عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
کسایی مروزی : دیوان اشعار
دستش از پرده برون آمد ...
کسایی مروزی : دیوان اشعار
قطرهٔ باران
کسایی مروزی : دیوان اشعار
عبرت
کسایی مروزی : دیوان اشعار
ای طبع سازوار ...
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۲
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۱۲
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۱۳
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۱۴
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۱۵
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۲۲
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۲۵
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۲۷
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۳۶
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۳۷
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۴۰
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۴۱
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۵۶
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵۶
در تماشاییکه باید صد مژه بالا شکست
خواب غفلت چون نگه مارا به چشمما شکست
شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله
تاکجاهابایدم مینا به پر پا شکست
خاکگردیدیم و از ذوق طلب فارغ نهایم
نام در پرواز آمد تا پر عنقا شکست
عالمی را حسرت آن لعل درآتش نشاند
موجگوهر خار در پیراهن دریا شکست
در خم زلفت چسان فتاد دلگردد بلند
این شبستان سرمهدانها درگلوی ما شکست
سرکشان بگذار تا گردند پامال غرور
گردن این قوم خواهد بار استغنا شکست
تاکدامین قطره گردد قابل تاجگهر
صد حباب اینجا زبیمغزی سرخود راشکست
مو خون لاله میآید سراسر در نظر
یا دل دیوانهای در دامن صحرا شکست
بیتکلف از غبار یاس دلها نگذری
تشنهٔ خون میشد هرذره چون مینا شکست
برفریب نسیه نقد خرمیها باختیم
ساغر امروز ما بدمستی فردا شکست
تا لطافت از طبایع رفت شعراز رتبه ماند
مشتریگردید سنگ و قیمتکالا شکست
بیدل ازبس شوق دل محملکش جولان ماست
خواب مخمل موج زد خاری اگردرپا شکست
خواب غفلت چون نگه مارا به چشمما شکست
شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله
تاکجاهابایدم مینا به پر پا شکست
خاکگردیدیم و از ذوق طلب فارغ نهایم
نام در پرواز آمد تا پر عنقا شکست
عالمی را حسرت آن لعل درآتش نشاند
موجگوهر خار در پیراهن دریا شکست
در خم زلفت چسان فتاد دلگردد بلند
این شبستان سرمهدانها درگلوی ما شکست
سرکشان بگذار تا گردند پامال غرور
گردن این قوم خواهد بار استغنا شکست
تاکدامین قطره گردد قابل تاجگهر
صد حباب اینجا زبیمغزی سرخود راشکست
مو خون لاله میآید سراسر در نظر
یا دل دیوانهای در دامن صحرا شکست
بیتکلف از غبار یاس دلها نگذری
تشنهٔ خون میشد هرذره چون مینا شکست
برفریب نسیه نقد خرمیها باختیم
ساغر امروز ما بدمستی فردا شکست
تا لطافت از طبایع رفت شعراز رتبه ماند
مشتریگردید سنگ و قیمتکالا شکست
بیدل ازبس شوق دل محملکش جولان ماست
خواب مخمل موج زد خاری اگردرپا شکست
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۱۳
فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم باید زدن
ای ز آفت بیخبر دل کورهٔ مینا گریست
برق غیرت در جهات دهر وا کردهست بال
چشم بگشایید، بسمالله، اگر تابآوریست
سیر عالم بیتامل زحمت چشم و دل است
شش جهت گرد است در راهی که رفتن سرسریست
سعی غربت هیچکس را برنیاورد از وطن
قلقل مینا هنوز آن قهقهٔ کبک دریست
فکر معنی چند پاس لفظ باید داشتن
شیشه تا در جلوه باشد رنگ بر روی پریست
تو به تو در مغز فطرت ننگ غفلت چیدهاند
پنبهٔ گوشی که دارد خلق روپوش کریست
تا توانی از ادب سر بر خط تسلیم باش
خامه چندانی که بر لغزش خرامد مسطریست
در محبت یکسر مویم تهی از داغ نیست
چون پر طاووس طومار جنونم محضریست
تیرهبختی هرچه باشد امتحانگاه وفاست
از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زریست
چون سحر از قمریان باغ سودای کهام
کز بهارم گر تبسم میدمد خاکستریست
قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس
خندهای دارم که تا گل کردمی باید گریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم باید زدن
ای ز آفت بیخبر دل کورهٔ مینا گریست
برق غیرت در جهات دهر وا کردهست بال
چشم بگشایید، بسمالله، اگر تابآوریست
سیر عالم بیتامل زحمت چشم و دل است
شش جهت گرد است در راهی که رفتن سرسریست
سعی غربت هیچکس را برنیاورد از وطن
قلقل مینا هنوز آن قهقهٔ کبک دریست
فکر معنی چند پاس لفظ باید داشتن
شیشه تا در جلوه باشد رنگ بر روی پریست
تو به تو در مغز فطرت ننگ غفلت چیدهاند
پنبهٔ گوشی که دارد خلق روپوش کریست
تا توانی از ادب سر بر خط تسلیم باش
خامه چندانی که بر لغزش خرامد مسطریست
در محبت یکسر مویم تهی از داغ نیست
چون پر طاووس طومار جنونم محضریست
تیرهبختی هرچه باشد امتحانگاه وفاست
از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زریست
چون سحر از قمریان باغ سودای کهام
کز بهارم گر تبسم میدمد خاکستریست
قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس
خندهای دارم که تا گل کردمی باید گریست
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۱۸
درینگلشن دو روزت خندهکاریست
مبادا غرهگردی گل بهاریست
برافشان بر هوس دامانو بگذر
که در جیب نفس نقد نثاریست
هم از بست وگشاد چشم دریاب
که اجزای جهان لیل و نهاریست
ودیعتها ز سر باید اداکرد
به رهگر پاگذاری حقگزاریست
حریف پاکبازان وفا باش
که جز سر هرچه بازی بدقماریست
بهصد دست حمایت بایدت سوخت
چراغ زندگی یک سر چناریست
ز خاکستر امان میجوید آتش
چوهستیباکفنجوشد حصاریست
هنوزت دیده کم دارد سفیدی
زمان وصل یوسف انتظاریست
حذر، ای شمع از این محفلکه اینجا
بقدر سر بریدن سرشماریست
من و ما نسخهٔ تحقیق هستی
خطی داردکه آن لوح مزاریست
جهان مجنون سودای نقاب است
ازین غافل که لیلی بیعماریست
مباشید از خواص جاه غافل
بجنگید ای خروسآن، تاجداریست
وقار پیری ازگردون مجویید
که طفلی عاشق دامنسواریست
چه فقر وکو غنا عام است رحمت
ز خشکوتر مگوچشمهساریست
غبارت چون سحرگر اوجگیرد
فلکها پایمال خاکساریست
به هستیبیدلمفلسچهلافد
ز قلقل شیشهٔ بیباده عاریست
مبادا غرهگردی گل بهاریست
برافشان بر هوس دامانو بگذر
که در جیب نفس نقد نثاریست
هم از بست وگشاد چشم دریاب
که اجزای جهان لیل و نهاریست
ودیعتها ز سر باید اداکرد
به رهگر پاگذاری حقگزاریست
حریف پاکبازان وفا باش
که جز سر هرچه بازی بدقماریست
بهصد دست حمایت بایدت سوخت
چراغ زندگی یک سر چناریست
ز خاکستر امان میجوید آتش
چوهستیباکفنجوشد حصاریست
هنوزت دیده کم دارد سفیدی
زمان وصل یوسف انتظاریست
حذر، ای شمع از این محفلکه اینجا
بقدر سر بریدن سرشماریست
من و ما نسخهٔ تحقیق هستی
خطی داردکه آن لوح مزاریست
جهان مجنون سودای نقاب است
ازین غافل که لیلی بیعماریست
مباشید از خواص جاه غافل
بجنگید ای خروسآن، تاجداریست
وقار پیری ازگردون مجویید
که طفلی عاشق دامنسواریست
چه فقر وکو غنا عام است رحمت
ز خشکوتر مگوچشمهساریست
غبارت چون سحرگر اوجگیرد
فلکها پایمال خاکساریست
به هستیبیدلمفلسچهلافد
ز قلقل شیشهٔ بیباده عاریست