هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ، به بیان درد عشق و فراق می‌پردازد. شاعر از معشوق می‌خواهد که به او توجه کند، در حالی که دیگران مانند شمع در آتش عشق می‌سوزند. او از تنهایی و بی‌کسی می‌گوید و اینکه مردم از ترس، از پیش او می‌روند. شاعر معتقد است که زیبایی معشوق آن‌قدر زیاد است که حتی بی‌نظران نیز به او نگاه می‌کنند. در پایان، شاعر از یاران می‌خواهد که برای او گریه نکنند و به جای آن، از عشق و دوست بگویند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و عاشقانه‌ای است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی نیاز به درک عمیق‌تری از ادبیات فارسی دارد.

شمارهٔ ۵۴۵

یا خود همه کس فتنهء بالای بلندند
بر عادتِ من چون گران مولعِ قندند

ای شمعِ جهان‌سوز به رغبت نظری کن
با جانبِ جمعی که بر آتش چو سپندند

از خیمه برون آی و ببین منتظران را
دیوانه و عاقل زچپ و راست که چندند

دانند که بودن نه صلاح است و نیارند
از پیش تو رفتن که گرفتار کمندند

حیف است که این روی به هرکس بنمودی
تا بی‌نظران نیز نظر بر تو فکندند

گویی همه سحر است سراپای وجودت
کز دستِ تو خلقی به سراپای به بندند

این است قیامت که بگفتند و بدیدیم
گو خلق ببینند گر از ما نپسندند

یوسف چو ببینی نکنی عیبِ زلیخا
ای مدّعی آخر ز سرت دیده نکندند

یاران و رفیقانِ سفر بیش مگریید
بر من که بر آشفتنِ دیوانه بخندند

با خلق مگویید کنون جز سخنِ دوست
گرهم چو نزاری همه کس دشمنِ پندند

ای باد پیامی ببر از ما به قهستان
کایشان به فلان جای گرفتارِ کمندند
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.