عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
وقتی که درو راحت درویشانست
از من بشنو گر بتوانی دانست
هرگه کازل و ابد بهم پیوندند
اندر دل تو وقت عبادت آنست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
شادیّ زمانه عاشق طبع منست
اندیشۀ غم چه لایق طبع منست؟
زان بی دم نای و آب انگوربیم
کین آب و هوا موافق طبع منست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
درد تو دوای دل وارون منست
آسایش اندرون و بیرون منست
برخاک در تو خون دل ریختنست
کآن خاک بهر حال به از خون منست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
تیغ تو که مرگ جرعة ساغر اوست
سرچشمة آب نصرت اندر سراوست
رخساره بخون دشمنانت شوید
این نیز نشان پاکی گوهر اوست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
می ده که دل ریش مرا مرهم اوست
سودازدگان عشق را همدم اوست
پیش دل من خاک یکی جرعه بهست
از چرخ که کاسۀ سر عالم اوست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست
ناچار زهر غمی بیازارد دوست
گر زانکه غمی برویش آمد چه عجب؟
غم نیز چو من روی نکو دار دوست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
بشنو سخن باد که چون دلخواهست
بنشین که نه وقت آتش و خر گاهست
این باد بدین خوشی ندانم زکجاست
یا محمل گل رسید یا در راهست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
گر چه دل من چو شمع آتش خایست
این آتش من چو آب جار افزایست
ورچند مرا زبان تن فرسایست
چون شمع زبان من بتن برپایست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
در خدمت تو گر تن من برپایست
آن هم نه بزور خویشتن برپایست
شمعی که میان انجمن برپایست
از ضعف تنش به پیرهن برپایست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
ای دل چو ترا ذوق لب جانان نیست
کم گوی حکایتی که دل با آن نیست
چون نای بتقلید حدیث لب یار
آنکس گوید که در لب او جان نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
خون باد دل ارشاد بپیوند تو نیست
جان برخی اگر بر سر سوگند تو نیست
دشمن دارم کسی که در تو نگرد
من بندۀ انکسم که در بند تو نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
زین بیش گرم چه رای خاموشی نیست
خاموشم و هیچ جای خاموشی نیست
فریادرس ای خواجه درین غم که مرا
برگ سخن و نوای خاموشی نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
همچو نفس تو عمر فرسایی نیست
چون آرزوی تو باد پیمایی نیست
بر عمر بنای آرزو چند کنی؟
چون هیچ بنای عمر برجایی نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۶
آنکس که چو شمع آتش اندر جان داشت
شد معتکف مسجد و رخ پنهان داشت
عید آمد و قندیل صفت در محراب
او را بسه زنجیر مگه نتوان داشت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
فصّاد چو بررگ تو نشتر بگماشت
خون در تن ازین تغابین نگذاشت
خون دید روان از رگ تو دل پنداشت
کازرده شد آن رگی که با جانم داشت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد بزبان حال در گوشم گفت
دریاب که روز رفته در نتوان یافت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
راز تو بنزد این و آن نتوان گفت
آسان آسان بترک جان نتوان گفت
این بار که توان گفت که درد دل من
تو نشنوی و با دگران نتوان گفت؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
با آنکه زیان شدست یکسر قلمت
هم می نکند یاد ز چاکر قلمت
هر چند که بر خطا قلم می نرود
نامم بخطا نمی رود بز قلمت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
بشنو زمن ای قبلۀ جانم رویت
این قصۀ در هم شدۀ هندویت
تو در دل من نشسته یی و آنگه من
در آرزوی آنکه بینم رویت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۱
گردون که همه گرد جفا می گردد
پیرامن رخت عمر ما می گرد
تیر اجل از شست رها می گردد
پشتم چو کمان از آن دو تا می گردد