عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱ - آغاز
بعد حمد خدا و نعت رسول
بشنو این نکته را به سمع قبول
که نخستین فریضه بر عاقل
عاقلی کز بلوغ شد کامل
نیست بیرون از اینکه بپذیرد
در دل و جان خویشتن گیرد
بعد ازان بی تردد و انکار
به زبان هم زند دم اقرار
کافریننده ایست آدم را
بلکه ذرات جمله عالم را
کز عدمشان ره وجود نمود
جاودان هست و بود و خواهد بود
هست بی تهمت شمار یکی
نیست اندر یگانگیش شکی
کرد بعث محمد عربی
تا بود خلق را رسول و نبی
هر که ثابت شود به قول ثقات
که محمد علیه الف صلات
داد ما را خبر به موجب آن
واجب آید به آن ز ما ایمان
این بود مجمل سخن بی قیل
شرح آن گوش کن علی التفصیل
بشنو این نکته را به سمع قبول
که نخستین فریضه بر عاقل
عاقلی کز بلوغ شد کامل
نیست بیرون از اینکه بپذیرد
در دل و جان خویشتن گیرد
بعد ازان بی تردد و انکار
به زبان هم زند دم اقرار
کافریننده ایست آدم را
بلکه ذرات جمله عالم را
کز عدمشان ره وجود نمود
جاودان هست و بود و خواهد بود
هست بی تهمت شمار یکی
نیست اندر یگانگیش شکی
کرد بعث محمد عربی
تا بود خلق را رسول و نبی
هر که ثابت شود به قول ثقات
که محمد علیه الف صلات
داد ما را خبر به موجب آن
واجب آید به آن ز ما ایمان
این بود مجمل سخن بی قیل
شرح آن گوش کن علی التفصیل
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲ - فی وجوده سبحانه و تعالی
هر که را عقل خرده بین باشد
پیش وی این سخن یقین باشد
کاسمان و زمین و هر چه در او
باشد از جسم و جان چه کهنه چه نو
نیست آن را ز صانعی چاره
که بود فیض بخش همواره
خانه بی صنع خانه ساز که دید
نقش بی دست خامه زن که شنید
هر چه آورده سوی هستی پی
یافته هستی و بقا از وی
نه عرض ذات او و نی جوهر
هر چه بندی خیال ازان برتر
همه محتاج او نشیب و فراز
و او مبرا ز احتیاج و نیاز
اول او بود و کاینات نبود
یافت زو جمله کاینات وجود
آخر او ماند و نماند کس
کنه او را جز او نداند کس
از همه در صفات و ذات جدا
لیس شی ء کمثله ابدا
پیش وی این سخن یقین باشد
کاسمان و زمین و هر چه در او
باشد از جسم و جان چه کهنه چه نو
نیست آن را ز صانعی چاره
که بود فیض بخش همواره
خانه بی صنع خانه ساز که دید
نقش بی دست خامه زن که شنید
هر چه آورده سوی هستی پی
یافته هستی و بقا از وی
نه عرض ذات او و نی جوهر
هر چه بندی خیال ازان برتر
همه محتاج او نشیب و فراز
و او مبرا ز احتیاج و نیاز
اول او بود و کاینات نبود
یافت زو جمله کاینات وجود
آخر او ماند و نماند کس
کنه او را جز او نداند کس
از همه در صفات و ذات جدا
لیس شی ء کمثله ابدا
جامی : اعتقادنامه
بخش ۳ - فی وحدته سبحانه و تعالی
واحد است او به ذات خویش و احد
وحدتی برتر از شمار و عدد
هر که را وحدتش شود مشهود
از عدد فارغ است و از معدود
ساحت عزتش بود زان پاک
که کند کس توهم اشراک
ره به امکان نیافت همتایش
تنگنای محال شد جایش
گر خدا بودی از یکی افزون
کی بماندی جهان بدین قانون
در فیض وجود بسته شدی
تار و پود بقا گسسته شدی
همه عالم شدی عدم با هم
بلکه بیرون نیامدی ز عدم
داند آن کش ز عقل باشد بهر
که دو شه را چو جا شود یک شهر
سلک جمعیت از نظام افتد
رخنه در کار خاص و عام افتد
وحدتی برتر از شمار و عدد
هر که را وحدتش شود مشهود
از عدد فارغ است و از معدود
ساحت عزتش بود زان پاک
که کند کس توهم اشراک
ره به امکان نیافت همتایش
تنگنای محال شد جایش
گر خدا بودی از یکی افزون
کی بماندی جهان بدین قانون
در فیض وجود بسته شدی
تار و پود بقا گسسته شدی
همه عالم شدی عدم با هم
بلکه بیرون نیامدی ز عدم
داند آن کش ز عقل باشد بهر
که دو شه را چو جا شود یک شهر
سلک جمعیت از نظام افتد
رخنه در کار خاص و عام افتد
جامی : اعتقادنامه
بخش ۴ - اشارة الی صفاته سبحانه
جامی : اعتقادنامه
بخش ۵ - اشارت به حیات
جامی : اعتقادنامه
بخش ۶ - اشارت به علم
جامی : اعتقادنامه
بخش ۷ - اشارت به ارادت
وز پی آن بود ارادت و خواست
خواستی لایزال بی کم و کاست
فعل هایی که از همه اشیا
نو به نو در جهان شود پیدا
گر ارادی بود چو فعل بشر
ور طبیعی بود چو سیل و حجر
منبعث جمله از مشیت اوست
مبتنی بر کمال حکومت اوست
نخلد بی ارادتش خاری
نگسلد بی مشیتش تاری
فی المثل گر جهانیان خواهند
که سر مویی از جهان کاهند
گر نباشد چنان ارادت او
نتوان کاستن سر یک مو
ور همه در مقام آن آیند
که بر آن ذره ای بیفزایند
ندهد بی ارادت او سود
نتوانند ذره ای افزود
خواستی لایزال بی کم و کاست
فعل هایی که از همه اشیا
نو به نو در جهان شود پیدا
گر ارادی بود چو فعل بشر
ور طبیعی بود چو سیل و حجر
منبعث جمله از مشیت اوست
مبتنی بر کمال حکومت اوست
نخلد بی ارادتش خاری
نگسلد بی مشیتش تاری
فی المثل گر جهانیان خواهند
که سر مویی از جهان کاهند
گر نباشد چنان ارادت او
نتوان کاستن سر یک مو
ور همه در مقام آن آیند
که بر آن ذره ای بیفزایند
ندهد بی ارادت او سود
نتوانند ذره ای افزود
جامی : اعتقادنامه
بخش ۸ - اشارت به قدرت
جامی : اعتقادنامه
بخش ۹ - اشارت به سمع و بصر
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۱ - اشارة الی افعاله سبحانه
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۲ - اشارت به وجود ملائکه
زانچه از علم آمده به عیان
صنف اول صف ملائکه دان
بندگانند جمله فرمانبر
ناکشیده به کفر و عصیان سر
متصف نی به مادگی و نری
وز زناشوهری همیشه بری
همه از وصمت عناد مصون
مستقر در مقام لایعصون
بعضی اندر شهود حق دایم
در جمال و کمال او هایم
بی خبر زانکه در نشیمن بود
عالمی هست و آدمی موجود
دیده بر غیر حق نیندازند
با خود و غیر خود نپردازند
قسم دیگر مدبر اشباح
متصرف در آن صباح و رواح
کرده هر یک به موجب تقدیر
در هیاکل تصرف و تدبیر
گردش آسمان از ایشان است
جنبش جسم و جان از ایشان است
نفتد قطره ای نم باران
ز ابر بر شهر و دشت و کهساران
که نه با آن فرشته ای آید
کش بر آنجا برد که می باید
ندمد برگ تازه ای از شاخ
در چمن ها و بیشه های فراخ
که نه جمعی فرشته را به مثل
باشد اندر وجود آن مدخل
از ملایک چهار مشهورند
که به اسماء خویش مذکورند
وحی تنزیل کار جبریل است
نفخ در صور از سرافیل است
کافل رزقهاست میکائیل
قابض روحهاست عزرائیل
چار دیگر موکل بشرند
که نویسندگان خیر و شرند
دو به روزند با وی و دو به شام
بر یمین و یسار کرده مقام
کاتب الخیر آن یکی ز یمین
شر و عصیان رقم زند دومین
می توانند پیش چشم بشر
که نمایند خویش را به صور
خاصه در چشم هادیان سبل
از اولواالعزم و انبیا و رسل
صنف اول صف ملائکه دان
بندگانند جمله فرمانبر
ناکشیده به کفر و عصیان سر
متصف نی به مادگی و نری
وز زناشوهری همیشه بری
همه از وصمت عناد مصون
مستقر در مقام لایعصون
بعضی اندر شهود حق دایم
در جمال و کمال او هایم
بی خبر زانکه در نشیمن بود
عالمی هست و آدمی موجود
دیده بر غیر حق نیندازند
با خود و غیر خود نپردازند
قسم دیگر مدبر اشباح
متصرف در آن صباح و رواح
کرده هر یک به موجب تقدیر
در هیاکل تصرف و تدبیر
گردش آسمان از ایشان است
جنبش جسم و جان از ایشان است
نفتد قطره ای نم باران
ز ابر بر شهر و دشت و کهساران
که نه با آن فرشته ای آید
کش بر آنجا برد که می باید
ندمد برگ تازه ای از شاخ
در چمن ها و بیشه های فراخ
که نه جمعی فرشته را به مثل
باشد اندر وجود آن مدخل
از ملایک چهار مشهورند
که به اسماء خویش مذکورند
وحی تنزیل کار جبریل است
نفخ در صور از سرافیل است
کافل رزقهاست میکائیل
قابض روحهاست عزرائیل
چار دیگر موکل بشرند
که نویسندگان خیر و شرند
دو به روزند با وی و دو به شام
بر یمین و یسار کرده مقام
کاتب الخیر آن یکی ز یمین
شر و عصیان رقم زند دومین
می توانند پیش چشم بشر
که نمایند خویش را به صور
خاصه در چشم هادیان سبل
از اولواالعزم و انبیا و رسل
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۳ - اشارة الی الایمان بالانبیاء علیهم السلام
انبیا برگزیدگان حق اند
برده از کل ما خلق سبق اند
بر سوای خود از بنی آدم
فضل دارند بر ملائکه هم
نفس شیطان به قصد جرم و گناه
نتواند زند بر ایشان راه
ور به فرض محال یا نادر
از یکی زلتی شود صادر
پیش ارباب شرع و دین آن هم
مشتمل بر مصالح است و حکم
آدم آن دم که خورد گندم را
تخم می کاشت نسل مردم را
دانه ای را که خورد ازان شجره
شد وجود من و تواش ثمره
برده از کل ما خلق سبق اند
بر سوای خود از بنی آدم
فضل دارند بر ملائکه هم
نفس شیطان به قصد جرم و گناه
نتواند زند بر ایشان راه
ور به فرض محال یا نادر
از یکی زلتی شود صادر
پیش ارباب شرع و دین آن هم
مشتمل بر مصالح است و حکم
آدم آن دم که خورد گندم را
تخم می کاشت نسل مردم را
دانه ای را که خورد ازان شجره
شد وجود من و تواش ثمره
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۷ - اشارة الی معراجه صلی الله علیه و سلم
برد بیدار حق شب از بطحا
به تن او را به مسجد اقصی
کرد از آنجا مقر به پشت براق
متوجه به قطع سبع طباق
بر سماوات یک به یک بگذشت
با همه انبیا ملاقی گشت
دید هنگام عرض خلد و جحیم
هر که بود اندر آن دو جای مقیم
چون شد اطباق آسمان ها طی
ماند در سدره جبرئیل از وی
رفت از آنجا به یاری رفرف
به مقامی ز پیشتر اشرف
بلکه جایی که جا نبود آنجا
محرمی جز خدا نبود آنجا
دیدنی ها بدید آنچه بدید
وانچه بود از شنیدنی بشنید
روی از آنجا به جای خویش آورد
خوابگاهش هنوز ناشده سرد
به تن او را به مسجد اقصی
کرد از آنجا مقر به پشت براق
متوجه به قطع سبع طباق
بر سماوات یک به یک بگذشت
با همه انبیا ملاقی گشت
دید هنگام عرض خلد و جحیم
هر که بود اندر آن دو جای مقیم
چون شد اطباق آسمان ها طی
ماند در سدره جبرئیل از وی
رفت از آنجا به یاری رفرف
به مقامی ز پیشتر اشرف
بلکه جایی که جا نبود آنجا
محرمی جز خدا نبود آنجا
دیدنی ها بدید آنچه بدید
وانچه بود از شنیدنی بشنید
روی از آنجا به جای خویش آورد
خوابگاهش هنوز ناشده سرد
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۸ - اشارت به معجزات انبیا علیهم السلام
جامی : اعتقادنامه
بخش ۳۱ - اشارت به درجات بهشت و خلود در آن و رؤیت حق سبحانه
جامی : اعتقادنامه
بخش ۳۲ - گفتار در ختم دفتر اول از کتاب سلسلة الذهب و حواله آنچه تقریب سخن به آن رسیده بود به دفتر دیگر
چون شد این اعتقاد نامه درست
باز گردم به کار و بار نخست
کار من عشق و بار من عشق است
حاصل روزگار من عشق است
سر رشته کشیده بود به عشق
دل و جان آرمیده بود به عشق
به سر رشته خود آیم باز
سخن عاشقی کنم آغاز
هرگز آن رشته را خلل مرساد
تا به حشرم مهار بینی باد
آن نه رشته سلاسل ذهب است
نام رشته بر آن نه از ادب است
بهر شیران بود سلاسل زر
هر که شیر است ازان نپیچد سر
این مسلسل سخن که می خوانی
هم ازان سلسله ست تا دانی
تا نجوشد ز سینه عشق سخن
نتوان داد شرح عشق کهن
می زند جوش عشقم از سینه
تا دهم شرح عشق دیرینه
لیک بیم ملال بی ذوقی
که ندارد به شرح آن شوقی
می کند بند راه شوق بیان
می نهد مهر خامشی به دهان
پس همان به که لب فرو بندم
بیش از این گفت و گوی نپسندم
گر مددگار من شود توفیق
که کنم درس عشق را تحقیق
بهر آن دفتری ز نو سازم
داستانی دگر بپردازم
ور بماند جواد عمر از سیر
ختم الله لی بما هو خیر
باز گردم به کار و بار نخست
کار من عشق و بار من عشق است
حاصل روزگار من عشق است
سر رشته کشیده بود به عشق
دل و جان آرمیده بود به عشق
به سر رشته خود آیم باز
سخن عاشقی کنم آغاز
هرگز آن رشته را خلل مرساد
تا به حشرم مهار بینی باد
آن نه رشته سلاسل ذهب است
نام رشته بر آن نه از ادب است
بهر شیران بود سلاسل زر
هر که شیر است ازان نپیچد سر
این مسلسل سخن که می خوانی
هم ازان سلسله ست تا دانی
تا نجوشد ز سینه عشق سخن
نتوان داد شرح عشق کهن
می زند جوش عشقم از سینه
تا دهم شرح عشق دیرینه
لیک بیم ملال بی ذوقی
که ندارد به شرح آن شوقی
می کند بند راه شوق بیان
می نهد مهر خامشی به دهان
پس همان به که لب فرو بندم
بیش از این گفت و گوی نپسندم
گر مددگار من شود توفیق
که کنم درس عشق را تحقیق
بهر آن دفتری ز نو سازم
داستانی دگر بپردازم
ور بماند جواد عمر از سیر
ختم الله لی بما هو خیر
جامی : دفتر دوم
بخش ۱ - آغاز دفتر ثانی مثنوی ملقب به سلسلة الذهب المتوسل بها الی اعز مقصد و اجل مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
هست صلای سر خوان کریم
بشنو ای گوش بر فسانه عشق
از صریر قلم ترانه عشق
قلم اینک چو نی به لحن صریر
قصه عشق می کند تقریر
عشق مفتاح مخزن جود است
هر چه بینی به عشق موجود است
هیچ جنسی ز سافل و عالی
نیست از عشق و حکم آن خالی
حق چو بر خویشتن تجلی کرد
یافت خود را در آن تجلی فرد
دید ذاتی به وصف های کمال
متصف در حریم عز و جلال
وصف های همیشه لازم ذات
کسب کرده ز وی بقا و ثبات
هر چه دارد ز نام غیر نشان
نیست دخلش در اتصاف به آن
چون وجوب وجود و قدس قدم
بی نیازی ز عالم و آدم
آن که دارد ز علم و دانش کام
نهد آن را کمال ذاتی نام
لیک در ضمن آن کمال دگر
دید موقوف بر ظهور اثر
پیش اهل شعور و دانایی
لقب آن کمال اسمایی
وان ظهور حق است در اطوار
مختلف در خصایص و آثار
بس شهود تطورات ظهور
کش به آنها بود شعور و حضور
وین ظهور و شهود را دانا
می شمارد جلا و استجلا
آمدن در صور کمال جلاست
دیدن آن کمال استجلاست
حق چو حسن کمال اسما دید
آنچنانش نهفته نپسندید
خواست اظهار آن کمال کند
عرض آن حسن و آن جمال کند
خواست تا در مجالی اعیان
سر مستور او رسد به عیان
چون ز حق یافت انبعاث این خواست
فتنه عشق و عاشقی برخاست
هست با نیست عشق در پیوست
نیست زان عشق نقش هستی بست
نیست چون فیض نور هستی یافت
روی همت به منبع آن تافت
سایه و آفتاب را با هم
نسبت جذب عشق شد محکم
هست صلای سر خوان کریم
بشنو ای گوش بر فسانه عشق
از صریر قلم ترانه عشق
قلم اینک چو نی به لحن صریر
قصه عشق می کند تقریر
عشق مفتاح مخزن جود است
هر چه بینی به عشق موجود است
هیچ جنسی ز سافل و عالی
نیست از عشق و حکم آن خالی
حق چو بر خویشتن تجلی کرد
یافت خود را در آن تجلی فرد
دید ذاتی به وصف های کمال
متصف در حریم عز و جلال
وصف های همیشه لازم ذات
کسب کرده ز وی بقا و ثبات
هر چه دارد ز نام غیر نشان
نیست دخلش در اتصاف به آن
چون وجوب وجود و قدس قدم
بی نیازی ز عالم و آدم
آن که دارد ز علم و دانش کام
نهد آن را کمال ذاتی نام
لیک در ضمن آن کمال دگر
دید موقوف بر ظهور اثر
پیش اهل شعور و دانایی
لقب آن کمال اسمایی
وان ظهور حق است در اطوار
مختلف در خصایص و آثار
بس شهود تطورات ظهور
کش به آنها بود شعور و حضور
وین ظهور و شهود را دانا
می شمارد جلا و استجلا
آمدن در صور کمال جلاست
دیدن آن کمال استجلاست
حق چو حسن کمال اسما دید
آنچنانش نهفته نپسندید
خواست اظهار آن کمال کند
عرض آن حسن و آن جمال کند
خواست تا در مجالی اعیان
سر مستور او رسد به عیان
چون ز حق یافت انبعاث این خواست
فتنه عشق و عاشقی برخاست
هست با نیست عشق در پیوست
نیست زان عشق نقش هستی بست
نیست چون فیض نور هستی یافت
روی همت به منبع آن تافت
سایه و آفتاب را با هم
نسبت جذب عشق شد محکم
جامی : دفتر دوم
بخش ۲ - اشارت به آنکه محبت هر چند از جانبین است اما اصل در آن محبت حضرت حق است سبحانه مر بنده را چنانکه
عشق هر چند بین بین آمد
میل و جذبی ز جانبین آمد
لیک عشق حق است اصل در آن
پرتو آن فتاده بر دگران
تا بر اهل طلب خدای مجید
متجلی نشد به اسم مرید
به ارادت نشد کسی موصوف
به محبت نشد کسی معروف
ذات حق با همه صفات به هم
جز وجوب وجود و نعت قدم
در حقیقت باسرها ساریست
در مجاری جسم و جان جاریست
لیک پرده ز روی خود نگشاد
هیچ جا جز به قدر استعداد
آن یکی مستعد دانایی
وان دگر قابل توانایی
علم و دانش ازان یکی زد سر
فعل و قدرت نمود ازان دیگر
شد یکی مظهر ارادت و خواست
شیوه عاشقی ازو برخاست
تافت بر وی جمال عز قدم
در ره عاشقی نهاد قدم
میل و جذبی ز جانبین آمد
لیک عشق حق است اصل در آن
پرتو آن فتاده بر دگران
تا بر اهل طلب خدای مجید
متجلی نشد به اسم مرید
به ارادت نشد کسی موصوف
به محبت نشد کسی معروف
ذات حق با همه صفات به هم
جز وجوب وجود و نعت قدم
در حقیقت باسرها ساریست
در مجاری جسم و جان جاریست
لیک پرده ز روی خود نگشاد
هیچ جا جز به قدر استعداد
آن یکی مستعد دانایی
وان دگر قابل توانایی
علم و دانش ازان یکی زد سر
فعل و قدرت نمود ازان دیگر
شد یکی مظهر ارادت و خواست
شیوه عاشقی ازو برخاست
تافت بر وی جمال عز قدم
در ره عاشقی نهاد قدم
جامی : دفتر دوم
بخش ۳ - اشارت به ملائکه مهیمین که لایزال در شهود جمال حضرت حق مستهلکند و مستغرق
از ملایک جماعتی هستند
کز می عشق جاودان مستند
نی ز خود نی ز خلقشان خبری
نی به خود نی به خلقشان نظری
برده از خلق در وجود سبق
در شهود حق اند مستغرق
عارفانی که راه دین پویند
نام ایشان مهیمین گویند
ز آدمیزاده نیز بسیارند
که ازین شیوه بهره ای دارند
جسم شان در مجاهدت قایم
جان شان در مشاهدت هایم
در بریده ز دنیی و عقبی
کرده از هر دو روی در مولی
کز می عشق جاودان مستند
نی ز خود نی ز خلقشان خبری
نی به خود نی به خلقشان نظری
برده از خلق در وجود سبق
در شهود حق اند مستغرق
عارفانی که راه دین پویند
نام ایشان مهیمین گویند
ز آدمیزاده نیز بسیارند
که ازین شیوه بهره ای دارند
جسم شان در مجاهدت قایم
جان شان در مشاهدت هایم
در بریده ز دنیی و عقبی
کرده از هر دو روی در مولی
جامی : دفتر دوم
بخش ۴ - سلطان العارفین قدس الله تعالی سره در بادیه کله ای دید بر وی نوشته خسرالدنیا و الآخرة از زمین برداشت و بوسه داد و فرمود که این سر صوفیی است که دو جهان را برای خدای درباخته است
بحر بس ژرف و یم بس طامی
قطب حق بایزید بسطامی
بود روزی به بادیه گذران
دید فرسوده کله ای و بر آن
آیتی ثبت بود کش معنی
بود خسران دنیی و عقبی
چون بر آن سر نوشته را نگریست
بوسه ها زد بر آن و زار گریست
کین سر صوفیی ست افتاده
دو جهان را برای حق داده
برگزیده زیان هر دو سرای
تا بود سودش از میانه خدای
ای خوش آن کس که شد پی این سود
به زیانکاری جهان خوشنود
از دو عالم همین خدا طلبید
دو جهان داد و یک خدای خرید
هر چه بودش ز جنس دنیی و دین
باخت در عشق حق خلیل آیین
قطب حق بایزید بسطامی
بود روزی به بادیه گذران
دید فرسوده کله ای و بر آن
آیتی ثبت بود کش معنی
بود خسران دنیی و عقبی
چون بر آن سر نوشته را نگریست
بوسه ها زد بر آن و زار گریست
کین سر صوفیی ست افتاده
دو جهان را برای حق داده
برگزیده زیان هر دو سرای
تا بود سودش از میانه خدای
ای خوش آن کس که شد پی این سود
به زیانکاری جهان خوشنود
از دو عالم همین خدا طلبید
دو جهان داد و یک خدای خرید
هر چه بودش ز جنس دنیی و دین
باخت در عشق حق خلیل آیین