عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
گفتا: هر دل به عشق ما بینا نیست
هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
سودای وصال ما ترا تنها نیست
لیکن قد این قبا به هر بالا نیست
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
درد تو ز هر محتضری خالی نیست
لطف تو ز هر بیخبری خالی نیست
هر چند که در خلق جهان می نگرم
سودای تو از هیچ سری خالی نیست
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
عشق است که لذت جوانی ببرد
عشق است که عیش جاودانی ببرد
عشق ار چه که آب زندگانی دل است
لیکن ز دل آب زندگانی ببرد
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
هر دم ز وجود خود ملالم گیرد
سودای وصال آن جمالم گیرد
پروانهٔ دل چو شمع روی تو بدید
دیوانه شود کم دو عالم گیرد
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
آن را که دل از عشق پر آتش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصهٔ عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصه شان خوش باشد
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند
با وصل تو سور و ماتمم هیچ نماند
یک نور تجلی توام کرد چنان
کز نیک و بد و بیش و کمم هیچ نماند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
عشاق تو از الست مست آمده اند
سر مست ز بادهٔ الست آمده اند
می می نوشند و پند می ننیوشند
کایشان ز الست می پرست آمده اند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
ز آن پیش که نور بر ثریا بستند
وین منطقه بر میان جوزا بستند
در عهد ازل بسان آتش بر شمع
عشقت به هزار رشته بر ما بستند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
عشاق که ماه عالم جاویدند
مانندهٔ من شوند در امیدند
گشتند مرا دشمن ازین مشتی دون
چون شبپرگان که دشمن خورشیدند
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
عشاق ترا هشت بهشت تنگ آید
وز هر چه بدون تست شان ننگ آید
اندر دهن دوزخ از آن سنگ آید
کز پرتو نار نور بی رنگ آید
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
جز دست تو زلف تو نیارست کشید
جز پای تو سوی تو ندانست دوید
از روی تو دیده ام طمع ز آن ببرید
جز دیدهٔ تو روی تو نتواند دید
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
ما مست ز بادهٔ الستیم هنوز
وز عهده الست باز مستیم هنوز
در صومعه با سجاده و مصحف و ورد
دردی کش و رند و می پرستیم هنوز
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق
جز دوست ندید هیچ را در خور عشق
چندان که رخت حسن نهد بر سر عشق
بیچاره دلم عشق نهد بر سر عشق
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
تا باغم عشق تو هم آواز شدم
صد باره زیادت به عدم باز شدم
ز آن سوی عدم نیز بسی پیمودم
«رازی» بودم کنون همه راز شدم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم
با عشق تو در طفولیت خو کردیم
نی نی غلطم چه جای این است که ما
با عشق تو در ازل به هم پروردیم.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم
کان دم که نبود آدم آن دم بودیم
بی زحمت عین و شین و قاف و گل و دل
معشوقه و ما و عشق همدم بودیم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
ماییم ز خود وجود پرداختگان
و آتش به وجود خود در انداختگان
پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال
پروانه صفت وجود خود باختگان.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
آن دم که نبود بود من بودم و تو
سرمایهٔ عشق و سود من بودم و تو
امروز و دی از دیری و زودی است و چون
نه دیر بد و نه زود من بودم و تو.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
ای شمع بخیره چند بر خود خندی
تو سوز دل مرا کجا مانندی؟
فرق است میان سوز کز جان خیزد
تا آنچه به ریسمانش بر خود بندی.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
با عشق جمال ما اگر همنفسی
یک حرف بس است اگر برین در تو کسی
تا با تو تویی تست در ما نرسی
در ما تو گهی رسی که در ما برسی.