هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از جدایی و فراق معشوق سخن می‌گوید و درد دوری را بیان می‌کند. او از عشق و دیوانگی ناشی از آن می‌گوید و اشاره می‌کند که عقل در برابر عشق ناتوان است. همچنین، شاعر به امید رسیدن به معشوق و رهایی از درد فراق اشاره دارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. همچنین، برخی از عبارات نیاز به درک بالاتری از ادبیات و فلسفه دارند.

شمارهٔ ۷۶۰

کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل
چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل

درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب
مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل

به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم
به شخص دورم و دستم به گردنِ تو حمایل

ملازمِ تو وجودم نه حاضرست و نه غایب
مصاحبِ تو دلم در مراحل است و منازل

مگر به بحرِ فراقت به بادبانِ تضرّع
رسد هر آینه این کشتیِ امید به ساحل

وگرنه درد و دریغا که روزگارِ گرامی
به هرزه می گذرد وز دریغ و درد چه حاصل

چه حاجت است که من حالِ خویش بازنمایم
سرشک دیده بگوید که روشن است دلایل

ز دستِ عشق همه عمر هیچ کار نکردم
که لایق است و پسندیده پیشِ مردمِ عاقل

مرادِ طالبِ او در مشاهده ست وگرنه
به یک نظر متصرّف کند مجاهده باطل

بهانه در رهِ مجنون محبّت است و از آن جا
غرض تفرّجِ لیلیست در طوافِ قبایل

نزاریا تو و شوریدگی و رندی و مستی
که خویِ عشق به دیوانگیست راغب و مایل

گمان مبر که دگر باره عقل گِردِ تو گردد
وگر به شعبده بر گردنش نهند سلاسل
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.