عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه خوش صحرا که شامش صبح خند است
چه خوش صحرا که شامش صبح خند است
شبش کوتاه و روز او بلند است
قدم ای راهرو آهسته تر نه
چو ما هر ذره او دردمند است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به راغان لاله رست از نو بهاران
به راغان لاله رست از نو بهاران
به صحرا خیمه گستردند یاران
مرا تنها نشستن خوشتر آید
کنار آب جوی کوهساران
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بصدق فطرت رندانه من
بصدق فطرت رندانهء من
بسوز آه بیتابانه من
بده آن خاک را ابر بهاری
که در آغوش گیرد دانهء من
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مجو از من کلام عارفانه
مجو از من کلامی عارفانه
که من دارم سرشتی عاشقانه
سرشک لاله گون را اندرین باغ
بیفشانم چو شبنم دانه دانه
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
هر آن قومی که می ریزد بهارش
هر آن قومی که می ریزد بهارش
نسازد جز به بوهای رمیده
ز خاکش لاله می روید ولیکن
قبائی دارد از رنگ پریده
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به باغان عندلیبی خوش صفیری
به باغان عندلیبی خوش صفیری
به راغان جره بازی زود گیری
امیر او به سلطانی فقیری
فقیر او به درویشی امیری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه خوش زد ترک ملاحی سرودی
چه خوش زد ترک ملاحی سرودی
رخ او احمری چشمش کبودی
به دریا گر گره افتد به کارم
بجز طوفان نمیخواهم گشودی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
شب این کوه و دشت سینه تابی
شب این کوه و دشت سینه تابی
نه در وی مرغکی نی موجبی
نگردد روشن از قندیل رهبان
تو میدانی که بایدفتابی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
سحرگاهان که روشن شد در و دشت
سحرگاهان که روشن شد در و دشت
صدا زد مرغی از شاخ نخیلی
فروهل خیمه ای فرزند صحرا
که نتوان زیست بی ذوق رحیلی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
درن شبها خروش صبح فرداست
درن شبها خروش صبح فرداست
که روشن از تجلیهای سیناست
تن و جان محکم از باد در و دشت
طلوع امتان از کوه و صحراست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نخستین لاله صبح بهارم
نخستین لاله صبح بهارم
پیا پی سوزم از داغی که دارم
بچشم کم مبین تنهائیم را
که من صد کاروان گل در کنارم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل اندر سینه گوید دلبری هست
دل اندر سینه گوید دلبری هست
متاعیفرین غارتگری هست
بگوشممد از گردون دم مرگ
«شگوفه چون فرو ریزد بری هست»
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟
ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟
که گرد ثابت و سیاره گردد
مثال پاره ای ابری که از باد
به پهنای فضاواره گردد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تو در دریا نئی او در بر تست
تو در دریا نئی او در بر تست
به طوفان در فتادن جوهر تست
چو یک دم از تلاطم ها بیاسود
همین دریای تو غارتگر تست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
یکی از حجرهٔ خلوت برونی
یکی از حجرهٔ خلوت برونی
بباد صبحگاهی سینه بگشای
خروش این مقام رنگ و بو را
بقدر نالهٔ مرغی بیفزای
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل دریا سکون بیگانه از تست
دل دریا سکون بیگانه از تست
به جیبش گوهر یکدانه از تست
تو ای موج اضطراب خود نگهدار
که دریا را متاع خانه از تست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به ما ای لاله خود را وانمودی
به ما ای لاله خود را وانمودی
نقاب از چهره زیبا گشودی
ترا چون بر دمیدی لاله گفتند
به شاخ اندر چسان بودی چه بودی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بباد صبحدم شبنم بنالید
بباد صبحدم شبنم بنالید
که دارم از تو امید نگاهی
دلم افسرده شد از صحبت گل
چنان بگذر که ریزم بر گیاهی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دلن بحر است کو ساحل نورزد
دلن بحر است کو ساحل نورزد
نهنگ از هیبت موجش بلرزد
ازن سیلی که صد هامون بگیرد
فلک با یک حباب او نیرزد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
قلندر جره باز سمانها
قلندر جره باز سمانها
به بال او سبک گردد گرانها
فضای نیلگون نخچیر کاهش
نمی گردد به گردشیانها