عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
دردیست مرا نهان نمی یارم گفت
درّیست وصال تو نمی یارم سفت
عمریست که این بنده ی بیچاره ی تو
طاقست ز صبر و هست با درد تو جفت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در دیده خال روی تو جا بگرفت
در دل قد چون سرو تو مأوا بگرفت
از لعل لب تو آتشی بس سوزان
ای نور دو دیده بین که در ما بگرفت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
مرغ دل من هوای یاری نگرفت
و این دست مرا شبی نگاری نگرفت
یک دم به میان نیامد آن سرو سهی
تا عاقبت الامر کناری نگرفت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
هرگز دل من بی تو قراری نگرفت
روزی ز میان تو کناری نگرفت
بر باد خیال نقش رویت صنما
خون شد دل و دست من نگاری نگرفت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
شب تا به سحر میان خونم ز غمت
چون اشک ز دیده سرنگونم ز غمت
پرسی ز من خسته که چونی ز غمم
در من نگر و ببین که چونم ز غمت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
زین بیش روا مدار بر من ستمت
دل شاد کنم دمی که مردم ز غمت
مردم ز غمت دمی دم ای عیسی دم
باشد که شوم زنده به فرخنده غمت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
جز وصل توأم هیچ نمی باید هیچ
جز یاد توأم هیچ نمی باید هیچ
هیچست دهان تنگت ای جان و دلم
زان لب بجز از هیچ نمی خواهد هیچ
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
درد دل من لعل تو درمانش باد
دل بسته آن پسته خندانش باد
در عهد وصال اگر نوازد ما را
صد جان جهان به عید قربانش باد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
بر خاطرت از خاک رهی گرد مباد
وین آتش اشتیاق ما سرد مباد
دردی دارم ز هجرت ای جان و جهان
درمان دل منی تو را درد مباد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
دیدم صنمی به قد چو سرو آزاد
چون نرگس تازه گل رخی حور نژاد
صد خار جفا دمیده پیرامن او
همسایه بد خدای کس را مدهاد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
آن کیست که او از لب جانان طلبد
بر درد دلش ز وصل درمان طلبد
مشکل نشدست راه هجرانش هنوز
زان روی چنین وصل من آسان طلبد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
مسکین دل من چو وصل جانان طلبد
اینست مراد دلم و آن طلبد
در عهد وصال روی تو جان و جهان
از بهر فدای دوست فرمان طلبد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
بربود دل از من صنمی سیمین خد
زان روی که حسن اوست بیرون از حد
رویش چو گلست در چمن می دارش
در حفظ خود از بلای هم صحبت بد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
سرو قد تو هزار دستان دارد
بر روی چو گل هزار دستان دارد
از شیوه گری در شکن هر زلفی
صد شیوه و صد هزار دستان دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
زلفت چو بنفشه پیچ و تابی دارد
لعل تو چو آتشست و آبی دارد
گفتم که چو چشم تو نباشد مستی
گفتا که به هر گوشه خرابی دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
ابروی کجت شکل هلالی دارد
پیوسته قرار با ملالی دارد
درهم کشد او هلال با من ز جفا
بگریزم از او ولی خیالی دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
مرغ دل سرگشته هوایی دارد
امشب هوس هوای جایی دارد
گفتم که مرو بر سر کویش ای دل
چون شاه فراغت از گدایی دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
در هجر خودم نعره زنان می دارد
خوناب ز دیده ام روان می دارد
جانا نه گناه این دل سنگین است
بخت بد من مرا بدین می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
ما را غم هجرت نگران می دارد
سرگشته مرا گرد جهان می دارد
آخر ز چه رو آن بت دلخواه مرا
پیوسته مرا گرد جهان می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
ما را غم عشق تو زبون می دارد
چشمت دل ما را به فسون می دارد
زلفت کجت ای نگار ما را به چه روی
دایم چو بنفشه سرنگون می دارد