عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
ما را دل و دیده در فراقت خونست
شوق رخت از حد و صفت بیرونست
گویند ز دل به دل بود راه ولی
ما مایل و تو ز ما ملولی چونست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
خالی به میان ابروان دارد دوست
کان را دلم از میان جان دارد دوست
گوید که تو را دوست ز دل می دارم
از دل نه که ما را به زبان دارد دوست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
مشکل که به درد عشق درمانم نیست
جز آتش هجران تو در جانم نیست
گفتم که مگر به هجر صبرم باشد
روزی ز تو ای نگار و امکانم نیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
تا بر درت ای دوست مرا باری نیست
مشکلتر از این بر دل من باری نیست
گر نیست تو را شوق مرا باری هست
ور هست تو را صبر مرا باری نیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
هرگز دل من ز غم دمی خالی نیست
از من غم چون تو همدمی خالی نیست
هردم دم من بگیرد از غم خوردن
چون دم بگرفت از دمی خالی نیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
چشمم به کرشمه دوش با جانان گفت
کز بیم فراق تو نمی یارم خفت
امروز پشیمان شدم از گفته ی خویش
آری صنما مست چه داند که چه گفت
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
ما را غم عشق روی تو رای افتاد
در جان هوس لعل شکرخای افتاد
زلف بت من که سرکشیها در اوست
در دست نمی آید و در پای افتاد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
یک بوسه دلم ز لعل جانان طلبد
دردیست نهان در او و درمان طلبد
لعل لب تو که مایه درمانست
از بهر یکی بوسه ز جانان طلبد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
با درد تو دل چگونه درمان طلبد
با عشق تو سر چگونه سامان طلبد
خواهد که ببوسد کف پایت از جان
لیکن ز زبان دوست فرمان طلبد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
دل بس نکند ز دوست تا سر دارد
با آنکه بتم شعبده در سر دارد
تا سرو چمن قامت و بالای تو دید
از رشک قد تو دست در سر دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
دل با سر زلفین تو حالی دارد
وز خلق جهان جمله ملالی دارد
گفتا که مپیچ با دو زلفم که دلت
خواهد شب وصل من خیالی دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
رخ را ز من خسته نهان می دارد
صحبت همه شب با دگران می دارد
من ترک غم عشق تو نتوانم گفت
زان رو که تعلّقم به جان می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
رنگ رخ تو از رخ گل رنگ ببرد
لعلت سبق از باده گلرنگ ببرد
چون باد صبا رنگرزی کرد به باغ
گل چهره نمود و دل او رنگ ببرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
عشق تو که در جهان همه بازی کرد
پیوسته به مقصود سیه بازی کرد
قدّ تو که بر سرو چمن طعنه زند
زان روی به بوستان سرافرازی کرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
تا سرو قدش ز چشم ما پنهان شد
از آتش عشقش دل ما بریان شد
تا مردم دیده قامت یار بدید
از درد فراق او چنین گریان شد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
چون ماه رخش تمام پیراسته شد
خلقش به جهان ز جان و دل خواسته شد
چون وسمه بر ابروان دلبند نهاد
گل بود به سبزه نیز آراسته شد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
دل حلقه عشق دوست در گوش کند
وز آتش سودای غمش جوش کند
از سر ننهد عشق تو سرگشته دلم
تا با تو شبی دست در آغوش کند
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
مشّاطه چو حسن دوست آراسته دید
مه را ز خجالت رخش کاسته دید
گفتا چه کنم ز نور حسنش زین بیش
زان رو که فغان ز عشق برخاسته دید
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
شیراز خوش است خاصه در فصل بهار
وآنگه لب جوی و لب جام و لب یار
آواز دف و چنگ و نی و عود و رباب
اینها همه با نگارکی شیرین کار
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
آمد گه بلبل و گل و فصل بهار
خواهم لب جوی و خلوت و بوس و کنار
خرّم تن آنکه بخت یارش باشد
مسکین دل آنکه دور باشد از یار