عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
گفتار مبر ز گوشم ای در خوشاب
دیدار مبر ز چشمم ای عالمتاب
کایام چنان کند که ما را پس ازین
گفتار بود به پیک و دیدار به خواب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
گر باد وزد بر این دل ریش خراب
ور خواب گذر کند بر این چشم پرآب
باشد که به هر عمر مرا با تو دمی
گفتار بود به پیک و دیدار به خواب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
در عشق تو گر شود مرا خاک نقاب
بس دل که شود ز داغ جور تو کباب
بس روز که بر دریغ من درد خوری
بس شب که خیال من نبینی در خواب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
در تو نگرم دو دیده ام گیرد آب
ور با تو نشینم جگرم گیرد تاب
ور دور شوم ز تو شود دیده پُر آب
مانا که تو آفتابی ای عالمتاب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
ای لعل تو پرنکته شیرین غریب
مازار دل خسته غمگین غریب
زانروی که نه غریب و مسکین چو منی
بخشای بر این عاشق مسکین غریب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
چون تنگ دل آکنده شد از بس گله هات
معذورم اگر برم به هر کس گله هات
وز تنگدلی چو شرح جور تو دهم
اول نفسم گریه بود پس گله هات
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
ای وصل تو سرمایه اسباب حیات
در بحر غم تو نیست پایاب حیات
لب تشنه خضر پیش لبت جان می داد
می گفت که خاک بر سرآب حیات
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
افکند دلم به کوی دلداری رخت
و آورد به رویم ز غمش کاری سخت
زین بار ازین یار مرا بختی نیست
ای کاش مرا یار بدی یاری بخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
دوش ازتف آه من شباهنگ بسوخت
دلهای جهان بر من دلتنگ بسوخت
بر دیده من دیده گردون بگریست
از گرمی آه من دل سنگ بسوخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
از غیرت شیرین قد چون نیشکرت
می بگذرم و ننگرم اندر گذرت
آن تکله بپوش تا نبینند خسان
[این مصرع جا افتاده] ...رت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
خواهم که به دیده و سرآیم به درت
صد قصه ز غصه دل آرم به برت
گفتند که زحمتی ست از دردسرش
از دردسرت نمی دهم درد سرت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
تا ظن نبری که من نفورم زبرت
یا نیز به کام دل صبورم ز برت
آخر نشدم به اختیار از تو جدا
هم مصلحتی هست که دورم ز برت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
چون یاد کنم با دل ریش از سفرت
ترسم ز هلاک جان خویش از سفرت
با اینهمه راضی ام که پیشت میرم
گر خود به زمانی دو سه پیش از سفرت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
چون لاله مرا دلی ست پرخون پیوست
برکنده شکوفه وار چون نرگس مست
در عشق چو گل فتاده از دست به دست
چون نیلوفری عاشق و خورشیدپرست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست
شد در خم آن زلف چو زنجیر و نشست
مژگان تو تیز گشت و با زلفت گفت
کآنجا که زره گر است پیکان گر هست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
ای سخت دل سنگ تو وی عهد تو سست
در مهر چه کاهلی و در کینه چه چست
دشمن مشو ار چه خود مرا دوست نئی
پیمان مشکن اگرچه خود نیست درست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
چون عهد شکستنت مرا گشت درست
بر دل بستم سنگ شکیبائی چست
گر مهر تو کم شود نگویم با ماست
ور جان ببری چو دل نگویم با تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
آن مهر گسل با دگری زان پیوست
تا بگسلد آن رگی که با جان پیوست
بر دیده نهم دست چو بر من گذرد
تا با دگران نبینمش دست به دست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
تا آن دل سنگین تو عهدم بشکست
با هر که جهان طبع تو اندر پیوست
بر دیده نهم دست چو بر من گذری
تا باد گران نبینمت دست بدست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
چشم تو مرا به تیر مژگان خسته ست
زلف تو مرا به تار موئی بسته ست
دریاب که این سر سبکی آشفته ست
زنهار که آن معربدی بدمست ست