هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از درد عشق و فراق مینالد و از بخت بد خود شکایت میکند. او از غمها و رنجهایی که متحمل شده سخن میگوید و از عشق بیپاسخ و جفای معشوق گلایه دارد. تصاویری مانند استخوان زیر دیوار، سوزش در سینه، و سنگ غم بر سینه کوبیدن، نشاندهندهی عمق درد و رنج اوست. شاعر همچنین هشدار میدهد که در بستان عشق نباید فریب زیبایی گلها را خورد، زیرا هر خاری زهر جدایی در خود دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و وجود مضامینی مانند درد، رنج و جدایی ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیدهی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات دارد.
شمارهٔ ۶۸۹
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
که هست از تابِ خورشیدِ رخ او گرم بازارش
همه شب سنگِ غم بر سینه می کوبم که گر روزی
رقیبِ او زند سنگِ جفا کم باشد آزارش
شد از کشتن به نامم قرعۀ محنت چنان سوده
که دوران بهرِ تسکینِ دلِ ما ساخت طومارش
درین بستان مشو مغرورِ حُسن گل چه می دانی
که هست آلودۀ زهرِ جدایی نوکِ هر خارش
نزاری مرد در کویش به زاری شامِ غم گویی
که دیگر هیچ گه نامد به گوشم نالۀ زارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
که هست از تابِ خورشیدِ رخ او گرم بازارش
همه شب سنگِ غم بر سینه می کوبم که گر روزی
رقیبِ او زند سنگِ جفا کم باشد آزارش
شد از کشتن به نامم قرعۀ محنت چنان سوده
که دوران بهرِ تسکینِ دلِ ما ساخت طومارش
درین بستان مشو مغرورِ حُسن گل چه می دانی
که هست آلودۀ زهرِ جدایی نوکِ هر خارش
نزاری مرد در کویش به زاری شامِ غم گویی
که دیگر هیچ گه نامد به گوشم نالۀ زارش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.