هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی بیانگر احساسات شاعر نسبت به معشوق است. او خود را در مقابل معشوق، که مانند آفتاب بلندمرتبه است، کوچک و ناتوان میبیند. شاعر از مستی عشق میگوید و اینکه همه چیز را به جز معشوق شکسته است. او از جستوجوی بیوقفه معشوق و پریشانیهای ناشی از این عشق سخن میگوید و در نهایت، خود را عاشقی دیوانه میخواند که از دست دشمنان رسته است.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عرفانی و عاشقانه پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۱۷۵
تو آفتاب بلندی و من چنین پستم
به دامنت چه عجب گر نمی رسد دستم
قدح به دست حریفان باده پیما ده
مرا به باده چه حاجت که روز و شب مستم
درون کعبه دل در شدم طواف کنان
درو هر آنچه به جز دوست بود بشکستم
از آن زمان که تو برخاستی ز مجلس انس
به جست و جوی تو یک دم ز پای ننشستم
ز بند زلف تو نگشاد جز پریشانی
مرا که از همه عالم دل اندرو بستم
من از تجلّی حُسن تو گم شدم در خود
بسان ذرّه که با آفتاب پیوستم
به هر دو پای مقیّد شدم به دام بلا
اگرچه بود گمانم که از بلا رستم
نه صبر ماند و نه هوش و نه عقل ماند و نه دین
سعادتی ست که از دست دشمنان جَستم
مگو جلال خردمند و عاقل است که نیست
اگر به عاشق و دیوانه خوانی ام هستم
به دامنت چه عجب گر نمی رسد دستم
قدح به دست حریفان باده پیما ده
مرا به باده چه حاجت که روز و شب مستم
درون کعبه دل در شدم طواف کنان
درو هر آنچه به جز دوست بود بشکستم
از آن زمان که تو برخاستی ز مجلس انس
به جست و جوی تو یک دم ز پای ننشستم
ز بند زلف تو نگشاد جز پریشانی
مرا که از همه عالم دل اندرو بستم
من از تجلّی حُسن تو گم شدم در خود
بسان ذرّه که با آفتاب پیوستم
به هر دو پای مقیّد شدم به دام بلا
اگرچه بود گمانم که از بلا رستم
نه صبر ماند و نه هوش و نه عقل ماند و نه دین
سعادتی ست که از دست دشمنان جَستم
مگو جلال خردمند و عاقل است که نیست
اگر به عاشق و دیوانه خوانی ام هستم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.