عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
هردم، رهم ای عشق بیک رنگ مزن
ز ابروی کجی، بر جگرم چنگ مزن
هر دم مکنم حواله با سنگدلی
هر روزم از این سنگ بآن سنگ مزن!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
شد وعده اگر خلاف در حضرت تو
عذریست مرا که شنود فطرت تو
من دیر نیامدم، که از شوق تو صبح
بر من پیشی گرفت در خدمت تو!
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۵۱ - در تاریخ مرگ فرزندش عبدالحسین سرود
رفت نور دیده ام «عبدالحسین »
تابم از دل برد و، خواب از دیده ام
چون تواند دید خالی جای او
دیده در خون خود غلتیده ام
موی آتش دیده را ماند تنم
بسکه از دردش بخود پیچیده ام
گفت: یاری چیست از محزون ترا
کاین چنین آشفته ات کم دیده ام؟!
در جوابش گفتم و، تاریخ شد:
«رفته نور دیده ام، از دیده ام »!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴
کجا نقصان پذیرد عشق از دمسردی ناصح
نباشد از هوای سرد پروا گرمی تب را
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۳
اگر تمکین حسنش بگذرد در دل گلستان را
ز لنگر بگسلد شبنم، کمند مهر تابان را
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۰
عشق میگردد دوا زخم دل غم پیشه را
مومیایی میشود آتش، شکست شیشه را
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۸
کرده ما را ناتوان از بس غم جانان ما
با عصای نی مگر خیزد ز جا افغان ما
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۳
پر از عیش و طرب گردد ز یاد دوست محفلها
که غم را پیش او، حد نشستن نیست در دلها
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۲
مد نظر، از روی گلت آب حیات است
نخل هوس، از بوس لبت شاخ نبات است!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۵
بهر وفای وعده، قیامت چه حاجت است؟
هر روز کز درم تو درآیی قیامت است!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۳
آهم از تاب گل روی تو، آتش فام است
ناله ام، چون نفس سوخته بی آرام است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۵
لبریز ساغرت زمی ناب گشته است؟
یا آتشی ز تاب رخت آب گشته است؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۴
بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد
صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۴
نیست غیر از آفتابی راز عشق
کوچه زنجیر، سر پوشیده نیست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۱
کافرم، گر در دوعالم غیر او دارم کسی
در قیامت دعوی خونم به قاتل میرسد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۸
بآزار غمت گفتم که: گیرم انتقام از خود!
چه سازم؟ در ره عشق تو آزاری نمیباشد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۳
بی تمیزیهای عالم بین که پیش لعل او
غنچه هم با این دهن، حرف نزاکت میزند!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۸
این بساطی که فرو چیده یی از ساده دلی
آن قدر نیست که نقش تو در آن بنشیند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۵
تا زنده است عاشق از اینجا نمیرود
گر سر رود ز کوی تواش پا نمیرود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۷
گر تویی لیلی، ز حسنت کوهها دریا شود
ور منم مجنون، ز شورم شهرها صحرا شود