان از من
بگویدش که ز شه داشتم توقع آنک
هم آشکار کند یاد و هم نهان از من
اگر ز طالع شوریده نیست بهر چرا
نکرد یاد شهنشاه کامران از من
روا بود که جهان کرم ستلمش بیک
مدیح خود بستاند برایگان از من
کسی که با من از اینسان کند تو خود دانی
که واجبش چه بود لیک ناید آن از من
منم که جز بمدیحش سخن روا نکنم
علاقه تا نکند منقطع روان از من
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٩
مهر سپهر رفعت و دارای مملکت
والا علاء دولت و دین آصف زمان
دستور شرق و غرب محمد که خلق او
همچون دم مسیح بود مایه بخش جان
آنک از فروغ مشعله رای انورش
پروانه ضیا طلبد شمع آسمان
با عدل او بنزد خرد بس شگفت نیست
گر هست بره با بچه گرگ توأمان
شهباز همتش چو بپرواز بر شود
نسرین چرخ را برباید ز آشیان
من بنده را بمجلس خاص اختصاص داد
و آورد در میان ز کرم لطف بیکران
در مدح او مدیحه بگفتم رباعیی
چون آب زندگی مدد عمر جاودان
اصغا نمود شعرم و از راه تربیت
بر دست من نهاد سبک ساغر گران
گفتا بنوش باده گلگون ببیلکا
دانی بپارسی چه بود بیلکا نشان
یعنی بدین نشان سبک از جود من شوی
مانند صیت مکرمتم شهره جهان
من تشنه لب نشسته بامید قطره ئی
از ابر در فشان کف دستور شه نشان
گفتم صداع بیش به پیشش نیاورم
لیکن صبور بودن ازین پس نمیتوان
دریاب صاحبا که بابن یمین نماند
الا حشاشه ئی که تو هم واقفی بر آن
چون خاک ماهیان شود از تشنگی بباد
زان پس چه سود که آب درآید بآبدان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٣
مجلس دستور ایرانست یا خلد برین
کاندرو بر هر طرف بینی صفی از حور عین
شاید ار فردوس اعلی خوانمش از بهر آنک
از لب ساقی میش ممزوج شد با انگبین
صاحب مجلس چو رضوان ساقیان مانند حور
جام می دروی روان چون چشمه ماء معین
آفتاب اهل مجلس هیچ میدانی که کیست
روشنست این سایه یزدان علاء ملک و دین
صاحب صاحبقران کز همدمی رای پیر
هست با بخت جوان درگاه و بیگاه همنشین
رای او را گفته اندر حل و عقد کارها
روح آصف کافرین باد آفرین
تا ابد در عیش و عشرت باد تا در بزم او
در کشد از جام لعلش جرعه ئی ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١۴
ای شهنشاهی که هر جا در جهان آزاده ایست
از میان جان و دل شد بنده احسان تو
بسکه با خلقان عالم همتت اکرام کرد
گشت تاریخ مکارم در جهان دوران تو
عرضه دارد کمترین بندگان ابن یمین
یک سخن در بندگی گر باشدش فرمان تو
بر جنابت هر که باشند از عوام و از خواص
هر یکی شغلی معین دارد از دیوان تو
لیک از آنها گر یکی کاری بدشواری کند
هست غیری نصب کردن بهر آن آسان تو
وانکه من چاکر بدان موسوم کردم خویش را
در همایون حضرت چون روضه رضوان تو
وانگهر پاشی بود زین بنده بر رسم نثار
در میان بزم و رزم و مجلس و میدان تو
ای تو در مردی علی آئین و من قنبر ترا
وی تو در سیرت محمد سان و من حسان تو
در خراسان و عراق اکنون کجا داری نشان
شاعری کو همچو من باشد مدایح خوان تو
چون روا باشد کز اینسان بنده بیمثل را
لقمه ئی روزی نباشد بی جگر بر خوان تو
گر چه نانت گندم است و آستانت جنت است
من نیم آدم چرا بی بهره ام از نان تو
گوهرم صد جای دیگر گر چه میآرد بها
لیکن این سودا ندارد سود با هجران تو
در فراغت گر شود فردوس اعلی جای من
یعلم الله کآیدم خوشتر ازان زندان تو