عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۱
آنکس که نه غم خوارگیم خواهد کرد
دیوانهٔ یکبارگیم خواهد کرد
کس نیست به بیچارگی من امروز
که چارهٔ بیچارگیم خواهد کرد
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۲
در پای بلا فتادهام، چتوان کرد
سر رشته ز دست دادهام، چتوان کرد
زان روز که زادهام ز مادر بیکس
در گشته به خون بزادهام، چتوان کرد
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۳
دردا که ز درد ناکسی میمیرم
در مشغلهٔ مهوّسی میمیرم
هر روز هزار گنج مییابم باز
اما به هزار مفلسی میمیرم
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۲۳
هرکو سخنی شنود، یکبار، از من
بنشست به صد هزار تیمار از من
کو مستمعی که بشنود یک ساعت
صد درد دلم بزاری زار از من
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۷
ای دل هر دم غمی دگرگون میخور
گردن بنه و قفای گردون میخور
وانگاه سری که گوی ره خواهد شد
بر زانوی اندوه نِه و خون میخور
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۸
چون درد ترا تا به ابد درمان نیست
گر شاد شوی به قطع جز نقصان نیست
هرگز ز طرب هیچ نخیزد بنشین
در اندوهی که هرگزش پایان نیست
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۹
ای دل همه چارهٔ تو بیچارگی است
در گوشه نشستن تو آوارگی است
نانت جگرست و آب خون خوارگیست
اینست علاج تو که یکبارگی است
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۱
جانا دل من خویش به دریا انداخت
خود را به بلا بر سر غوغا انداخت
اندوه همه جهان به تنهائی خورد
پس شادی، اگر هست، به فردا انداخت
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۲۱
هر روز مرا غمی دگر پیش آید
کان غم ز غم همه جهان بیش آید
گر دل به چنین صبر نه درویش آید
تسلیم کند آخر و با خویش آید
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۴
امروز دلی سخن نیوش اولیتر
در ماتم خود سیاه پوش اولیتر
چون هم نفس و همدم و همدرد نماند
دوران خموشیست خموش اولیتر
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۶
تا چند زنی ای دلِ برخاسته جوش
در پردهٔ خون نشین و خونی مینوش
بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه
چون میگریند و جمله بنشسته خموش
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۷
تا چشم ز دیدارِ جهان در بستیم
وز بهرِ گریختن میان دربستیم
خوردیم غمِ عشق و فغان دربستیم
چون اهل ندیدیم زبان دربستیم
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۹
تا کی زنی ای دل خسته جوش
در پردهٔ خود نشین و خونی مفروش
بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه
خون میگریند جمله بنشسته خموش
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۱۲
گر نام و نشان من توانستی بود
کس را غم جان من توانستی بود
ای کاش که اسرار دل پر خونم
مسمار زبان من توانستی بود
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۹
تا چند نه آرام ونه بشتافتنت
نه سر بنهادن ونه سر تافتنت
نی دارد سود موی بشکافتنت
نه سوز طلب، نه درد نایافتنت
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۹
چون تو غم بیشمار خودخواهی داشت
درد دل بیقرار خود خواهی داشت
در خاکستر نشین و در خون میگرد
گر ماتم روزگار خود خواهی داشت
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۶
شد از تو جهان بیرخ آن ماه سیاه
گو شو که جهان سیاه گردد بیماه
او را تو برای خویشتن میطلبی
پس عاشق خویش بودهیی چندین گاه
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۱۸
هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است
هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است
میباز برد مرا ز یک یک پیوند
این درد که در جان و دلم پیوسته است
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۹
بهتر ز گشادگی گرفتاری من
برتر ز هزار عزت این خواری من
گر دیدهوری ببین که بُردست سبق
از قدر همه جهان نگونساری من
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۱۲
نه دین حق و نه دین زردشت مرا
بر حرف بسی نهند انگشت مرا
کس نیست درین واقعه هم پشت مرا
قصّه چه کنم غصّهٔ تو کشت مرا