هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از رفتن به سوی خرابات (محل عیاشی و مستی) سخن می‌گوید، جایی که پیر او (معشوق یا مراد معنوی) حضور دارد. او احساس می‌کند که در جای دیگری عذری برای بودن ندارد. شاعر از جدایی از معشوق و فرار از جان بی‌روح سخن می‌گوید و به دنبال مکافات برای کسی است که به او ستم کرده است. او در خرابات احساس غربت و تنهایی می‌کند، اما در عین حال آنجا را سپاه، مملکت، تاج و تخت خود می‌داند. شاعر از ناآگاهی از خود در اینجا سخن می‌گوید و بیان می‌کند که فهم، وهم، نظر، فکر و ضمیرش در خرابات است. او از سرگشتگی در شب تاریک فراق می‌گوید و اینکه به جایی رفته است که ماه تابانش (معشوق) آنجاست. شاعر از مشغولیت در اینجا و نرفتن به آنجا پرسش می‌کند و بیان می‌کند که دل و جان نزار و فقیرش در خرابات است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و پیچیده‌ای است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای خاص شعر کلاسیک فارسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات دارد.

شمارهٔ ۱۲۱

میروم سویِ خرابات که پیرم آنجاست
جای دیگر چه کنم عذر پذیرم آنجاست

گر به شکلم تو جدا بینی و دور از برِ دوست
جان که از وی نفسی نیست گریزم آنجاست

نیست جایی دگر آن کس که ستم کرد و برفت
دامنش روزِ مکافات بگیرم آنجاست

دارم آنجا به غریبی و به تنهایی خوی
سپه و مملکت و تاج و سریرم آنجاست

گر ندارم خبر از خویشتن اینجا چه عجب
فهم و وهم و نظر و فکر و ضمیرم آنجاست

چند سرگشته روم در شب تاریکِ فراق
رفتم آنجا که رخ بدرِ مُنیرم آنجاست

به چه مشغولم ازین جا به چه آنجا نروم
که دل و جان نزاری فقیرم آنجاست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.