عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
هنوز اندر جهان دم غلام است
هنوز اندر جهاندم غلام است
نظامش خام و کارش ناتمام است
غلام فقرن گیتی پناهم
که در دینش ملوکیت حرام است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به ترکانرزوئی تازه دادند
به ترکانرزوئی تازه دادند
بنای کار شان دیگر نهادند
ولیکن کو مسلمانی که بیند
نقاب از روی تقدیری گشادند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بهل ای دخترک این دلبری ها
بهل ای دخترک این دلبری ها
مسلمان را نزیبد کافری ها
منه دل بر جمال غازه پرورد
بیاموز از نگه غارتگری ها
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خنکن ملتی کز وارداتش
خنکن ملتی کز وارداتش
قیامتها ببیند کایناتش
چه پیشید ، چه پیش افتاد او را
توان دید از جبین امهاتش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه عصر است این که دین فریادی اوست
چه عصر است این که دین فریادی اوست
هزاران بند درزادی اوست
ز رویدمیت رنگ و نم برد
غلط نقشی که از بهزادی اوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگاهش نقشبند کافری ها
نگاهش نقشبند کافری ها
کمال صنعت اوزری ها
حذر از حلقهٔ بازارگانش
قمار است این همه سوداگری ها
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جوانان را بدموز است این عصر
جوانان را بدموز است این عصر
شب ابلیس را روز است این عصر
بدامانش مثال شعله پیچم
که بی نور است و بی سوز است این عصر
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد
مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد
ضمیرش باقی و فانی بهم کرد
ولیکن الامان از عصر حاضر
که سلطانی به شیطانی بهم کرد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه گویم رقص تو چون است و چون نیست
چه گویم رقص تو چون است و چون نیست
حشیش است این نشاط اندرون نیست
به تقلید فرنگی پای کوبی
به رگهای تون طغیان خون نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نوا از سینه مرغ چمن برد
نوا از سینه مرغ چمن برد
ز خون لالهن سوز کهن برد
به این مکتب ، به این دانش چه نازی
که نان در کف نداد و جان ز تن برد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خدایا وقتن درویش خوش باد
خدایا وقتن درویش خوش باد
که دلها از دمش چون غنچه بگشاد
به طفل مکتب ما این دعا گفت
پی نانی به بند کس میفتاد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
کسی کو «لا اله» را در گره بست
کسی کو «لا اله» را در گره بست
ز بند مکتب و ملا برون جست
بهن دین و بهن دانش مپرداز
که از ما میبرد چشم و دل و دست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
زمانه فتنه ها ورد و بگذشت
زمانه فتنه هاورد و بگذشت
خسان را در بغل پرورد و بگذشت
دو صد بغداد را چنگیزی او
چو گور تیره بختان کرد و بگذشت
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
الا ای کشته نامحرمی چند
الا ای کشته نامحرمی چند
خریدی از پی یک دل غمی چند
ز تأویلات ملایان نکوتر
نشستن با خودگاهی دمی چند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مگو با من خدای ما چنین کرد
مگو با من خدای ما چنین کرد
که شستن میتوان از دامنش گرد
ته بالا کن این عالم که در وی
قماری میبرد نامرد از مرد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
یقین دانم که روزی حضرت او
یقین دانم که روزی حضرت او
ترازوئی نهد این کاخ و کو را
ازن ترسم که فردای قیامت
نه ما را سازگارید نه او را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
فساد عصر حاضر شکار است
فساد عصر حاضرشکار است
سپهر از زشتی او شرمسار است
اگر پیدا کنی ذوق نگاهی
دو صد شیطان ترا خدمتگزار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به هر کو رهزنان چشم و گوش اند
به هر کو رهزنان چشم و گوش اند
که در تاراج دلها سخت کوش اند
گران قیمت گناهی با پشنیری
که این سوداگران ارزان فروش اند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مشو نخچیر ابلیسان این عصر
مشو نخچیر ابلیسان این عصر
خسان را غمزهٔ شان سازگار است
اصیلان را همان ابلیس خوشتر
که یزدان دیده و کامل عیار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا تا کار این امت بسازیم
بیا تا کار این امت بسازیم
قمار زندگی مردانه بازیم
چنان نالیم اندر مسجد شهر
که دل در سینهٔ ملا گدازیم