هوش مصنوعی:
شاعر در این قطعه از نسیب، مدح و تقاضاهای بیفایده خود ابراز پشیمانی میکند. او از روزهای جوانی که بیهوده تلف شدهاند و از عمری که بدون دستیابی به خواستههایش گذشته، شکایت دارد. شاعر از حرص و طمع دوری کرده و قناعت را میستاید. همچنین، او از شعر و شاعری که باعث بیآبروییاش شده، اظهار بیزاری میکند و تصمیم میگیرد عزت نفس خود را حفظ کند.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی، انتقاد از اجتماع و پشیمانی از انتخابهای زندگی است که درک آنها برای مخاطبان جوانتر دشوار خواهد بود. همچنین، برخی از اشارات به حرص و طمع و بیزاری از زندگی ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.
شمارهٔ ۲۴۰ - وله ایضا
نسیب و مدح و تقاضا فزون زده قطعه
درین دو روزه به هر خواجه یی فرستادم
کم از جوایی باشد براست یا به دروغ
خدای داند اگر کس به خیر و شر دادم
بسی نکوهش خود می کنم که بیهوده
برین گروه چرا راز خویش بگشادم
هرار...خراندر... زن همه شان
اگر دهند وگرنه چو اندر افتادم
دریغ روز جوانی که در محالاتش
بباد دادم و او نیز داد بر بادم
ز عمر آنچه بهین بود رفت و در همه عمر
بکام خویش یکی روز نیست بر یادم
قیاس آنچه بماندست از آنچه شد می کن
تو گیر خود که رسد زندگی به هفتادم
به عمر مانده اگر شادیست مردم را
من از زمانه به عمر گذشته بس شادم
ز فنّ شعر بیکبارگی شدم بیزار
که آبروی برد هر زمان به بیدادم
اگر هوس بود آن راز سر برون کردم
وگر طمع بود آن را ز دست بنهادم
خدای عزّوجل مان قناعتی بدهاد
که راستی را من زین طمع به فریادم
اگر نه آفت این حرص مرده ریک بود
چه فرق زشت و نکو و خراب و آبادم؟
بپای بر سر هر سفله ایستادن چیست؟
چو از تتّبع لذّات باز ایستادم
چو راستیّ و زبان آوریست پیشة من
چو سرو و سوسن کم زان که بینی آزادم
ازین سپس شرف عرض خود نگه درام
که گو شمال بدین پند داد استادم
درین دو روزه به هر خواجه یی فرستادم
کم از جوایی باشد براست یا به دروغ
خدای داند اگر کس به خیر و شر دادم
بسی نکوهش خود می کنم که بیهوده
برین گروه چرا راز خویش بگشادم
هرار...خراندر... زن همه شان
اگر دهند وگرنه چو اندر افتادم
دریغ روز جوانی که در محالاتش
بباد دادم و او نیز داد بر بادم
ز عمر آنچه بهین بود رفت و در همه عمر
بکام خویش یکی روز نیست بر یادم
قیاس آنچه بماندست از آنچه شد می کن
تو گیر خود که رسد زندگی به هفتادم
به عمر مانده اگر شادیست مردم را
من از زمانه به عمر گذشته بس شادم
ز فنّ شعر بیکبارگی شدم بیزار
که آبروی برد هر زمان به بیدادم
اگر هوس بود آن راز سر برون کردم
وگر طمع بود آن را ز دست بنهادم
خدای عزّوجل مان قناعتی بدهاد
که راستی را من زین طمع به فریادم
اگر نه آفت این حرص مرده ریک بود
چه فرق زشت و نکو و خراب و آبادم؟
بپای بر سر هر سفله ایستادن چیست؟
چو از تتّبع لذّات باز ایستادم
چو راستیّ و زبان آوریست پیشة من
چو سرو و سوسن کم زان که بینی آزادم
ازین سپس شرف عرض خود نگه درام
که گو شمال بدین پند داد استادم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹ - ایضا له
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱ - ایضا له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.